مذاکرات صلح افغانستان ـ اهداف متضاد


مذاکرات صلح افغانستان ـ اهداف متضاد
 
 
چهارشنبه 7 بهمن 1394
 
 
 
مرحله دوم مذاکرات صلح افغانستان که از آن به‌نام «مری 2» یاد می‌شود در اسلام‌آباد و کابل پیگیری شده است. هیئت‌های نمایندگی چهار کشور پاکستان، افغانستان ـ چین و آمریکا در شرایطی مرحله دوم مذاکرات را در کابل پی گرفتند که طالبان نیز دو شرط اصلی برای ورود جدی به روند مصالحه ملی اعلام کردند. این دو شرط هرچند که نسبت به شروط گذشته واقع‌بینانه‌تر است ولی از جهاتی حائز اهمیت است و می‌تواند مسیر مذاکرات را دشوارتر و حتی ممکن است با توقف روبه رو سازد. طالبان در شرط اول دولت کابل را دور زده‌اند و خواستار مذاکره مستقیم با آمریکا شده‌اند که پذیرش آن برای دولت وحدت ملی افغانستان به‌سادگی ممکن نخواهد بود. اما شرط دوم طالبان که واگذاری ولایت مهم و حساس هلمند به طالبان است که در آنجا مقر حکومت خود را تحت پوشش دفتر سیاسی نظیر دفتر قطر مستقر سازند، با اهداف پیچیده‌تری درنظر گرفته شده است.
اهمیت هلمند در آن است که اولاً حدود نود درصد تریاک افغانستان در این ولایت کشت می‌شود و ثانیاً هلمند بزرگ‌ترین و وسیع‌ترین ایالت افغانستان است که در امتداد مرزهای مشترک ایران و افغانستان قرار دارد. در عین‌حال این ولایت جائی است که ملامحمد عمر رهبر متوفای طالبان حرکت خود را از آن آغاز کرد و در واقع به‌لحاظ روانی برای طالبان اهمیت ویژه‌ای دارد. اما جدا از این‌گونه عوامل که ولایت هلمند را برای هر دو طرف یعنی طالبان و دولت مرکزی کابل از اهمیت خاصی برخوردار می‌سازد، یک واقعیت مهم‌تر وجود دارد که در ارتباط با آینده ساخت قدرت و نحوه اداره افغانستان بعد از حصول توافق صلح احتمالی بین طالبان و دولت وحدت ملی قابل توضیح می‌شود و آن چگونگی شریک‌سازی طالبان در قدرت در ازای دست‌کشیدن از جنگ است. آنچه تاکنون در این خصوص افشا شده و رسانه‌های همگانی به آن دست یافته‌اند، این است که طالبان بخش‌های شرقی و جنوبی پشتون‌نشین افغانستان به اضافه چند وزارتخانه را در داخل کابل در هر معامله‌ای انتظار دارند. اهمیت هلمند برای طالبان در آن است که می‌تواند مرکز قدرت محلی طالبان در آینده قرار گیرد و از نگاه طالبان مقدمه‌ای بر احیای امارت اسلامی در افغانستان در بلندمدت خواهد بود.
منتها حقیقت آن است که این نگاه و انتظار طالبان در بخش‌های مهمی از قدرت حاکم در کابل مخالفان جدی دارد. لااقل می‌باید دو جریان مخالف را درنظر گرفت. جریان اول بخشی از دولت وحدت ملی است که دکتر عبداله عبداله آن را نمایندگی می‌کند و اصطلاحاً به جریان شمالی‌ها مشهور است. این جریان در واقع سه گروه قومی ـ مذهبی مهم افغانستان را شامل می‌شود، قومیت تاجیک، قومیت ترک‌تبار حول محور ازبک و قومیت هزاره که شیعه مذهب است و با طالبان علاوه بر مشکلات دیگر تضاد ایدئولوژیک نیز دارد. جریان دوم مخالف قدرت گرفتن و یا شریک سازی طالبان در قدرت جناح تکنوکرات است که حضور مؤثری در قدرت از زمان دخالت نظامی آمریکا در سال 2001 م. و سقوط طالبان در ساختار اداری و قدرت یافته است. این جریان فارغ از نگاه قومی یا مذهبی است ولی از همه قومیت‌ها و مذاهب در آن حضور دارند و به عبارتی می‌توان آن را نیروئی دانست که استعداد و آمادگی بیشتری از سایر جریان‌ها برای سازماندهی دولت ـ ملت افغانستانی دارد. مخالفت این دو جریان مؤثر در تحولات افغانستان را با واگذاری بخشی از قدرت به طالبان نباید دستِ‌کم گرفت؛ زیرا که جریان شمالی و با سابقه جهانی و با استوار و استعداد مسلح شدن فوری و مقاومت مسلحانه از این ظرفیت عملی برخوردار است که هرگونه توافقی که منافع‌اش را لحاظ نکند برهم زند.
ظاهراً با درک همین موضوع بوده است که در طرح‌های ارائه شده از طرف آمریکا و انگلیس برای استقرار صلح در افغانستان تغییر ساختار قدرت متمرکز کنونی به ساختاری فدرالی براساس خطوط جغرافیایی قومی مد‌نظر قرار گرفته است. چنان‌که در طرح «ژنرال پترائوس» و طرح هشت‌بخشی انگلیس ساختار فدرالی با اندک تفاوت‌هائی به‌گونه‌ای درنظر گرفته شده است که لااقل چهار قومیت مطرح افغانستان یعنی پشتون‌ها، تاجیک‌ها، ازبک‌ها و هزاره‌ها واحدهای قومی خودمختار تعریف شده در قانون اساسی اصلاح شده افغانستان خواهند داشت و هر کدام به نسبت وزن اجتماعی، قومی و سیاسی خود سهمی از قدرت را در دولت مرکزی تصاحب خواهند نمود. این به‌رغم آن است که خطوط جغرافیایی قومی در افغانستان کاملاً روشن نیست و نوعی تنیدگی قومی و مذهبی وجود دارد که به نوبۀ خود می‌تواند مشکلات جدی برای واحدهای قومی در قدرت‌های محلی حتی در قالب نظام فدرالی پیش‌بینی شده به‌وجود بیاورد.
با توجه به این‌گونه واقعیت‌ها می‌توان تصور کرد که واگذاری مناطق پشتون‌نشین شرق و جنوب افغانستان به طالبان به این سادگی‌ها که تصور شده است ممکن است عملیاتی نشود و خود بحران‌های حادتری را دامن بزند. علت را می‌باید در عدم اتحاد متقابل قومیت‌های غیرپشتون و طالبان و تقویت ذهنیت منفی به‌جای مانده از دوران قدرت طالبان جست‌وجو کرد که در یک کلام می‌توان از آن به‌نام جنگ قدرت قومی شده یاد کرد. در شرایط کنونی نیز این عدم اتحاد در سطح بالائی حفظ شده است و هنوز تکلیف اصلاح قانون اساسی آن‌طور که در زمان توافق برای تشکیل دولت وحدت ملی مورد پذیرش قرار گرفته بود روشن نشده است. در چنین شرایطی مذاکرات چهارجانبه صلح به‌دلایل متفاوت‌تری جدی‌تر از گذشته پیگیری شده است. آن‌هم با این برداشت خوش‌بینانه که پاکستان جدیت بیشتری از قبل از خود نشان می‌دهد و حضور آمریکا و چین می‌تواند تضمین عملی بیشتری از گذشته در جهت پیشرفت مذاکرات به‌دست دهد. منتها باید توجه داشت که هر کدام از طرف‌ها اهدافی متضاد با هم دارند و این حصول توافق صلح و عملیاتی کردن آن را به‌مراتب دشوارتر از آن می‌سازد که در ظاهر امر به‌نظر می‌رسد.
در عین‌حال عامل بروز و حضور داعش که درنظر دارد افغانستان را در محور خلافت بخش خراسانی و شرقی‌اش قرار دهد و از هم‌اکنون ولایت شرقی «ننگرهار» به مرکزیت جلال‌آباد را پایتخت خراسان تعیین کرده است می‌باید درنظر گرفت. به‌ویژه از این‌ نظر که «داعش» از این ظرفیت برخوردار است که بخش‌های مهمی از بدنه طالبان ناراضی افغانستان و تحریک طالبان پاکستان را جذب کند و به جنگ در افغانستان ادامه دهد. بنابراین مناطق پشتون‌نشین حتی اگر به طالبان واگذار شوند و طرح «ژنرال پترائوس» عملیاتی شود که در آن خط مرزی دیوراند برای قومیت پشتون اعتبار خود را از دست می‌دهد، این الزاماً به معنای پایان قطعی جنگ قدرت در افغانستان نخواهد بود. هرچند که در نگاهی دقیق‌تر ممکن است بدین معنا باشد که طالبان و حتی پاکستان به نیمی از انتظارات خود از طریق نظامی با پشتوانه قومی پشتون دست یافته‌اند و برای نیمی دیگر باید ازطریق سیاسی و شرکت در سازوکارهای دموکراتیک برای آینده برنامه‌ریزی نمایند. امری که با دورنمای روشن روبه رو نیست و در متن خود این امر را در بر دارد که مقدمه‌ای برای وحدت قومی پشتون در افغانستان و پاکستان و ایجاد پشتونستان بزرگ باشد، با این‌ تفاوت که محوریت قومی آن جایگزین محور مذهبی شود و طالبان و تفکر امارت‌گرای آنها جای قوم محورها را بگیرد.