به‌سوی شرق: تغییر استراتژی نظامی ایالات متحده


به‌سوی شرق: تغییر استراتژی نظامی ایالات متحده

 
دوشنبه 3 بهمن 1390
 
 
 

در برنامه تازه اعلام‌شده پنتاگون آمده است که ایالات متحده ضمن کاهش نیرو و بودجه، تمرکزش را بر منطقه آسیا حفظ خواهد کرد. در چهارچوب این استراتژی تازه، پنتاگون خود را به گونه دیگری برای رویارویی با مسائل نظامی در سطح جهان آماده خواهد نمود. در چهارچوب این استراتژی تازه، مهم‌ترین اتفاق آن است که پنتاگون بخش مهمی از میراث استراتژیک دوران جنگ سرد موسوم به استراتژی «دو جنگ» که طی آن ایالات متحده خود را برای نبرد در دو منطقه آماده می‌کرد، کنار خواهد گذاشت. عمده این استراتژی برای نبرد با شوروی و چین در اروپا و شرق آسیا تنظیم شده بود. در سال‌های جنگ سرد، این پیش‌بینی اتفاق نیفتاد و ایالات متحده و شوروی و چین با هم درگیر نشدند، اما نمی‌توان آن را استراتژی ناموفقی نامید؛ زیرا ایالات متحده احتمالاً به‌واسطه داشتن چنین آمادگی و تدارکی بود که در دام شوروی و چین نیفتاد. با این وصف، ایالات متحده و شوروی و چین بارها از طریق جنگ‌های نیابتی با هم رودررو شدند و ویتنام، کره، افغانستان و... جاهایی بودند که این نبردهای نیابتی در آنها اتفاق افتادند.


اکنون، خطر مهمی اروپا را تهدید نمی‌کند و ایالات متحده سال‌هاست که تمرکز مهم نیروهایش را در خاورمیانه صورت داده است و حتی نیروهایی که در اروپا بوده‌اند، عمدتاً در نبردهای مهم علیه عراق و افغانستان شرکت داده شده‌اند. در روزگاری که حضور مهم نیروهای آمریکایی در خاورمیانه نشان داده که هم تحریک‌کننده است و مخالفت مسلمانان را برمی‌انگیزد و هم راه برون‌رفت از مشکلات عراق و افغانستان خروج نیروهای آمریکایی تشخیص داده شده، پنتاگون سرگرم کنار گذاشتن استراتژی دو جنگ است که این به معنای آن است که احتمالاً ایالات متحده فرض وجود جنگ در خاورمیانه را کنار خواهد گذاشت.(1) این امر شاید به دو دلیل مهم است: نخست آنکه ایالات متحده دریافته که قابلیت‌های نرم و انگاره‌ای مهمی دارد که بسیار بی‌رقیب است و فقط طرح تبلیغاتی آنها می‌تواند تحول‌زا باشد و دشمنان واشنگتن را به زانو درآورد. علاوه بر این، نگرانی از این مورد هم نیست که چین و روسیه در این موضوع مداخله نمایند؛ چراکه این ظرفیت‌ها و قابلیت‌ها در حوزه گسترش دموکراسی و حقوق بشر است که آنها خود در این زمینه، «زمین‌گیر» هستند و حرفی برای گفتن ندارند. دوم آنکه متحدان اروپایی واشنگتن سال‌هاست که خواستار مشارکت در امور نظامی خاورمیانه هستند و مورد لیبی، مورد موفقی بود که ایالات متحده توانست با به کار گرفتن ناتو و نیروهای ائتلاف اروپایی متحدانش، هم مسئله برداشتن قذافی را حل نماید و هم آنها را راضی نگاه دارد که در یک عملیات «چندجانبه‌گرایانه» شرکت داده شده‌اند.


علاوه بر اینها، خطر مهمی در خاورمیانه پیش‌بینی نمی‌شود که منافع ایالات متحده را تهدید نماید: ایالات متحده سرگرم فشار آوردن به جمهوری اسلامی برای نرمش بیشتر در برنامه‌های هسته‌ای‌اش است که اگرچه تهران از موضع مقاومت، سرسختی قابل ملاحظه‌ای نشان داده است، اما واشنگتن از طریق تشدید تحریم، امیدوار است مقامات جمهوری اسلامی را به نرمش بیشتری متمایل نماید. در افغانستان، نمایندگان آمریکایی و اروپایی سرگرم گفتگو با طالبان هستند تا نظم آنجا و دولت کرزای تضمین شود. در سوریه که اوضاع بحرانی نشان می‌دهد، واشنگتن امیدوار است که گروه دوجانبه اتحادیه عرب و کشورهای اروپایی بتواند قضیه را پیش ببرند. در حالی که اتحادیه عرب تلاش دارد که قضیه سوریه را یک قضیه عربی نشان دهد و آن را تحت زعامت عربستان حل‌وفصل نماید، کشورهای اروپایی امیدوارند که اینبار با مشارکت بیشتر در تهاجم به سوریه، موفقیتشان را در قضیه لیبی پررنگ‌تر نمایند. البته، این موضوع آخری تا حد زیادی بستگی به این دارد که روسیه و جمهوری اسلامی تا چه اندازه در مورد سوریه نرمش نشان دهند. اما در مجموع، واشنگتن نشان داده که در این مورد مشکلی ندارد و متحدان اروپایی و عرب می‌توانند بحران سوریه را مدیریت نمایند. در تمام این قضایا، واشنگتن در حالی که نشان داده که یک مدیریت بالادستی دارد، هیچ هزینه و تلفات مهمی را هم متحمل نشده است. در نتیجه، مقامات آمریکایی امیدوارند از موضوعات خاورمیانه تا حد زیادی کنار بکشند و بیشتر خود را در مناطق شرق آسیا سرگرم نمایند. مقامات آمریکایی در توجیه این نگرش تازه اعلام کرده‌اند که قضیه لیبی و قتل بن لادن نشان داده که ایالات متحده باید نیروهای نظامی‌اش را به‌طور متناسب و کم به کار برد تا توانایی تاکتیکی بیشتری داشته باشد.(2)


در شرق آسیا، کار برای ایالات متحده سخت و ممتنع است. ایالات متحده در وهله نخست در نظر دارد شاخ غول کوچک و زردی با نام «پیونگ یانگ» را بشکند تا سیطره خود را در این منطقه مسجل نماید.(3) از زمان جنگ کره در سال 1949 و سلسله درگیری‌های مختلفی که در این منطقه و جنوب آن روی داده، ایالات متحده با استفاده از اختلاف میان چین و شوروی، همواره به اصول دیپلماسی کسینجر متعهد بوده است: حفظ ثبات در منطقه از طریق رایزنی و همکاری با بیجینگ. این همکاری به همان اندازه که برای منافع آمریکا ثبات‌بخش بوده است، روابط خوب اقتصادی با واشنگتن برای بیجینگ هم مثمر ثمر بوده است. واقعیت آن است که روس‌ها قصد داشتند چینی‌ها را عقب نگاه دارند تا همیشه نیازمند همکاری با آنها باشند؛ اما همکاری با ایالات متحده به اندازه کافی به چین استقلال عمل داده است. با این حال، همان‌طور که همیشه در مورد وابستگی متقابل گفته می‌شود، بیجینگ بیش از واشنگتن به این همکاری وابسته و آسیب‌پذیر است آنهم به میزانی که چندی پیش، زیر فشار مقامات آمریکایی مجبور شد برنامه اعطای وام‌های کلان به اروپایی‌ها را بپذیرد؛ چیزی که گفته شده بیجینگ را در سیکل خطرناک وابستگی به غرب قرار خواهد داد اما تأکید هم شده که چین مجبور بوده این بازی را بپذیرد.


اکنون، ایالات متحده از چین انتظار دارد به ظرافت کمک کند تا روند از میان برداشتن مقاومت ناچیز اما سمبلیک کره شمالی صورت گیرد. از زمان جورج بوش که نظم نوین جهانی مطرح شد و بیشتر به معنای آمریکایی کردن جهان تصور شده است، کره شمالی یکی از محورهای نمادین شرارت در جهان تشخیص داده شده است. بسیاری تصور می‌کردند که استراتژی محور شرارت یک برنامه تندروانه بود که با رفتن نومحافظه‌کاران کنار گذاشته خواهد شد، اما این روزها با تغییرات استراتژیکی برای این منظور روی می‌دهد، نشان داده می‌شود که واشنگتن در حال رفتن به‌سوی محور دوم است. در انتخاب این محورها، استراتژیست‌های آمریکایی عمدتاً به خطرهای نمادین توجه داشته‌اند، نه خطرهای واقعی.(4) ارزش آماج قرار دادن این خطرهای نمادین آن است که بساط خطرهای دیگر را هم برمی‌چیند و یا متزلزل می‌نماید.


روی کار آمدن کیم جونگ اون و از میان رفتن چهره سرسختی مانند کیم جونگ ایل به اندازه کافی به واشنگتن فرصت و موقعیت داده است که برنامه همیشگی و نامتقارن «نان در برابر خلع سلاح» را به پیش ببرد و کره شمالی را در سیاست غرب جذب نماید. پیشرفت این کار تا حد زیادی بستگی به همکاری بیجینگ دارد که ایالات متحده به آن بسیار مطمئن است. واشنگتن اکنون آنقدر به این موضوع مطمئن است که احتمالاً این پرسش که چه چیزی می‌تواند این حرکت را منحرف نماید، برایش بیهوده به‌نظر می‌رسد. کره شمالی روزگاری بخشی از مجموعه کشورهای نیابتی کمونیسم شوروی بوده است. اکنون که اتحاد شوروی از میان رفته، چنین به‌نظر می‌رسد که واشنگتن نبرد نامتقارن با نایب‌هایش را هنوز ادامه می‌دهد. آیا واشنگتن در این اقدام موفق خواهد شد؟ احتمالاً رفتن به‌سوی کره شمالی برای واشنگتن بسیار کم‌ریسک‌تر از همیشه خواهد بود، اما موفقیت‌های آینده‌اش نیز به فروپاشاندن نمادین این غول کوچک وابسته خواهد بود.

پی‌نوشت‌ها


1. پیشتر در کاری با عنوان «پایان استراتژی جنگ پرشدت» که در همین سایت منتشر شده است، نشان داده‌ام که احتمالاً در روزگار حاضر جنگ پرشدت و مهمی در پیش نخواهیم داشت.


2.<
http://www.bbc.co.uk/persian/world/2012/01/120105_l33_usa_pentagon_army_budget_cuts.shtml>

3. جالب است که این روزها، اشاره طنزآمیزی در مطالب نشریات و رسانه‌های آمریکایی به این موضوع می‌شود و از آن به‌عنوان «پیونگ بانگ» (Pyung Bang) که منظور فروپاشی کره شمالی است، یاد می‌شود.


4. برای مثال، اکنون برای ایالات متحده خطرهای واقعی در خاورمیانه تعریف می‌شود، نه کره شمالی که سال‌هاست بی‌خطر اما تبلیغاتی فعالیت دارد.