دنیای عرب؛ انتخابی دشوار


دنیای عرب؛ انتخابی دشوار
 
 
شنبه 30 خرداد 1394
 
 
 
جهت‌گیری تحولات جاری در خاورمیانۀ عربی تحت تأثیر دو عنصر اساسی است. این دو عنصر نیز به‌نوبۀ‌خود از عنصر قدرتمندتری اثر می‌پذیرند که به‌صورت مقدماتی می‌توان از آن به‌نام انحصارطلبی ذهنی در قدرت یاد کرد. به‌دنبال مقصر هم نباید گشت و اگر قرار باشد برای بحران جاری در دنیای عرب راه‌حلی معقول یافت، می‌باید به‌تمامی به واقعیت‌‌ها توجه کرد و نوعی آشتی بین عناصر اصلی تحریک‌کنندۀ بحران به‌وجود آورد و به‌عنوان شرط اول، انحصارطلبی ذهنی از قدرت را کنار گذاشت. دو عنصر جهت‌دهندۀ بحران‌های جاری در خاورمیانه را می‌توان چنین خلاصه کرد: عنصر مذهب در قالب کلی تسنن و تشیع و عنصر قومی در قالب عرب و کُرد.
روشن است که در ذیل هر کدام از این دو عنصر تحریک‌کنندۀ بحران، جریان‌های متفاوت‌تری وجود دارند که آنها نیز در تشدید بحران ایفای نقش می‌‌کنند؛ بدین معنا که در ذیل عنصر مذهب، دروزی ـ زیدی و ایزدی، و در درون عنصر قومی، ذهنیت طایفه‌گرا و قبیله‌گرا عناصری نسبتاً قدرتمند. بااین‌حال، این عناصر در حاشیۀ تحولات قرار می‌گیرند و آنچه تحولات را جهت می‌دهد، همچنان حول محور مذهب و قومیت در کلیت آن تمرکز نسبی دارد. تلاش‌هایی که تاکنون درجهت ایجاد نوعی آشتی و تعادل در مناسبات صورت گرفته‌اند شکست خورده‌ا‌ند و نه‌تنها راه‌حلی به‌دست نداده‌اند، بلکه به‌نوبۀخود در تشدید بحران مؤثر واقع شده‌اند. تجربۀ شکست قدرت ایدئولوژیک حزب بعث در عراق و سوریه عینی‌ترین گواه بر این مدعاست. سوسیالیسم بعث در عراق و سوریه با این شعار و هدف به قدرت رسید که ازطریق ایدئولوژی عام‌تری عناصر قومی و مذهبی را در یک جهت قرار دهد؛ اما خود گرفتار ذهنیت غالب انحصارطلب شد و به قدرت متمرکز در بغداد و دمشق منتهی گشت که نماد اصلی آن در بغداد صدام حسین بود که در سیاست «انفعال» هر دو عنصر مذهب در قالب شیعه و قومیت در قالب «کُرد» را به‌شدت سرکوب کرد و نماد اصلی آن در دمشق، قدرت حافظ اسد بود که عنصر قومی کُرد را اساساً نادیده گرفت و از پذیرش کُرد به‌عنوان سوری خودداری کرد و در فاجعه حمص به قتل‌عام اهل سنت مبادرت نمود. نتیجۀ این هر دو تجربۀ شکست‌خوردۀ عراق و سوریۀ امروز است که درگیر جنگ داخلی با ماهیت قومی و مذهبی شده‌اند و انحصارطلبی در قدرت فاجعه‌ آفریده است. اما پرسش اصلی این است که چگونه می‌توان از این فاجعه، تاحدی به سلامت عبور کرد. در پاسخ به این پرسش می‌باید به سراغ ریشۀ اصلی بحران رفت و پذیرفت که تجربۀ انحصاری قدرت چه با رنگ و لعاب ایدئولوژی و چه با رنگ و لعاب قومی عرب با شکست فاجعه‌باری روبه‌رو شده و نیازمند بازنگری جدی در تماس ابعاد ذهنی و عینی است. در چنین حالتی، توزیع قدرت قومی و مذهبی اجتناب‌ناپذیر خواهد بود. به‌لحاظ نظری این توزیع قدرت می‌تواند در دو شکل عملیاتی شود: پذیرش ساختار فدرالی قدرت برمبنای مذهب و قومیت و پذیرش تجزیۀ قدرت برمبنای مذهب و قومیت.
پذیرش هر کدام از این دو، کشور‌های خاورمیانه را در ابعاد کلی‌تری جهان عرب متأثر خواهد کرد و عناصر قومی دیگر موجود در منطقه را شامل خواهد شد. ازآنجاکه عراق و سوریه اکنون در محور تحولات قرار گرفته‌اند و یمن و لیبی در مرحلۀ دوم درحال ایفای نقش هستند، در فرض اجرای فرمول فدرالی قدرت، عراق می‌تواند در سه منطقۀ سنی‌نشین، شیعه‌نشین، و کردنشین سازماندهی مجدد شود و هر کدام در جغرافیای تسلط قومی یا مذهبی خود صاحب قدرت تعریف‌شده و قانونی پیش‌بینی‌شده در قانون اساسی جدیدی شوند و به نسبت وزن جمعیتی در قدرت مرکزی در بغداد صاحب قدرت و حضور متوازن شوند. در سوریه نیز چنین فرمولی می‌تواند قابلیت اجرایی بیابد، هرچند که شرط اول آن پایان دادن به حضور عناصری از قدرت باشد که به‌نوعی وارث قدرت متمرکز ایدئولوژیک بعثی تصور شده‌اند. اتفاقی که در عراق افتاد و ازطریق دخالت خارجی و خشونت‌آمیز عملیاتی شد، نباید در سوریه تکرار شود، وگرنه بحران را عمیق‌تر خواهد کرد و راه‌حل معقولی به‌دست نخواهد داد.
درهرحال، فرمول فدرالی کردن قدرت در سوریه همچون عراق به‌تدریج موضوعیت بیشتری می‌یابد و به‌عنوان راه‌حلی معقول‌تر هواداران خاص خود را پیدا می‌کند. در چنین فرضی، سوریه می‌تواند در سه بخش قومی ـ مذهبی سازماندهی مجدد شود: مناطق شیعه‌نشین، سنی‌نشین، و کُردنشین. به‌نظر می‌رسد که اگر ملت‌های عراق و سوریه واقع‌بینانه با شرایط موجود در کشورهایشان برخورد نمایند، ساختار فدرالی قدرت می‌تواند از فروپاشی نهایی کشورهایشان جلوگیری کند؛ ولی اگر همچنان بر مدار ذهنی انحصارطلبی قومی یا مذهبی در قدرت باقی بمانند، فروپاشی اجتناب‌ناپذیر خواهد شد و ملت‌های دو کشور بهای سنگینی را تا فروپاشی کامل خواهند پرداخت. شکی وجود ندارد که از ویرانۀ انحصارطلبی قدرت درصورت ادامۀ بحران تا فروپاشی ملی و عملیاتی شدن تجزیۀ‌ قومی یا مذهبی قدرت، منطقه با شکل‌گیری سه کشور قومی ـ مذهبی کرد، شیعه، و سنی روبه‌رو خواهد شد که در تداوم خود، کل خاورمیانه را فراتر از عراق و سوریه دربرخواهد گرفت و به‌لحاظ نظری، چنین حالت فرضی‌ای می‌تواند عنصر قومی ترک و فارس را در ارتباط عنصر قومی کُرد به درون بحران عراق و سوریه بکشاند و در قالب تشیع و تسنن، حوزۀ جنوبی خلیج فارس را تا باب‌المندب شامل شود و بحرین، عربستان سعودی و یمن را با وضعیت مشابهی با عراق و سوریه روبه‌رو کند؛ امری که با سیاست کوچک‌سازی کشورها بر مبناهای قومی و مذهبی در خاورمیانه که رژیم صهیونیستی برای تداوم بقا و برتری استراتژیک نظامی‌اش به‌شدت حامی آن است و احتمالاً در آمریکا و اروپا نیز از آن استقبال خواهد شد، مطابقت دارد.
در این فضای واقعی، علی‌القاعده ملت‌های منطقه از خود هوشیاری بیشتری نشان می‌دهند و حاکمیت‌های با رسوبات انحصارطلبی در قدرت نیز به این درک سیاسی می‌رسند که دوران انحصار قدرت تحت هر پوششی به پایان رسیده است و همۀ مردم حق دارند در رفاه زندگی کنند، در صلح به‌سر برند و در زیر بمباران‌ها و بمب‌گذاری‌های انتحاری جان خود را بدون آنکه بدانند چرا ازدست ندهند. واقعیت آن است که خاورمیانه را نمی‌توان به صلح و ثبات رساند، بی‌آنکه ساخت ذهنی قدرت را پایان داد، واقعیت تحولات را پذیرفت، ریشه‌های نفوذ جریان‌های رادیکال و خشن را در پوشش مذهب نظیر: القاعده، داعش، و زیرمجموعه‌هایش شناخت، و با اتخاذ تدابیری معقول به تقویت گرایش اعتدالی یاری رساند. درغیراین‌صورت، تفکر داعش سرنوشت منطقه را تا مدت‌های طولانی، آن‌طور که خود می‌اندیشد و در ابعاد خطرناک‌تری از انحصارطلبی‌های قبلی در قدرت، با نگاهی مطلق‌نگرانۀ حق و باطل و با توصیۀ شرعی اسلام و کفر رقم خواهد زد. واقعیت آن است که نه تفکر شیعه می‌تواند در عراق و سوریه به‌صورت انحصاری قدرت را حفظ کند و نه تفکر سنی در بحرین، عربستان سعودی و یمن، و نه تفکر قبیله‌ای در لیبی و سومالی. پافشاری برای انحصارطلبی قدرت در هر قالبی که باشد، تداوم بحران و درنهایت، کوچک‌سازی کشورها را پیش خواهد برد. دراین‌میان، کشورهای عرب و منطقه بازندگان نهایی، و رژیم رژیم صهیونیستی برنده خواهد بود.