تمرکز قدرت ـ بحران قدرت
تمرکز قدرت ـ بحران قدرت
یکشنبه 13 دی 1394

دنیای اسلام در کلیت و بخش خاورمیانهایاش بهصورت خاص با بحران قدرت روبهرو شده است. علل و موجبات این بحران گسترده که بهتدریج دارد کنترلناپذیر میشود چیست؟ واقع امر آن است که پاسخ روشن و قابل قبول همگانی وجود ندارد. دیدگاههای متفاوت و عمدتاً حول محور منافع جریانهای سیاسی ـ فکری و یا منابع اصلی قدرت در هر کشور و هر منطقه تمرکز یافتهاند. اهمیت این موضوع در آن است که هرچه زمان میگذرد، بحران قدرت عمیقتر و عناصر تقویتکننده آن متنوعتر میشوند. بااینحال، خطرناکترین بخش آن هماکنون حول دو محور قومیت و مذهب خود را به نمایش گذاشته است. خاورمیانه امروز را قطعنظر از ساختار اجتماعی، فرهنگی، نظامی و شیوه اداره که در هر کدام از کشورها مشخصات خاص خود را دارند، میتوان درگیر بحران قدرت ناشی از ساخت ذهنی و عینی تمرکز قدرت دانست و با ضریب اطمینان قابل قبولتری گفت که راهحل آن نیز در بازنگری ساختهای قدرت است.
در خاورمیانه، قدرت میراث تقسیمبندیهای استعماری بعد از تجزیه قدرت عثمانی و شکلگیری دو وجه از ملیگرایی قومی است. ملیگرایی ترک که با ازدست دادن خلافت عثمانی از ترکیب دو قومیت ترک و کُرد و با حذف عنصر قومی «ارمنی» مدنظر قرار گرفت، هرگز قادر به تشکیل ملت واحد ترک نگردید. در مقابل آن، ملیگرایی عرب از ترکیب ناهمگن قومی و مذهبی در شکلی مصنوعی مرزبندی سیاسی شکل گرفت؛ اما نتوانست ملت واحد عرب را آنطور که انتظار داشت سازماندهی کند. قدرتی که از این روند مصنوعی برآمد، آشکارا درجهت تمرکز حول محور قومیت و در تداوم خود ایدئولوژی حرکت کرد و از همان آغاز در مسیری از ناآرامی قرار گرفت که امروزه شاهد آن هستیم.
نگاهی واقعبینانه به آنچه در سوریه، عراق، یمن، بحرین، و ترکیه میگذرد، بهروشنی توضیح میدهد که مشکل اصلی در نهاد متمرکز قدرت در هرکدام از این کشورها نهفته است ـ تفاوتی نمیکند که ساخت قدرت چه پوشش ایدئولوژیکی داشته باشد. پانترکیستها به همان نسبت در شکلدهی و جهت دادن به بحران قدرت دخالت دارند که پانعربها و یا هر «پان» دیگری در منطقه خاورمیانه؛ منتها آنچه وضعیت را خطرناکتر کرده و بحران قدرت را در مسیر خصومتهای آشتیناپذیر قومی یا مذهبی قرار داده، زمینههای داخلی برای دخالت عناصر خارجی است. امروزه نوعی جنگ نیابتی ناشی از بروز ضعف و ناتوانی در ادامه قدرتهای متمرکز در کل خاورمیانه قابل ردیابی است؛ جنگی که درظاهر یکدست و در قالب مبارزه با تروریسم و افراطگرایی وانمود میشود، ولی تردیدی وجود ندارد که اهداف پشت پرده متنوعی وجود دارند که قدرتهای بزرگ را به منطقه کشاندهاند.
در چنین نگاهی، داعش و خلافت ادعائیاش فقط یک عامل تشدیدکننده بحران قدرتِ تمرکزیافته است که بازسازی آن به شکل گذشته با چالش جدی روبهروست و هرگونه تلاشی در این راستا غیر از آنکه شرایط را پیچیدهتر و خطرناکتر سازد، هیچ کمکی به صلح و ثبات منطقه خاورمیانه نخواهد کرد. داعش محصول بروز بحران در قدرتهای متمرکز و مقاومت حکومتهای تمرکزگرا در مقابل مطالبات قومیتها و مذاهب در درون واحد سیاسی است که در برابر هرگونه تغییری از خود سرسختی نشان دادهاند. تقریباً میتوان گفت در میراث برجایمانده استعماری غرب در خاورمیانه، هیچ کشوری وجود ندارد که بهلحاظ قومی و مذهبی یکدست باشد. بهویژه اگر به دو کشور در متن بحران قدرت یعنی سوریه و عراق توجه کنیم، شکافهای متراکم قومی و مذهبی در مرکز بحرانهای جاری قرار میگیرند. تنوع قومی و مذهبی در سوریه، ساخت ذهنی قدرت متمرکز را برای حزب بعث این کشور طی چندین دهه در خاندان «اسد» و اقلیت علویمذهب توجیهپذیر کرده است. در عراق نیز حزب بعث تا سقوط صدام حسین یکهتاز میدان بود و حکومت دیکتاتوریاش با نادیده گرفتن حقوق اولیه دو گروه قومی کُرد و شیعه مذهب، بهرغم اکثریت جمعیتی آنها منطقه بحرانیای را شکل داد که اکنون شاهد آن هستیم و دولت کنونی نیز از رسوبات ذهنی تمرکزگرایی بهتمامی خلاصی نیافته است. در بحرین و یمن نیز وضعیت مشابهی برقرار است و حتی کشورهای بهظاهر باثباتتر نظیر عربستان سعودی در همان مسیری قرار گرفتهاند که همسایگانش اکنون با آن روبهرو هستند، هرچند که ثروت نفتیاش موقتاً بر بحران قدرت متمرکزش سرپوش گذاشته است.
با اینحال، در این واقعیت که دوران تمرکز قدرت قومی یا مذهبی به پایان تاریخیاش نزدیک شده است، بحث چندانی وجود ندارد. ملیگراییهای مسلط ترک و عرب به بنبست رسیدهاند و شانس بازسازی آنها حتی در پوشش ایدئولوژی دیگر امکان ندارد. بنابراین، دو راهحل اجتنابناپذیر در مقابل ساختارهای قدرت متمرکز قرار گرفتهاند: توزیع قدرت و تجزیه قدرت.
درباره اینکه ساختارهای متمرکز قدرت تا کجا مقاومت خواهند کرد باید گفت که این موضوع تنها به خود این حکومتها بستگی ندارد؛ زیرا قدرتهای بزرگ جهانی به بهانه مبارزه با تروریسم و خلافت داعشی وارد منطقه شدهاند و بحران قدرت در خاورمیانه عملاً در قالب دو ائتلاف با شرکای داخلی و خارجی جهتگیری کرده است. این دو ائتلاف در بُعد جهانی انعکاسدهنده رقابتهای دو منبع شرقی و غربی قدرت جهانی هستند که روسیه بخش شرقی و آمریکا بخش غربی آن را نمایندگی میکند و در بُعد منطقهای، جمهوری اسلامی ایران و عربستان سعودی قرار دارند که رقابتهای فکری و ایدئولوژیک آنها، قرار گرفتنشان را در دو ائتلاف توجیه میکند. ائتلاف مشهور به محور مقاومت، ایران، عراق، سوریه، حزبالله لبنان، و روسیه را در یک جبهه و ائتلاف غربی، آمریکا، اروپا، ترکیه، عربستان سعودی، قطر، و امارات متحده عربی را در مقابل محور مقاومت قرار داده است. این هر دو ائتلاف در ابعادی هرچند متفاوت، به تشدید شکافها در بُعد مذهبی در قالب شیعه و سُنی و در بُعد قومی در قالب «ترک ـ کرد» و «عرب ـ کرد» دامن زده است. در چنین فضای واقعیای است که میتوان گفت «ساختارهای قدرت» مجبور به پذیرش یکی از دو سناریوی «توزیع قدرت و حفظ تمامیت ملی و ارضی» و یا «تجزیه قدرت و طراحی نظم جدیدی در خاورمیانه» خواهند شد که مسعود بارزانی با محوریت عنصر قومی «کُرد» کلید آن را با اعلام آمادگی برای همه پرسی زده است. داعش حتی پس از سرکوب نهایی، عنصر مذهبی اهل سنت را فعال کرده است و دولتهای تمرکزگرا در دمشق و بغداد، اگر همچنان به میراث حزب بعث وفاداری نشان دهند، بعید نیست که به گزینه دوم تن دهند.
در خاورمیانه، قدرت میراث تقسیمبندیهای استعماری بعد از تجزیه قدرت عثمانی و شکلگیری دو وجه از ملیگرایی قومی است. ملیگرایی ترک که با ازدست دادن خلافت عثمانی از ترکیب دو قومیت ترک و کُرد و با حذف عنصر قومی «ارمنی» مدنظر قرار گرفت، هرگز قادر به تشکیل ملت واحد ترک نگردید. در مقابل آن، ملیگرایی عرب از ترکیب ناهمگن قومی و مذهبی در شکلی مصنوعی مرزبندی سیاسی شکل گرفت؛ اما نتوانست ملت واحد عرب را آنطور که انتظار داشت سازماندهی کند. قدرتی که از این روند مصنوعی برآمد، آشکارا درجهت تمرکز حول محور قومیت و در تداوم خود ایدئولوژی حرکت کرد و از همان آغاز در مسیری از ناآرامی قرار گرفت که امروزه شاهد آن هستیم.
نگاهی واقعبینانه به آنچه در سوریه، عراق، یمن، بحرین، و ترکیه میگذرد، بهروشنی توضیح میدهد که مشکل اصلی در نهاد متمرکز قدرت در هرکدام از این کشورها نهفته است ـ تفاوتی نمیکند که ساخت قدرت چه پوشش ایدئولوژیکی داشته باشد. پانترکیستها به همان نسبت در شکلدهی و جهت دادن به بحران قدرت دخالت دارند که پانعربها و یا هر «پان» دیگری در منطقه خاورمیانه؛ منتها آنچه وضعیت را خطرناکتر کرده و بحران قدرت را در مسیر خصومتهای آشتیناپذیر قومی یا مذهبی قرار داده، زمینههای داخلی برای دخالت عناصر خارجی است. امروزه نوعی جنگ نیابتی ناشی از بروز ضعف و ناتوانی در ادامه قدرتهای متمرکز در کل خاورمیانه قابل ردیابی است؛ جنگی که درظاهر یکدست و در قالب مبارزه با تروریسم و افراطگرایی وانمود میشود، ولی تردیدی وجود ندارد که اهداف پشت پرده متنوعی وجود دارند که قدرتهای بزرگ را به منطقه کشاندهاند.
در چنین نگاهی، داعش و خلافت ادعائیاش فقط یک عامل تشدیدکننده بحران قدرتِ تمرکزیافته است که بازسازی آن به شکل گذشته با چالش جدی روبهروست و هرگونه تلاشی در این راستا غیر از آنکه شرایط را پیچیدهتر و خطرناکتر سازد، هیچ کمکی به صلح و ثبات منطقه خاورمیانه نخواهد کرد. داعش محصول بروز بحران در قدرتهای متمرکز و مقاومت حکومتهای تمرکزگرا در مقابل مطالبات قومیتها و مذاهب در درون واحد سیاسی است که در برابر هرگونه تغییری از خود سرسختی نشان دادهاند. تقریباً میتوان گفت در میراث برجایمانده استعماری غرب در خاورمیانه، هیچ کشوری وجود ندارد که بهلحاظ قومی و مذهبی یکدست باشد. بهویژه اگر به دو کشور در متن بحران قدرت یعنی سوریه و عراق توجه کنیم، شکافهای متراکم قومی و مذهبی در مرکز بحرانهای جاری قرار میگیرند. تنوع قومی و مذهبی در سوریه، ساخت ذهنی قدرت متمرکز را برای حزب بعث این کشور طی چندین دهه در خاندان «اسد» و اقلیت علویمذهب توجیهپذیر کرده است. در عراق نیز حزب بعث تا سقوط صدام حسین یکهتاز میدان بود و حکومت دیکتاتوریاش با نادیده گرفتن حقوق اولیه دو گروه قومی کُرد و شیعه مذهب، بهرغم اکثریت جمعیتی آنها منطقه بحرانیای را شکل داد که اکنون شاهد آن هستیم و دولت کنونی نیز از رسوبات ذهنی تمرکزگرایی بهتمامی خلاصی نیافته است. در بحرین و یمن نیز وضعیت مشابهی برقرار است و حتی کشورهای بهظاهر باثباتتر نظیر عربستان سعودی در همان مسیری قرار گرفتهاند که همسایگانش اکنون با آن روبهرو هستند، هرچند که ثروت نفتیاش موقتاً بر بحران قدرت متمرکزش سرپوش گذاشته است.
با اینحال، در این واقعیت که دوران تمرکز قدرت قومی یا مذهبی به پایان تاریخیاش نزدیک شده است، بحث چندانی وجود ندارد. ملیگراییهای مسلط ترک و عرب به بنبست رسیدهاند و شانس بازسازی آنها حتی در پوشش ایدئولوژی دیگر امکان ندارد. بنابراین، دو راهحل اجتنابناپذیر در مقابل ساختارهای قدرت متمرکز قرار گرفتهاند: توزیع قدرت و تجزیه قدرت.
درباره اینکه ساختارهای متمرکز قدرت تا کجا مقاومت خواهند کرد باید گفت که این موضوع تنها به خود این حکومتها بستگی ندارد؛ زیرا قدرتهای بزرگ جهانی به بهانه مبارزه با تروریسم و خلافت داعشی وارد منطقه شدهاند و بحران قدرت در خاورمیانه عملاً در قالب دو ائتلاف با شرکای داخلی و خارجی جهتگیری کرده است. این دو ائتلاف در بُعد جهانی انعکاسدهنده رقابتهای دو منبع شرقی و غربی قدرت جهانی هستند که روسیه بخش شرقی و آمریکا بخش غربی آن را نمایندگی میکند و در بُعد منطقهای، جمهوری اسلامی ایران و عربستان سعودی قرار دارند که رقابتهای فکری و ایدئولوژیک آنها، قرار گرفتنشان را در دو ائتلاف توجیه میکند. ائتلاف مشهور به محور مقاومت، ایران، عراق، سوریه، حزبالله لبنان، و روسیه را در یک جبهه و ائتلاف غربی، آمریکا، اروپا، ترکیه، عربستان سعودی، قطر، و امارات متحده عربی را در مقابل محور مقاومت قرار داده است. این هر دو ائتلاف در ابعادی هرچند متفاوت، به تشدید شکافها در بُعد مذهبی در قالب شیعه و سُنی و در بُعد قومی در قالب «ترک ـ کرد» و «عرب ـ کرد» دامن زده است. در چنین فضای واقعیای است که میتوان گفت «ساختارهای قدرت» مجبور به پذیرش یکی از دو سناریوی «توزیع قدرت و حفظ تمامیت ملی و ارضی» و یا «تجزیه قدرت و طراحی نظم جدیدی در خاورمیانه» خواهند شد که مسعود بارزانی با محوریت عنصر قومی «کُرد» کلید آن را با اعلام آمادگی برای همه پرسی زده است. داعش حتی پس از سرکوب نهایی، عنصر مذهبی اهل سنت را فعال کرده است و دولتهای تمرکزگرا در دمشق و بغداد، اگر همچنان به میراث حزب بعث وفاداری نشان دهند، بعید نیست که به گزینه دوم تن دهند.
نظر شما