منزلت بزرگ‌ قدرتی روسیه و مداخلۀ نظامی در اوکراین


چیستی مداخلۀ نظامی

مداخله نظامی به ورود نیروهای یک کشور یا گروهی از کشورها به قلمرو حاکمیتی کشور دیگر اطلاق می­‌شود. معمولاً مداخله‌­های نظامی در شرایط بروز یک سری مناقشات و اختلافاتی حادث می­‌شود که از راه‌های سیاسی قابل رسیدگی نباشند. به این ترتیب، مداخۀ نظامی یک رویداد مشخص در زنجیرۀ رویدادهای مربوط به یک اختلاف است که در طول زمان پایدار مانده و به کاربرد نیروهای مسلح برای تأثیرگذاری بر روندهای جاری در کشور هدف منتهی می‌شود. از نظر مفهومی، همه جنگ‌­ها مسبوق به مداخله هستند، اما همه مداخلات لزوماً به جنگ تبدیل نمی شوند. تاریخ روابط­‌‌ بین­‌الملل نشان از موارد متعدد مداخله‌­های نظامی کشورها در اقصی نقاط جهان دارد. فراوانی برخوردهای نظامی در تاریخ ملت‌­ها برخی از دانش‌پژوهان متقدم را واداشته تا اصولاً تاریخ روابط بین‌الملل را تاریخ جنگ­‌ها و کشاکش­‌های نظامی بدانند.

 

تعدد مداخلۀ نظامی به منزلۀ نشانگان منزلت بزرگ قدرتی روسیه

در دوران معاصر مداخله­‌های نظامی قدرت­‌های بزرگ تبدیل به یک رویه شده است؛ به گونه‌­ای که مداخله‌­های نظامی گاهی از نشانگان منزلت بزرگ قدرتی دانسته می­شود. در این میان فدراسیون روسیه نیز به عنوان یکی از مدعیان منزلت بزرگ قدرتی نه تنها از این قاعده مستثنی نیست، بلکه از جمله کشورهایی است که بالاترین موارد مداخلۀ نظامی در خارج از مرزهای خود را به ثبت رسانده است.

در پرداختن به مداخله‌­های نظامی روسیه آنچه بیشتر از همه مورد توجه قرار گرفته و بویژه در رسانه­‌ها بازتاب یافته مداخله­‌هایی است که نیروهای نظامی روسیه مستقیماً در میدان نبرد با طرف مقابل درگیر بوده است. این مداخله‌­ها شامل موارد زیر است: جنگ ترانسنیستریا در مولداوی 1992، جنگ داخلی تاجیکستان از 1992 تا 1997، جنگ گرجستان 2008، اشغال و الحاق کریمه 2014، ، جنگ در دونباس اوکراین از 2014 و در ادامه حملۀ تمام عیار به این کشور در فوریۀ 2022، جنگ داخلی سوریه از 2015 تاکنون، عملیات ایجاد ثبات در قزاقستان در ژانویۀ 2022. درست است که این موارد مهم‌ترین و یا پرمناقشه‌­ترین مداخله‌­های نظامی روسیه می‌­باشند، اما شامل همۀ موارد نیست و مداخله­‌های روسیه در گونه‌­های متفاوت لیست بلند و بالایی دارد. در کنار مداخله‌­های نظامی مستقیم، به سه گروه دیگر از مداخله­‌های روسیه نیز می‌­توان اشاره کرد: مداخله­‌هایی که روسیه در چارچوب مأموریت‌­های حفظ صلح بین‌المللی با محوریت سازمان ملل متحد یا ناتو در آن‌ها مشارکت داشته است؛ مداخله‌­هایی که بدواً خارج از چارچوب مأموریت‌­های حفظ صلح ملل متحد، با استقرار نیروهای حافظ صلح روسی در منطقۀ منازعه صورت گرفته است؛ و بالاخره موارد مداخله یا به عبارت بهترحضور نظامی که از طریق ایجاد پایگاه در قلمرو سرزمینی کشور میزبان صورت گرفته است.

مجموعۀ مداخلات و حضور نظامی روسیه در قالب‌­های فوق به حدود 30 مورد می­رسد. با نگاهی به این فهرست درمی­‌یابیم که تمامی مداخله­‌های روسیه، به غیر از مأموریت‌­های حفظ صلح ملل متحد، در محدودۀ سرزمینی اوراسیای پساشوروی بوده است و در این میان تنها مورد استثناء مداخله در سوریه می­باشد. به عبارت دیگر، تاریخ مداخله­‌های روسیه حاکی از این است که این کشور علاقۀ چندانی به مداخلۀ نظامی مستقیم در خارج از منطقۀ اوراسیای پساشوروی ندارد، تا جایی که می­توان آن را الگوی حاکم بر رفتار مداخلات نظامی روسیه دانست. به علاوه، در می‌­یابیم که در اوایل یعنی در دهۀ 1990 و اوایل دهۀ 2000 مداخله‌­های روسیه در سطح محدود و عمدتاً در چارچوب مأموریت‌­های حفظ صلح و ایجاد ثبات بویژه با محوریت سازمان ملل متحد انجام شده، اما مداخله‌­های متأخر عمدتاً در شکل درگیری‌­های مستقیم نظامی و خارج از سازوکارهای بین‌المللی رخ داده است. به عبارت دیگر، در گذر زمان مداخله‌­های روسیه ماهیت هجومی‌­تر، دامنۀ گسترده­‌تر و شکل مستقیم پیدا کرده­‌اند.

 

واکاوی علل مداخله نظامی در اوکراین؛ از بزرگ قدرتی تا هژمون­‌گرایی منطقه‌­ای

حملۀ تمام عیار به اوکراین فصل نوینی در تاریخ مداخلات روسیه گشوده است که مطالعه و بازاندیشی دربارۀ آن را ضروری می‌­سازد. از این‌رو، مسألۀ مداخله‌­های نظامی روسیه و بررسی ابعاد مختلف بویژه تحلیل علل و پیامدهای آن بار دیگر در سطح گسترده­‌ای در محافل علمی مطرح شده است. در این میان پرسش عمده، پرسش از عوامل موثر در این مداخله است. در ادبیات موجود، عوامل مختلفی از سوی تحلیل­‌گران به عنوان عوامل مؤثر بر مداخله نظامی روسیه در اوکراین معرفی شده است. در این میان آنچه بیشتر مورد توجه بوده تأکید بر ملاحظات ژئوپلتیک و مقابله با گسترش ناتو و روندهای غربی شدن به مرزهای روسیه می­باشد. در این میان به نظر نگارنده، بزرگ قدرت­‌گرایی هسته مرکزی مداخۀ نظامی روسیه در اوکراین محسوب می­شود و به همراه هژمون­‌گرایی منطقه‌­ای  نقش اصلی و پایدار را در این مداخله ایفا می­‌کند. انگیزه انباشت قدرت برای تأمین امنیت و غبله بر تهدیدها که در عوامل مذکور متبلور است، رهیافت واقع­‌گرایی تهاجمی را به عنوان پشتوانۀ نظری این تحلیل می‌­پذیرد. به نظر می‌رسد دو عامل مذکور به عنوان بنیاد سیاست خارجی روسیه در کلیۀ مداخلات این کشور، از مأموریت‌­های حفظ صلح گرفته تا حملۀ تمام عیار به اوکراین، نقش پایدار و بسیار موثری داشته­‌اند. در طول تمامی دورۀ حیات روسیۀ جدید، تفاوت چندانی در اهمیت این عوامل در نگرشِ تصمیم­‌گیران روسیه وجود نداشته و همواره در صدر اولویت‌­های آن‌ها جای داشته است. نگاهی به اسناد و دکترین­‌های سیاست خارجی و امنیت ملی روسیه مؤید این ادعاست.

مرور تحولات سیاست خارجی روسیه از تئوری تا عمل گویای این واقعیت است که از زمان فروپاشی شوروی مهمترین اولویت سیاست خارجی روسیه بازیابی قدرت از دست رفته و بازشناسی این کشور به عنوان قدرت بزرگ در نظام بین­‌الملل بوده است. به گفتۀ پوتین: «تمام تجربه تاریخی ما، به ما می گوید که کشوری مانند روسیه فقط زمانی می تواند ادامۀ حیات دهد که قدرت بزرگ باشد.» یکی از چالش‌­های اساسی روسیه پس از فروپاشی شوروی مسألۀ شناسایی این منزلت در صحنه سیاست بین الملل بوده است. مسکو معتقد است که یکی از مراکز مهم قدرت در جهان است و بنابراین باید این موقعیت از سوی قدرت­‌های دیگر بویژه ایالات متحده به رسمیت شناخته شود و روسیه از امتیازات آن برخوردار گردد. از جمله اینکه روسیه در تمامی فرایندها و مذاکرات بین‌­المللی مهم مشارکت داشته باشد. بر اساس سند راهبرد امنیت ملی سال 2015، روسیه به دنبال تحکیم «موقعیت خود به عنوان یک قدرت جهانی پیشرو» است و عضویت دائم این کشور در شورای امنیت سازمان ملل متحد و برخورداری از توانمندی نظامی هسته‌­ای باید مشارکت روسیه در برنامه­‌های بین المللی را تضمین کند.

از نظر مسکو یکی از مؤلفه‌­های اصلی منزلت بزرگ قدرتی داشتن قدرت هژمونیک و رهبری در منطقه اوراسیای پساشوروی است. از دید رهبران روسیه، این منطقه حوزۀ نفوذ طبیعی روسیه است و هرگونه نفوذ غرب به رهبری آمریکا یا گسترش ناتو به سوی این منطقه تهدید جدی برای هژمونی منطقه‌­ای روسیه تلقی می‌­شود که نباید تحمل شود. تمرکز روسیه بر حفظ هژمونی در منطقۀ اوراسیای پساشوروی ارتباط نزدیکی با آرزوهای بزرگ قدرتی آن کشور دارد. در آغاز قرن حاضر، نفوذ روسیه در منطقه به طور فزاینده­ای از سوی اتحادیه اروپا و ناتو به چالش کشیده شد و با افزایش نقش و نفوذ غرب در این منطقه در اواسط دهه 2000، حفظ هژمونی منطقه­‌ای در مداخلات مسکو محوریت بیشتری پیدا کرد. بنابراین می­‌توان این موضوع را از عوامل کلیدی دخالت روسیه در خارج نزدیک ارزیابی کرد.

نگاهی به موارد مداخله‌­های نظامی روسیه در منطقه نشان می­‌دهد که مسکو برای حفظ اهرم­‌های نفوذ در جامعۀ بی­‌میل میزبان و تضمین هژمونی منطقه­‌ای خود عمدتاً متوسل به مداخلات نظامی در همسایگی خود شده است. از سال 1998 رقابتی جدی برای نفوذ در منطقه شکل گرفت که نقش و رهبری روسیه را به چالش می­‌کشید. با گسترش ناتو در سال 2004، این سازمان با چندین کشور بازمانده از اتحاد شوروی هم­‌مرز شد. طی بیانیه نشست سران ناتو در بخارست در آوریل 2008 اعلام شد که گرجستان و اوکراین در آیندۀ نامشخص عضو ناتو خواهند شد. متعاقباً ناتو همکاری­های بسیار جامع‌­تری را با این کشورها آغاز کرد. در سپتامبر 2020 اوکراین استراتژی جدید امنیت ملی خود را با رویکرد گسترش همکاری با ناتو با هدف عضویت در آن تصویب کرد و یکسال بعد از استراتژی بازپس­‌گیری کریمه سخن گفت. بسیاری از محققان، از جمله میرشایمر، امکان همگرایی عمیق و عضویت گرجستان و اوکراین در ناتو را به عنوان نخستین محرک مداخلۀ روسیه در آنها تلقی کرده­اند. به باور آنها مداخلات روسیه بویژه در اوکراین پاسخی به الزامات ژئوپلیتیکی است؛ به این جهت که هیچ­یک از قدرت‌های بزرگ دولت‌­های نیابتیِ اتحادیه‌­های نظامی خارجی یا بلوک‌های ژئوپلیتیکی را در مجاورت خود تحمل نمی­کنند و روسیه نیز از این قاعده مستثنی نیست.

هرچند روسیه در مقایسه با سایر قدرت‌­های بزرگ سلطۀ بیشتری در منطقه داشته است، اما دولت‌­های این منطقه به طور فزاینده­‌ای میل به عدم پیروی از دستورات مسکو دارند و لذا مداخلات نظامی به عنوان ابزاری برای تأثیرگذاری و پاسخگو کردن آنها به روسیه بکار گرفته شده است. نخبگان روسیه بر این تصورند که ایالات متحده سیاست جهانی برای تغییر رژیم­‌ها و حذف حکومت­‌های نافرمان را دنبال می­کند. آن‌ها  به شدت از جنبش‌­های دموکراتیک یا دولت­‌های دموکراتیک موفق در کشورهای همسایه احساس خطر می­کنند. به استدلال برخی از محققان، تصمیم‌گیران روس موفقیت‌­های دموکراتیک در کشورهای همسایه را الهام‌­بخش شهروندان روسیه برای قیام علیه نخبگان و حتی کلیت نظام سیاسی حاکم در روسیه ارزیابی می‌کنند. در توضیح مداخلات نظامی روسیه، این عامل عمدتاً در ارتباط با مداخله در اوکراین مورد تاکید قرار گرفته است. یعنی روسیه برای مهار این تهدید مبادرت به الحاق کریمه و اخیراً حملۀ تمام عیار و اشغال سرزمین‌­های اصلی اوکراین کرده است تا با حفظ منازعه در این کشور موفقیت رژیم دموکراتیک را در همسایگی خود سد کند. با این حال، به نظر می­رسد رهبران روسیه در پرداختن به پدیدۀ انقلاب‌­های رنگی در منطقۀ اوراسیای پساشوروی عمدتاً آن را به عنوان ابزار سیاست خارجی ایالات متحده برای تضعیف نفوذ منطقه­ای روسیه تلقی می­‌کنند. بنابراین از نظر آن‌ها توقف این روند بیش از آنکه یک امر هنجاری باشد یک ضرورت ژئوپلیتیکی برای منزلت بزرگ قدرتی و موقعیت هژمونیک روسیه در منطقه تلقی می‌­شود.

 

بزرگ قدرت­‌گرایی به مثابه دال مرکزی مداخله نظامی

در اغلب موارد به سختی می­‌توانیم نقش دو عامل بزرگ قدرت‌گرایی و هژمون­‌گرایی منطقه‌­ای را به لحاظ تحلیلی از یکدیگر جدا کنیم. در رویکرد روسیه آنها ضرورتاً به عنوان متغیرهای همبسته و دارای معانی یکسان هستند. به نظر می‌­رسد از میان دو عامل فوق ملاحظات مربوط به منزلت بزرگ قدرتی روسیه به لحاظ هست­‌شناختی بر ملاحظات هژمون­‌گرایی منطقه‌­ای مقدم است. به عبارت دیگر، هژمون گرایی منطقه‌­ای از الزامات اجتناب‌ناپذیر بزرگ قدرت­گرایی روسیه محسوب می‌­شود. همانطور که میرشایمر و همفکرانش تأکید کرده­‌اند، هیچ قدرت بزرگی نمی‌­تواند نفوذ رقبای خارجی را در همسایگی یا حوزۀ نفوذ منطقه­‌ای خود تاب آورد. بر همین اساس، می­‌توان منزلت بزرگ قدرتی را بطور کلی دال مرکزی سیاست خارجی روسیه و بطور خاص محور رفتار مداخلاتی این کشور در منطقۀ خارج نزدیک از جمله در اوکراین دانست.

 

نشانگان ظهور ملاحظات شبه ایدئولوژیک در سیاست خارجی روسیه

پژوهش­‌های انجام یافته در تبیین تئوریک سیاست خارجی و رفتار مداخلاتی روسیه عمدتاً در چارچوب مکتب پراگماتیسمی به این موضوع پرداخته‌­اند. بر این پایه، بزرگ قدرت‌­گرایی و متعاقباً هژمون‌­گرایی منطقه­‌ای در رفتار خارجی روسیه باید مبتنی بر منطق هزینه- فایده باشد. اما به نظر می­رسد مداخلۀ جاری در اوکراین و تا به امروز ناتوانی در پیشبرد اهداف تعیین شده، منطق اینگونه تحلیل­‌ها را به چالش می­‌کشد و بنابراین لازم است در راستای تکمیل تحلیل‌های پیشین، در جستجوی قالب‌­های مفهومی جدیدی دست­کم برای تحلیل مداخله در اوکراین باشیم. اگر در این میان هدف­‌گذاری و تنظیم برنامه‌­ها فراتر از توانمندی­‌ها و ظرفیت‌­های موجود در روسیه را محل تمرکز قرار دهیم، در این صورت با توجه به ناکامی­‌ها و پیامدهای منفی مداخله در اوکراین می­‌توان از ظهور ملاحظات شبه ایدئولوژیک در سیاست خارجی روسیه سخن گفت و در این چارچوب از بزرگ قدرت ­گرایی و هژمون­گرایی منطقه‌­ای، به عنوان اصول شبه ایدئولوژیک حاکم بر سیاست خارجی روسیه یاد کرد. با این حال هنوز نمی­‌توان با قاطعیت بر این موضع تأکید کرد. زیرا قضیۀ اوکراین هنوز به مثابۀ یک رخداد ناتمام است و امکان دارد در ادامه منازعه تحولات میدانی در صحنۀ نبرد و نظام بین الملل به نفع روسیه تغییر یابد. به قولی، «تاریخ تحولات انتهای بسته و محتوم ندارد».

 

* دانشیار دانشگاه مازندران و پژوهشگر میهمان در مرکز مطالعات اوراسیای مرکزی دانشگاه تهران