خشونت در خاورمیانه


خشونت در خاورمیانه

 
یکشنبه 21 مهر 1392
 
 

تحولات دنیای عرب مدت‌هاست که از حالت پیگیری مطالبات به شیو‌ه‌های دموکراتیک به خشونت گرایش یافته است؛ خشونتی که یادآور عصبیت‌های قومی و قبیله‌ای است و عرب در طول تاریخ با آن دست به گریبان بوده است. مشکل جهان عرب فقط در بازگشت به عصبیت‌های قبیله‌ای نیست، بلکه این بازگشت در ابعاد متفاوت‌تری تقریباً همه کشورهای عرب و اسلامی را دربرگرفته است. پرسش مهم این است که چرا اعراب و مسلمانان در خاورمیانه برای برون‌رفت از مشکلاتشان، نگاه به گذشته دوخته‌اند و آینده برایشان بی‌جاذبه و زمان حال غیرقابل پذیرش شده است. در نگاهی واقع‌بینانه‌تر می‌توان گفت که دنیای عرب و در بعد کلی‌تر، دنیای اسلام در تطابق و هضم آنچه از ملزومات دنیای مدرن امروز است دچار مشکل شده‌اند. بازگشت به گذشتة افتخارآمیز واکنش درمقابل دنیای مدرن است که آن را با ایدئال‌های خود هماهنگ نمی‌یابند و بخشی از سازوکار قدرت برای اعمال سلطه بر جهان اسلام ارزیابی می‌کنند.
بنابراین، وقتی هر آنچه را که در تطابق با آن مشکل دارند بخشی از توطئه غربی‌ها بدانند، تنها راه باقیمانده گذشته‌گرایی است که می‌تواند با نوعی توجیه ایدئولوژیک و مشروعیت‌سازی همراه شود. واقعیت‌هایی نیز این ذهنیت را تقویت می‌کنند. این واقعیت که دنیای غرب درصدد استعمار کشورهای دیگر است جای بحث ندارد. دنیای مدرن با کسب تکنولوژی پیشرفته شیوه‌های سلطه‌طلبی و استعمارطلبی را متنوع‌تر و کارآمدتر کرده است. ازآنجاکه پشت این جریان قدرت جهانی، ایدئولوژی توجیه‌کننده آن وجود دارد، دنیای اسلام در روندی واکنشی به ایدئولوژی دموکراسی ـ لیبرال غرب درواقع درصدد مقابله با آن برآمده است و درپی سرخوردگی‌های مکرر از ایدئولوژی‌های وارداتی از شرق و غرب به اسلام به‌عنوان ایدئولوژی مقاوم درمقابل قدرت‌طلبی غرب چنگ زده است. اعراب به‌خصوص در یک قرن گذشته ایدئولوژی‌های رایج جهانی را تجربه کرده و در همه آ‌نها شکست خورده‌اند. ناسیونالیسم عرب به همان نسبت ناکارآمد بود که سوسیالیست عرب. برآیند هر دوی آنها عقب‌ماندگی بیشتر اعراب از قافله تمدن مدرن جهانی بود. اما اینکه در نگاه به گذشته به‌تنهایی بتوان به مشکلات کنونی در جهان عرب پاسخ مناسب داد، تردیدهای جدی وجود دارد.
واقعیت آن است که گذشته‌گرایی در جهان عرب در دو شکل رادیکال و میانه‌رو امکان بروز خارجی یافته است. این هر دو بر نوعی سلفی‌گرایی که اندیشه‌های «ابن تیمیه» توجیه ایدئولوژیک آن را به دست داده است استوار شده‌اند. سلفی‌گری رادیکال که سازمان القاعده و زیرمجموعه‌های آن را نمایندگی می‌کند و سلفی‌گری میانه‌رو که اخوان‌المسلمین و احزاب متمایل به آن در رأس آن قرار گرفته است، هر دو نگاه به گذشته دارند و تفاوت آنها تنها در شیوه‌ها و عملکردهاست که یکی قوه قهریه را در پوشش جهاد، محور فعالیت‌های خود قرار داده است و دیگری نوعی اصلاح‌طلبی را در نظر دارد و بر این باور است که ازطریق سازوکارهای جاری هم می‌توان به اسلامی کردن قدرت در کشورهای عرب مبادرت ورزید. تحولاتی که در مصر پیش آمد و آنچه در سوریه در جریان است، رویارویی ایدئولوژیک این دو برداشت از اسلامی کردن قدرت را به‌خوبی نشان می‌دهد. هرچند ساخت قدرت حاکم در مصر دوره حکومت اخوان و ساخت قدرت حزب بعث در سوریه متفاوت است، در رویارویی ایدئولوژیک اسلام‌گراهای رادیکال و اسلام‌گراهای اصلاح‌طلب تفاوت چندانی وجود ندارد.
درعین‌حال، به هر میزان که قدرت‌های حاکم و نیروهای محافظه‌کار درمقابل تحولات مسالمت‌آمیز از خود مقاومت و جان‌سختی نشان بدهند، فضا را برای رادیکالیزه کردن اسلام‌گراها و رشد تفکر القاعده‌‌ای مساعد می‌سازند و تفکر میانه‌روی توصیف‌شدة اخوانی مجبور به عقب‌نشینی می‌شود؛ یا حداقل می‌توان گفت که با اکراه تن به برتری تفکر القاعده‌ای رادیکال خواهد داد، وگرنه پایگاه اجتماعی‌اش را از دست خواهد داد. مصر و سوریه عینی‌ترین نمونه از چنین تحولی در جناح اسلام‌گرا هستند. در مصر برکناری محمد مرسی و کودتای ژنرال‌ها اخوان مسالمت‌جو را به طرف نوعی رویارویی خشن نظامی با کودتاچیان کشانده است که تا قبل از برکناری محمد مرسی در میان اخوان هواداران جدی نداشت و این درست همان اتفاقی است که ایمن الظواهری، رهبر القاعده ازقبل پیش‌بینی کرده و به اعضای القاعده توصیه کرده بود که خود را برای بروز بن‌بست در خط فکری اخوان در کشورهای عرب آماده کنند. این توصیه در مصر و سوریه اکنون درحال عملیاتی شدن است و میانه‌روها را در موقعیتی قرار داده است که دو گزینه بیشتر پیش‌رو ندارند یا اینکه رو به انفعال بیاورند و تسلیم شرایط به‌وجودآمده شوند و قید قدرت را بزنند و یا اینکه برای طرز تفکر القاعده ارزش قائل شوند و رو به آن بیاورند. هر دو گزینه مخاطرات جدی‌ای دارد؛ ولی این گزینه‌ای است که قدرت‌های حاکم در اختیار آنها قرار داده‌اند و هیچ گزینه سومی وجود ندارد.
بااین‌حال، هیچ‌کس تردید ندارد که توسل اعراب به راه‌حل‌های نظامی و روی ‌آوردن به تفکر القاعده‌ای راه‌حلی به دست نمی‌دهد، جز آنکه جنگ داخلی را به کشورهای عرب تحمیل کند. این تفکر، قدرت ویران‌سازی ساخت‌های موجود قدرت را دارد و حداقل از تثبیت آنها جلوگیری خواهد کرد؛ ولی از آنجا که در ذات خودش مؤید نوعی عصبیت قومی با توجیه ایدئولوژیکی است، توان جایگزین کردن قدرت متناسب در پس روزی که قدرت حاکم را با شکست روبه‌رو سازد نیست. برآیند الزام‌آور چنین تحولی بروز هرج‌ومرج و تجزیه قدرت و سر برآوردن منابع محلی قدرت ناهمگن و درخصومت با یکدیگر است که جنگ داخلی را در همان حالی که طولانی می‌سازد، آشکارا به آن ماهیت قومی ـ مذهبی و فرقه‌گرایانه می‌دهد. آ‌نچه دنیای عرب از سوریه تا سومالی شاهد است، نوعی هرج‌ومرج در قدرت، بدون برنامه‌ریزی و آینده‌نگری است که تمامی امکانات سیاسی ـ اقتصادی و فرهنگی و سرمایه‌های اصلی اینگونه کشورها را به تاراج داده است و احتمالاً تا سال‌های طولانی از این ظرفیت «ویران‌سازی همه چیز و سازندگی هیچ چیز جایگزین» برخوردار باقی خواهد ماند.
با توجه به اینگونه واقعیت‌ها می‌توان گفت که التهاب موجود در جهان عرب بیش از آنکه راه‌حلی به‌دست دهد و دنیای عرب را با جهان مدرن معاصر هماهنگ سازد، همان اندک امکاناتی را که وجود داشته است از بین خواهد برد و تفاوتی نمی‌کند که در این ویران‌سازی سهم هر کدام از طرف‌ها، نیروهای حاکم، میانه‌روهای اسلامی و رادیکال اسلامی تا چه حد باشد. روشن است که هیچ‌کدام سهم خود را نمی‌پذیرند و تمامی بار سنگین آن را متوجه طرف دیگر می‌دانند؛ اما برای زنان و کودکانی که قربانی می‌شوند و شهرهایی که ویران می‌شوند و برای مردمی که زندگی خود را از دست می‌دهند و مجبور به اقامت در اقامتگاه‌های متفاوت در شرایط تحقیرآمیز می‌شوند، واقعاً چه تفاوتی می‌کند که کدام طرف سهم بیشتر یا کمتری در تخریب کشور و ملتشان داشته باشد. خشونت کور و مهارنشدنی آن چیزی است که اکنون در جهان عرب حاکمیت یافته است و معدود کشورهایی که در این توهم باقی مانده‌اند که از این سیل خود را کنار نگاه خواهند داشت، دیر یا زود با واقعیت‌های سرسخت روبه‌رو خواهند شد و احتمالاً دستخوش خشونت در اشکال متفاوت‌تری خواهند شد. راه‌حل جلوگیری از آسیب‌های بیشتر و تخریب همه امکانات ملی کشورهای عرب در درک به‌موقع و درست همه واقعیت‌‌هاست. پذیرش تحول مسالمت‌آمیز قدرت به سود همگان حتی حاکمان کنونی است چراکه در هدایت تحولات به‌طرف خشونت کور، همگان بازنده آن خواهند بود؛ البته حاکمان اولین بازندگان خواهند بود. اعراب با خشونت‌ ـ چه دولتی چه غیردولتی ـ به جایی نخواهند رسید؛ نه در سیاست و نه در اقتصاد و نه در فرهنگ ازطریق خشونت راه‌حلی پیش‌رو نیست. راه‌حل مسالمت‌جویانه، اصلاح‌طلبانه و ازطریق صندوق‌های رأی مناسب‌ترین راه‌حل عبور از بحران رو به تزاید دنیای عرب است. ذهنیتی که مصالحه را دروازه شرک می‌داند، نمی‌تواند برای مشکلات اعراب راه‌حلی به‌دست دهد.