مذاکره با طالبان، سازمان ملل و انگاره جدید صلح در افغانستان


مذاکره با طالبان، سازمان ملل و انگاره جدید صلح در افغانستان

 
شنبه 26 اسفند 1391
 
 

 ورود سازمان ملل به حل و فصل بحران در افغانستان سابقه‌ای طولانی دارد. مروری بر قطعنامه‌های شورای امنیت درباره افغانستان گویای این امر است. سازمان ملل بعنوان بزرگترین سازمان بین‌المللی برخوردار از ابزارهای دیپلماسی چندجانبه در عرصه صلح و امنیت بین‌المللی بارها برای فیصله مسالمت‌آمیز اختلافات در افغانستان و به اصطلاح صلح در این سرزمین میانجی‌گری کرده است. این سازمان در راستای وظیفه خود مبنی بر پیشگیری از جنگ برنامه‌های صلح را در مناطق درگیری طراحی کرده است. پیشنهاد مذاکره مستقیم سازمان ملل به طالبان را باید در بستر تحول نقش «عملیات حفظ صلح (PKO)» این سازمان تلقی کرد.
صلح به عنوان مدیریت منازعه نیز فهم می‌شود. بر این اساس صلح یک وضعیت نهایی محسوب نمی‌شود، بلکه فرایندی برای کسب منافع و نیازهاست. برخی محققان مطالعات صلح از این هم فراتر رفته و صلح را فرایندی برای کسب نیازهای افراد می‌دانند، نه گروهها یا کشورها. از این منظر صلح توسط ارتش‌هایی که از ارزش‌های ملی دفاع می‌کنند حاصل نمی‌شود، بلکه با کمک افرادی که در کنار هم برای رفاه فیزیکی، رشد معنوی، رضایت مادی و روابط بین فردی قوی کار می‌کنند، به‌دست می‌آید. وضعیت امنیتی افغانستان امروز گواهی بر این ماجراست.
حفاظت از صلح توسط هر نیروی ملی یا بین‌المللی صورت می‌گیرد، اما گروههای حافظ صلح سازمان ملل شناخته شده‌تر هستند. اولین اقدام نیروهای حافظ صلح سازمان ملل در سال 1948 در بیت‌المقدس برای تسهیل در خاتمه جنگ استقلال اسراییل با اعراب بود. این مفهوم در سال 1956 زمانی که اولین نیروی حقیقی حفظ صلح سازمان ملل برای نظارت بر سرکوب خصومت‌ها در جنگ سوئز ایجاد شد، به‌طور قابل توجهی گسترش یافت. با آغاز سال 1989، بخشی از فعالیت‌های حفاظت از صلح سازمان ملل افزایش یافت. در سال 1995، بیش از 70000 نیروی حافظ صلح این سازمان در 17 مکان در سرتاسر دنیا مشغول کار بودند.
عملیات سنتی حفظ صلح یا نسل اول عملیات حفظ صلح در واکنش به بحران‌های بین‌المللی گسترده از طریق استقرار نیروهای غیرنظامی یا نیروهای مجهز به تسلیحات سبک سازمان ملل میان دو طرف درگیر برای نظارت بر آتش‌بس، عقب‌نشینی یا ایجاد یک منطقه حائل صورت می‌گرفت. در این دوران سازمان ملل در واقع از صلحی شکننده حفاظت می‌کرد و عملیات حفظ صلح نوعی اقدام موقتی محسوب می‌شد. حضور سازمان ملل در سال‌های میانی 90ـ1988 تحت عنوان «ماموریت مساعی جمیله ملل متحد در افغانستان و پاکستان (UNGOMAP)» برای کنترل معاهدات ژنو در مورد افغانستان و نظارت بر عقب‌نشینی شوروی  همچنین «ماموریت کمک‌رسانی ملل متحد در افغانستان» (UNAMA) از سال 2000 تا کنون، به  نسل اول عملیات صلح سازمان ملل مربوط می‌شود.
نسل دوم عملیات صلح که به صلح‌سازی (Peace-Building Operations) معروف شد که در چند سطح انجام می‌شد بدین معنا که در پروسه صلح‌سازی، گروههای متخاصم هم حضور دارند و بسترهای موجود محلی برای تقویت روابط صلح‌آمیز را شناسایی و با ایجاد اعتماد میان طرف‌های درگیر به تحکیم صلح کمک می‌کند. به نظر می‌رسد در این دوران سازمان ملل بیشتر به عنوان میانجی صلح نقش‌آفرینی کرده است. میانجیگری نوعی درمان یا حمایت نیست بلکه صرفا به روند مذاکره یاری می‌رساند. میانجی اغلب شخص بی‌طرفی است، یعنی با هیچ‌یک از طرفین درگیر ارتباطی برقرار نمی‌کند و برای رسیدن به نتیجه منافع شخصی ندارد. طرفین را فقط از طریق جریان مذاکره راهنمایی می‌کند و شخصاً تصمیم نمی‌گیرد. میانجی به طرفین کمک می‌کند تا ضمن تعریف مسئله و منافع خود، شناختی از طرف مقابل کسب کنند و به‌طور مطلوبی مهارت حل مسئله را به‌دست آورند. خلع‌سلاح طرف‌های درگیر، بازگرداندن نظم، بازگرداندن آوارگان، اقدامات اداری و مدنی، نظارت بر انتخابات و اصلاح و تقویت موسسات مدنی و دولتی از جمله اقدامات در روند صلح‌سازی به‌شمار می‌آید. عملیات صلح‌سازی از سال 2002 تا کنون در افغانستان در جریان است. اما پرونده افغانستان از سایر مناطق متمایز است. نسل سوم عملیات صلح با خروج نیروهای ائتلاف از این کشور و علی‌رغم حضور ایساف به عنوان بازوی سازمان ملل برای استقرار صلح (Peace Enforcement) در افغانستان  با اشکالی بزرگ مواجه شده است.
تا کنون سازمان ملل متحد تلاش می‌کرد نقش میانجی را در مذاکرات صلح ایفا نماید؛ اما به نظر می‌رسد اکنون این نهاد تصمیم‌گرفته به عنوان یک طرف مهم در این مذاکرات وارد گردد. در واقع حضور طالبان به عنوان نیروی «مرجع ضد اجتماعی» به یک تعبیر،  از قدرت و جایگاه زیادی در تامین امنیت در میان طبقات گوناگون این سرزمین برخوردار است و نادیده‌انگاری این واقعیت در شرایط کنونی نه‌تنها به استقرار صلح که به حفظ آن نیز ضربه می‌زند.
کسی فکر نمی‌کرد طالبان، همان گروهی که سیل قطعنامه‌های شورای امنیت از نیمه دوم دهه نود در محکومیتش صادر می‌شد، یکی دو دهه بعد طرف مذاکره این نهاد قرار گیرد. فاصله زمانی نخستین قطعنامه‌های شورای امنیت در مبارزه با تروریسم از قطعنامه 1189 (سال 1998)، قطعنامه 1241 (سال 1998) و قطعنامه 1267 (سال 1999) که طالبان را مخاطب اصلی شورا در نقض حقوق بشر و حقوق بشردوستانه بین‌المللی در افغانستان شمرده شده و نیز قطعنامه 1363 (2001) که اوضاع افغانستان را تهدیدی علیه صلح و امنیت در منطقه قلمداد می‌کند تا قطعنامه جلسه شصت و هفتم شورای امنیت در 20 ژوئن 2012 کمتر از دو دهه گذشته است و طنز تاریخ در همین‌جا نهفته است.
سازمان ملل دریافته عملیات حفظ صلح در سرزمینی که در پی اقدام نظامی غیرقانونی اشغال شده است تناقضات تاریخی خود را بعد از ده سال در قالب عملیات پیوسته ناامن‌سازی توسط طالبان آشکار ساخته است. از همین‌رو پرداخت به حل مسئله راه‌گشای برون‌رفت از این بحران است. در چندی جلسه ملاقاتی که با نظارت سازمان ملل در استانبول برگزار شده دو کارگروه طراحی شده تا یکی هیئت دائمی بوده و به عنوان بازوی شورای امنیت فعالیت کند و دیگری در راستای گفتگوی مستقیم طالبان با مقامات دولت افغانستان بکوشد.
صلح نوپای افغانستان تنها با نقش‌آفرینی سازمان ملل تامین و تثبیت نمی‌شود. اظهارات خشمگینانه اخیر حامد کرزی در خصوص همدستی طالبان و آمریکا در ناامنی گسترده در این کشور از یک‌سو نشان از مناسبات قدرت و یارگیری‌های سیاسی قدرت‌های بین‌المللی و منطقه‌ای در این سرزمین دارد و از سوی دیگر اهمیت شفاف‌سازی عملکرد قدرت‌های بزرگی همچون ایالات‌متحده در فرایند صلح در افغانستان را دوچندان می‌سازد به طوری‌که انگاره صلح در پس مذاکرات پنهانی آنها با طالبان کمرنگ نشود.