پوتین، ایران و مسئله «کیک بزرگ‌‌تر» در سیاست خارجی روسیه


پوتین، ایران و مسئله «کیک بزرگ‌‌تر» در سیاست خارجی روسیه
 
 
یکشنبه 24 اردیبهشت 1391
 

پوتین، مرد روزهای سخت سیاست روسیه یک بار دیگر و برای یک دورة شش‌ساله (و به احتمال دوازده ساله) زمام امور را رسماً به دست گرفته تا امیدهای مردم این کشور به بازسامان اقتصاد و سیاست داخلی و بازیافت جایگاه بایستة مسکو در عرصة بین‌المللی را محقق کند. هرچند او به‌خوبی به سمت‌وسوی سیاست آتی خود واقف است، اما گمانه‌زنی‌های بسیاری در باب آیندة روسیه در دورة جدید ریاست‌جمهوری پوتین به‌ویژه چیستی سیاست خارجی او در محافل مختلف داخل و خارج این کشور در جریان بوده و است.

در میان تحلیل‌های مختلف در این باب، «پرسش سنتی» درخصوص بهتر بودن سمت‌گیری شرقی یا غربی برای سیاست خارجی روسیه بیش از همه توجه تحلیلگران را به خود جلب کرده و با عنایت به تحولات جاری در عرصة بین‌الملل، آنها بر آن بوده‌اند تا تعیین کنند که بهتر آن است که پوتین به شرق سمت‌گیری کرده و در «آغوش نه چندان گرم» شرقی‌ها قرار گیرد یا اینکه به غرب سوق یابد و به تعامل سخت و درعین‌حال پرسودتر با آمریکا و اتحادیة اروپایی بپردازد.


به‌رغم این گمانه‌زنی‌ها، پوتین نشان داده که در مقام یک عمل‌گرا به «منفعت» و یا به تعبیر خود او «منافع مردمی که به او رأی داده‌اند»، بیش از غربی و یا شرقی بودن اهمیت می‌دهد. او در دور اول ریاست‌جمهوری خود (2000ـ2008) نیز نشان داد که براساس این رویکرد مباحث سنّتی درخصوص انتخاب شرکای خارجی را نمی‌پذیرد و دراین‌باره اصل کارآمدی «شریک» در تأمین منافع را بدون تأکید بر سمت‌وسوی آن مطمح‌نظر قرار می‌دهد. این اصل مبتنی‌بر هویت انعطاف‌پذیر و چندگانه در رویکرد عمل‌گرایی است، به‌این‌نحو که روسیه در موقعیت‌های مختلف می‌تواند خود را همزمان یک بازیگر منطقه‌ای، جهانی، یک قدرت بزرگ، یک دولت‌ ـ ملت هنجارمند، یک شریک فراآتلانتیکی و یک قدرت اوراسیایی تعریف و با همگان تعامل کند. این همان «خاصیتی» است که از آن به‌عنوان سیاست خارجی چندبرداری نیز یاد می‌شود و فرصت لازم برای نوسان مسکو بین شرق و غرب را فراهم می‌آورد.


باوجوداین و به‌رغم این تعریف سهل‌گیرانه از هویت و به‌تبع آن اصل عملی «تعامل با همه»، باید التفات داشت که انتخاب تاریخی سیاست خارجی روسیه سمتِ «غربی» است و نگاه مردان کرملین بیش از دیگر جهت‌ها، امتداد بردار غربی را دنبال کرده، می‌کند و خواهد کرد. البته این انتخاب نه براساس پیش‌ذهنیت‌های صِرف ایدئولوژیکی، بلکه بیش از هر چیز ناشی از وجود منافع ملموسی در غرب است.


باید این را نیز یادآور شد که پوتین شناخت بایسته‌ای از تغییرات محیط بین‌الملل دارد و به‌خوبی می‌داند که هدف‌گذاری‌های کلان وی در سیاست خارجی ازجمله افزایش اعتبار خارجی روسیه، تبدیل این کشور به «قدرتی بزرگ» در یک نظم چندقطبی و تثبیت جایگاه مسکو به‌عنوان بازیگری جریان‌ساز در امور منطقه‌ای و جهانی، با راهبرد از مد‌افتادة «توازن قدرت بزرگ» قابل حصول نیست و به‌این‌منظور بازتعریف الگوی کنسرت اروپای قرن 19 میلادی ـ که طی آن چند قدرت بزرگ (روسیه در کنار و نه در مقابل قدرت‌های غربی) به‌عنوان ناظمین نظم بین‌الملل مدیریت امور را در این عرصه به عهده می‌گیرند ـ می‌تواند تناظر بیشتری با دیدگاه هابزی او به نظام بین‌الملل داشته باشد.


همین دید واقع‌بینانه به داشته‌های روسیه است که پوتین را به ضرورت حفظ جانب احتیاط در فرایند تحقق اهداف بازگفته خواهد کشاند که یکی از ابعاد مهم آن، رابطة مسالمت‌آمیز با هژمونِ هرچند ضعیف فعلی نظام بین‌الملل (آمریکا) است. نگاهی به ضرورت‌های مهم فعلی روسیه ازجمله نوسازی اقتصادی در داخل و وجود دو تهدید مهم جاری در سیاست خارجی این کشور یعنی 1) بازتعریف نقشة سیاسی خاورمیانه ازسوی غرب با دستکاری و موج‌سواری بر «بهار عربی» به ضرر روسیه و با هدف بیرون انداختن مسکو از نقشة خاورمیانه بزرگ و 2) بازتعریف نقشة امنیتی اروپا با ایجاد «سپر ضدموشکی اروپایی» و به‌تبع آن کنارگذاری مسکو از روندهای سیاسی و امنیتی اروپا، نیز این واقعیت را به «مرد یخی کرملین» گوشزد می‌کند که بدون تعامل با غرب تحقق هدف و رفع تهدیدهای بازگفته میسور نخواهد بود.


دلیل این امر نیز بدیهی به‌نظر می‌رسد، چراکه پوتین به‌خوبی می‌داند که سرمایه و تکنولوژی‌های پیشرفته موردنیاز برای نوسازی اقتصاد روسیه در کنترل غرب است و ازسوی‌دیگر، یکی از صحنه‌گردان‌های اصلی تغییر نقشة خاورمیانه و اروپا نیز آمریکاست؛ لذا تنها تعامل هرچند اکراه‌آمیز با واشنگتن است که می‌تواند نوسازی اقتصادی روسیه را تسریع کرده و سهم آن را از روندهای آتی خاورمیانه و اروپا افزایش دهد.


در مقابل، او این را نیز به‌خوبی می‌داند که شرق «دخل» خاصی در این زمینه‌ها نداشته و هرچند می‌تواند به‌طور نسبی و در حوزة خاص اقتصادی کمک‌هایی به روسیه بکند، اما به واقع نمی‌تواند در رفع تهدید از روسیه به‌ویژه در بازتعریف نقشه‌های خاورمیانه و اروپا مؤثر باشد. با این ملاحظه، طرح این فرض‌ که پوتین با تقویت محور اوراسیایی ازجمله تحکیم مثلث روسیه ـ چین ـ هند (که در برخی منابع از ایران نیز به‌عنوان ضلع دیگر این اتحاد اوراسیایی نام برده می‌شود) به ایجاد جبهه‌ای دربرابر غرب اقدام و از این طریق به تقلیل فشارهای تهاجمی آن مبادرت خواهد کرد، چندان به واقعیت نزدیک به‌نظر نمی‌رسد.


او به مانند همه به این واقعیت واقف است که اتحاد و مثلث راهبردی روسیه ـ چین ـ‌ هند چیزی جز «خیال‌پردازی» نیست و هرچند می‌توان در «تئوری» نمایش‌هایی مانند گروه بریکس به راه انداخت و بیانیه‌هایی در تقبیح یک‌جانبه‌گرایی آمریکا صادر کرد، اما نمی‌توان هیچ نمود عینی از تأثیرگذاری عملی این مثلث در عرصة بین‌الملل را شاهد بود؛ لذا پوتین می‌داند که آنچه از آن به‌عنوان محور اوراسیایی یاد می‌شود (روسیه، چین و هند + ایران) ظرفیتی به‌جز تأمین برخی منافع اقتصادی روسیه را ندارد و این را نیز خوب‌تر می‌داند که پکن و مسکو تعاملات گسترده‌تری نسبت به خود مسکو با واشنگتن داشته و هیچ‌گاه روسیه را به آمریکا ترجیح نخواهند داد.
 

در این میان، واقعیت آزاردهنده برای روس‌ها و ازجمله پوتینِ «مغرور»، این است که غربی‌ها در بازی دادن روسیه آنچنان که مسکو مایل است، و در دادن مابه‌ازاء به ازاء‌های مسکو آنچنان که مطلوب روسیه است، «سخاوتمند» نیستند. باوجوداین و به‌رغم تلاش غرب برای تحمیل هژمونی سیاسی ـ هنجاری خود به روسیه و به‌تبع آن تعریف فضا و قواعد بازی که نمی‌تواند با روحیة سخت‌انگار پوتین سازگار باشد، ازآنجاکه «کیک بزرگ‌تر» در سمت غربی قرار دارد، لذا او تلاش (کرده و) خواهد کرد تا براساس اصل ساده عمل‌گرایی با غرب به توافق دست یابد.

این را نباید از نظر دور داشت که هرچند از مایکل مک‌فال به‌عنوان «معمار» طرح «دوباره راه‌اندازی» روابط روسیه و آمریکا و از اوباما به‌عنوان «مجری» این طرح یاد می‌شود، اما پوتین در روسیه همزمان «معمار» و «مجری» طرح مذکور است. هم او بود که روسیه را وارد گفتگوهای راهبردی استارت 3 کرد، در افغانستان کمک‌های زیادی به آمریکا و ناتو ارائه نمود و نیز هم‌ او بود که دستور همراهی روسیه با قطعنامه‌های تحریمی علیه ایران را صادر کرد. با این ملاحظه، به‌نظر می‌رسد این فرض‌ که پوتین در دورة جدید ریاست‌جمهوری خود ضمن مخالفت تهاجمی با یک‌جانبه‌گرایی آمریکا، به تقویت محور اوراسیایی (مسکو ـ هند ـ چین) اقدام و به‌عنوان اقدامی پیشگیرانه دربرابر توسعه‌طلبی‌های آمریکا و ناتو، ایران را نیز در این محور فعال خواهد کرد، چندان با واقعیت‌های سیاست خارجی روسیه و به‌ویژه با روان‌شناسی سیاسی پوتین همخوان نباشد.


به‌همین‌سان، به‌نظر می‌رسد برخی فرض‌ها مبنی‌براینکه به قدرت رسیدن پوتین تحولی عمده در روابط تهران‌ ـ مسکو حادث خواهد کرد و فرصت مغتنمی را برای توسعة روابط میان ایران و روسیه فراهم خواهد نمود، نیز قریب به واقعیت نباشد؛ چراکه همچنان که اشاره شد، پوتین به حتم «کیک‌ بزرگ‌تر» را در سمت غربی سیاست خارجی روسیه جستجو خواهد کرد و با ایجاد تعاملات مثبت با غرب، درپی تحقق «منافع مردمی که به او رأی داده‌اند» خواهد بود. او به‌خوبی می‌داند که رفع تهدیدات سپر ضدموشکی اروپایی، گسترش ناتو به شرق، مسئلة افغانستان، و برنامة هسته‌ای ایران تنها ازطریق تعامل با غرب و نه هند، چین و یا ایران قابل رفع است.


به‌نظر می‌رسد به‌تبع همین فهم بود که نیکلای ماکاروف، رئیس ستاد مشترک ارتش روسیه در سخنان اخیر خود عامدانه از تهدید اتمی ایران صحبت به میان آورد و از آمریکا خواست که به‌واسطة همین فهم مشترک! روسیه را نیز به بازی سپر ضدموشکی «راه» دهد. صرف‌نظر از ابراز تمایل علنی پوتین به تقویت روابط با آمریکا، اقدام قابل تأمل مسکو در واگذاری مسیر ترانزیتی به نیروهای آمریکا در اولیانوفسک برای انجام نقل‌وانتقالات نظامی از خاک روسیه نیز سیگنال روشن دیگری از تمایل کاخ کرملین به کاخ سفید برای توسعة روابط است.


درهمین‌راستا، نمی‌توان این فرض را آنچنان غیرواقعی دانست که «غرب‌ستیزی‌های» اخیر پوتین اقدامی هدفمند ازسوی او برای تمهید فضا جهت افزایش ‌«قیمت» بازی روسیه باشد که با اطماح‌نظر به معاملة احتمالی پیشِ رو با غرب، در دستورکار او قرار گرفته است (باید توجه داشت که سیلاویک‌های کرملین به رهبری پوتین، بخشی از هویت خود را در موضع‌گیری‌های ضدغربی تعریف کرده و بخش عمده‌ای از محبوبیت و آرای پوتین نیز ناشی از همین شعارهاست؛ لذا باید با بسیاری از تحلیلگران هم‌آوا شد که غالبِ انتقادهای گاه‌وبی‌گاه پوتین از غرب جنبة تبلیغی دارد).


این را نیز باید درنظر داشت که پوتین همانند آنچه در مذاکرات استانبول 2 اتفاق افتاد، به‌خوبی به احتمال تغییر فضای بازی میان ایران و غرب وقوف دارد و می‌داند که از مذاکرات بغداد و مذاکرات آتی غرب با ایران می‌توان هر انتظاری ازجمله مصالحة طرفین را داشت؛ لذا او می‌داند که درصورت تحقق این سناریو، فضای بازی روسیه‌ای که هم‌اکنون در فضای گل‌آلود روابط ایران و غرب با معرفی خود به‌عنوان میانجی به‌دنبال کسب مزیت ازجمله اثبات موقعیت خود به‌عنوان عنصری تأثیرگذار در معادلات بین‌المللی است، محدود خواهد شد. به‌نظر می‌رسد برهمین‌اساس است که مسکو در مواجهه با موضوع هسته‌ای ایران همواره فضای نوسان را برای خود حفظ می‌کند. به‌این‌معنا که در موضع‌گیری‌های خود همواره تهران و غرب را همزمان (مخالفت با تحریم‌ها و تهدید به اقدام نظامی علیه ایران ازیک‌سو و تأکید بر ابهام در فعالیت هسته‌ای ایران ازسوی‌دیگر) مورد انتقاد یا تحبیب قرار خواهد داد، تا به‌تبع تغییر احتمال فضای بازی، امکان چرخش آن نیز وجود داشته باشد.


در سوی دیگر، برای اینکه به‌دنبال چرخش احتمالی مسکو به‌سوی غرب (همانند آنچه در جریان قطعنامه‌های تحریمی علیه تهران تجربه شد)، داستان «گله‌گذاری» از روسیه و متهم کردن این کشور به «شریکی» غیرقابل اعتماد و «بازی‌ آن با کارت ایرانی» تکرار نشود، بهتر است که به پویایی معادلات بین‌المللی و واقعیت «منفعت‌محوری» در سیاست خارجی روسیه دقت بیشتری شود، تا درصورت بروز این سناریو که می‌تواند بهانة آن سپر ضدموشکی و توافقی در این باب باشد، خسارت‌های ناشی از تهران به حد امکان تقلیل یابد.


درنهایت با عنایت به این واقعیت که مسکو همواره تلاش کرده تا مسئله هسته‌ای ایران را نه با تهران، بلکه در تعامل با غرب حل کند (ارائة طرح گام‌به‌گام ازسوی لاوروف به کلینتون در سفر وی به آمریکا و عدم ارائه همزمان آن به ایران)، بهتر است که تهران نیز به‌جای تلاش برای تقویت واسطه‌گری مسکو (سفر آقای صالحی به مسکو برای بحث در باب طرح گام‌به‌گام) مسئلة هسته‌ای خود را با خودِ غرب حل کند؛ لذا هرچند یارگیری و استفاده از ابزارهای مختلف در سیاست خارجی معمول و در بسیاری از موارد مؤثر است، اما تأمل در باب اثرمندی و فایده‌‌آوری واقعی این ابزارها خالی از اشکال نخواهد بود.