نظریه انتقادی رابرت کاکس

فراری یا پیشوای خلوت نشین؟


آیا می‌توان جهانی برساخت که امکان فهم متقابل و مفاهمه‌ای بی‌مناقشه در آن باشد؟ این پرسش فقط برای کنش‌گران روابط بین‌الملل مطرح نیست. بلکه قبل از آن رویاروی دانشمندان روابط بین‌الملل قرار می‌گیرد. اهل سیاست به هر حال اهل قدرت و منافع هستند و منابع قدرت مختلف و منافع متضاد آنها را به سوی فهم‌های متفاوت از روابط بین‌الملل می‌کشاند. اما اهل نظر و اندیشه که به مانند آنها در کشمکش قدرت و رقابت بر سر منفعت نیستند در مقابل این سوال تاریخی قرار دارند که آیا می‌توانند به نوعی درک متقابل با نظریه‌های رقیب دست یابند؟ این پرسشی است که نظریۀ انتقادی جدید به خصوص در حوزۀ روابط بین‌الملل مطرح می‌کند.

دانش اقتصاد سیاسی بین‌الملل از همان ابتدای شکل‌گیری دانشی پرمناقشه بوده است. این دانش به نوعی موجودیت مستقل برخی از دیگر حوزه‌های دانش بشری را به چالش می‌کشیده است. این که رشته‌ای مجزا به نام اقتصاد بین‌الملل وجود دارد یا خیر پرسشی بود که اقتصاد سیاسی از همان گام نخست در برابر دانشمندان این حوزه گذاشت. هم‌چنین این که فهم سیاست بین‌الملل آیا بدون دانستن مناسبات اقتصادی نهفته در درون آن امکان‌پذیر است یا خیر نیز در نظریه‌های روابط بین‌الملل نمایان گشت. اما اقتصاد سیاسی بین‌الملل فقط برای دیگر حوزۀ دانش بین‌المللی مسأله‌ساز نبود. بلکه در درون این رشته نیز مجادلات نظری جدی‌ای صورت گرفته است. از آن جا که نهادها و مناسبات اقتصاد مدرن چه در عرصۀ داخلی و چه در عرصۀ بین‌المللی توسط نگرش و عاملان لیبرالیست شکل گرفته است، به طور طبیعی لیبرالیسم به رایج‌ترین نظریۀ اقتصاد سیاسی بین‌الملل مبدل گشت. بخش عمده‌ای از آن چه امروز به نام نگاه علمی به اقتصاد بین‌الملل شناخته می‌شود در واقع بر اساس مفروضه‌های لیبرالیسم و به منظور بازیابی نهادهای برساخته توسط آن بوده است. در این میان نظریه‌پردازان واقع­گرا یا همان واقع‌گرایانی که جریان اصلی در نظریه‌­پردازی روابط بین‌الملل هستند نیز بیکار نماندند و با ورود به حوزۀ اقتصاد سیاسی بین‌­الملل تلاش کردند تا از مفروضه‌­های خود برای تحلیل و توضیح آن بهره بگیرند. دولت‌محوری و اولویت سیاست بر اقتصاد مهم­‌ترین ره­آوردهای ورود واقع‌گرایی به حوزۀ مطالعات اقتصاد سیاسی بین­‌الملل است.

با این حال هم­چون دیگر حوزه­‌های دانش اجتماعی جریان‌­های منتقدی نیز در این زمینه بروز کرد که تلاش می­کرد دریچه‌ه­ای متفاوت برای فهم پدیده‌­های اقتصادی و سیاسی بین‌­المللی بیابد. یکی از مهم‌­ترین این جریان‌­ها نظریۀ انتقادی است که به دلیل ریشۀ مارکسیستی و نیز به دلیل تحول­‌طلبی انقلاب‌­گونۀ خود بنیادهای اقتصاد سیاسی لیبرال را به نقد کشیده و راه را برای فهمی کاملا متفاوت هموار می‌کند. نظریه انتقادی در واقع یک پروژۀ نظری برای رهایی از وضعیت موجود جامعۀ مدرن است. وضعیت موجود در عرصۀ دانش مدرن، طراحی جامعۀ مدرن و حتی روابط بین‌الملل مدرن. هر چند بسیاری ریشۀ نظریۀ انتقادی را به مکتب فرانکفورت می‌رسانند اما مناقشاتی جدی در این زمینه میان آن‌ها شکل گرفته است. این که کدام‌یک از نظریه‌های پایه در مکتب فرانکفورت استفاده کرده و مثلا از مفاهیم پایه‌ای که هورکهایمر و آدورنو مطرح کرده‌اند بهره جسته‌‎اند و یا خیر محل مباحث نظری فراوانی شده است که البته گاهی این نظریه را از رسالت اصلی خود دور کرده است.

متقدمان نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت مانند هورکهایمر و آدورنو علم مدرن و فریب نهفته در آن را ریشۀ اصلی ماندگاری نظام سرمایه‌داری دانستند. زیرا ایدئولوژی سرمایه‌داری خود را زیر لوای علم پنهان کرده و بایسته‌های خود را با لباسی جدید به جامعه و نخبگان تحمیل می­کند. وقتی در جهان مدرن پذیرفته شده بود که علم محصول عقلانیت رهای انسان است و تنها راه حل مشکلات نیز از علم و علمانیت برمی‌خیزد، طبیعی بود که هر چیزی در قالب علم و یافته‌های علمی به جامعه ارائه می‌شد به عنوان تنها راه رهایی پذیرفته می­شد. در حالی که از نظر مکتب فرانکفورت آنچه در قالب علم جدید در حوزه­های علوم انسانی و اجتماعی ارائه می‌شد نه فقط علم نیست بلکه ایدئولوژی پنهان سرمایه­‌داری است. آنها جدایی سوژه از ابژه بر مبنای تفکر دکارتی را کاملا مردود می‌دانستند و بر اساس آن توانایی عقل انسان را برای شناخت بی‌طرفانۀ واقعیت زیرسؤال می‌بردند. از منظر مکتب فرانکفورت محصول این تظاهر علمی در عصر مدرن این است که مثلا اقتصاد سرمایه‌داری در قالب علم اقتصاد و سیاست قدرت‌جویانه در قالب علم سیاست و روابط بین‌الملل توجیه‌گر قدرت‌های بزرگ در قالب علم روابط بین‌الملل به نخبگان هر جامعه القاء می‌شود.

نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت بنیاد نقد خود بر وضعیت مدرن را بر نقد علم مدرن گذارده است. آن‌ها با این پرسش بنیادی مواجه بودند که به رغم مشکلات درونی نظام سرمایه‌­داری چه چیز موجب ماندگاری این نظام شده است؟ و چگونه پیش‎‌‌بینی‌های منتقدانی چون کارل مارکس در مورد انقلابی شدن طبقۀ کارگر و فروپاشی تدریجی نظام سرمایه­‌داری تحقق نیافت؟ بسیاری از مارکسیست‌های اروپایی در نیمه نخست قرن بیستم تلاش کردند با توسل به مفهوم هژمونی به این پرسش پاسخ دهند. به این معنی که دستگاه فرهنگی و فکری نظام سرمایه‌داری شرایط ذهنی جدیدی را پدید آورد که بدنۀ اصلی جامعه به خصوص کارگران در ذهن و اندیشۀ خود پذیرفتند که سرمایه‌داری بهترین نظام برای تأمین منافع آن‌ها است و از این رو به هژمونی طبقۀ مسلط تن دادند و حتی برای نگهداری از آن به جنگ رفتند. اما در مکتب فرانکفورت هر چند برخی از عناصر این تحلیل وجود دارد اما نوک اصلی پیکان حملات متقدمان این مکتب به سوی علم مدرن نشانه رفت.

البته دستگاه فرهنگ­‌سازی و به تعبیر هورکهایمر و آدورنو صنعت فرهنگ نیز در این زمینه بی‌تأثیر نیست و چنان ذهن انسان­های حاضر در محیط سرمایه‌داری را جهت می­دهد که برای آنها نیازهای کاذب، جذابیت‌های کاذب و نیز دانسته‌های کاذب ساخته می­‌شود و امکان تفکر عقلائی و اندیشۀ نقاد از انسان­‌ها بازستانده می‌شود. هنر مدرن در این فرایند مهم­‌ترین نقش را دارد و انسان­‌ها را به پیچ و مهره‌های یک کارخانۀ بزرگ به نام جامعه مبدل می­‌کند. در میان متفکران روابط بین‌الملل عده‌ای کوشیده‌­اند مفاهیم نظریۀ انتقادی را در حوزۀ نقد روابط بین‌الملل مدرن و جستجوی راه­‌هایی برای رهایی از آن به کار برند. عده‌ای نیز صرفا از برخی از مفاهیم آن استفاده کرده و نظریه‌ه­ای متفاوت برای نقد روابط بین­‌الملل مدرن طراحی کرده‌اند که این امر بیش از هر حوزه در زمینه اقتصاد سیاسی بین‌الملل نمایان است. نظریۀ رابرت کاکس در مورد اقتصاد سیاسی و روابط بین‌الملل یکی از نمونه‌هایی است که جایگاه آن در نظریه‌­های موجود مورد بحث و مجادلۀ اهل نظر قرار گرفته است.

رابرت واربرتون کاکس نظریه‌­پردازی کانادایی است که در منطقۀ کبک و شهر مونترال به دنیا آمده و تحصیل کرده است. او پس از پایان تحصیلات خود در دانشگاه مک‌گیل برای مدتی یکی از کارکنان عالی­‌رتبه سازمان ملل شد و در سازمان بین‌المللی کار به عنوان مشاور رئیس سازمان و نیز رئیس یکی از پژوهشکده‌های این سازمان مشغول به کار شد. تجربیات او در این مسیر توانست توانایی­‌های علمی او را به تجربیاتش در یک سازمان مؤثر بین­‌المللی که هم با کارگران و نمایندگان آنها در تماس بود و هم با کنش­گران قدرتمند اقتصاد بین‎‌‌الملل، پیوند زده و او را سوی پردازش نظریه‌ای پخته‌تر در حوزه‎های روابط بین‌‎الملل و اقتصاد سیاسی بین‌الملل سوق دهد. پس از این تجربۀ گران­‌بها او به دانشگاه کلمبیا و نیز دانشگاه یورک رفت تا یافته‌های نظری و عملی خود را به اهل علم و اندیشه ارائه کند. کتاب‌های او خیلی زود جای خود را در میان اهل نظر و اندیشه باز کرد و برخی مقالات و حتی برخی از تعابیر او در میان دانشمندان روابط بین­‌الملل فراگیر شد. مقاله او تحت عنوان «نیروهای اجتماعی، دولت‌ها و نظم‌های جهانی» که در نشریۀ میلنیوم چاپ شده بود خیلی زود فراگیر شد و در دهه 1980 عنوان پراستنادترین مقاله حوزۀ روابط بین‌الملل را به خود اختصاص داد. عبارت معروف و پرکاربرد «هر نظریه برای کسی و به منظور خاصی است» در این مقاله آمده و به صورت بی‌شماری مورد استفاده قرار گرفته است. دو سال بعد از این مقاله در مقالۀ دیگری تحت عنوان «گرامشی، هژمونی و روابط بین‌الملل» تلاش کرد نشان دهد چگونه اندیشه و مفاهیم منبعث از تفکر گرامشی بر حوزۀ روابط بین‌الملل تأثیر گذارده و مکتبی جدید وارد مطالعات بین‌‎المللی کرده است. این دیدگاه در کتاب مشهور او که چهار سال بعد از مقاله در مورد گرامشی یعنی در سال 1987 به چاپ رسید گسترش یافته و نوع دیگری از تحلیل روابط بین‌الملل بر اساس نیروهای اجتماعی در آن ارائه شده است. کاکس در این کتاب با عنوان تولید، قدرت و نظم جهانی نگاه متفاوت خود را در توضیح سیاست و اقتصاد بین‌الملل ارائه کرده است. کتابی که حدود 35 سال است که خوانده می‌شود و مورد استفاده و تحلیل دانش­‌پژوهان روابط بین‌الملل قرار می‌گیرد. او در کار مشترک دیگری با شکتر تحت عنوان اقتصاد سیاسی در جهان متکثر بازتاب‌های انتقادی قدرت، اخلاق و تمدن، پاره‌ای از یافته‌­های جدید خود در حوزۀ اقتصاد سیاسی بین‌الملل بر اساس نظریۀ انتقادی خاص خود را بیان کرده است. با این آثار به تدریج کاکس به عنوان یک نظریه‌پرداز جدید در روابط بین‌الملل شناخته شد و حتی برخی نام او را به همراه سوزان استرنج به عنوان بانیان مکتب انگلیسی در اقتصاد سیاسی بین‌الملل آوردند. این مسیر سبب نام‌آوری هر چه بیشتر کاکس شد، آثار او به طور مکرر خوانده و نقد شد و مباحثی گسترده در مورد نظریۀ او و میزان خویشاوندی نظریه‌اش با دیگر مکاتب فکری به وجود آورد.

رابرت کاکس به رغم تمامی تفاوت‌هایی که در تحلیل خود از مسائل بین‌المللی دارد تلاش کرده دو نقد بنیادی بنیادین مکتب فرانکفورت بر سرمایه‌داری مدرن را در آثار خود حفظ کند. او با نفی بی‌­طرفی دانشمندان و نظریه‌پردازان در عرصۀ روابط بین‌الملل این گزاره را رایج کرد که هر نظریه‌­ای برای کسی یا به منظور خاصی است. همچنین با تقسیم نظریه‌ها به نظریه‌های حل‌المسائلی و نظریه‌های انتقادی تلاش کرد که اساس علم روابط بین‌الملل و نیز ادعای واقع‌نمایی نظریه‌هایی مانند واقع‌گرایی و لیبرالیسم را زیر سؤال ببرد. از دیدگاه او نظریه‌هایی مانند واقع‌گرایی در روابط بین‌الملل ماهیتی مانند حل‌المسائل دارند. حل‌المسائل بدون دانستن و پرداختن به منطق ریاضی نهفته در مسأله‌های ریاضی راه حل آنها را پیدا می‌کند. واقع‌گرایی نیز مانند حل‌المسائل مشکلات جاری دیپلمات‌ها در جریان کنش دیپلماتیک و بین‌الملل‌شان را حل می‌کند اما به تحلیل واقعی و ریشه‌یابی مسائل بین‌المللی دست نمی‌یابد و نمی‌تواند راهی برای رهایی از وضع موجود بیابد، وضعی که مشکلات مختلف در آن بروز می‌کنند. در واقع نظریه‌­هایی مثل واقع‌گرایی موتور معیوب خودروی سیاستمداران را تعمیر می‌کند و امکان حرکت به آن می‌دهد. اما به علت طراحی معیوب خودرویی که دائماً مشکل‌آفرین است پی نبرده و نمی‌تواند راهی بنیادین برای نجات سرنشینان این خودروی همیشه معیوب و مشکل‌آفرین بیابد. البته کاکس نظریه‌های حل‌المسائلی را یکسره بی‌فایده و یا گمراه‌کننده نمی‌داند و خط بطلان بر آنها نمی‌کشد و به همین دلیل نیز عده‌ای حساب او را از نظریۀ انتقادی مکتب فرانکفورت جدا کرده و معتقدند که نمی‌توان او را در درون این مکتب دسته‌بندی کرد.

نظریه‌پردازان انتقادی مانند اندرو لینک­لیتر و مارک نیوفلد در این عرصه مباحثی عمیق و قابل توجه مطرح­ کرده‌اند اما به نظر می‌رسد رابرت کاکس هنوز مهم‌ترین نظریه‌پرداز نظریۀ انتقادی به خصوص در حوزۀ اقتصاد سیاسی بین‌الملل است. کاکس از چند نظر متفکری مهم و تأثیرگذار محسوب می‌­شود. اولاً نظریۀ او صرفا از مطالعات نظری و مباحث روشنفکرانه نشأت نگرفته است. تجربۀ طولانی و مؤثر او در سازمان بین‌­المللی کار و دیگر سازمان­‌های اقتصادی بین­‌المللی سبب گشته است که او از نزدیک با نگرش‌­های حاکم در سازمان‌­های بین‌­المللی و میدان اصلی فعالیت‌های نهادی اقتصادی بین­‌الملل آشنا باشد. وی با آمیختن تجربیات عملی خود با مطالعات عمیق نظری‌اش توانسته نظریه‌­ای ارائه دهد که نسبت به دیگر نظریه‌پردازان از جنبه‌های واقع‌بینانه‌تری داشته باشد. به علاوه کاکس هر چند فضای عمومی فرهنگی برساخته شده در نهادهای بین‌­المللی را بر شکل­‌گیری ذهنیت­های کاذب در مورد اقتصاد سیاسی بین‌الملل مؤثر می‌داند اما یک­سره آنها را نفی نمی­کند و طرفدار کنارگذاری کامل آنها نیست. از این نظر قرار دادن نظریۀ کاکس در دسته‌بندی‌ها و گروه‌بندی‌های نظری رایج اندکی دشوار می‌شود. برای دسته‌­بندی نظریۀ او سه دیدگاه مختلف وجود دارد. گروه نخست کاکس را در درون نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت قرار می­‌دهند که با وجود تفاوت‌­هایی که در بنیادهای نظری‌­اش دارد اما در نهایت گام به همان مسیری می­‌گذارد که متقدمان آن نظریه گذارده‌­اند. گروه دوم به کاربرد و ماهیت دوگانۀ نظریۀ کاکس معتقدند. از دیدگاه آنها کاکس یک پا در نظریات جریان اصلی و یک پا در نظریۀ انتقادی دارد و به مانند دستگاه‌های دوگانه‌سوز از یافته‌ها و اصول هر دو بهره می‌­گیرد. گروه سوم او را یک نظریه‌­پرداز بنیان­‌گذار می­‌دانند که نوع جدیدی از نظریه را در حوزه‌­های اقتصاد سیاسی بین‌­الملل به طور خاص و روابط بین‌الملل به طور عام ارائه کرده است. بر این اساس او عناصری از نظریه‌های مختلف برگرفته اما در نهایت تحلیل و نظریۀ خاص خود را ارائه نموده است. این مجادله در تفسیر نظریۀ کاکس گویای تأثیر و جایگاه مهم اندیشه و نظریه او است.

در این کتاب تلاش شده تا ابعاد مختلف نظریۀ کاکس بهتر شناخته شده و جایگاه او در مجموعۀ نظریه‌های روابط بین­‌الملل بهتر شناخته شود. مهم این است که این نظریه راه بر گونه‌ای دیگر از اندیشیدن می­‌گشاید و حصار تنگ نگرش‌های واقع‌گرایانه و لیبرالیستی را برای فهم پدیده­های بین‌المللی می‌شکافد. نویسنده کتاب تلاش می‌کند او را از دایرۀ مکتب انتقادی خارج کرده و تفسیری متفاوت از اندیشه‌اش ارائه کرده‌اند. او استدلال می­کند که کاکس نظریه‌ای خاص خود دارد و نباید او را در محدودۀ مکاتب از پیش شناخته شده محصور کرد.

مناقشات نظری که در مورد جایگاه نظریۀ کاکس انجام شده ممکن است بی‌ثمر به نظر برسد. چون معلوم نیست قرار دادن او در این یا آن دسته چه دردی از چه کسی دوا می‌کند. اما در واقع چنین نیست و این مجادله می‌تواند زوایای دقیقی از نظریۀ او را بشکافد. در این کتاب نمونه‌­ای از این نوع موشکافی را خواهیم دید. در این جستار و آثار مشابه دانش و تفسیری از نظریۀ یکی از مهم‌ترین متفکران نظریۀ انتقادی به دست می‌آید که شاید خواندن آثار خود او به دست ندهد. دقت در برخی از مفاهیم موجود در این نظریه راه را برای یافتن عمق معانی مندرج در اندیشۀ او خواهد گشود.

 

حسین سلیمی. اردیبهشت 1401