تلاشهای آمریکا در ایجاد ائتلافهای راهبردیِ چندجانبه در غرب آسیا
مقدمه
یکی از گزینههای فراروی دولتها در عرصه بینالمللی ایجاد ائتلافهای راهبردی است. در هزاره جدید میلادی، این ائتلافها بیش از همه در دو حوزه موضوعی «امنیت» و «اقتصاد» پیش رفتهاند: در حوزه امنیت، بیش از پیش شاهد توافقنامههای امنیتی ـ دفاعی دوجانبه یا چندجانبه میان کشورها هستیم و در حوزه اقتصاد نیز موافقتنامههای تجارت آزاد دوجانبه و چندجانبه رواج فزایندهای یافتهاند. دراینمیان، قدرتهای بزرگ در مقایسه با گذشته، به این قبیل ائتلافسازیها اقبال بیشتری نشان دادهاند؛ اما آمریکا بهویژه در سه دهه اخیر، این دو تمهید را به مهمترین ابزارهای پیشبرد سیاست خارجی و بینالمللی خود تبدیل کرده است. گرانیگاه تلاشهای آمریکا در این زمینه را میتوان در دو منطقه غرب آسیا و حوزه اقیانوس آرام مشاهده کرد. بااینحال، آنچه در چند سال اخیر اهمیت داشته این است که تا چه میزان ائتلافسازی راهبردی آمریکا در غرب آسیا تحول یافته است و چه الزاماتی میتواند برای جمهوری اسلامی ایران داشته باشد. به بیان بهتر، آیا تلاشهای آمریکا در ائتلافسازی رو به افول نهاده، تداوم یافته، تشدید شده، و یا اینکه تغییر شکل یا تغییر ماهیت داده است. در این چهارچوب، مناسب بهنظر میرسد که نوعی روندکاوی از این قبیل تلاشها صورت گیرد و سپس وضعیت کنونی در بستر آن ارزیابی شود.
سیر تحول تلاشهای آمریکا در ایجاد ائتلافهای راهبردی چندجانبه در غرب آسیا
از زمان اعلام خروج بریتانیا از شرق سوئز در سال 1969 که باعث گردید نظام دولت مدرن در غرب آسیا تکمیل شود، آمریکا همواره کوشیده است در نقش قدرتی فرامنطقهای که بیشترین نقشآفرینی را در تحولات غرب آسیا دارد نظم امنیتی در این منطقه را در راستای تحکیم نفوذ خویش شکل دهد. این نقشآفرینی، خود را در شکلهای متعددی نشان داده است، بهگونهایکه در کنار انعقاد پیمانهای راهبردی دوجانبه با کشورهایی که در این منطقه واقع شدهاند، تلاش برای تشکیل ائتلافهای راهبردی چندجانبه بهمنظور انسجامبخشی به متحدان منطقهای، مهار دشمنان منطقهای و مقابله با نفوذ رقبای فرامنطقهای در طی پنج دهه گذشته در دستور کار سیاست خارجی آمریکا قرار داشته است. برایناساس، میتوانیم پنج فاز را در رویکرد ائتلافسازی ایالات متحده در غرب آسیا شناسایی کنیم. هریک از این فازهای پنجگانه به مقتضای تحولاتی که در غرب آسیا بهوقوع پیوستهاند به دستور کارهای امنیتی ـ نظامی غرب آسیا شکل دادهاند:
ـ در فاز نخست که از اوایل دهه 1970 آغاز شد و تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران تداوم داشت، تلاش آمریکا در ایجاد ائتلاف راهبردی چندجانبه در غرب آسیا به «سیاست دوستونی» شهرت یافت. در آن برهه، آﻣﺮﻳﻜـﺎ در نقش یکی از دو ابرقدرتِ جنگ سرد، ائتلاف راهبردی چندجانبة مدنظر خود را بر اتحاد با دو کشور قدرتمند منطقه، یعنی عربستان سعودی و ایران ﺑﻪﻋﻨﻮان ﺳـﺘﻮنﻫـﺎی ﻣﻨﺎﻓﻊ آﻣﺮﻳﻜﺎ در ﻣﻨﻄﻘﻪ متمرکز ساخت. ریچارد نیکسون، رئیسجمهور وقت آمریکا، چهار محور را برای ائتلاف راهبردی دوستونی در خلیج فارس تعیین کرد: همکاری نزدیک با ایران و عربستان سعودی بهعنوان پایههای ثبات منطقه؛ حضور نظامی نیروی دریایی آمریکا به مقدار اندک در حد سه کشتی از واحد فرماندهی خاورمیانه؛ افزایش فعالیتهای دیپلماتیک در منطقه و توسعه کمکهای فناورانه به آن کشورها؛ و کاستن از توجه کشورهای کوچک منطقه به بریتانیا درجهت تأمین نیازهای امنیتی آنان. ﺑﺎ ﭘﻴﺮوزی اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ، اﻳﻦ ﻃﺮح آﻣﺮﻳﻜﺎ به پایان رسید. این تلاش آمریکا تا حد زیادی برآمده از شکست در جنگ ویتنام و واسپاری هزینههای امنیتی بر دوش متحدان منطقهای براساس دکترین نیکسون کیسینجر شکل گرفت.
ـ فاز دوم برهه زمانی انقلاب اسلامی ایران در سال 1979 تا حمله رژیم بعث عراق به کویت در سال 1991 را دربرمیگیرد. در این برهه، آمریکا کوشید برپایه «تشویق ایجاد شورای همکاری خلیج فارس» نوعی ائتلاف راهبردیِ چندجانبه را پی افکند که هرچند حضور رسمی در آن نداشت، بهعلت پیمانهای دوجانبهای که با تکتک اعضای آن منعقد کرد، به پشتوانه تمامعیارِ این تشکل تبدیل گردید. سیاست طولانی کردن جنگ ایران و عراق، تضعیف دو کشور و سرانجام، جلوگیری از برتریِ کنشگران ضد غربی در غرب آسیا ازجمله اهداف اصلی آمریکا از این ائتلاف چندجانبه بود.
ـ فاز سوم، که از پایان اشغال کویت در سال 1991 تا اشغال عراق در سال 2003 را شامل میشود، حضور مستقیم نیروهای نظامی آمریکا برای اجرای «دکترین مهار دوجانبه» را تجربه کرد. بهدنبال عملیات طوفان صحرا و عقبنشینی عراق به مرزهای بینالمللی و تن دادن به تضییقات و محدودیتهای گسترده، دکترین مهار دوجانبه علیه ایران و عراق با محوریت حضور نظامی مستقیم آمریکا و تأمین مالی اعضای شورای همکاری خلیج فارس به اجرا درآمد. در این برهه، اعضای شورای همکاری خلیج فارس هم هزینههای اجرای این دکترین را تأمین کردند و هم با تعمیق وابستگی امنیتی و دفاعی خود ازطریق انعقاد موافقتنامههای نظامی بیسابقه با آمریکا به حضور نظامیِ افزایشیافتۀ آن در خلیج فارس و در سطح گستردهتر، غرب آسیا مشروعیت بخشیدند، بهگونهایکه امکان دسترسی آمریکا به پایگاهها و امکانات نظامی کشورهای منطقه را فراهم آوردند.
ـ فاز چهارم از زمان اشغال عراق بهوسیله آمریکا در سال 2003 آغاز میشود و تا قیامهای عربی در سال 2010 ادامه مییابد. در این برهه، «همراهسازی» در راهبرد امنیتی آمریکا درقبال غرب آسیا به مبنای ائتلافسازی تبدیل گردید، طوری که با رویکار آمدن نومحافظهکاران در آمریکا و وقوع حمله 11 سپتامبر 2001 و بهتبع آن، امنیتی شدن فزاینده فضای سیاست خارجی و بینالمللی آمریکا، بهویژه درقبال منطقه منازعهآلود غرب آسیا، دولتمردان آمریکایی نیز دیگر خود را نیازمند جلبنظر مساعد و اجماعیِ متحدان بهعنوان ابزار مشروعیتبخش سیاست خارجی و امنیتی واشینگتن در جایجای جهان و ازجمله غرب آسیا نمیدیدند. برهمیناساس، پیشدستی و یکجانبهگرایی به بهانه مبارزه با تهدیدات فوری، ازجمله تروریسم و بهکارگیری تسلیحات کشتار جمعی علیه منافع حیاتی و سرزمین آمریکا در دستور کار قرار گرفت.
ـ فاز پنجم همزمان با قیامهای عربی در سال 2010 آغاز میشود و تا به امروز ادامه مییابد. در این برهه، هزینههای هنگفت ناشی از تجاوز به عراق و اشغال نظامی این کشور، و رکود مالی آمریکا که آثار منفی آن بر اقتصاد جهانی نیز مشهود بود، دولت اوباما را که با شعار تغییر در انتخابات ریاستجمهوری به قدرت رسیده بود بر آن داشت تا راهبرد نوینی را در پیشبرد ائتلاف راهبردی چندجانبه در غرب آسیا اتخاذ نماید. این راهبرد که به «راهبری از قفا» شهرت یافت، بر این باور استوار بود که آمریکا باید نقش و فعالیتهای هزینهبر و حساسیتزای خود را در غرب آسیا پنهان سازد و درعوض، متحدان منطقهای خود را مجال دهد تا همراستا با منافع آمریکا در منازعات غرب آسیا درگیر شوند. این روند جدید در تلاش آمریکا برای ائتلافسازی راهبردی چندجانبه در غرب آسیا با رویکار آمدن دونالد ترامپ در آمریکا عریانتر شده است، بهگونهایکه حالا دیگر نه متضمن راهبری از قفا، بلکه نمایانگر نوعی «موازنهسازی از دوردست» است؛ چرخشی که اتحاد راهبردی خاورمیانه یا بهعبارتی شکلگیری جبهه سعودی ـ صهیونیستی ـ آمریکایی مهمترین جلوۀ عملی آن است.
شکلگیری جبهه سعودی ـ صهیونیستی ـ آمریکایی
تشکیل مثلث عربی ـ صهیونیستی ـ آمریکایی را میتوان برآیند دو تلاش آشکار و همزمان آمریکا در زمینه ایجاد ائتلافهای راهبردی چندجانبه در غرب آسیا قلمداد کرد: 1. ابتکار اتحاد استراتژیک خاورمیانه موسوم به ناتوی عربی؛ و 2. تلاش برای عادیسازی رابطه اعراب و رژیم صهیونیستی. دراینراستا، این دو تلاش از دو جهت بههم پیوند میخورند: نخست، آمریکا ازطریق کارگردانی این ائتلافهای دوگانه سعی در سوق دادن آنها بهسوی ایجاد جبههای واحد خواهد داشت و دوم، دو کشور مصر و اردن، که هم از پیمان کمپ دیوید تاکنون مناسبات عادی با رژیم صهیونیستی دارند و هم اعضای ناتوی عربی بهشمار میآیند، بهعنوان حلقههای پیونددهنده این دو ائتلاف راهبردی نقشآفرینی خواهند کرد.
طرح اتحاد راهبردی خاورمیانه و یا به عبارت بهتر، ناتوی عربی که در ابتدا در سفر دونالد ترامپ به عربستان سعودی مطرح شد، دربردارنده یک پیمان نظامی میان دولتهای عرب حاشیه خلیج فارس بهعلاوه مصر و اردن است. این پیمان نوعی توافقنامه دفاع مشترک جمعی است، بهگونهایکه براساس آن، حمله به هریک از اعضای این اتحاد، حمله به تمامی اعضا قلمداد میشود. علاوهبراین، همگی متعهدند به: ایجاد سپر موشکی در برابر جمهوری اسلامی ایران؛ آموزش و ارتقاء نیروهای مسلح دولتهای عضو؛ ارتقاء هماهنگی در امور نظامی و دفاعی؛ برقراری امنیت در آبراههای منطقه غرب آسیا ازجمله تنگه هرمز و باب المندب؛ و مقابله با تروریسم. نقش آمریکا در ناتوی عربی انکارناپذیر است؛ زیرا طیف گستردهای از پشتیبانیها ـ از تأمین تسلیحات و تجهیزات نظامی گرفته تا آموزش و چابکسازی نیروهای نظامی دولتهای عضو و کمکهای اطلاعاتی به آنها ـ را برعهده میگیرد.
بدینسان، آمریکا با ترویج اتحاد استراتژیک خاورمیانه از چهار جهت، بهطور غیرمستقیم اما علنی، راهبرد «موازنهسازی از دوردست» را بهجای راهبرد «راهبری از قفا» دنبال میکند: نخست آنکه، با درگیر کردن دولتهای عربی در تدابیر موازنهساز در برابر دشمنان آمریکا در غرب آسیا، آنها را در هزینهها و مسئولیتهای آن شریک میکند؛ دوم آنکه، ازطریق مقابله ائتلافی با دشمنان رژیم صهیونیستی که دشمنان آمریکا نیز محسوب میشوند، منافع این رژیم، در نقش اصلیترین متحد استراتژیک آمریکا در غرب آسیا نیز تأمین میگردد؛ سوم آنکه، با اعلام علنی آماج بودن جمهوری اسلامی ایران، جوّ روانی ایرانهراسی با هدف معرفی ایران در نقش مهمترین عامل بیثباتسازی در غرب آسیا تشدید میشود؛ و چهارم آنکه، با انسجامبخشی امنیتی به شرکای عرب واشنگتن با گسترش نفوذ رقبای فرامنطقهای آمریکا یعنی روسیه و چین، که اولی اقدامات اثرگذاری در بحران سوریه و دومی طرحهای بلندپروازانهای مثل جاده ابریشم جدید برای غرب آسیا داشته است مقابله میشود.
دومین تلاش آمریکا برای ایجاد ائتلاف راهبردی در غرب آسیا همانا ترویج عادیسازی روابط میان دولتهای عربی و رژیم صهیونیستی است. عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی متضمن بهرسمیت شناختن این رژیم در جایگاه دولت حاکمیتدار و بیاعتنایی به تمامی حقوق فلسطینیها ازجمله تشکیل دولت مستقل و بازگشت آوارگان به موطن خود خواهد بود و بدینسان، پیگیریِ آرمان فلسطین منتفی خواهد شد. این تلاش در دو جهت انجام گرفته است:
نخست، ارائه طرح حلوفصل نهایی، بهگونهایکه بازتابدهنده خواست صهیونیستها و تضییعکننده حقوق فلسطینیها باشد و دوم، کنارهم نشاندن دیپلماتیک اعراب و مقامات رژیم صهیونیستی، بهگونهایکه از موجودیت رژیم صهیونیستی و اشغالگریها یا تجاوزگریهایش قبحزدایی کند.
دراینراستا، دولت ترامپ طرح حلوفصلی موسوم به «معامله قرن» را بیان کرده است که اجرای آن مستلزم همکاری اعراب و بهویژه سه کشور اردن، مصر و عربستان سعودی و سایر شیخنشینهای عرب خلیج فارس است. ابعاد همکاری اعراب در معامله قرن بهگونهای است که عادیسازی مناسبات آنها با رژیم صهیونیستی جزو ذاتی آن است. ازسویدیگر، آمریکا میکوشد مقامات عربی و صهیونیستی را به مجامع بینالمللی که به ابتکار خود تشکیل میدهد دعوت، و آنها را به رایزنی با یکدیگر در زمینه موضوعات غرب آسیا تشویق کند. یکی از نمونههای بارز این ترفند را میتوان در اجلاس ورشو که در بهمن 1397 برگزار گردید آشکارا مشاهده کرد.
درمجموع، با توجه به نقش کانونی تأمین منافع رژیم صهیونیستی در تلاشهای واشینگتن برای ایجاد ائتلاف راهبردی چندجانبه در غرب آسیا، که در پیشبرد ناتوی عربی و عادیسازی روابط اعراب و رژیم صهیونیستی تبلور یافته است، بهنظر میرسد مهمترین هدفی که آمریکا در این برهه دنبال میکند مقابله با جبهه مقاومت و به موازات آن، ادغام رژیم صهیونیستی در ائتلافهای راهبردی در این منطقه بوده است که البته به مقابله با گسترش نفوذ منطقهای جمهوری اسلامی ایران ترجمه شده است.
جمعبندی و توصیههای راهبردی
با مقایسه این فازهای پنجگانه، که به شکلگیری جبهه عربی ـ صهیونیستی ـ آمریکایی انجامیده است میتوان به این استنباط رسید که بهجز فاز نخست که ایران جزئی از ائتلاف راهبردی بوده است، مابقیِ ائتلافها علیه جمهوری اسلامی ایران شکل گرفته است. به بیان بهتر، اگر ائتلاف نخست علیه قدرت فرامنطقهای یعنی اتحاد شوروی شکل گرفته بود، چهار ائتلافِ بعدی عمدتاً با هدف مهار، تضعیف و درنهایت، نابودی جمهوری اسلامی ایران پیش رفتهاند. ازسویدیگر، هرچه از فاز نخست به سمت فاز پنجم حرکت میکنیم، مجالدهی برای کنش منطقهای رژیم صهیونیستی افزایش مییابد، بهقدری که ائتلاف راهبردی در فاز پنجم متضمن نوعی عادیسازی در روابط اعراب و این رژیم نیز هست.
دراینمیان، بهنظر میرسد ائتلافسازی راهبردی چندجانبۀ آمریکا برای نخستینبار از گستره خلیج فارس فراتر رفته و با شمولیت اردن، مصر، و رژیم صهیونیستی غرب آسیا را درنوریده و به شمال آفریقا رسیده است. وانگهی، ائتلافسازی راهبردی چندجانبه آمریکا در قالب ناتوی عربی متضمن رخنۀ فزایندۀ پنتاگون در تشکیلات نظامی و امنیتی دولتهای عربی، در قیاس با فازهای قبلی است که چهبسا به استراتژی کلان نظامی ـ امنیتی این کشورها شکل دهد و بدینسان، به تعمیق و تثبیت حضور امنیتینظامی آمریکا در پویشهای ملی و بینالمللی غرب آسیا منجر شود و وابستگی نظامی و امنیتی رژیمهای عربی به واشینگتن را عمق بخشد؛ این بدان معناست که نفوذ در تشکیلات نظامی و امنیتی کشورهای عربی، هم همبستگی بیشتر در میان نیروهای مسلح آنها در برابر جمهوری اسلامی ایران را بهبار خواهد آورد و هم مناسبات میان نیروهای نظامی عربی و رژیم صهیونیستی را ترویج خواهد کرد؛ درنتیجه، میتوان استدلال کرد که روندهای اخیر در این زمینه سرآغاز خروج آمریکا از غرب آسیا نیست، بلکه از حضور روزافزون این کشور در این منطقه حکایت دارد که ازطریق موازنهسازی از دوردست تحقق مییابد.
این ارزیابی الزامات مهمی را برای امنیت ملی، منطقهای و بینالمللی جمهوری اسلامی ایران خواهد داشت: تلاشهای کنونی آمریکا در زمینه ایجاد ائتلاف راهبردی در غرب آسیا سه حلقه چالشهای امنیتی فراروی ایران در سه سطح را بههم پیوند خواهد زد، بهگونهای که بهصورت مکمل اعمال تحریمهای اقتصادی در تحمیل فشارهای فزاینده علیه جمهوری اسلامی ایران بهکار گرفته خواهد شد. به بیان بهتر، میتوان گفت که تلاشهای کنونی آمریکا برای ایجاد ائتلافهای راهبردی علیه جمهوری اسلامی ایران به ابزار دیپلماسی عمومی واشینگتن در ترویج ایرانهراسی مبدل خواهد شد، بهگونهای که بهعنوان پشتوانه دیپلماسی اقتصادیِ تحریمبنیان آن درقبال جمهوری اسلامی ایران نقشآفرینی خواهد کرد.
برایناساس، جمهوری اسلامی ایران نیازمند راهبرد هوشمندانهای است که قدرت تخریبگری این ائتلافسازی را مهار کند. این راهبرد هوشمندانه میتواند برپایه دو تمهید مهم باشد: نخست آنکه، جمهوری اسلامی ایران باید همکاریهای راهبردی خود را در حوزههای امنیتی و نظامی، با دو رقیب اصلی ایالات متحده یعنی چین و روسیه تقویت نماید، بهگونهای که بتواند از آن بهعنوان وزنهای توازنبخش در برابر این روند ائتلافسازی استفاده کند و دوم آنکه، جمهوری اسلامی ایران باید درصدد بازسازی روابط عربی در عرصه سیاست خارجی و منطقهای خود باشد، بهگونهای که از شکافهای موجود میان کشورهای عربی برای انسجامزدایی از این ائتلاف بهرهبرداری نماید.
Your Comment