طالبان؛ از ظهور مجدد تا حاکمیت بر افغانستان
تاریخ افغانستان گونهی دیگری از تجربهی بشری را برای ما ثابت میسازد، اینکه ملتهای آزادیخواه و سلحشور در فقدان رهبران زیرک، آگاه و کارکشته هرگز نمیتوانند به رویاهای خویش دست یابند، زیرا پیروزی مردم افغانستان در جنگ علیه انگلیس، اتحاد شوروی و ایالات متحده، نه تنها این ملت را به رویاهایش نرساند، بلکه عکس آن رخ داد و جریانهای مردمی و ملی به وسیلهی رهبران دست نشاندهی خویش نابود شدند. به تعبیری ملت افغانستان هیچگاه در میدان رویاروییهای نظامی کم نیاورده، بلکه همواره در میادین دیپلماسی ـ سیاسی شکست خورده است، زیرا این کشور از فقدان کارگزاران خردمند و نیز حافظه تهی از بروکراسی اداری رنج میبرد.
بعد از حملات یازدهم سپتمبر سال ۲۰۰۱ و سقوط رژیم طالبان، امریکا با جمعی از متحدین غربی خویش با شعار مبارزه با تروریسم وارد افغانستان شده و دولت همسو با منافع خویش را با نظام سیاسی دموکراسی که مبنای مشروعیت آن ملت بود، بدون مبنای عقلانی و معیارهای علمی سنجیده به وجود آورد؛ آن هم در کشوری که قریب به اکثریت آن بیسواد، غرق در فقر و دارای باورهای سنتی ـ دینی بود. در واقع میتوان به آن دموکراسی تحمیلی نیز عنوان نمود. این مسئله باعث تحریک احساسات ضد غربی شده و باعث شد تا گروههای متفرق طالبان دور هم جمع شده و آتش جنگ شعله ور گردد.
امریکاییها با استفاده از سیاست یک بام و دو هوا در پی آن بودند تا با ایجاد ناامنی در افغانستان گسترهی عملکرد خویش را در منطقه را افزایش داده و برای مهار روسیه، چین و ایران در رقابتهای بینالمللی استفاده نمایند. چنین شد که طالبان بار دیگر در سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ ظهور نموده و از عوامل موثر در ایجاد بحرانهایی از جمله بحران امنیت، ضعف در مبارزه با تروریسم، تلفات غیرنظامیان، کشتار نظامیان و ناتوانی حکومت شد. ظهور مجدد طالبان باعث شکلگیری حاکمیت دوگانه در افغانستان شد و حکومت را از داشتن دسترسی به مناطق روستایی و دور دست باز داشت. بحران مشروعیت و سایر بحرانهای به وجود آمده که منجر به سقوط نظام پسا بن در این کشور شد و برگ برندهای در دست طالبان برای رسیدن به حاکمیت در این کشور تلقی میگردید، امروز دامنگیر این گروه شده و به عمق بحرانها در شرایط فعلی نیز افزوده است. اکنون این بحرانها بقای طالبان را با خطر نابودی مواجه ساخته است.
روی کار آمدن دوباره طالبان و واکنشهای ناشی از این جابجایی سیاسی در افغانستان در سطح داخلی، منطقهای و جهانی، با درک شرایط وخیم مدیریتی و ضعف رهبری در درون نظام طالبانی، فضای سیاسی در این کشور را متزلزل ساخته و بر عمق بحرانها میافزاید. در این گفتار سعی بر شناسایی بحرانهای کنونی افغانستان داشته و نیز میکوشیم تا نحوه عملکرد این گروه را در مواجهه با این بحرانها و نیز سناریوهای مختلف را ترسیم کنیم. نگارندگان برای رسیدن این اهداف از نظریه رئالیسم استفاده نموده تا به این پرسش اصلی پاسخ داده شود که ظهور و دوام حضور طالبان در صحنهی نظامی ـ سیاسی افغانستان باعث خلق چه بحرانهایی گردیده و تا چه میزان این گروه توان حل این بحرانهای را دارا است؟
واقعگرایان معتقدند که دولتها در گستره فضایی به تعامل میپردازند که اساس آنرا هرج و مرج(انارشی) شکل داده است. این انارشی باعث ایجاد ضرورت دسترسی به قدرت شده و از آنجا که منابع قدرت کمیاب میباشد، بسته به میزان منابع در دسترس قدرت، بقای دولتها به سنجش گذاشته میشود. آنها بدین باور اند که ساختار حاکم نظام بینالملل کنونی عاری از سلسله مراتب بوده و دولت ها به میزان اتکا به خود(خودیاری) است که برای خویش جایگاهی در این ساختار تعریف می کنند. واقع گرایان تأکید میورزند که سطح بیش از حد این وابستگی، باعث اختلال در قدرت و در نتیجه تهدید بقای دولت میگردد. «والتز» که خالق این نظریه میباشد، اعتقاد دارد که در چنین نظام عاری از سلسله مراتب، هر دولتی برای کسب منافع بیشتر در پی گریز از اقتدار موجود بوده و این امر تهدیدات را بیشتر می نماید. او کارکرد دولتها را وابسته به میزان قدرت آنها دانسته و بیان میدارد که در چنین نظامی، قدرت به صورت یکسان پخش نشده، بلکه هر کشور بسته به موقعیتی که در این ساختار دارد، میتواند از آن بهره ببرد.
در چنین نظامی که دولتها در پی افزایش قدرت خویش هستند، همه منافع آنها در بستر بقا تعریف گردیده و دولتهای معدودی میتوانند به عنوان کنشگران اصلی در آن به نقشآفرینی بپردازند. با توجه به اینکه در یک قرن گذشته، تعداد دولتها در حال افزایش بوده، کنشگران را به صورت زیر دستهبندی نموده تا خوانندگان دچار سوءتفاهم نشوند که همه دولتها، کنشگران اصلی هستند. در اینجا برای روشن شدن بحث، کنشگران را در قالب این دستهبندی مطرح مینماییم:
کنشگران دست اول |
کنشگران دست دوم |
کنشگران دست سوم |
کنشگران دست چهارم |
سازندگان ساختار نظام بینالملل موجود |
رقبای ساختار نظام بینالملل موجود |
تابعان ساختار بینالملل موجود |
تابعان ساختار نظام بینالملل موجود |
قدرتهای برتر سیاسی، اقتصادی و نظامی در سطح جهانی |
قدرتهای بهتر سیاسی، اقصادی و نظامی در سطح فرامنطقه |
قدرتهای خوب سیاسی، اقتصادی و نظامی در سطح منطقه |
دولتهای ملی به ظاهر مستقل، اما وابسته |
برخوردهای کنشمند در سطح جهانی |
برخوردهای کنشمند در سطح فرامنطقه |
برخوردهای کنشمند در سطح منطقه |
برخوردهای واکنشی در سطح منطقه
|
منبع: https://www.iess.ir/fa/doc/analysis/2892/
با توجه به دستی بندی فوق افغانستان را میتوان جزء گروه چهارم دانست؛ کشوری به ظاهر مستقل، اما وابسته که بقای آن مدیون قدرتهای برتر میباشد. این نوع کشورها برای دوام بقای خویش نیازمند کمکهای اقتصادی، ایجاد مشروعیت در سطوح بینالمللی و تجهیز و آموزش نیروهای امنیتی خویش بوده و تأمینکنندگان این موارد نقش اساسی را در حفظ و یا ساقط کردن نظامهای حاکم در چنین جوامع دارند؛ آنچه ما نمونهی آنرا در ۲۰۲۱ در افغانستان شاهد بودیم. طالبان در چنین شرایطی به مسند قدرت رسیده و دوام آن منوط به خواست کنشگران برتر که تأمین کنندگان نیز هستند، می باشد.
عوامل ظهور دوباره طالبان
علل و عوامل زیادی برای ظهور مجدد طالبان در افغانستان و آغاز فصل تازهای از رویاروییهای نظامی این گروه با حکومت پسا بن و امریکا وجود دارد. در این مجال سعی بر آن داریم تا این عوامل را به صورت فهرستوار ذکر نموده تا تصویر واضحی از طالبان بعد از بن ایجاد گردیده و در قالب آن بازیهای پیدا و پنهان را تبیین نماییم.
- حمله نظامی بدون چارچوب از پیش تعیین شده
بعد از حملات یازدهم سپتمبر سال ۲۰۰۱ امریکا بدون شناخت دقیق ریشههای این حمله، القاعده را متهم به آن نموده و بدون درنظرداشت گزینههای دیپلماتیک و پیش گرفتن دیپلماسی برای دستگیری بن لادن، دست به حمله نظامی به افغانستان زده و با تمام توان طالبان را سرکوب کرد. این عمل بدون شناخت و درک درست از دشمن باعث شد تا امریکا بعدها با عینک پاکستان به طالبان نگاه کرده و این گروه را نه دشمن، بلکه ابزاری در جهت مهار متقابل رهبران حکومت ـ که بیشتر از جبهه شمال بودند - و نیز گزینهی مناسبی علیه رقبای خویش در سطح منطقه به کار گیرد. این موضوع باعث کمرنگ شدن جدیت امریکا علیه طالبان گردید. این رویکرد در ظهور مجدد طالبان در صحنهی نظامی ـ سیاسی افغانستان نقش مهمی داشت.
از سویی، چون امریکا بعد از یازدهم سپتمبر چهره پلنگ زخمی به خود گرفته بود، قدرتهای جهانی مانند چین و روسیه حساسیت کمتری نسبت به حمله این به افغانستان نشان دادند، اما بعد از چند سال نخست مشخص گردید که ایالات متحد اهداف دیگری را ورای این حضور در افغانستان دنبال نموده و در پی مهار و گسترش قلمرو خویش به مناطقی همچون جنوب آسیا برای اطمینان از تسلیحات هستهای پاکستان؛ آسیای مرکزی برای دسترسی به منابع این کشورها و نیز دخالت در قلمرو خلوت روسیه؛ شرق آسیا برای مهار چین و تحریک گروههای اسلامگرا و غرب آسیا برای مهار ایران است. این مسئله باعث شد تا طالبان بیشتر از حقیقت وجودی خویش بزرگنمایی شود تا ایالات متحد به راحتی اهداف خویش را دنبال کند.
نبود یک چارچوب واضح از حضور در افغانستان و نیز عدم تعریف واضح از دشمن، سبب گردید تا طالبان وارد میدان بازی شده و برای توجیه حضور امریکا مورد بهرهبرداری قرار گیرد. هرچند رهبران ایالات متحد هدف از حضور خویش در افغانستان را ایجاد و حفظ مردمسالاری، حقوق بشر و حقوق زنان عنوان میکردند، اما هرگز این اهداف اعلامی اولویت آنها نبوده و مقاصدی دیگری را دنبال میکردند. همین موضوع باعث شد تا طالبان بار دیگر بعد از سال ۲۰۰۴ به صحنه بازگشته و با ابزارهای تبلیغاتی غرب بزرگنمایی گردد. این بزرگنمایی در نهایت باعث شد تا سائر کشورهای رقیب امریکا دست به ایجاد روابط با طالبان برای در امان ماندن از آسیبهای احتمالی این گروه زنند. این امر جنگ نیابتی کشورها را به افغانستان کشانید و عملا افغانستان را به میدان رویارویی های منطقهای و جهانی مبدل کرد.
با سقوط رژیم طالبان در سال ۲۰۰۱ این گروه پراکنده شده و به مناطق کوهستانی در دو سوی خط دیورند مستقر شده و با استفاده از منابع که سازمانهای استخبارتی کشورهای منطقه در اختیار این گروه قرار می داد دوباره سروسامان گرفته و به نبرد علیه امریکا و سایر متحدین غربی آن پرداختند. امریکا که در این زمان تنها قدرت هژمون جهان بود و منافع ملی و اهداف استراتژیک این کشور تنها به افغانستان و چند کشور دیگر محدود نمیشد، تصمیم گرفت تا به کشور عراق نیز حمله کند(ارسلا، 98 ص 117). هرچند این حمله امریکا با واکنشها و مخالفتهای شدید جهانی از جمله سه عضو شورای امنیت سازمان ملل مواجه بود، اما این کشور به این واکنشها اعتنایی نکرد و سرانجام در سال 2003، به عراق حمله کرد. بعد از این، امریکا تمام توجه و تمرکز خود را به عراق معطوف کرد و در نتیجه نفوذ سیاسی و نظامی آن در افغانستان کاهش یافت. گروه طالبان از این فرصت پیش آمده استفاده کرده و حملات شدیدی را علیه نظامیان امریکایی و افغان آغاز کردند که اغلب اوقات موفق هم بود. همه این عوامل سبب گردید تاگروه طالبان هر روز با روحیه قویتر عمل کرده و حملات خود را افزایش دهند.
- حمایت پاکستان و وجود مدرسههای مذهبی در این کشور:
پاکستان از زمان شکل گیری خود تاکنون همواره به دنبال گسترش قدرت نظامی و سیاسی خود در افغانستان بوده و در دورههای مختلف عملاً در امور داخلی این کشور به طور مستقیم مداخله نموده است. بنابر اعتراف بینظیر بوتو، صدراعظم پاکستان، پدیده طالبان به ابتکار انگلستان وکمک مالی عربستان سعودی و پشتیبانی امریکا در پاکستان شکل گرفته است؛ این مسئله واضح است که ایدئولوژی طالب ریشه در مدرسههای دیوبندی، اکورهختک و سایر مدرسههای پاکستان دارد، زیرا پاکستان با ابزار قرار دادن دیانت در تلاش است رقیب اصلی خویش، هند را در کشمیر مهار نماید و از طرفی از همسایهی شمالی خویش افغانستان نیز در امان بوده و از کوههای پامیر و هندوکش واقع در آن، به عنوان عمق استراتژیک خویش استفاده کند.
این اهداف زمانی تحقق مییابد که یک گروه افراطی ـ مذهبی و قبیلهای بر اریکهی قدرت بوده، با تفسیرهای تنگ نظرانه از دین، در پی محدودسازی روابط با کشورهای به تعبیر آنها غیراسلامی باشد و تمامی امور اقتصادی، بازسازی و اجتماعی را به دست کشور حامی خویش، پاکستان بگذارد. امریکا هرچند میدانست که ریشهی مشکل افغانستان از پاکستان آب میخورد، از سیاست یک بام و دو هوا استفاده نموده و حضور خویش را در جهت مبارزه با تروریسم در افغانستان توجیه مینمود، در حالی که لانه های تروریسم در پاکستان بوده و با کشتن بن لادن در پاکستان، دیگر شکی در مورد این ادعا باقی نماند.
- عدم حمایت امریکا از حکومت مرکزی:
امریکا از سیاست یک بام و دو هوا پیرامون سیاست افغانستان استفاده میکرد. این موضوع باعث شد تا چرخهی جنگ افغانستان را همواره در گردش باقی بماند، زیرا این کشور از یک سو با دولت مرکزی افغانستان و از سوی دیگر با گروههای مخالف آن در ارتباط بوده و تلاش مینمود تا از سیاست مهار متقابل استفاده نماید. همین بود که گروه طالبان در قالب گروههای پراکنده برای اهداف خاص در افغانستان دست به ایجاد و گسترش خشونت میزدند، زیرا عدم حاکمیت مرکز بر مناطق دورافتاده باعث فقر و کمبود خدمات اجتماعی گردیده و این عامل منجر به عدم رضایت از حکومت میگردید که در این صورت، طالبان از آن به عنوان ابزاری علیه حکومت افغانستان استفاده نموده و عملا آن را با چالش مواجه میساختند. همچنین طالبان که بیشتر از آن به عنوان گروه تک قومی نیز یاد میشوند، از مناطق جنوبی و جنوب شرقی افغانستان بوده و با رسوم سنتی و اطاعت از بزرگان قوم، به دشمنی با سایر اقوام پرداخته که این دشمنیها حتی در لایههای تصمیمگیری حکومتی نیز نفوذ یافته و باعث عدم موثر مبارزه با طالبان در میدانهای نبرد میشد.
برعلاوه، عدم تمایل به حکومت مرکزی و ارجحیت ارزشهای قومی بر ارزشهای ملی باعث ایجاد شکافهای عمیق اجتماعی شد و جامعه را به گروههای مختلف و متخاصم تقسیم کرد. در این حالت نیز بیشترین نفع را طالبان بردند و با تداوم و بزرگنمایی و به شور آوردن احساسات قومی، توانستند در داخل دستگاه حکومت نیز رسوخ نموده و عملا مانند موریانه این دستگاه را از داخل فرسوده و در نهایت نابود نماید.
حاکمیت مجدد طالبان بر افغانستان
هرچند مذاکرات صلح افغانستان از سالها قبل آغاز گردیده بود، اما بعد از سال ۲۰۱۸ شدت بیشتری یافته و ایالات متحده در اقدام بیسابقه خویش، دولت افغانستان را دور زده و خود با طالبان وارد مذاکره شد. این مسئله باعث شد گروه طالبان در موقعیت بهتری قرار گرفته و ایالات متحد حاضر به هرگونه امتیازدهی جهت به نتیجه رسیدن این مذاکرات شود. با امضای توافق میان طالبان و ایالات متحد در دوحه قطر در سال ۲۰۲۰، امریکا جایگاه حکومت افغانستان را تضعیف نمود و باعث شد تا روحیهی نبرد با طالبان در صفوف نیروهای امنیتی و دفاعی افغانستان کاهش یابد که در پی آن، سقوط پی در پی ولایت آغاز شد تا این که در ۲۴ اسد(مرداد) سال ۱۴۰۰ این گروه کابل را بدون هیچ گونه مقاومتی تصرف کرد و عملا حکومت افغانستان را ساقط نماید.
هرچند طالبان کابل را تصرف و قدرت را قبضه کردهاند، اما این گروه با چالشهای زیاد نیز مواجه بوده که در ذیل به آنها میپردازیم:
چالشهای فرار راه حاکمیت دوباره طالبان
1ـ امنیت: طالبان در شرایطی قدرت را در افغانستان به دست گرفتند که 20 سال تجربهی مردمسالاری باعث ایجاد حساسیتهای شدید علیه ایدئولوژی این گروه گردیده و عملا آن را با پرسشهای لاینحل مواجه ساخته است؛ زنان حق تحصیل و کار میخواهند. جوانان کار میخواهند و سایر طیفهای جامعه آزادی و امنیت. هرچند تصور میشد با حضور طالبان امنیت در افغانستان تأمین میگردد، اما عملکرد چند ماه اخیر این گروه نشان داده که نمودار جرایم جنایی، قتلهای هدفمند و حملات تروریستی کماکان قابل توجه است.
از طرفی با درنظرداشت تعاریف جدید از امنیت، وجود پدیدهای چون طالبان خود امنیت روانی جامعه را نیز برهم زده و با سلب آزادیهایی همچون آزادی بیان، اندیشه و گفتار، عملاً یک چالش امنیتی جدید را در سطح جامعه به وجود آورده که نمودهای آنرا میتوان در برخوردهای فردی در درون جامعه مشاهد کرد.
2ـ فقر: هرچند سربازان طالبان برای خدا میجنگیدند، اما حالا خواهان پرداخت حقوق هستند. معضل فقر که از میراثهای ماندگار حکومت قبلی برای طالبان است، در ماههای اخیر به چالشی فرا راه حکومتداری طالبان مبدل شده و این گروه توان مدیریت این پدیدهی شوم را ندارد. معضل فقر باعث شده تا از محبوبیت حاکمیت طالبان کاسته شده و مشروعیتاش نیز زیر سوال برود. از سویی، فقر باعث ازدیاد معضلات اجتماعی از جمله راهزنی، کلاهبرداری و فروش مواد مخدر گردیده که طالبان عملاً نه برنامهای برای مدیریت آن دارند و نه هم امکانات کافی برای مهار دارند.
3ـ مشروعیت داخلی: طالبان بیشتر به عنوان یک گروه نظامی شناخته میشود تا سیاسی و از طرفی، مبناهای مشروعیت این گروه با پرسشهای جدی مواجه است. بر اساس عملکرد چند ماه گذشته، چنین به نظر می رسد که طالبان با زور تفنگ بر مردم حکومت میکند و باور به مردمسالاری و انتخابات ندارد.
4ـ مشروعیت بینالمللی: با وجود گذشت چندین ماه از حاکمیت طالبان بر افغانستان، این گروه توسط هیچ کشوری به رسمیت شناخته نشده و با فقدان مشروعیت بین المللی مواجه میباشد. این مسئله سبب گردیده تا بخش بزرگی از امورات کشورداری متوقف شده و عملا افغانستان در انزوا قرار گیرد. از سویی درآمدهای ارزی این کشور مسدود و کرسی نمایندگی افغانستان در سازمان ملل بدون نماینده باشد. تحت چنین شرایطی، ادامه حکومت طالبان بدون مشروعیت داخلی و رسمیت خارجی، افغانستان را بیش از پیش منزوی ساخته و به دشواری شرایط زندگی مردم آن میافزاید.
5 ـ تروریسم: تا هنوز حاکمیت طالبان تثبیت نشده که این گروه با داعش روبرو شده است. بخش بزرگی از افراد وابسته به داعش از همان مدارس پاکستان فارغ شده و در گذشته بخشی از طالبان بودهاند؛ بخشیهایی که به حاشیه رانده شده و از سیاستهای رهبران خوشنود نبودهاند. یکی از مهمترین درخواستهای کشورهای منطقه و فرامنطقه از طالبان مبارزه با تروریسم است. شاید بتوان گفت که یکی از قطعات پازل مشروعیت طالبان در سطح نظام بین الملل، صداقت این حکومت در مبارزه با گروههای تروریستی است. لذا طالبان برای مبارزه با جریان هایی که از منظر بازیگران موثر نظام بینالملل تروریستی تلقی میشوند، باید تلاش موثر انجام دهد حال آن که برخی از این گروهها از همرزمان طالبان بوده و هستند.
سناریوهای پیش رو
با درک این شرایط میتوان سناریوهای پیش رو را برای طالبان ترسیم نمود که قرار ذیل میباشد:
ـ فائق آمدن طالبان بر این چالشها و تحکیم پایههای قدرت این گروه بدون دردسر که خوشبینانه است؛
ـ تن دادن به رضایت عمومی و تلاش برای یافتن مبناهای مشروعیت در سطح داخلی که پیش زمینهی برای مشروعیت منطقهی و جهانی می باشد؛
ـ افزایش صداهای تجزیهطلبی و استفاده از این مسئله به عنوان ابزار فشار روی حکومت طالبان از سوی گروههای مخالف طالبان؛
ـ آغاز و تداوم جنگهای داخلی و نیز استفاده از این وضعیت توسط قدرتهای منطقهی و جهانی.
نتیجهگیری:
ظهور مجدد طالبان علل و عواملی زیادی داشته است. در سطح داخلی عملکرد امریکایی در قبال شهروندان و تجاوز بر حریم خصوصی افراد، مسائل قومی و حس حقارت نزد اکثریت پشتونها مبنی بر اینکه در جنگ با قومیتهای دیگر شکست خوردهاند و سایر عوامل و نیز در سطح منطقهی رقابتهای هند و پاکستان، روسیه و امریکا و سایر کشورها باعث شده طالبان بار دیگر ظهور نموده و دست به نبرد علیه امریکا و شرکای غربی آن زد.
طالبان برای امریکا گزینهی مناسبی دانسته میشد تا به وسیلهی آن، منطقه را تحت پوشش قرار داده و تمامی آن را وارد رقابتهای نظامی ـ سیاسی نماید؛ تا از یک طرف ظرفیت آنها را تقلیل داده و ایشان را مصروف نگه دارد و از سوی دیگر، برای فروش تسلیحات خویش تبلیغ نماید.
هرچند امروزه طالبان بر افغانستان حاکم گردیده، اما در نظر نداشتن شرایط حال افغانستان باعث سرنگونی این گروه خواهد شد. این گروه میراثدار بحرانهایی است که بخش بزرگی از آنرا خود خلق کرده، اما امروز توان مدیریت آنرا ندارد. در صورتی که طالبان بر مواضع خویش برای سهم ندادن به سایر جناحهای سیاسی در قدرت پافشاری نماید، احتمال جنگ و حتی تجزیه افغانستان نیز محتمل بوده و در صورت تجزیه افغانستان شاهد درگیریهای مرزی و یا حتی درگیری میان دو کشور سر بر آورده از دل افغانستان کنونی خواهیم بود. اما در صورت تن دادن و ایجاد فضای پذیرش سایر گروهها و اقوام در قدرت، احتمالاً وضع بهبود یافته و با ازسرگیری کمکهای خارجی، بسترهای توسعه افغانستان فراهم گردد.
فهرست منابع
- ارسلا، مرسلین، 98، "دولتسازی نظامیگرایانه و ناکامی دولتسازی در افغانستان"، فصلنامه دیپلماسی و مطالعات بینالمللی، شماره 13، نشر دانشگاه افغانستان، کابل.
- روا، الیور، ابوذهب، مریم، 95، "شبکههای اسلامگرایان"، مترجم، مهدی منادی، نشر دانشگاه افغانستان، کابل.
- سهیل، محمد عارف، 98، "حمایت پاکستان از گروههای تروریستی در جنوب آسیا و افزایش ناامنی در افغانستان"، فصلنامه دیپلماسی و مطالعات بینالمللی، شماره 11، نشر دانشگاه افغانستان، کابل.
- سجادی، سید اکبر، 97، "تاثیر ظهور به قدرت رسیدن طالبان برسیاست بینالملل"، فصلنامه دیپلماسی و مطالعات بینالمللی، شماره 5، نشر دانشگاه افغانستان، کابل.
- سیستانی، کاندیدا اکادمیسن، 90، پاکستان پرورشگاه اصلی تروریزم.
- شاهین، حسیبالله، محمدی، مری جان، 1400، امپریالیسم جهانی و توسعه در افغانستان، انتشارات قرطبه، کابل.
- شیرزاد، ابومسلم، طالبان در پشت نقاب، انتشارات سعید، کابل.
- لعلزی، حکمتالله، 98، حمایت ارتش پاکستان از قاچاق اسلحه و مواد مخدر و افزایش ناامنی در افغانستان، فصلنامه مطالعات بینالمللی، شماره 13، نشر دانشگاه افغانستان.
- شاهین، حسیبالله، طالبان، چین و موازنه قدرت در جنوب آسیا، موسسه مطالعات راهبردی شرق، تهران ـ ایران.
- محمدی، مری جان؛ شاهین، حسیبالله، زنان و توسعه پایدار، مرکز مطالعات توسعه افغانستان، کابل ـ افغانستان.
Your Comment