روسیه و نظم نوظهور بینالمللی (با تاکید بر روابط روسیه ـ آمریکا):
فرصتها و چالشهای ایران
مقدمه
بسیاری از تحلیلگران مهمترین ویژگی نظام بینالملل کنونی را خلأ هنجاری و تنظیمکننده در روابط میان کشورهای اصلی سازنده نظم جهانی برمیشمارند. به هنگام ظهور نظم نوظهور بینالمللی، بروز تدریجی مقاومت در مقابل هنجارهای نظم پیشین و تلاش برای ساختن هنجارهای جدید، به اصلیترین ویژگی نظام کنشگری میان کشورها تبدیل خواهد شد. امروزه در شرایطی از نظام بینالملل قرار گرفتهایم که بیش از هر زمانی پویایی، تحرک، سیالیت و عدم اطمینان به روندهای پیشین در تمامی سطوح نظام در بالاترین سطح ممکن قابل مشاهده است. این ویژگی موجب شده است که فرصتهای مهمی برای بازیگرانی که دارای ظرفیت تحرک هستند فراهم آید. بااینحال، نباید از شرایط پُرتنش و خطرناک این عصر بهسادگی عبور کرد؛ زیرا ظرفیت تعارض منافع میان بازیگران در چنین فضایی به رشد قابل توجهی دست خواهد یافت، بهطوریکه هزینههای رقابت نیز متناسب با آن فزونی خواهد گرفت و برای همه کشورها قابل تحمل نخواهد بود، تاجاییکه انجام اشتباه و ریسک در این چهارچوب، زمینه ازدست رفتن حداکثری منابع قدرت کشورها را با خود بهدنبال خواهد داشت.
نظم نوظهور در شرایطی ایجاد میگردد که مفهوم قدرت در سطوح مختلف نظام بینالملل چندلایه و متکثر میشود. ظهور قدرتهای نوظهوری همچون چین، روسیه، و هند در کنار سایر قدرتهای مدعی، برای کشوری همچون ایالات متحده این انگاره را بازتولید خواهد کرد که امکان بسط رویکردهای یکجانبه به سایر مناطق دنیا برخلاف دو دهه اول دوران پساشوروی، بدون نادیده انگاشتن ظرفیت سایر قدرتها امکانپذیر نخواهد بود. تنوع در ظرفیت قدرتسازی رقبای ایالات متحده در کنار طولانی شدن مدت زمان این مقطع موجب میشود که تحولات شدیدی را در روندهای ائتلافسازی کشورها مشاهده کنیم. در گذار به نظم جدید، بسیاری از بازیگرانی که خود روزی در برابر نظم ترسیمشده توسط ایالات متحده از سیاست همراهی و دنبالهروی پیروی میکردند، در شرایط جدید، خواهان برعهده گرفتن نقش بیشتری در معادلات بینالمللی هستند.
تحولات سریع در عرصه نظام بینالملل، بسیاری از تحلیلگران علاقهمند به نظریه گذار قدرت را بر آن داشته است که نگاه موشکافانهتری به رفتار بازیگران تجدیدنظرطلب در این نظم داشته باشند. از منظر طرفداران این مکتب، رفتار روسیه در دوران ریاستجمهوری ولادیمیر پوتین نمونه بارز کشورهای تجدیدنظرطلب است.
در میان محققان و سیاستمداران غربی متداول است که بگویند رفتار سیاست خارجی روسیه پس از جنگ سرد اغلب غیرقابل پیشبینی، غیرعقلانی، ضد غربی، تهاجمی ـ توسعهطلبانه و حتی الحاقگرایانه[1] است. حمله به گرجستان در 2008 در اوستیای جنوبی[2]، الحاق کریمه و حمایت از جداییطلبان دونباس[3] توسط روسیه در 2014، مداخله غیرمنتظره مسکو در بحران سوریه و [انجام] حملات هوایی علیه داعش در سال 2015 به بعد نمونههایی از چنین رفتاری هستند.
برخی از اندیشمندان غربی بر این باور بودند که روسیه در سالهای اولیه پس از جنگ سرد با دنبالهروی از غرب تلاش میکرد که خود را با واقعیتهای بینالمللی تقلیلیافتهاش وفق دهد؛ اما این رویکرد روسیه از اواسط دهه نود میلادی به سمت موازنه نرم تغییر جهت داد. رویکرد متمایز روسیه درقبال مسائلی مانند بحران بوسنی، کوزوو، گسترش ناتو، جنگ عراق و همچنین افزایش همکاری با قدرتهایی مانند چین، نشاندهنده تغییر رویه روسیه از راهبرد دنبالهروی به سمت توازن نرم بود؛ برای مثال، در بحران کوزوو، چون روسها شاهد ازبین رفتن یکی از مهمترین حوزههای ژئوپلیتیک خود توسط آمریکا و ناتو بودند، اعتراض خود را به گسترش دامنه عملیات ناتو و تغییر دامنه آن از تهدید کشور عضو به گسترش در خارج از مرزهای عضو ابراز داشتند.
این راهبرد، مبتنیبر شناخت روسیه از روندهای حاکم بر نظام بینالمللی بود. بهعبارتی، کرملین سیاست خارجی منسجم و عملگرایانهای که در آن اولویتها بهوضوح تعریف شده و منافع روسیه بهخوبی سازماندهی شده بود را پیگیری میکرد و با آگاهی از محدودیت منابع و ظرفیتهای خود میکوشید از حضور غیرضروری و پرهزینه در مناطق مختلف جهان اجتناب کند و بهجای تلاش برای بهدست آوردن جایگاه قدرت بزرگ، ترجیح میداد بر مناطق پیرامونی خود (یا همان حوزه خارج نزدیک) تمرکز کند. با درک از خود بهعنوان قدرت بزرگ منطقهای، روسیه تلاش داشت از تخریب نفوذ خود جلوگیری، و درعینحال، جایگاه قدرت خود را در سراسر حوزههای نفوذ شوروی ازطریق ابزارهای سیاسی، اقتصادی و نظامی بازسازی کند.
در سال 2007 و با مطرح شدن دکترین مونیخ[4] در سیاست خارجی روسیه، راهبرد توازن مستقیم جایگزین راهبرد توازن نرم شد. نقطه شروع این راهبرد، سخنرانی پوتین در کنفرانس امنیتی مونیخ[5] در سال 2007 بود. در این کنفرانس، پوتین آمریکا را متهم به یکجانبهگرایی، بیتوجهی به قوانین بینالمللی و استفاده بیبندوبار از زور کرد. پوتین مدعی بود که اقدامات یکجانبه بهطور مداوم در سیاستهای فعلی ایالات متحده مورد استفاده قرار میگیرد و منجربه بحران شده است.
در سال 2014 و در میان بحران اوکراین، روسیه از نظام بینالمللی ایجادشده پس از جنگ سرد خارج شد و آشکارا تسلط ایالات متحده آمریکا را بهچالش کشید. این حرکت بهطور مؤثری به یک ربع قرن از روابط همیاری میان قدرتهای بزرگ پایان داد و موجب ظهور دوره جدیدی از رقابت شدید بین آنها شد. درواقع، تحولات در اوکراین بهطور مستقیم، نظم جهانی پس از جنگ سرد را به چالش کشید و باعث شد که برخی از محققان استدلال کنند که روسیه در تلاش برای مواجهه با نظم جهانی است و عامل شکلگیری این مواجهه نیز غرب است؛ زیرا در دوران پس از جنگ سرد ازطریق برخی اقدامات باعث ایجاد اختلاف بین خود و روسیه شدهاند. جان مرشایمر باور داشت که ایالات متحده و متحدان اروپایی آن بیشترین مسئولیت را در بهوجود آمدن بحران اوکراین برعهده دارند. ریشه اصلی این مشکل، گسترش ناتو و تلاش برای خارج کردن اوکراین از مدار روسیه و ادغام آن در غرب است. گسترش اتحادیه اروپا به شرق و حمایت غرب از جنبشهای طرفدار دموکراسی در اوکراین که با انقلاب نارنجی در سال 2004 شروع شد نیز عامل کلیدی بود. استفان والت[6] نیز غرب را مسبب شکلگیری بحران اوکراین میدانست. به باور وی، بحران اوکراین با یک حرکت جسورانه روسی یا حتی یک سری از خواستههای نامشروع روسی شروع نشد، بلکه زمانی آغاز شد که ایالات متحده و اتحادیه اروپا سعی کردند اوکراین را از مدار روسیه خارج کنند و در حوزه نفوذ غرب قرار دهند.
بهعنوان یکی از مهمترین بحرانهای ژئوپلیتیک پس از جنگ سرد، بحران اوکراین نهتنها بر ساختار سیاسی و بازسازی نظم بینالمللی اثر گذاشت، بلکه سیاستهای امنیتی ایالات متحده آمریکا و غرب را نیز تغییر داد. بحران در اوکراین و بر سر اوکراین، روابط روسیه را با غرب خدشهدار کرد و آن را به نقطه شکست رساند. برای اولینبار بعد از 25 سال، تهدید شکلگیری تقسیمبندی جدید در اروپا وجود داشت و احتمال آن میرفت که این بحران یکی از باثباتترین مناطق جهان را دچار آشوب و مواجهۀ شرق و غرب کند. در این نظم چندمرکزی، روسیه مخالف جهان تکقطبی تحت سلطه قدرت هژمونیک و مداخله اخلاقی غرب بوده و درمورد دستاندازی ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا به فضای ایجادشده پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی خشمگین بود. روسیه بهدنبال حفظ احترام بینالمللی یا حداقل ایجاد رضایت به نفع خود در همسایگان دوران پس از شوروی و نیز تسهیل ایجاد محیطی خارجی بود که از مشروعیت و ثبات نظام پوتین حمایت کند.
متأثر از همین تأثیرات، افزایش نفوذ در مناطق تحت نفوذ غرب و بهخصوص افزایش توان در مناطق پس از شوروی، به یکی از راهبردهای اصلی سیاست خارجی روسیه تبدیل شد. روسها بعد از تحولات اوکراین به کشورشان در مقام قدرتی بزرگ مینگریستند. نارضایتی از جایگاه کشورشان، مسکو را وادار میکرد که درپی ایفای نقش قدرت بزرگ باشد تا به غرب بقبولاند که میتواند نقش برابری را در عرصه بینالمللی ایفا کند؛ زیرا روسها اعتقاد داشتند که در گذشته، منافعشان تأمین نشده است؛ به همین دلیل بود که حضور در مناطق مختلف در دستور کار قرار گرفت و بعد از نزدیک به یک دهه فراموشی، خاورمیانه و شمال آفریقا مجدداً بهعنوان منطقه دارای اهمیت برای روسیه معرفی شد؛ زیرا کرملین میکوشید از این طریق اعتبار گذشته خود را در نقش یک قدرت حیاتی در منطقـه بازیابـد. مسکو با مشارکت فعال در انواع مختلف تحولات و بحرانهای منطقهای ازجمله در خاورمیانه در تلاش بود توازن را در روابط خود با غرب برقرار کند.
همچنین مداخله نظامی در بحران داخلی سوریه نشاندهنده تمایل کرملین برای مقابله با هژمونی ایالات متحده آمریکا و تلاش برای شکل دادن به یک توازن قوا بود. سیاست روسیه در خاورمیانه بخشی از یک استراتژی گسترده بود که هدف آن، ایجاد نظم بینالمللی برای محافظت از روسیه در برابر نفوذ غرب در امور داخلی آن و تضمین جای پای مساوی با ایالات متحده آمریکا بود. درعمل، این بدان معنی بود که سیاستهای خاورمیانهای روسیه تابعی از استراتژیهای جهانی کرملین در مقابل واشینگتن بود. در خاورمیانه، روسیه بهدنبال ایجاد منطقهای بود که بهنظر میرسید بهترین الگو برای نظم بینالمللی باشد؛ برای مثال، کنسرتی از قدرتها، شامل: روسیه، ایالات متحده آمریکا و قدرتهای منطقهای مانند: ایران و ترکیه. علاوهبراین، تلاش روسیه برای بازگرداندن جایگاه خود در مقام قدرت بزرگ، حکومت پوتین را در چشم نخبگان سیاسی و مردم این کشور مشروع میساخت. در سایه افزایش فعالیت سیاست خارجی روسیه در منطقه خاورمیانه و بهدست آوردن موقعیت استراتژیک خاص، برخیها بر این باورند که در وضعیت فعلی نیز این کشور تلاش دارد: نخست، وضعیت موجود در خاورمیانه را حفظ کند که این هدف بسیار متأثر از انقلابهای شکلگرفته در قالب بهار عربی است. از دید روسیه، محرک اصلی انقلابهای رنگی در منطقه عامل خارجی (ایالات متحده و کشورهای غربی) است. نیروهای کشورهای غربی در این منطقه احزاب و جناحهایی هستند که از اینگونه انقلابها حمایت میکنند؛ دوم، روسیه حضور ایالات متحده آمریکا در منطقه را تهدیدی برای خود تلقی میکند؛ و سوم، روسیه سعی میکند بازیگران فعال منطقهای ازجمله سازمانهای اجتماعی مدنی، اتاقهای فکر و آن دسته از ابزارهایی را که توسط کشورهای غربی برای گسترش نفوذ و ایجاد آشوب در منطقه استفاده میشود مدیریت کند.
همچنین بعد از تحریمهای غرب علیه روسیه، چند تحول عمده در زمینه همکاریهای انرژی میان روسیه و چین صورت گرفت. در مه 2014، روسیه و چین درمورد خط لوله گاز طبیعی سیبری (خط لوله اورنگوی ـ پوماری ـ اوژهورود[7]) به ارزش چهارصد میلیارد دلار به توافق رسیدند. در همان سال، واردات نفت چین از روسیه به 36 درصد افزایش یافت و به حدود سی میلیون تن رسید. افزایش واردات نفت از روسیه باعث شد که چین واردات خود از عربستان و ونزوئلا را بهترتیب 8 و 11 درصد کاهش دهد. این اقدام یکی از محرکهای اصلی اقدام عربستان در افزایش تولید نفت و کاهش قیمت آن در سال 2014 بود. علاوهبراین، درحالیکه کشورهای غربی میکوشیدند جریان مالی و عرضه پول نقد به روسیه را کاهش دهند و خنثی کنند، چین بهطور عمده سعی میکرد خلأ موجود را پر کند. به باور الکساندر گابویِو[8]، یکی از دلایل مهم این همکاری این بود که چین گسست در روابط روسیه و غرب بر اثر بحران اوکراین را ابزاری میدید که میتوانست روسیه را به خواستههای تجاری پکن متعهدتر کند و مانع از گسترش همکاریهای روسیه با غرب شود؛ سناریویی که برای استراتژیستهای چین کابوس است.
توسعه پویا و جدی روابط استراتژیک روسیه و چین از اواخر سال 2014 به بعد، این فرضیه را مطرح کرد که این فرایند میتواند تغییر عمدهای را در توازن موجود در منطقه آسیا _ پاسیفیک ایجاد کند. درواقع، هر دو دولت با نظم جهانی شکلگرفته بهوسیله اتحادیه قدرتهای غربی و کنترلشده توسط ایالات متحده مخالف بودند و تلاش مشترک این دو عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد ایجاد توازن در مقابل این رویه بود. آنها نسب به ارزشهایی مانند حاکمیت و عدم مداخله که ازسوی غرب بهعنوان ابزاری برای نفوذ و تغییر در بسیاری از تحولات و اختلافات منطقهای بهویژه مناطق پیرامونی روسیه و چین استفاده میشد مخالف بودند. بااینحال، ازلحاظ سیاسی، ترس از نفوذ چین ازبین نرفته بود. روسیه درمورد ازدست دادن خودمختاری در سیاست خارجی خود هراس داشت. این هشدار در ضمیر ناخودآگاه این کشور وجود دارد، اگرچه از سال 2014 به بعد، چین مهمترین حامی روسیه بوده و راه را برای اینکه روسیه بتواند منافع خود را حفظ کند هموار کرده است، این پارادایم همواره وجود دارد که روسیه هرگز قادر به تصمیمگیری درمورد دخالت در منافع چین نیست.
بهطور کلی، سیاستهای فعلی روسیه در فضای بعد از شوروی، بخش مهمی از استراتژی جهانی آن است. موقعیت روسیه در عرصه بینالمللی و ظهور قوانین جدید برای نظم جهانی که پیششرطی برای توسعه پایدار کشور درنظر گرفته میشود، وابسته به اجرای اهداف سیاست خارجی در محیط جغرافیایی پیرامون روسیه است. اتمام موفقیتآمیز طرح یکپارچگی اقتصادی در منطقه اوراسیا، شرطی ضروری برای ایجاد مرکزی مستقل و خودکفا در اقتصاد جهانی است و ازاینرو، خود پایه و بنیانی برای ظهور نظام جهانی چندمرکزی واقعی و انکارناپذیر است؛ بههمیندلیل، فضای پس از شوروی یکی از مهمترین اولویتهای سیاست خارجی روسیه است. درواقع، تصادفی نیست زمانی که از ابزارهای واقعی جعبه ابزار ژئوپلیتیک قدیم و جدید روسیه سخن بهمیان میآید، جمهوریهای شوروی اولین محیط برای آزمایش جنگ اطلاعاتی کرملین، استفاده از جریان انرژی و تجارت بهعنوان ابزار سیاسی و همچنین اهداف اقدامات نظامی روسیه بهحساب میآیند.
راهبرد آمریکا در مقابل روسیه؛ رقابت راهبردی موازنهگرا
جوزف نای در کتاب خود با عنوان آینده قدرت مینویسد «روسیه، به یُمن پسماندۀ اقتدار هستهای خود، مجاورتش با اروپا، و گزینه محتمل همپیمانی با چین، منابع و امکانات مشکلآفرینی برای آمریکا به همراه دارد، حتی اگر فاقد بنیۀ لازم برای ایجاد موازنه در برابر قدرت این کشور باشد که در زمان جنگ سرد از آن برخوردار بود.... این کشور هنوز تهدیدی بالقوه برای آمریکاست؛ بیشتر بهخاطر اینکه تنها کشور برخوردار از موشکها و کلاهکهای هستهای کافی برای نابودسازی آمریکاست...».
جایگاه مهم روسیه در سیاست خارجی ایالات متحده بر کسی پوشیده نیست. وزیر دفاع آمریکا در فوریه 2016، این کشور را در کنار کشورهایی همچون: چین، ایران، کره شمالی و مسئله تروریسم بهعنوان پنج موضوع مهم سیاسی _ امنیتی ایالات متحده معرفی کرد. دراینراستا، برای شناخت لایههای ارتباطی واشینگتن به مسکو، میباید آن را در چهارچوب روابط دوجانبه و نیز روابط ساختاری در سیاست بینالملل درنظر گرفت. ترامپ نیز در اولین نطق سالیانه خود در برابر کنگره، مسکو را در کنار پکن، رقبای جهانی ایالات متحده برشمرد که درصدد تضعیف جایگاه واشینگتن هستند.
روابط ایالات متحده با روسیه تابعی است از ملاحظات گسترده بینالمللی که در تاریخ روابط خارجی این دو کشور ریشه دوانیده است. پس از پایان جنگ سرد، ماهیت روابط این دو بازیگر از سطح دو ابرقدرت همتراز به معادله قدرت برتر و قدرت بزرگ تغییر کرده است؛ اما همچنان ایستارهای دوران جنگ سرد بر موضوعات و مفاهیم موردنظر دوجانبه سایه افکنده است. واقعیتهای موجود در تواناییهای متفاوت دو طرف و رویکردهای تعاملی پساجنگ سرد، موجب استفاده از راهبردهای قدیمی تلفیقی و روشهای نوین دیپلماسی در روابط میان آنها شده است. در ساختار گذار به چندقطبی، رفتار آمریکا در مقابل قدرتهای جهانی (همچون روسیه) براساس موازنه نرم تعریف میگردد که دارای ویژگیهای زیر است:
- استراتژی مبتنیبر شکاف و موازنه: اگر موازنه با یک قدرت بزرگ ناکارآمد باشد، قدرت بزرگ سعی میکند رقبا را در یک بازی جمعی درگیر کند که اشکال مختلفی دارد. روابط بسیار مناسب اروپا و روسیه در سالهای اخیر، آمریکا را بر آن داشت که برای کاهش سطح این روابط درپی حوادث اوکراین در سال 2014 اقدام کند.
- قانع کردن متحدان به عدم همکاری با رقیب: آمریکا کوشید که در سال 2014، اروپا را در اِعمال تحریمهای یکجانبه علیه روسیه با سیاستهای خود همراه کند.
- تلاش برای تغییر جهتگیری کشور رقیب: موضع قاطع روسیه در بحران سوریه از 2011 تا 2015 (مبنیبر التزام به قوانین بینالمللی و احترام به حاکمیت داخلی کشورها) با واکنش آمریکا مواجه شد که خواستار مداخله نظامی یکجانبه در بحران سوریه علیه حکومت بشار اسد بود. بنابراین، تلاش فراوانی کرد که فشارهای متعددی را به روسیه برای تغییر دیدگاهش وارد کند.
- تقویت گروههای داخلی کشور رقیب به مخالفت با سیاستهای آن و تلاش برای تغییر و جایگزین کردن نظام سیاسی کشور رقیب: سرگئی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه، در سخنرانی در شورای سیاست خارجی و دفاعی این کشور گفت «کشورهای غربی دیگر حتی پنهان نمیکنند که هدفشان از تحریمها علیه روسیه تغییر نظام سیاسی این کشور است. آنها علنی میگویند که تحریمها باید چنان باشد که اقتصاد روسیه را نابود کند. غرب بهوضوح ثابت کرده است که نمیخواهد سیاست روسیه تغیر کند، بلکه مایل است نظام سیاسی کشور سرنگون شود».
با آغاز تحریم آمریکا علیه روسیه بهواسطۀ بحران اوکراین مشخص شد که این مؤلفه (تحریم) بهسرعت خود را بهعنوان ابزار راهبردی ایالات متحده و اتحادیه اروپا به نمایش خواهد گذاشت. به دلایل متعددی، طرف غربی از مواجهه مستقیم نظامی با روسیه دوری میجست و دراینراستا، از ارسال فزاینده تسلیحات به اوکراین نیز احساس خطر میکرد. اوباما در مارس 2014 بر این موضوع صحه گذاشت که موضوع اوکراین راهحل نظامی ندارد... و افزایش هزینههای اقتصادی _ سیاسی به روسیه فقط مسیری خواهد بود که غرب از آن برای مدیریت مسکو بهره خواهد جست.
از مارس 2014 تا پایان سال 2016، تحریمهای غرب علیه روسیه اشکال متنوعتری یافت. بااینحال، مجموعه کاملی از تحریمها در اوت 2017 علیه روسیه و همچنین ایران و کره شمالی به امضا رسید. علیرغم این، در پاییز 2017 در ایالات متحده، زمزمههایی مبنیبر ناکارآمد بودن تحریمها بر اقتصاد روسیه و متضرر شدن منافع اقتصادی آمریکا از عدم حضور در طرحهای اقتصادی داخل روسیه شنیده میشد. در اواخر ژانویه 2018 و همچنین اوایل سال 2019 نیز اسامی تعداد دیگری از روسها به فهرست تحریمهای آمریکا افزوده شد. این رویکرد نشانهای از استمرار و تداوم جنگ اقتصادی با هدف مهار و ایجاد موازنه در رفتار روسیه ازسوی آمریکا در دوران گذار به نظم نوظهور بینالمللی است.
ویژگی اصلی روابط آمریکا و روسیه در دوره ترامپ، انجام کنش براساس عقلانیت راهبردی است. این الگو زمینه لازم را برای تبدیل شدن فضای تعارض به رقابت درعین تعامل میان دو کشور بهوجود آورده است. چنین رویکردی را میتوان در سند امنیت ملی دونالد ترامپ درباره الگوی کنش با کشورهای تجدیدنظرطلب همچون روسیه مشاهده کرد. انتشار سند امنیت ملی ترامپ در 17 دسامبر 2017 بیانگر این واقعیت است که ایالات متحده هنوز از رویکردهای یکجانبه در نظام جهانی درحال گذار بهره میگیرد. در سوی مقابل، الگوی رفتاری روسیه بهگونهای است که معادله همکاری تاکتیکی براساس نشانههایی از چندجانبهگرایی و موازنه با ایالات متحده را در دستور کار خود قرار خواهد داد. در چنین شرایطی، طبیعی بهنظر میرسد که ابتکار عمل ترامپ، زمینه بازتولید روابط کشورهای جهان غرب با روسیه را فراهم سازد. درواقع، او حتی از اجرای سیاستهای تحریم اقتصادی علیه روسیه و در چهارچوب «قانون کاتسا» خودداری کرده است. ترامپ از سازِکارهای محدودکنندة قدرت منطقهای و راهبردی روسیه در حوزه پیرامونی بهره گرفته است. سند امنیت ملی ترامپ در مقابله با روسیه بهعنوان قدرت تجدیدنظرطلب تلقی میشود؛ بههمیندلیل، بعد از گسترش بحران اوکراین، زمینه برای محدود کردن تحرک اقتصادی و ژئوپلیتیکی روسیه در نظام جهانی بهوجود آمد. الگوی رفتاری آمریکا در برخورد با روسیه را باید در قالب سازِکارهایی همانند محدودسازی و کنترل نگریست. ترامپ در سند امنیت ملی 2017 به این موضوع اشاره دارد که روسیه بهطور تدریجی موقعیت خود را در سیاست بینالملل ارتقا داده و از روسیه بهعنوان بازیگری یاد میکند که معادله قدرت جهانی را در فضای تجدیدنظرطلبی قرار داده است. براساس چنین نگرشی میتوان نشانههایی از رقابت بازیگرانی را ملاحظه کرد که در شکلگیری بحرانهای منطقهای، نقش تعیینکننده و اثرگذار داشتهاند. آمریکا و روسیه در هفتاد سال اخیر دارای بیشترین پیشینه رقابتهای تاریخی، ژئوپلیتیکی و راهبردی بودهاند.
تحریمهای اقتصادی آمریکا و اروپا چالشی بنیادین در برابر امنیت ملی و سیاست منطقهای روسیه بهحساب میآید و طبیعی است که روسیه با چنین سازِکارهایی مقابله خواهد کرد. مقابله روسیه با تحریمها و محدودیتهای بینالمللی آمریکا، ماهیت ساختاری دارد که مبتنیبر نشانههایی از سنت روابط گذشته روسیه با بازیگران اصلی سیاست بینالملل است. مجموع عوامل حاکی از آن است که در کنار برخی از زمینههای همکاری میان روسیه و آمریکا، اختلافات آنها در دوره ترامپ در سطوح دوجانبه، منطقهای و بینالمللی افزایش یافته است و بهنظر میرسد این روند در دوره ریاستجمهوری ترامپ تشدید خواهد شد.
جایگاه ایران در تعاملات روسیه و آمریکا
یکی از مهمترین موضوعاتی که در دوره ترامپ موجبات چانهزنی و تعامل میان روسیه و آمریکا را فراهم آورده، چگونگی مواجهه با ایران در حوزههای مختلف است که در دهه اخیر، به اشکال مختلف مشاهده شده است. در جدیدترین شکل از این درهمتنیدگی، آنچه مورد توجه تحلیلگران قرار گرفته است مربوط به تلاش واشینگتن جهت مدیریت حضور ایران در سوریه ازطریق مسکوست. ترامپ درصدد است که از ظرفیت روسیه در برخی از مسائل مرتبط با ایران بهرهبرداری، و حتی در برخی موارد، آنها را در مسیر محدودسازی ایران همراه کند؛ برای نمونه، ادامه حضور نیروهای ایرانی در سوریه و کیفیت فعالیتهای آنها در دوران پس از جنگ در این کشور ازجمله موارد مطرحشده در دیدارهای دو طرف بوده است.
خروج آمریکا از سند راهبردی برجام از دیگر موضوعاتی است که در مثلث روابط حائز اهمیت است. روسیه بهعنوان یکی از امضاکنندگان سند راهبردی برجام اعلام کرد که از بازگشت تحریمهای ایالات متحده آمریکا علیه ایران عمیقاً مأیوس شده است و وزارت خارجه این کشور با انتشار بیانیهای اعلام کرد که مسکو برای نجات توافق برجام و روابط اقتصادیاش با ایران، هر آنچه ضرورت داشته باشد انجام خواهد داد. در این بیانیه آمده است که آمریکا با خروج یکجانبه از برجام بهدنبال نابودی آن است و این اقدام، نمونه روشنی از نقض قطعنامه ۲۲۳۱ شورای امنیت سازمان ملل متحد و قوانین بینالمللی ازسوی واشینگتن است که وظیفه جامعه بینالمللی ممانعت از کمرنگ شدن موفقیت مهم دیپلماسی چندجانبه خود براساس جاهطلبی آمریکاییها و در راستای تصفیهحساب شخصی با ایران است.
جمعبندی و توصیههای راهبردی
روند مخالفت روسیه با نظام تکقطبی و سیاستهای جهانی آمریکـا از سـال 2007 و با سخنرانی پوتین در اجلاس امنیتی مونیخ[9] آغاز شد. پـوتین در سـخنرانی خـود در این اجلاس، با بیان اینکه «اقدامات یکجانبه و استفاده از نیروی نظامی بدون توجه به حقوق بینالملل فقط موجـب اشـاعه تروریـسم و پـیگیـری اسـتفاده از سـلاح هـستهای توسـط کشورهایی میشود که از ناحیه آمریکا احساس تهدید میکننـد و روسـیه سیاسـت خـارجی آمریکـا را عاملی بیثباتکننده و تهدیدکننده در مقابل امنیـت خـود و جهـان مـیبینـد»، از سیاسـت خـارجی آمریکـا انتقـاد کـرد. اما عدهای از اندیشمندان بر این باورند که علاوهبر مداخلات هژمون، چالشهای داخلی و خارجی انگیزههای روبهرشد روسیه در نظام بینالملل را توجیه میکنند. احیاء توان اقتصادی، احیاء نفوذ در حوزه خارج نزدیک و گسترش آن به سطح بینالملل، نفوذ روزافزون ایدئولوژی اوراسیایی در بین نخبگان روس، حفظ تمامیت ارضی و جلوگیری از بیثباتی در مرزها، جلوگیری از تحدید نفوذ راهبردی سایر قدرتهای فرامنطقهای در منطقه اوراسیا با سیاستهای نگاه به شرق و بهوجود آوردن فضای دموکراسی غربی در کشورهای اروپای شرقی، و سایر سیاستهایی که عمیقاً منافع و ارزشهای ملی روسیه را تهدید میکند، عواملی برای نارضایتی و رویکرد روبهجلوی روسها در نظام بینالملل بودهاند.
باوجوداین، از دیدگاه روسیه، آنچه درمعرض خطر قرار دارد، صرفاً یک نتیجه منطقی برای فراموشی چالشهای داخلی یا خارجی نیست، بلکه مهم آینده نظام بینالمللی است. رهبران روسیه بارها و بارها نارضایتی خود را از نظم بینالمللی ابراز کرده و خواستار تغییرات اساسی در این زمینه شدهاند. این درخواست نهتنها انتقال به نظم بینالمللی چندقطبی است که آمریکا دیگر هژمون جهانی نباشد، بلکه احترام به حاکمیت و عدم دخالت در امور داخلی دیگر قدرتهای بزرگ (ازجمله پایان دادن به برنامه کاری دموکراسی آمریکایی) و تصدیق این امر است که دیگر قدرتهای بزرگ قابلیت نفوذ در حوزه جغرافیایی خود را دارا باشند. برایناساس، گفتنی است که روسیه بهدنبال نظام بینالملل چندقطبی مبتنیبـر چنـدجانبهگرایی است و اساس عملکرد خود را در این چهارچوب، مخالفـت بـا یـکجانبـهگرایـی در عرصه نظام بینالملل مـیدانـد. روسـیه حـل مـشکلات ازطریـق مـشارکت در سـاختارهای بینالمللی موجود و تقویت آنها را مورد تأکید قرار میدهـد. روسهـا دیگـر خـود را صـرفاً یک قدرت منطقهای نمیدانند، بلکه خود را محـق مـیداننـد کـه در مـدیریت مـسائل جهانی و استراتژیک شرکت داشته باشند. این بدان معناست که این کشور بـه مـشارکت بیشتر در مسائل بینالمللی و مدیریت امور جهانی معتقد است؛ امری که در نظـام بـینالملـلِ پساجنگ سرد کمتر محقق شده است.
توصیههای راهبردی برای ایران در این بخش، ناظر بر ماهیت کنشگری روسیه و همچنین کیفیت تعاملات آن با بازیگران مهمی همچون ایالات متحده است. برایناساس:
- تهران باید ضمن آگاهی از سازِکار تعاملاتی میان مسکو و واشینگتن، اتصال فزاینده موضوعات سیاست خارجی خود به طرفین را برمبنای الگوی مدیریت دوسویه طراحی نماید. براساس این الگو لازم است که درعین درگیر کردن روسها با موضوعات مهمی همچون خروج آمریکا از برجام، درمورد مباحثی نظیر: جنگ سوریه و ادامه حضور نیروهای خارجی در آن امتیازات لازم را کسب نماید. این مسئله قابل تسری به سایر مباحث منطقهای مرتبط با روابط سهگانه طرفین خواهد بود.
- همچنین دقتنظر درمورد نحوه واکنش موفق روسیه به تحریمهای غرب بهویژه ایالات متحده، برای کشورهایی همچون ایران که درگیری مستمری را با این دست از اقدامات اجبارآمیز تجربه میکنند مفید خواهد بود. هرگونه واکنش روسیه در برابر تحریمهای اقتصادی آمریکا و اتحادیه اروپا، تابعی از ضرورتهای جدید سیاست بینالملل محسوب میشود. بنابراین، روسیه برای پرداختن به این موضوع مهم، در حوزههای مختلف تلاشهای خود را ساماندهی کرد: در بعد داخلی، رویکرد روسیه ارتقاء تکیه بر ظرفیتها و توانمندیهای داخلی ازجمله منابع عظیم طبیعی و غیرطبیعی و برنامه اصلاحات اقتصادی در روسیه بوده است. تصویب تحریمها علیه روسیه در سال 2014 و بهتبع آن، وقوع بحران در حوزههای اقتصادی و گاه اجتماعی، مسکو را به این نتیجه رسانید که مؤلفههای هدفگذاریشده در اسناد راهبردی اقتصاد را با سرعت و قدرت هرچه تمامتر به پیش ببرد؛ اگرچه انجام این اصلاحات به مذاق بسیاری از جریانها در حوزه اقتصادی خوشایند نبود.
- در ابعاد داخلی، اقدامات روسیه از سرعت و شتاب قابل توجهی برخوردار شد. مقامات مسکو ضمن درک صحیح از پیامدهای تحریمها، به این نتیجه رسیدند که هرگونه تعلل در برابر امواج تحریمها بهمنزله منفعل شدن در گامهای بعدی محسوب خواهد شد؛ درنتیجه، از مسیرهای متعددی شروع به متنوعسازی روندهای اقتصادی در حوزههای صادرات و واردات کردند.
- شکل دیگر اقدام روسیه در ابعاد خارجی، پیوند زدن میان موضوعات منطقهای با موضوعات راهبردی در حوزه بینالملل بود. برایناساس، مشارکت روسیه در مدیریت و مهار بحران سوریه از سال 2015، به ویژگی جدانشدنی تقابلات مسکو در برابر غرب تبدیل شد؛ زیرا در صفحه شطرنج میان دو طرف، اکنون فقط بحران اوکراین موضوع چانهزنی و بهرهبرداری راهبردی نبود، بلکه روسیه با ایجاد اتصال راهبردی میان موضوعات فرامنطقهای و خارج از پیرامون خود، شکل نوینی از رویارویی و کنشگری را در برابر غرب به نمایش میگذاشت.
Your Comment