از بن تا دوحه؛
شکست یک ابر قدرت و یا ناکامی یک ملت
از بن تا دوحه؛ شکست یک ابر قدرت و یا ناکامی یک ملت
حسیب الله شاهین و مری جان محمدی
درآمدی به بحث:
افغانستان در طول ۱۴۰ سال گذشته طعم دخالتهای پیدا و پنهان ابر قدرتهای زمان را چشیده است. اما آنچه جالبتر مینماید این است که تاریخ به طور عجیبی در این کشور تکرار گردیده و همواره افغانستان را به همان نقطهی آغاز رهنمون میگردد. بناً در این مجال تلاش خواهیم نمود با بررسی اتفاقات دو دهه اخیر در کشور عوامل متعدد کاربستناپذیری نظریات غربی در توسعه سیاسی کشور را بررسی کرده و نیز در گامهای بعدی سعی خواهیم نمود تا "تطور تاریخی" و بازگشت به نقطهی آغاز را شرح دهیم. یکی از موارد که باید بدان توجه نمود این است که مفاهیم در قلمرو فکری افغانستان با نوعی از وارونهگی و یا به تعبیر دقیق کلمه با نوعی از "مسخ مفاهیم" روبرو هستند. مسخ مفاهیم فرایندی است که مفهوم در چنبرهی فکری فهم دقیق خویش را از دست داده و خواننده و یا مفسر متن آنرا مطابق میل و نیاز خویش برای دیگران تفهیم میکند. در یک چنین شرایطی است که متن، مفاهیم و حتی ایدئولوژیهای فکری از سوی نخبگان جامعه مورد تحریف قرار گرفته و فهم مطابق میل و نیاز از آنها ارائه میگردد. این مسأله سبب آن میشود تا جامعه نه تنها با آنچه که باید آشنا شود نشده، بلکه نوع ستیز در مقابل نظریات در میان تودههای اجتماعی بوجود آمده که به وسیلهی برچسب گذاری تحت عناوین (غربی، غیر دینی، کفری و ...) حساسیتهای اجتماعی را برانگیخته و این مسأله سبب میشود تا عدهی با تقلید و روبرداری از اصطلاحات و مفاهیم آن بر چرخهی ایجاد و گسترش توهم در جامعه بیافزایند.
افغانستان در طول یک و نیم قرن گذشته و در کنار سایر عوامل از عامل مسخ مفاهیم نیز رنج برده و این مسأله به پیچیده شدن شرایط مدیریت در جامعه افزوده است. عامل دیگر فرا راه کاربستناپذیری نظریات غربی در افغانستان بر میگردد به نوع نگاه حاکم تاریخی در این کشور. تاریخ همواره سد راه توسعه در افغانستان بوده است، زیرا چنان فرسوده بوده که توانایی حمل ساختارهای جدید را نداشته و به دنبال قدرت، نیاز، میل و برتری طلبی بوده است. این مسأله فهم دقیق و رسیدن به یک نتیجهی منطقی را دشوار نموده است. در تاریخ افغانستان دوست و دشمن از منظر حکومت و شهروند متفاوت بوده است. این تاریخ بیشتر از آنکه بر اشتراکات انگشت گذارد و مسیر را برای عبور از وضعیت جاری آماده کرده و آینده را پیشبینی نماید، در گذشته گیر کرده و افتراقات را دامن زده است. تاریخ افغانستان دچار نوع فرافکنی بوده و حقایق را در دل خویش ذوب مینماید. برای مثال، در حدود یک قرن گذشته بخش بزرگی از وقایع تاریخی که در آن این کشور استقلال و بخشهای از خاک خود را از دست داده و همچنان سرکوبهای خونین اقوام و جریانهای متعرض به فجیع ترین شکلاش صورت گرفته و دهها خیانت دیگری که در حق شهروندان این کشور از سوی رهبران طی این مدت انجام شده چطور در دامن تاریخ افغانستان از آنها یاد شده و چه تعداد از این رهبران به عنوان خائن ملی شناخته میشوند. این موضوع باعث شده تا تاریخ خود به عنوان عامل افتراق انگیز میان هویتهای مختلف اجتماعی عمل نموده و مسیر دستیابی به هر گونه توافق کلی را بر روی مسائل ملی ببندد.
از موارد مهم دیگر نیز میتوان به عامل دیانت اشاره نمود. دیانت در کشور به طرز ویزهی با سنتهای قبیلهی و عشیری ساخته و اتحادی را برای بقا شکل داده اند. این مهم بدانیم که دیانت در طول تاریخ هیچگاه موفق به ایجاد اتحاد نشده و نتوانسته همچون ابزاری در جهت هویت سازی در سطح ملی عمل نماید. روی هم رفته این دیانت در افغانستان همواره ابزاری در خدمت سیاست بوده و همواره به عنوان توجیه کننده اعمال حاکمان عمل نموده است. شاید درک این مطلب دشوار باشد که هر ایدئولوژی و اندیشهی که در افغانستان آمده بهزودی در اتحادی با سنتهای قبیلهی عشیری کارایی خویش را از دست داده و به ابزاری در خدمت قدرت در آمده است. همچنین این نکته را نباید فراموش نمود که عامل قومیت از چنان قوت چسپندگی برخوردار بوده که به محض احساس خطر تمامی طیفها و گروههای گاه مخالف را برای دفاع در مقابل سایر اقوام کنار هم قرار میدهد. این عوامل در سطح فرااجتماعی از موانع توسعه به شمار آمده و در سطح اجتماعی نیز عواملی با تاثیر پذیری از این عوامل مانع توسعه شده و میشوند. که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.
کنفرانس بن ۲۰۰۱ و انفاقات پس از آن در افغانستان
حادثهی یازدهم سپتمبر سال ۲۰۰۱ یکی از نادر ترین رویدادهای است که جهان را یک صدا علیه آن بسیج نمود. این حادثه نقطهی عطفی در تاریخ معاصر جهان و بخصوص برای افغانستان میباشد. بعد از این حملات بود که نیروهای امریکایی در قالب ائتلاف بینالمللی به افغانستان حمله نموده و رژیم طالبان که حامیان اصلی القاعده پنداشته میشد را ساقط ساختند. امریکا برای توجیه حضور خویش در افغانستان جنگ علیه القاعده و طالبان را مطرح ساخته و نیز قصد داشت تا حکومت دموکراتیک را در افغانستان روی کار آورد. تلاشهای متعدد دیپلماتیک در سطح جهانی درباره مسأله افغانستان آغاز شده و شهر بن آلمان شاهد برگزاری کنفرانسی در مورد آینده افغانستان گردید. در این نشست بر علاوه حضور تمامی کشورهای منطقه و جهان به نمایندگی از افغانستان چهرههای از جبهه متحد شمال، جبهه مقاومت ملی افغانستان و چهرههای نزدیک به شاه افغانستان که به اعضای روم شهرت داشتند شرکت نموده و بعد از نو روز مذاکره در سیزدهم دسمبر سال ۲۰۰۱ توافق دو مرحلهی را به امضا رسانیده که سنگ بنای نظام جدید و تصویری برای حرکت به سمت توسعه را برای افغانستان به ارمغان آورد. از موارد کلیدی در این توافقنامه رعایت آزادیهای اساسی همچون آزادی بیان، حقوق زنان و حقوق بشر مورد تأکید قرار گرفته و زنان در ساختار سیاسی کشور وارد شدند. بر اساس این توافقنامه معمای تقسیم قدرت در افغانستان پس از حدود بیست سال جنگ حل گردیده و همچنین توافق صورت گرفت که حکومت موقت به رهبری حامد کرزی شکل گرفته و بعد از شش ماه حکومت انتقالی و نیز لویه حرکت برای تصویب قانون اساسی جدید برگزار گردد. لازم به ذکر است که در طی این توافقنامه یکی از موارد دیگری که ذکر شده بود مسأله حضور نیروهای حافظ صلح تحت عنوان (ISAF) در افغانستان بود. این توافقنامه به طوری که طراحی گردیده بود، مرحله به مرحله مورد اجرا قرار گرفته و حکومت جدید با قانون اساسی جدید از دل آن بیرون گردید.
در ۴ جون سال ۲۰۰۴ قانون اساسی جدید برای افغانستان به تصویب رسید. این قانون در چهار فصل و ۱۶۲ ماده ترتیب گردیده که در آن مسائلی چون حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق اقلیتهای قومی، مذهبی و نژادی و نیز فقه جعفری به رسمیت شناخته شده و مبنای مشروعیت نظام برای شهروندان کشور تعلق گرفت. قانون اساسی سال ۲۰۰۴ در نوع خویش یکی از بهترین سندهای مدون در عرصهی حکومتداری در سطح منطقه دانسته میشد. این قانون راه را برای برگزاری نخستین انتخابات در کشور باز نموده و در طی همین سال بود که نخستین انتخابات ریاست جمهوری در کشور برگزار گردیده و حامد کرزی با کسب بیش از چهار میلیون رای نخسیتن رییس جمهور منتخب افغانستان برگزیده شد. همچنین یک سال بعد از آن انتخابات پارلمانی در کشور دایر گردیده که در طی آن از مجموع ۲۴۹ کرسی در این مجلس ۲۷ درصد آن به زنان اختصاص داده شد که این تعداد برای زنان در عرصهی سیاسی کشور روزنههای جدید را ایجاد مینمود. با شکلگیری حکومت جدید در افغانستان جامعه جهانی به رهبری ایالات متحده امریکا متعهد به بازسازی افغانستان گردیده و برای تحقق این امر نشستهای بزرگی نیز با محوریت افغانستان برگزار گردید که در ذیل آنها را بر میشماریم:
- کنفرانس توکیو در سال ۲۰۰۲ و مبلغ کمکی در آن ۵.۴ میلیارد دالر؛
- کنفرانس براین در سال ۲۰۰۴ و مبلغ کمکی در آن ۸ میلیارد دالر؛
- کنفرانس لندن در سال ۲۰۰۶ و مبلغ کمکی در آن ۱۰ میلیارد دالر؛
- کنفرانس پاریس در سال ۲۰۰۸ و مبلغ کمکی در آن ۲۰ میلیارد دالر؛
- کنفرانس لندن در سال ۲۰۱۰ و تجدید تعهد برای کمک به افغانستان؛
- کنفرانس بن دوم در سال ۲۰۱۱ و تعهد برای حمایت از نظام موجود در افغانستان؛
- کنفرانس شیکاگو در سال ۲۰۱۲ و تعهد به پرداخت سالانه ۴ میلیارد دالر برای کمک به نیروهای امنیتی افغانستان؛
- کنفرانس توکیو در سال ۲۰۱۲ و تعهد به کمک ۱۶ میلیارد دالر در طی چهار سال برای افغانستان؛
- کنفرانس لندن در سال ۲۰۱۴ و اعلام پایان ماموریت آسیاف در افغانستان؛
- کنفرانس بروکسل در سال ۲۰۱۶ و مبلغ کمکی ۱۵.۵ میلیارد دالر برای چهار سال؛
مجموع کمکهای انجام شده برای افغانستان در طی نشستهای ذکر شده بالغ بر ۸۴،۳ میلیارد دالر بوده که مبلغ قابل توجهی برای بازسازی یک کشور میباشد. این مبلغ تنها بخشی از کمکهای است که برای بازسازی افغانستان صرف شده و ایالات متحده امریکا در طی سالهای ۲۰۰۱ الی ۲۰۲۱ مبلغی بالغ بر ۲.۲۶ میلیارد دالر در افغانستان هزینه نموده است. بدین معنا که در هر روز این کشور مبلغ ۳۰۰ میلیون دالر در افغانستان صرف نموده است. امریکا ۱۴۳ میلیارد دالر برای بازسازی افغانستان اختصاص داده و ۸۵ میلیارد دالر را صرف آموزش نیروهای امنیتی کشور نموده است. اینها مجموعی از کمکهای مالی بینالمللی برای افغانستان و یا در مسیر کمک به امنیت در افغانستان صرف شده و دارای ابعاد مثبت و منفی زیادی میباشد. رویهم رفته افغانستان در مسیر توسعه قرار گرفت، اما افغانستان که در مسیر توسعه قرار گرفته بود با فراز و فرود های زیادی همراه گردیده و آنگونه که تصور میشد، این کشور نتوانست به حرکت در مسیر خویش ادامه دهد. در طی سالهای ۲۰۰۴ الی ۲۰۰۸ وضعیت در افغانستان روز به روز بهبود یافته و امیدواری ها بر این بود که این وضعیت دوام خواهد نمود.
همچنین بعد از سال ۲۰۰۲ افغانستان وارد عرصه جدیدی از تحولات اجتماعی گردیده و در طی این تحولات آزادی بیان و زنان در صدر دستاوردهای اجتماعی بیست سال گذشته قرار دارند. از نخستین بشکههای تلویزیونی خصوصی که بعدها توانست به یکی از بهترین رسانههای خصوصی در سطح منطقه مبدل شود، شبکه تلویزیونی طلوع بود. این شبکه با تهیه و پخش برنامههای متعدد بهزودی به یکی از قطبهای رسانهای در افغانستان مبدل شده و تصویری دیگری از افغانستان برای جهانیان به نمایش گذاشت. از سوی رسانههای خصوصی دیگر از جمله تلویزیون آیینه، تلویزیون آریانا، تلویزیون یک و در حدود ۳۵ کانال تلویزیونی در کشور فعال گردیده و آزادی بیان در افغانستان پس از بن را شکل داده بودند. در کنار رسانههای تصویری رسانههای صوتی نیز در امر اطلاع رسانی و گسترش آزادی بیان نقش ارزندهی را ایفا نموده و در مجموع ۳۰۰ دستگاه رادیویی در سراسر افغانستان فعالیت مینمودند. در کنار رسانههای صوتی رسانههای چاپی، بنگاههای نشراتی زیادی در کشور فعال گردیده و برای شهروندان اطلاع رسانی نموده و نیز در چاپ آثار نویسندگان افغانستانی فعالیت داشتند. در کنار این وسایل ارتباطی شبکههای مخابراتی و نیز توسعه خدمات انترنتی به بخشهای مختلف کشور سبب شد تا عدهی زیادی از جوانان به فعالان رسانهیی مبدل شده و تصویری جدیدی از افغانستان در حال توسعه ارائه نمایند. دست بلند افغانستان در آزادی بیان و نیز گسترش استفاده از انترنت، فرصتهای زیادی را برای جوانان در کشور ایجاد نموده و بسترهای توسعه اجتماعی را فراهم نمودند.
در طی سالهای بعد از ۲۰۰۴ و تصویب قانون اساسی جدید برای افغانستان که در آن برابری جنسیتی میان زنان و مردان به رسمیت شناخته شده و بسترهای لازم حضور زنان در عرصه های مختلف اجتماعی فراهم گردید. در طی این سالها افغانستان پیشرفتهای چشمگیری در عرصهی حقوق زنان بدست آورده و زنان کشور توانستند در بخشهای مختلف اجتماعی از تعلیم و تربیت گرفته تا سکتور صحت و از سکتورهای امنیتی و تولیدی گرفته تا تکنولوژی سهم خویش را بجا آورده و توانستند حماسه بیافرینند. در طی این سالها ۲۷ درصد کرسیهای پارلمان را بدست آورده و از ۱۰۲ کرسی در مجلس سنا ۳۴ کرسی برای زنان اختصاص داده شد. در طی سالهای ۲۰۰۲ الی ۲۰۲۱ زنان در عرصهی اقتصادی نیز با قدرت تمام وارد گردیده و بر اساس آخرین آمار ارائه شده در سال ۲۰۲۱ نزدیک به دوهزارو ۷۴۱ تاجر، سرمایهگذار و صنعت کار در افغانستان مشغول فعالیت بوده اند. که این رقم در جریان بیست سال گذشته رشد چشمگیری را تجربه نموده است. همچنین زنان در سکتورهای صحی، معارف، امنیتی و فضای کشور نیز حضور پررنگ داشته و توانسته اند فرمول بندیهای جنسیتی را تا حد زیادی به چالش بکشند. البته که موانع نیز فرا راه فعالیت زنان وجود داشت که باید به آنها توجه صورت میگرفت، اما دستاوردها نیز چشمگیر بوده و میتوان از آن به عنوان چشمانداز مثبتی پس از بن یاد نمود.
معارف و تحصیلات عالی افغانستان همچنان در طول بیست سال گذشته با رشد جشم گیری مواجه بوده. تعدد تعداد مکتبها و دانشگاههای خصوصی را میتوان به عنوان نمونه در نظر گرفت که زمینه آموزش و تحصیلات برای پسران و دختران را بیشتر از پیش فراهم نمود. بر اساس آخرین آمارها، بیش از هشتادهزار خانم در دانشگاههای دولتی و خصوصی کشور مشغول فرا گیری دانش بوده و همچنین ۷۷۹ استاد در رشتههای مختلف در دانشگاههای دولتی کشور مصروف تدریس بوده و این رقم در دانشگاه های خصوصی چندین برابر میباشد (برای دستیابی به آمار بیشتر به سایت مرکز مطالعات توسعه افغانستان مراجعه نماید). زنان در عرصهی آموزگاری در مکاتب نیز دستاوردهای قابل توجهی داشته به گونهی که از ۲۲۹ هزار آموزگار در هفده هزار و ۸۰۰ باب مکتب در سراسر کشور نزدیک به هشتاد هزار آموزگار زن مشغول ترتبیت نسل جدید مردم افغانستان میباشد که این رقم در هیچ صورتی با گذشتهی تاریک در افغانستان قابل مقایسه نمیباشد. همچنین از ۹.۵ میلیون متعلم نزدیک به ۳.۵ میلیون آنرا دختران شکل داده و عرصهی معارف و تحصیلات افغانستان فارغ از کاستیهایش از ستارههای درخشان دور نمای توسعه کشور به حساب میآمدند.
یکی دیگر از دستآوردهای مهم دیگر در دو دهه گذشته میتوان به توسعه زیربناهای ترانزیتی و ترانسپورتی کشور اشاره نمود. افغانستان قبل از بن کمترین زیرساختهای سالم را داشته و بخش بزرگی از شاهراهها و معابر ترانزیتی کشور در وضعیت نامناسبی قرار داشتند. اما پس از کنفرانس بن این وضعیت متحول گردیده و بر اساس آخرین آمارهای دست داشته میتوان بیان داشت که حالا در کشور در حدود ۴۵ هزار کیلومتر سرک وجود دارد.
از بحث برانگیز ترین و کم توسعه یافتهترین موضوعات در طول بیست سال گذشته که به زندگی همه مردم افغانستان اثر گذاشته عرصهی سیاسی و بخصوص اختلافات عمیق و ریشهدار چگونگی رهبری، نوع انتخاب زعیم و انتخابات میباشد. عرصهی که تمامی بخشهای یاد شده را تحت تأثیر قرار داده و سرنوشت مردم افغانستان را در گرو خویش داشت. بنابر ضعف رهبری و ناپایداری و بی اعتمادی میان رهبران افغانستان باعث شد تا از فرصتهای بوجود آمده به گونهی درست استفاده صورت نگیرد تا به جنگ خاتمه بخشیده و شرایط پایداری را برای دوام توسعه بوجود آورد. این مسأله باعث شده تا گسترهی اجتماعی و بازیگران این عرصه صدمهی زیادی را متقبل گردیده و سرنوشت کشور توسط همین ضعف ناشی از مدیریت و رهبری کشور را با بحرانهای بیشماری روبرو نمود. حالا آنچه که در اینجا بدنبال آن هستیم این است که چرا توسعه سیاسی در افغانستان به معنی دقیق کلمه رقم نخورد؟ علل و عوامل توسعه نیافتگی سیاسی چیاست؟ چرا نظریات غربی توانائی کاربست پذیری در توسعه سیاسی افغانستان را ندارند؟ در ادامه تلاش خواهیم نمود تا به شکل مقایسهیی هم بیست سال اخیر و هم گذشتهی تاریخی افغانستان و چگونه تعامل و یا عدم آن با نظریات غربی را مورد بررسی قرار دهیم.
چهار دور انتخابات ریاست جمهوری از بن تا دوحه:
بعد از تصویب قانون اساسی در سال ۲۰۰۴ توسط لویه جرگه، افغانستان شاهد برگزاری اولین انتخابات ریاست جمهوری شد. انتخاباتی که در آن طیفهای مختلف اجتماعی با انگیزهی هر چه تمام به پای صندوقهای رای شتافته و قصد داشتند آیندهی خوبی را برای خویش و فرزندان شان رقم زنند. در طی این انتخابات رهبران احزاب جهادی به صفت نامزدان وارد رقابت شده که در این فرایند ریس ادارهی انتقالی (حامد کرزی) از مجموع ۱۲ میلیون رای دهنده ۴،۴۴۳،۰۲۹ یعنی ۵۵،۴٪ آرا را کسب نمود. اما در همان روزهای نخست انتخابات بحث از تقلب در این روند مطرح شده و نامزدهای بازنده انتخابات با پا در میانی امریکا امتیازاتی را برای پذیرش نتیجهی انتخابات دریافت کردند. این موضوع در روزهای نخست شکل گیری هستههای دموکراسی در افغانستان سنت اشتباه را ابداع نموده و بجای اینکه کاستیها و ادعای تقلب بررسی گردد بنا بر امتیاز دهی گردید. بعد از آن افغانستان در سال ۲۰۰۹ بار دیگر شاهد برگزاری انتخابات ریاست جمهوری گردید که در نتیجه حامد کرزی رئیس جمهور اعلام شد، اما داکتر عبدالله عبدالله خود را پیشتاز انتخابات اعلام میداشت که پس از اعتراضهای پی در پی او، انتخابات به دور دوم رفت در این دوره رای آقای کرزی ۲،۲۸۳،۹۰۷ یعنی بیش از ۴۹ درصد آرا اعلام گردید اما داکتر عبدالله به دور دوم انتخابات نرفته و کرزی پیروز این انتخابات اعلام گردید. این وضعیت تداوم یافته و با هر بار انتخابات پای امریکا وارد قضیه شده و آنها در تعیین رئیس جمهور نقش اساسی داشتند. این پندار که امریکا رئیس جمهور تعیین میکند باعث شد تا شهروندان کشور از انتخابات فاصله گرفته و به طور طبیعی در هر بار تعداد رای دهندگان کاهش مییافت.
بعد از اینکه انتخابات سال گذشته ۲۰۰۹ به بنبست مواجه گردید اعتماد عمومی و افکار عمومی خدشهدار گردیده و این حس در نزد شهروندان روستایی کشور تقویت گردید که حکومتهای حاکم در افغانستان دستنشانده بوده و استقلال کشور از دست رفته است. اگر نگاهی دقیق به تبعات و پیامدهای ناشی از ضعف و مداخله در انتخابات نظری نمایم، درخواهیم یافت که تا چه میزان این مسأله به گروههای مخالف نظام برای سرباز گیری و تحریک احساسات شهروندان موثر بوده است. به هر ترتیب بعد از کشوقوسهای به میان آمده در انتخابات سال ۲۰۰۹ و آغاز مرحله کاهش نیروهای خارجی و نیز واگذاری مسوولیت امنیتی به نیروهای دفاعی و امنیتی افغانستان تا سال ۲۰۱۴ اوضاع در کشور از روند عادی خارج گردیده و در سال ۲۰۱۴ که در طی آن سال انتخابات ریاست جمهوری نیز برگزار گردید به وخامت اوضاع در کشور افزوده و حتی تا پرتگاه تجزیه افغانستان را کشاند. در طی این سال که مسوولیتهای امنیتی به نیروهای دفاعی کشور واگذار گردیده و نیز کمکها و سرمایهگزاریهای خارجی به دلیل خروج نیروهای بینالمللی از افغانستان کاهش یافته بود بحران انتخابات به عمق این معضلات افزوده و در طی انتخابات سال ۲۰۱۴ بود که توافق نانوشته شدهی تقسیم قدرت میان اقوام کشور برهم خورد. در این انتخابات که اشرف غنی احمدزی و داکتر عبدالله عبدالله از نامزدان پیشتاز آن به حساب میآمدند در نتیجه تقلب گسترده به دور دوم رفته و در نهایت با بنبست مواجه گردید. بعد از تلاشهای داخلی و فشارهای فزایندهی خارجی بود که وزیر خارجه وقت امریکا در جریان سفری که به افغانستان داشت، طرح حکومت وحدت ملی را اجرائی نموده که در آن اشرف غنی رئیس جمهور و داکتر عبدالله به عنوان رئیس اجراییه برگزیده شده و قرار شد تا دو سال بعد با ایجاد پست نخست وزیری در قانون اساسی آقای عبدالله آن پست را عهده دار گردد. این انتخابات شروع فصل تازهی از بیثباتی سیاسی در کشور بوده که مستقیماً توسط امریکاییها بوجود آمده بود.
انتخابات ۲۰۱۴ و کشمکشهای پدید آمده در آن حواشی زیادی دارد که تا هنوز به صورت مکتوب درنیامده، اما به گفتهی نزدیکان آقای عبدالله، جانکری وزیر خارجه وقت امریکا و بارک اوباما شخصاً داکتر عبدالله را وادار به تن دادن به حکومت وحدت ملی نمودند. همچنین آقای اشرف غنی احمدزی نیز با انجام برخی توافقات با شاخههای مختلف طالبان و از جمله شبکه حقانی توانست زمینه تقلب گسترده را در بخشهای جنوبی، شرقی و جنوب شرقی کشور فراهم سازد. بعد از شکل گیری حکومت وحدت ملی در افغانستان اوضاع امنیتی رو به وخامت گذاشته و بعد از گذشت ۱۴ سال ولایت کندز در شمال افغانستان بدست طالبان سقوط کرده و از این پس سقوط ولایات دیگری از جمله سرپل و غزنی به تصرف چند روزهی طالبان درآمدند. کشمکشهای ناشی از تقسیم قدرت و شکل گیری حلقات مافیای قدرت در نهاد ریاست جمهوری افغانستان و انحصار قدرت باعث شد تا حکومت هر روز از درون فرسوده شده و از سوی جامعه جهانی نیز از وضع پیش آمده ابراز نگرانی نماید. بعد از سال ۲۰۱۴ طرحها و برنامههای زیادی در خصوص طرح مخالفین سیاسی اشرف غنی عملی گردیده و اشخاصی چون مارشال دوستم، محمد محقق، عطا محمد نور و بخش بزرگی از شخصیتهای تأثیر گزار سیاسی از صحنه حذف و یا تحت فشارهای شدید سیاسی قرار گرفتند. انحصار قدرت، عمیق تر شدن جدال هویت، افزایش حملات تروریستی بالای هزارههای افغانستان و سرکوب جنبشهای اعتراضی از عواملی بودند که اوضاع در کشور را وخیم تر ساخته و زمینهی ظهور قدرتمند طالب را فراهم نماید.
انحصار قدرت و دامن زدن به بحث هویتی و افزایش ناامنها در کشور دوام داشت که دولت دونالد ترامپ درب گفتگو با طالبان را باز نمود. طالبانی که سالها با امریکا در جنگ بوده و عملاً فاقد قدرت به چالش کشیدن نظام در افغانستان بودند. اما امریکا بنابر محاسباتی که داشت تلاش نمود تا هر چی زودتر از افغانستان خارج گردد. همین بود که مذاکرات میان هئیتهای امریکا و طالبان در شهر دوحه پایتخت قطر آغاز گردیده و هئیتهای امریکایی برای هئیتهای طالبان و با وساطت قطر، فن مذاکره را آموزش دادند. این مذاکرات از ۱۲ اکتبر سال ۲۰۱۸ آغاز گردیده و در طی یازده دور مذاکره سرانجام در ۲۹ فبروری ۲۰۲۰ میان زلمی خلیلزاد نماینده ویژه امریکا و ملا غنی برادر به امضا رسید. این توافقنامه در حالی با طالبان به امضا رسید که افغانستان چهارمین دور انتخابات ریاست جمهوری خویش را ۹ سپتمبر سال ۲۰۱۹ با اشتراک کمتر از ۲ میلیون رای دهنده برگزار کرده و در این دوره هم انتخابات با بنبست مواجه شده و هم غنی و هم عبدالله در ارگ و سپیدار مراسم تحلیف برپا کردند. این وضع بحرانی و بعداً توافقی مبنی بر تقسیم قدرت میان دو تیم انتخاباتی مشروعیت نظام را به چالش کشیده و مذاکرات و توافق امریکا و طالبان و سایر کشورهای منطقه و جهان را نیز در امر نزدیکی به گروه طالبان ترغیب نمود. بر اساس توافقنامه دوحه قرار شد نیروهای امریکایی در اول ماه می سال ۲۰۲۱ امریکا افغانستان را ترک مینماید. هر چند تلاشهای صورت گرفت تا طالبان تن به توافق سیاسی داده و از راه مسالمت آمیز در قدرت شریک شوند، اما نبود اجماع سیاسی و فقدان بازیگری واحد در صحنهی سیاسی زمینه را برای طالبان فراهم ساخت تا حملات خویش بر ولسوالیها آغاز و بعد از آن به تصرف ولایات اقدام نمایند. طالبان در ظرف کم تر از سه ماه تمام افغانستان را به تصرف خویش درآورده که مطابق نقشه راه تسلیم دهی نظام برای طالبان در دوحه ترسیم شده بود و در روز ۱۵ آگست ۲۰۲۱ رئیس جمهور غنی از کشور فرار نموده و طالبان بعد از بیست سال بار دیگر بر افغانستان مسلط شدند. طالبان در شرایطی وارد کابل شدند که بخشی از نیروهای امریکایی و کارمندان سفارت این کشور در افغانستان حضور داشته و امریکا نظاره گر چرخش تاریخ در جغرافیایی بنام افغانستان بود. حالا سوال این که چرا بعد از بیست سال حضور باید افغانستان دوباره تسلیم طالبان میشد؟ نظریات غربی توسعه در کانتکست افغانستان عملکرد خوبی نداشت، چرا؟ در ادامه به جستجوی پاسخ برای این پرسشها خواهیم بود.
نظریات غربی و توسعه سیاسی در افغانستان:
اینجا تلاش خواهیم نمود تا به شکل مقایسهیی تاریخی و نظری مبحث کاربست ناپذیری نظریات غربی را شرح داده و در ادامه موانع توسعه سیاسی را شمرده و بعد از آن سناریوهای پیشرو برای طالبان را ترسیم نمایم. لازم به ذکر است که این مقایسه به شکل نکتهوار انجام شده و دورههای مختلف تاریخی برای روشنی بحث مورد استفاده قرار خواهد گرفت. تمرکز ما روی اتفاقات پس از ۲۰۰۱ در افغانستان الی ۲۰۲۱ و نیز عملکرد امریکا و در کل غرب را مورد واکاوی قرار خواهیم داد. با توجه به اینکه افغانستان در طی نزدیک به دو سده گذشته همواره در یک رابطهی نامتقارن با ابرقدرتهای جهانی بوده و یا به تعبیر بهتر کلمه در نوع رابطه مرکز-پیرامونی با قدرتهای برتر جهانی قرار داشته و هر گونه تغییر و تحول از سوی آنها رصد شده و یا طرح میگردید. این مسأله اما سبب آن نشد تا قدرتهای بزرگ جهانی درک درستی از هنجارها، سنتها و ارزشهای این کشور دریافته و مطابق آن خود را عیار سازند. قدرتها با پیاده سازی برنامههای کاملاً متفاوت و گاه متضاد در افغانستان بجای آنکه به بهبود وضعیت کمک کرده باشند وضعیت را پیچیده ساخته و دوام حضور خویش را دشوار نموده اند. این مسأله سبب گردیده تا نوعی غرور کاذب در میان طیفها و قبایل مختلف این کشور مبنی بر بیرون راندن قدرتهای بزرگ از این کشور شکل گرفته و جالبتر اینکه هر قبیله و قوم و یا در طی ائتلافی خودش را دشمن یک ابر قدرت عنوان نموده و دوست یکی دیگر از این ابر قدرتها میدانند. این طور است که چرخهی عقب مانی تقویت گردیده و توسعه به فرایند محال برای این کشور مبدل گردیده است. در ادامه به شرح دلایل کاربستناپذیری نظریات غربی پرداخته و به شکل مقایسه تاریخی تلاش میکنیم ابعاد بحث را واضحتر سازیم.
- افغانستان و جامعهی آن معمای حل ناشده است. در طول نزدیک به یک و نیم قرن گذشته این کشور عقبگردهای شدیدی را در عرصهی سیاسی-اجتماعی تجربه نموده و تا هنوز هم تطور تاریخی و بازگشت به گذشته بعد از طی کردن یک مرحله معمای حل ناشده در این کشور میباشد. از نخستین علل این عقبگردها و نیز کارا نبودن نظریات غربی در عرصهی تبیین و کاربست در این جامعه برمیگردد به بافتها و ساختارهای هویتی و بخصوص هویت قومی-قبیلهی در این کشور. قوم و هنجارهای قومی هر چند پدیدههای اجتماعی و با قابلیت همسان سازی در گسترهی زمان میباشد. اما این عامل در افغانستان از چنان هستهی سخت و پوشش متسلب برخوردار بوده که هر گونه ایدئولوژی و نظریه را در خویش مسخ نموده و عملاً کارایی آنرا در جامعه خنثی میسازد. هنجارهای که اسفار آنرا بدوش میکشد بنابر دلایل متعددی حفظ گردیده و بقای خویش را تضمین کرده است. که در ذیل به این دلایل اشاره مینمایم.
- آمیزش قومیت با ایدئولوژیهای مشروعیت بخش: قومیت در افغانستان برای تداوم بقای خویش همواره در طی آمیزشی نه چندان مشروع با ایدئولوژیهای مشروعیت بخش (تاکید بیشتر بر دیانت) تلاش نموده تا به هنجارهای حاکم در سطح قومی رنگ و بوی ایدئولوژیک بخشیده و تخطی از آنرا عمل نابخشودنی قلمداد مینماید. قابلیت های آمیزشی و تفسیر پذیری دیانت/ایدئولوژی و مشروعیت بخشی به اسطورههای قومی سبب شده تا افراد کمتر جراُت عبور از سنتهای قبیلهی را به خویش دهند.
- نهادهای قومی همواره از شکل حکومتداری پدرسالارانه برخوردار بوده و حق تصمیم گیری از امتیازات بلامنازعه بزرگان قومی میباشد. این مساله در همه کشورهای جهان حتی تا هنوز هم وجود داشته اما در افغانستان از شدت آن کاسته نشده و وفاداری به تصامیم بزرگان از ارکان اصلی رشد، برتری و دسترسی به منابع برای جوانان این اقوام میباشد.
- بافتهای قومی در جامعه افغانستان برای حفظ بقای خویش نهادهای تعلیمی و تربیتی سنتی را حفظ و تقویت نموده و با هر گونه تعلیم و تربیت که فارغ از محدودهی نظارت آنها باشد را نپذیرفته و آنرا با برچسبهای چون (کفری، غربی، الهادی، بیراه کننده و.....) و با تمام توان علیه آن به مقاومت میپردازند. این مساله سبب تداوم چرخهی اسطوره باوری گردیده و جامعه را از هر گونه حرکت به سمت توسعه خنثی میسازد.
- جوامع قومی و یا همان رویکردهای قومی هم خود وابستهاند و هم وابستگی را بوجود آورده و حفظ مینمایند. این وابستگی در سطوح مختلف وجود داشته و بهترین نمود آن در سطح اقتصادی ظاهر میگردد. جامعهی که عملاً هر گونه دانش را خلاف موازین خویش پنداشته و از فراگیری آن جلوگیری نموده است در سوی دیگر به متخصصین در همان رشتهها، پول برای تداوم بقا و اسلحه برای سرکوب مخالفین خویش نیاز دارد. این چنین است که جامعه در گذر زمان از هر لحاظ وابسته شده و سایر قدرتهای منطقهی و جهانی به راحتی میتوانند برای تحقق اهداف خویش دارد معامله با سران قومی گردد.
- جامعهی سنتی از قدرت تحریف، وارونهسازی و مسخ برخودار بوده و این عامل در افغانستان هر گونه نظریه یا ایدئولوژی را با چالش مواجه ساخته است. با نگاه به ایدئولوژی مارکسیسم در افغانستان میتوان به این نکته پی برد. همچنین سایر نظریات توسعه همچون ملتسازی، نوسازی و وابستگی که جوامع را بیشتر شبیه هم فرض نموده و در اغلب مواقع از منظر اقتصادی به تبیین و ارائه راهکار میپردازند فاقد کارایی بوده و توانایی پاسخگویی به معضل افغانستان را ندارند. نمونهی از این ادعا را میتوان د بیست سال حضور آمریکا در افغانستان در نظر گرفت که قصد داشت بدون درک دقیق و مطالعهی عمیق از جامعهی بشدت قومی افغانستان دموکراسی را در این کشور بوجود آورد. انها با صرف میلیاردها دالر و تشویق های مالی خیلی زیاد برای حرکت به توسعه ناگزیر شد واقعیت کاربست ناپذیری نظریات غربی در توسعه سیاسی افغانستان را درک و با گروه بشدت قومی/قبیلهی و افراطی طالبان کنار بیایند.
- ساختارهای تولیدی و اقتصاد وابسته به کمکهای خارجی از دیگر مواردی است که نظریات غربی توسعه را در افغانستان به چالش کشیده است. افغانستان از نظر ژئواکونومی کشوری است کوهستانی که فاقد هر گونه شبکهی تولید میباشد. فقدان زنجیرهی تولید از عوامل مهمی است که بقای قوم/ قبیلهگرایی در افغانستان حفظ گردیده و در نبود این عامل است که گروههای مختلف قومی در طول سالیان سال از همدیگر فاصله داشته و بجای اینکه از عینک اقتصادی و سود به یک دیگر نگاه نمایند از عینک امنیتی و ضرر به یک دیگر نگاه کرده و بازی با حاصل جمع صفر را به پیش میبزند. همچنین اقتصاد وابسته نگهداشته شده افغانستان نیز ریشه در سیاستهای قومی داشته زیرا این وابستگی از سطح بلند دولتی گرفته تا سطح پایین خانوادهها را تحت تاثیر قرار داده و بقای دولت را از منظر قومگرایان حاضر در قدرت با خطر مواجه نمیسازد. زیرا جامعهی که بیش از ۹۰ درصد آن دغدغه نان داشته باشند دو چیز برای شان با اهمیت است اسطورههای دینی برای فرافکنی واقعیتهای موجود و نیز پیروی از صاحبان قدرت. این عامل در نوع خود ریشهی طولانی در کشور داشته و باعث شده تا جامعه به توانائی های تولیدی خویش آگاه نگردیده، نیروی کار مهار بوجود نیامده، فقر تداوم یافته و چرخهی سربازگیری برای مقاصد متعدد همواره در حرکت بوده و نیز مافیای قومی قدرت در تبانی با قدرتهای بزرگ منطقهی و جهانی از آن به نفع بقای خویش استفاده نمایند.
۱۵۰ سال وابستگی اقتصادی-نظامی و فقدان هر گونه شبکهی تولید عملاً افغانستان قرن ۲۱ را زمینگیر نموده است. حتی بعد از توافق بن سال ۲۰۰۱ و با سرازیر شدن مبالغ هنگفت برای بازسازی افغانستان این تکیهداران قومی به دو دلیل اولاً برای بقای خویش و دوم برای تداوم وضع موجود نخواستند از آن کمکها در عرصهی احیایی شبکهی تولیدی کارا استفاده نموده و اقتصاد وابسته کشور را از وابستگی رهایی بخشند. در جامعهی که قریب به ۴۰ سال بیثباتی را تجربه نموده بود بجای صرف هزینههای میلیارد دالری در عرصهی نظامی و آن هم در صورت وجود چنین نیروهای و نیز روی کار کردن سیستم آموزشی فرسایشی که فاقد تربیت نیروی کار مهار بوده و در نهایت بار دوش جامعه میگردید نشانی از آن دارد که نظریات غربی فاقد کارایی بوده زیرا نخبگان قومگرا و کشورهای دخیل در قضیه افغانستان درک مناسبی از لایههای متعدد اجتماعی و نیاز اساسی جامعه نداشته اند. همچنین مساله دیگری که باید بدان پرداخت برمیگردد به نوع مصرف کمکها در افغانستان چنانکه در صفحات بالا به کمکهای جامعه جهانی برای افغانستان در طی بیست سال اخیر اشاره نمودیم ضعف در رهبری، کشوقوسهای قومی و تلاش برای حذف یک دیگر و نیز عدم صداقت جامعهی جهانی در موضوع حل بحران افغانستان سبب گردید تا این کمکها به صورت دلخواه از سوی کشورهای کمک کننده و در عرصههایی که اولویت آنها دانسته میشد صرف شود و این به افزایش فساد، مافیایی شدن بیشتر اقتصاد کشور و همچنین تداوم چرخهی فقر در کشور کمک نموده و از هیچگونه موثریت برخوردار نگردیده اند.
- امریکاییها با حمله بر افغانستان اهداف متعددی را دنبال میکردند و یکی از آن کمک به تداوم چرخهی افراطگرایی و تقویت انگیزهی گروههای تکفیری در افغانستان برای مهار رقبای منطقهی و جهانی امریکا بوده است. در پرتو این هدف است که طرح وابسته نگهداشتن افغانستان و نیز تلاش برای ایجاد سیستمهای ضعیف تربیتی نیز از آن جهت در دستور کار قرار داشته تا فقر زمینهی سربازگیری و تداوم جرخهی خشونت را در افغانستان و منطقه حفظ نماید.
- دموکراسی قلابی امریکا نهتنها منجر به ثبات در منطقه نگردیده بلکه نوع نگاه ضعف به این طرز حکومتداری را نیز تقویت کرده است. در طی چهار دوره انتخابات ریاست جمهوری افغانستان بنابر خصوصیات فومی/قبیلهی که دارد تا آستانهی تجزیه پیش رفت. پس این نحوهی عملکرد امریکا نشانی از آن داشت که دستیابی در افغانستان به توسعه نه اینکه نیازمند تفنگ داشته بلکه باید برای آن راهکارهای بومی و مطابق به واقع را در پیش گرفته و همزمان در چند عرصه و بخصوص عرصههای اقتصادی و تربیتی اصلاحات اساسی و مطابق به نیازهای افغانستان را اعمال نمود. تحمیل نظریات و ایدئولوژی های «دستور دهنده» هر چند به لحاظ نظری و حتی در عمل در برخی از جوامع موفق عمل نموده باشد اما با تحمیل بر سایر جوامع و بخصوص جامعهی به ار لحاظ سنتی کارایی خویش را از دست داده و مقاومت سرسختی ر علیه آن بوجود میآورد. که در طی بیست سال گذشته افغانستان شاهد این چنین مقاومتی بوده و عملاً غرب را به نحوی در قضیه افغانستان زمین گیر نموده بود.
- از موارد مهم دیگر در عرصهی علل توسعه نیافتگی و دلیلی برکاربست ناپذیری نظریات غربی فقدان توجه به معضل جدال میان ابر روایتها میباشد. ابر روایت اسلام در آمیزشی با قومیت در تلاش بوده تا بقای خویش را به طور افراطی حفظ نموده و نیز ابزاری برای مشروعیت عملکردهای قومی باشد. اما از سوی دیگر با تحولات بوجود آمده در عرصههای علمی-تکنولوژیکی در جهان غرب خودش را ابر روایت غالب جا زده و این مساله سبب شده تا ابر روایت اسلامی با استفاده از ابزارهای خشونت برانگیز علیه آن ایستاده و از موضع جهانی خویش دفاع نماید. این مساله تاثیر بسزایی روی آتش جنگ در افغانستان داشته زیرا این کشور نیز بخشی از جهان اسلام میباشد که حاکمان قومی آن سودای سروری در این جهان را داشته و در پی کسب جایگاه ویژه در جهان اسلام میباشند. البته که این تصور برای رهبران وابستهی افغانستان خندهآور است. جوامع همچون افعانستان اسطوره پرست، فقیر و از هر لحاظ وابسته برای جبران ضعف های خویش نیازمند استفاده از چنین ابر روایت پوشالی بوده تا بتواند وضع موجود را حفظ نماید.
- موقعیت ژئو استراتژیک افغانستان از زمانهای دور مورد نظر کشورگشا و قدرتهای جهانی بوده است. این موقعیت هر چند در حال حاضر نیز از همان اهمیت برخوردار بوده اما ضعف درمدیریت فرصتها سبب گردیده تا همواره به کانون بحران جهانی مبدل گردد. افغانستان با قابلیت بازیگری در چندین منطقه از نادر کشورهای است که میتواند همچون کانون تولید و تجارت منطقهی منطقهی و نیز محور اتصال منطقوی عمل نموده و آسیای مرکزی، شبه قاره هند، خاورمیانه و چین که همه کشورهای در حال توسعه میباشد را در امر همسوی منافع با خویش یکجا ساخته و فضای مناسب را برای توسعه کشور پدید آورد. اما در بیستسال اخیر آمریکا و شرکای غربی آن آنقدر علیه افغانستان تبلیغ نموده که حالا همه کشورها از عینک امنیتی به قضیه این کشور نگاه نموده و تا حد زیادی تصامیم و عملکردهای آنها در قبال افغانستان را امنیتی نموده است. از آنجا که نظریات غربی توسعه بیشتر به کشورهایی تمرکز دارند که از حداقل ثبات نسبی برخوردار بوده و درگیری کمتری در سطح منطقهی دارند افغانستان یک استثنا بوده و بنابر ویژگی های غالب این کشور در طی چند قرن اخیر باید نطریهی بومی در جهت توسعه سیاسی و سایر ابعاد آن مورد کاربست قرار گیرد. نظریهی که حالتهای استثنایی را پذیرفته و توانایی پاسخگویی به کشورهای در حال منازعه همچون افغانستان را داشته باشد.
- در یک نگاه تاریخی میتوان دریافت که افغانستان در طول ۱۴۰ سال گذشته از تمامی انواع نظریات غربی به صورت دلخواه از سوی حاکمان و یا به شکل تحمیلی از سوی قدرتهای بزرگ بهرمند شده اما آنچه مسلم است شکست این نظریات در مورد افغانستان میباشد. از زمان عبدالرحمن خان و قبل از آن تلاش انگلیسها بر این بود تا افغانستان به صورت مستقیم مورد استعمار قرار گیرد که نشد و بلافاصله طرح وابستگی اقتصادی-نظامی این کشور را اجرا ساختند. بعد از آن امانالله خان تلاش نمود تا نوسازی را به افغانستان آورده و یک شبه کشور را به مسیر توسعه سوق دهد که در نتیجه باعث سقوط نظام و فرار شخص وی گردید. همچنین داوود خان و رفقای کمونیست آن نیز قصد داشتند افغانستان موجود در کمون بردهداری-فئودالیسم را بدون طی کردن سایر مراحل به سوی کمونیسم سوق دهند که این موضوع به انحصار قدرت، سرکوب و در نتیجه باعث سقوط آن نظام گردید. اسلام سیاسی نیز در کشور واقعیت پشت نقاب خویش را ظاهر نموده و جامعه افغانستان را به گروههای کوچک و مدعی اسلام تقسیم نموده و خود به اسفاری برای کسب قدرت مبدل گشت. تحولات بن و پس از آن هر چند عصر طلایی برای افغانستان بود اما پیاده سازی نظریات غربی با استفاده از میل سلاح راه بجای نبرده و با وجود صرف میلیارد ها دالر پس از بیست سال تلاش، زحمت و تحمل مشقت یک نسل را دوباره به عقب برده و آرزوهای یک ملت را با خاک یکسان نمود. این چنین است که نظریات غربی هر چند در حوزه مطالعه و بهرهبرداری برای استفاده از تجارب سایر کشور ها سودمند است اما به هیچ وجه در قضیه افغانستان قابل تعمیم نبوده و باید از بدیل آن استفاده نمود. پس با درک این مهم در بخش بعدی تلاش خواهیم نمود تا با استفاده از نظریه تضاد به توسعه سناریوهای پیشرو برای افغانستان تحت تسلط طالبان را ترسیم و نموده و بحث خویش را جمع بندی نمایم.
سناریوهای پیشرو برای افغانستان تحت تسلط طالبان:
در میان فاصلهی زمانی نزدیک به ۲۰ سال افغانستان وضعیتهای متعددی را تجربه نمود. حرکت در مسیر دموکراسی، آزادیهای مدنی، آزادی بیان و برابری جنسیتی را تجربه کرده و نسل جدید افغانستان سعی داشت تا از چالشهای چون فقر، جنگ، فساد و توسعه نیافتگی نیز رهایی یابد. اما شرایط آنگونه که پیشبینی میگردید به پیش نرفته و افغانستان بار دیگر به سوی زوال سوق داده شد. فروپاشی نظام جمهوریت و روی کار آمدن دوباره طالبان در این کشور نهتنها یک نظام سیاسی بلکه امیدها و تلاشهای یک نسل را برهم زده و سبب آن گردیده تا موج تازهی از مهاجرت در کشور رقم خورد. این وضعیت سبب گردیده تا افغانستان بخشی بزرگی از نیروی کار فعال خویش را از دست داده و مواجهه با چالشهای چون فقر، بیکاری، فساد و ترسیم مسیر آیندهی توسعه دشوار گردد. با این حال طالبان بعد از یک سال است که قدرت را در قبضه داشته و در طی این مدت تلاش نمودند تا بجای ایجاد فضای اطمینان و اعتماد برای حفظ کادرهای متخصص، تقویت روحیه وحدت ملی و تن دادن به شکلگیری حکومتی که در آن کار به اهلش سپرده شود؛ بیشتر رویکرد انتقام جویانه را پیش گرفته و این مسأله سبب گردیده تا بخش بزرگی از کادرهای متخصص کشور را ترک نموده، حس غیریت میان اقوام بیشتر گردیده و امنیت به گونهی سابق وخیم بماند. جنگهای پراگنده علیه طالبان در مناطق مختلف کشور وجود داشته و این گروه زنان و دختران کشور را از رفتن به مکاتب و کار منع نموده همچنین حذف سیستماتیک سایر اقوام از بنده این گروه را آغاز کرده و همزمان سربازان حکومت پیشین را تعقیب و به قتل میرسانند. این وضعیت اوضاع را پیچیدهتر از قبل نموده و امکان دسترسی به هر گونه توافق صلح صدمه میزند. در شرایطی که طالبان در انزوای جهانی بسر میبرند، روز به روز دامنهی ارعاب و خشونت در کشور گسترش یافته و جرقههای از مبارزهی نظامی علیه این رژیم در گوشه و کنار کشور شکل گرفته است. در یک چنین وضعیتی که جهان با بحران اوکراین، تورم اقتصادی ناشی از همهگیری کرونا و جنگ در اوکراین روبرو بوده و نیز صف بندیهای جدید در حال شکلگیری در چنبرهی روابط بین الملل باعث شده تا طالبان هرروز فرصتهای فراراه افغانستان را ضایع ساخته و مسیر آینده را مبهمتر از گذشته نمایند. بناً در یک چنین وضغیتی آنچه در مورد آینده طالبان قابل پیشبینی میباشد قرار ذیل است:
-
- دوام وضعیت موجود و تلاش برای سرکوب مخالفین که در چنین شرایطی اوضاع به نفع طالبان رقم خورده و پایههای قدرت شان را تحکیم بخشند. اما این وضعیت خیلیها دشوار بوده زیرا لایههای متعدد اجتماعی به صورت خودکار علیه استبداد روزافزون طالبان بسیج شده و در قالب های گوناگون اعم از خشن و صلح آمیز این انزجار خویش را به نمایش میگذارند. این در حالی است که هیچ گونه جبهه متشکل از رهبران سیاسی علیه طالبان شکل نگرفته و یا هم خیلی ضعیف عمل مینمایند اما در صورت دوام استبداد هر گونه اقدام علیه طالبان از سوی شهروندان کشور مورد استقبال و حمایت قرار خواهد گرفت. دوام وضعیت موجود یعنی حفظ حالت شکننده در افغانستان که پیامدهای زیان بار زیادی نیز به همراه خواهد داشت.
- تن دادن به حکومت فراگیر البته آن گونه که مد نظر جامعه جهانی به خصوص غرب به رهبری ایالات متحده میباشد. که در طی آن و مطابق نقشه راه قبلی حکومت موقت قدرت را در دست گرفته و زمینه برگزاری انتخابات را فراهم میسازد. تقسیم قدرت به گونهی عادلانه و مشارکت عموم شهروندان در تعیین سرنوشت سیاسی. البته آنچه در این سناریو باید مورد توجه قرار گیرد این است که با توجه به فضای حاکم در منطقه و الگوهای استبدادی حکومتداری این سناریو زیاد متحمل نبوده و نیز دستیابی به چنین سناریوی نیازمند حضور نیروهای حافظ صلح در این کشور میباشد. زیرا در غیر آن طالبان در شرایط حتی انزوا نیز به چنین خواستی تمکین نکرده و هرگز قدرت را در کشور به صورت مسالمت آمیز تحویل نخواهند داد.
- شکل گیری جبهه واحد علیه طالبان و افزایش جنگ. این گزینه هر چند خلاف میل بسیاری از شهروندان کشور است اما یکی از گزینههای منحل به نظر میآید. زیرا کشورهای منطقه و بخصوص کشورهای چون روسیه، ایران و پاکستان سعی بر این دارند تا طالبان را از حالت جنونآمیز سنتهای قبیلهی بیرون نموده و آنها را به عنوان حاکمان افغانستان به رسمیت شناخته و نیز سطح تعاملات خویش با این رژیم را به عنوان یکی از نمادهای شکست آمریکا در منطقه افزایش دهند. اما طالبان با دوام رویکردهای قبیلهی و حذف سایر اقلیتهای هویتی چه قومی و یا مذهبی حکومت تک قومی را در افغانستان نهادینه ساخته که در آن کشورهایی همچون روسیه، پاکستان و ایران همواره عامل ضعف و ناکامیهای رهبران سیاسی کشور گردیده و نیز کوبیدن بر طبل مخالفت با آنها زمینه همگرایی بیشتر را در میان قوم حاکم ایجاد مینماید. که در یک چنین وضعیتی و با توجه به تغییر اوضاع در سطح جهانی کشورهای منطقه اجازهی چنین سوی استفاده را نداده و از جبهه ضد طالبان حمایت خواهند کرد.
در حال حاضر روسیه و ایران هر دو به گونهی مشترک تمامی اقدامات طالبان در مناطق مرزی را از نزدیک رصد نموده و اقدامات داعش علیه ایران و یا کشورهای آسیای مرکزی و نیز کوبیدن بر طبل دشمنی با ایران اوضاع را گونهی دیگر نموده است. در صورت دوام این وضع و تلاش برای راه اندازی جنگ علیه یکی از کشورهای منطقه طالبان خود سند حذف خویش از عرصهی سیاسی کشور را امضا خواهند کرد. پس به ناچار یا باید در یک رابطهی عمودی با چین و یا روسیه قرار گرفته و باز هم افغانستان را در یک رابطه مرکز-پیرامونی قرار دهند و یا با درک شرایط عینی در کشور و حفظ صلابت مبارزهی خویش علیه آمریکا زمینههای مشارکت، تفیسم عادلانه و رفع محدودیت های غیر اخلاقی علیه زنان توجهی آمریکا و در کل غرب را به خویش جلب نموده و از آن در مسیر توسعه کشور بهره برداری نمایند.
نتیجهگیری
افغانستان در فرصت بیست سالهی که داشت. میتوانست به نمادی از دموکراسی در سطح آسیای مرکزی مبدل گردد. و شرایط اقتصادی بهتری را تجربه نماید. اما تاریخ سمت دیگری خط کشیده و افغانستان را به مسیر جنگهای نیابتی قدرتهای منطقه، تبعیض هویتی، فساد و فقر گسترده کشانید. هر چند با سیر در این مسیر شهروندان کشور طمع آزادیهای مدنی، رسانهی و برابری جنسیتی را تا حدودی تجربه نموده و نسبت به آینده امیدواریها بیشتر گردیده بود. اما در این طرف دیگر قضیه اوضاع سیاسی آشفته که محصول عملکرد رهبران سیاسی بود باعث شد منافع ملی با خرده منافع این رهبران جا بدل نموده و عرصهی سیاست افغانستان به یکی از مفتضحانهترین بخش این سفر در طول بیست سال مبدل گردد.
در فاصلهی زمانی از بن تا دوحه افغانستان شاهد برگزاری کنفرانسهای بیشمار بینالمللی برای حمایت از مسیر افغانستان در جهت دموکراسی بوده و در طی این کنفرانسها میلیاردها دالر کمک برای بازسازی کشور جمعآوری گردید. البته که مدیریت این کمکها و نیز صداقت کمک کنندگان بنابر ضعف رهبران حکومت افغانستان مورد تردید است اما آنچه واقعیت است که این کمکها؛ فرصتهای بیشماری را فراراه کشوری چون افغانستان برای رهایی از توسعه نیافتگی فراهم آورده و میتوانست به گونهی بهتری مدیریت گردد.
افغانستان در طی بیست سال گذشته توانست در عرصههای متعدد دستاوردهای قابل ملاحظهی کسب نماید. در عرصه تعلیم و تربیت، حقوق زنان، آزادی های مدنی، رسانهها، کسب و کار، تجارت و بازسازی. که البته با کاستیهای مواجه بوده اما میشد این کاستی ها را از درون سیستم اصلاح ساخته و با ایجاد اصلاحات در سیستم حکومتداری و به گونهی تدریجی وضعیت آشفته را مدیریت نمود. البته این نکته را باید تذکر داد که در طی این بیست سال کشور وارد یک شبکهی بههم پیوسته از فساد، مواد مخدر، قاچاق مواد مخدر و خشونت سیستماتیک شد. که این وضعیت باعث افزایش بحران در جامعه گردیده و نیز اقتصاد جنگی را در افغانستان تقویت نمود. نوع اقتصادی که زندگی شهروند افغانستانی را از تولد گرفته تا نوع خورد و خوراک، تعلیم، شغل و نگرش های اعتقادی آنرا تحت تاثیر قرار داده و به دوران چرخهی خشونت به صورت خودکار میافزود.
غرب به رهبری ایالات متحده امریکا شکست مفتضحانه را هم در عرصهی نظامی و هم درعرصهی عملی و بخصوص تحقق نظریات توسعه در افغانستان محتمل گردیده و در طی بیست سال هزینه در این کشور نتوانست جای پای محکمی برای خویش در این کشور استراتژیک دریابد. کشوری که ظرفیت مبدل شدن به یکی از ژاندارمهای منطقهی را در خویش دارا بوده و میتوانست از شرق آسیا الی شرق اروپا را از لحاظ ژئوپلیتیک محافظت نماید.
اقتصاد جنگی و عامل اصلی آن یعنی فساد سبب گردید تا سیستم حکومتداری از داخل پوسیده شده و بخشهای متعدد آن در طول زمان موثریت خویش را از دست دهند. بناً با تشدید حملات طالبان و چرخش در موازنههای قدرت جهانی و بوجود آمدن اولویتهای جدید برای ایالات متحده فضا برای گروه طالبان فراهم گردیده و آمریکا بعد از بیست سال بار دیگر افغانستان را به همان گروه که متهم به همکاری در حملات یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ بود تسلیم نموده و افغانستان را به گونهی بسیار فجیع ترک نمود. سقوط حکومت برآمده از دل کنفرانس بن نه تنها سقوط یک نظام سیاسی بلکه سقوط امید ها و آرزوهای یک نسل بود که همه یک شبه به خاکستر مبدل شده و افغانستان را بار دیگر به گذشته سوق داد.
با توجه به آنچه در سیر تاریخ بیست سال گذشته اتفاق افتاد میتوان این طور بیان داشت که طالبان که حالا به یک حاکمیت بدون مشروعیت دستیافته با چالشهای بزرگی مواجه بوده و در صورتی که نتواند در استراتژیهای زمان جنگ خویش و نیز ایدئولوژی خشونتپرور خویش تجدید نظر نماید قطعاً محکومی به شکست خواهد بود. افغانستان کنونی با تمامی نقایص و کاستیهای اقتصادی، امنیتی و سیاسی که دارد تنها زمانی میتواند به ثبات نسبی، رشد اقتصادی و توسعه دست یابد که رهبران گروههای حاکم در قدرت (طالبان) با اپوزیسیون این گروه به راهکاری برای ایجاد نظام جدید، اصول و ارزشهای اساسی و در ادامه به چارچوب همکاری بجای تقابل دست یابند.
Your Comment