نگاهی ایرانی به انتخابات ریاست‌جمهوری افغانستان


مقدمه

تلاش آمریکا برای پایان دادن به جنگ هفده‌ساله در افغانستان تمامی تحولات این کشور همچون انتخابات ریاست‌جمهوری ژوئیه 2019 (تیر 1398) را تحت‌الشعاع قرار داده است. در غیاب دولت مرکزی افغانستان، مذاکرات مستقیم آمریکا و طالبان در ابوظبی و دوحه صورت گرفت که این امر جایگاه دولت کابل و به‌ویژه اشرف غنی را ضعیف کرده است. ریاست‌جمهوری اشرف غنی مرهون حمایت آمریکا از او در انتخابات 2014 بود. در این سال، اشرف غنی و عبدالله عبدالله به دور دوم انتخابات راه یافتند. پیش از اعلام نتایج دور دوم، عبدالله عبدالله اعتراض شدید خود را به تقلب گسترده در نتیجۀ انتخابات بیان کرد؛ اما با مداخله آمریکا و پیشنهاد جان کری، وزیر امورخارجه وقت آمریکا، حکومت وحدت ملی در افغانستان تشکیل شد. در حکومت وحدت ملی، غنی رئیس‌جمهور و عبدالله مدیر اجرایی شدند. این طرح قرار بود دو سال طول بکشد؛ اما تاکنون ادامه داشته و نتیجه آن، دولتی ضعیف با اختلافات درونی گسترده در موضوعاتی همچون روند صلح و یا مقابله با طالبان بوده است.

با آنکه دولت مرکزی در افغانستان توان اعمال نظر و ارائه راهکار در روند صلح با طالبان را ندارد، موضوع «طالبان» همواره یکی از مهم‌ترین محورهایی است که نامزدها در انتخابات مجلس و ریاست‌جمهوری در باب آن سخن می‌رانند. این ‌درحالی است که عدم تمایل طالبان به مذاکره مستقیم با دولت و مذاکرات پی‌در‌پی بازیگران مهم منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای با طالبان در غیاب نمایندگان دولت افغانستان را می‌توان نشانه آن دانست که سایر بازیگران نیز به‌صورت تلویحی دولت کنونی افغانستان را «مانع روند صلح با طالبان و یا بی‌اثر در آن» می‌دانند؛ در چنین شرایطی، نامزدهای انتخابات ریاست‌جمهوری افغانستان با علم به افزایش حساسیت عمومی به جایگاه افغانستان در مذاکرات صلح درصدد آن‌اند که دولت افغانستان را مساوی با شخص اشرف غنی سازند و درنتیجه، رویکرد منطقه‌ای و بین‌المللی دراین‌باره را با نگاه منفی به شخص رئیس‌جمهور در روند صلح مرتبط سازند. بخش بزرگی از جامعه افغانستان نداشتن اتصالات قومی و خویشاوندی قوی در خاک این کشور و دخالت آمریکا در انتخاباتی که منجربه پیروزی او شد را در زمره دلایل تضعیف جایگاه او برمی‌شمارند. این ‌درحالی است که اشخاصی نظیر عبدالله عبدالله، حنیف اتمر و گلبدین حکمتیار به جایگاه قومی و مردمی خود در لایه‌های مختلف جامعه متکی‌اند و روی آن نیز تأکید می‌کنند.

در شرایطی که نامزدهای انتخاباتی برنامه‌های گروه خویش را معرفی می‌کنند آمریکا دور چهارم از مذاکراتش با طالبان را در دوحه به پایان رسانده است. مهم‌ترین محورهای مذاکرات انجام‌شده، عبارت‌اند از: 1. جدول زمان‌بندی خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان؛ 2. ضمانت طالبان درباره اینکه کابل تهدیدی برای کشورهای دیگر به‌ویژه آمریکا نخواهد بود؛ 3. مذاکره درباره اعلام آتش‌بس؛ 4. رهایی و تبادل زندانیان طالبان و ازبین رفتن فهرست سیاه؛ 5. ایجاد حکومت موقت (آن‌هم در آستانه انتخابات ریاست‌جمهوری) به‌عنوان حکومت انتقالی و بی‌طرف.

با تمرکز بر خروجی این چهار مذاکره می‌توان دریافت که طالبان برای ورود خود به افغانستان برنامه دارد. همان‌طور که از محورهای مذاکرات دوحه به‌عنوان نشانه‌ای از خط فکری این گروه بر‌می‌آید، طالبان خود را فقط یک نیروی سیاسی نمی‌داند که مشروعیت ورود به صحنه قدرت در افغانستان را داشته باشد. مشروط کردن مذاکرات به خروج نیروهای خارجی (بخش‌های دفاعی و امنیتی) و تشکیل دولت موقت (بخش‌های سیاسی و اقتصادی) نشان از آن دارد که طالبان خود را برای ورودی قدرتمند مهیا می‌کند.

دراین‌چهارچوب، سؤالات جدی‌ای مطرح می‌شود؛ نظیر اینکه: نقش و جایگاه دولت بعدی (فارغ از اینکه چه کسی پیروز انتخابات خواهد بود) در آینده افغانستان کجاست؟ و آیا امکان تعویق یا تعلیق انتخابات وجود دارد؟ و در شرایطی که طالبان بیش‌از نیمی از خاک افغانستان را در اختیار دارد ورود این گروه به صحنه انتخابات یا تشکیل دولت موقت حائز چه پیامی برای بازیگران داخلی و خارجی صحنه افغانستان خواهد بود؟ با توجه به آنکه موضوع نوشتار حاضر رصد روند انتخابات ریاست‌جمهوری افغانستان است، نگارنده مؤلفه‌هایی را نیز بررسی می‌کند که ظرفیت اثرگذاری بر این روند را دارند.

 

انتخابات ریاست‌جمهوری افغانستان

از میان چهارده نامزد انتخابات ریاست‌جمهوری افغانستان چهره‌های زیر کلیدی‌ترند: 1. اشرف غنی، رئیس‌جمهور افغانستان؛ 2. عبدالله عبدالله، رئیس اجرایی حکومت وحدت ملی؛ 3. گلبدین حکمتیار، رهبر «حزب اسلامی»؛ 4. رحمت‌الله نبیل، رئیس پیشین امنیت ملی افغانستان؛ 5. احمد ولی مسعود، برادر احمد شاه مسعود؛ و 6. محمدحنیف اتمر، معاون اول اشرف غنی. دراین‌میان، اشرف غنی از منظر گروه طالبان و بسیاری از لایه‌های اجتماعی، فرد دست‌نشانده کاخ سفید محسوب می‌شود که کنار گذاشتن او در روند صلح با طالبان نشان داد کارکرد خویش را نیز برای آمریکا ازدست داده است؛ ازاین‌رو، بدون پشتیبانی واشینگتن، وی به‌طور قطع در انتخابات آینده پیروز میدان نخواهد بود. از عیار افتادن سکه اشرف غنی بیش از همه به سود اتمر و عبدالله است. عبدالله به‌واسطه اتصالات سیاسی داخلی و بین‌المللی و اتمر به‌سبب اتصالات قوی قومی از شانس بیشتری برخوردارند.

نامزدهای انتخاباتی در افغانستان در ابتدای کارزار انتخاباتی، معاونان اول و دوم خود را معرفی می‌کنند که نشانه‌ای از اعلام حمایت گروه یا قومی خاص از کاندیدای موردنظر است. براین‌اساس، اشرف غنی، «امرالله صالح» از قوم تاجیک و از دوستان احمدشاه مسعود را به‌ مقام معاون اولی و «سرور دانش» از قوم هزاره را به مقام معاون دومی برگزید؛ عبدالله عبدالله، «عنایت‌الله فرهمند» از قوم ازبک و رئیس دفتر ژنرال دوستم را به‌ معاون اولی و «اسدالله سعادتی» از قوم هزاره را به معاون دومی برگزید؛ گلبدین حکمتیار، «فضل الهادی وزین» از قوم ازبک را به معاون اولی و «حفیظ ‌الرحمن نقی» از قوم تاجیک را به‌ معاون دومی برگزید؛ و حنیف اتمر، «یونس قانونی» رئیس پیشین مجلس نمایندگان و عضو رهبری حزب جمعیت اسلامی افغانستان را به‌ معاون اولی و «محمد محقق» رهبر حزب وحدت اسلامی را به معاون دومی خود برگزید.

شرایط در افغانستان به‌گونه‌ای است که شعارهای انتخاباتی نامزدها که همگی به‌نوعی پایان درگیری‌ها در کشور، مقابله با فساد، و تحول در زندگی مردم را وعده داده‌اند چندان حائز اهمیت نیست. مهم‌تر سرنوشت دولت افغانستان است که آیا در جریان مذاکرات با طالبان توسط آمریکا به معامله و مذاکره گذاشته خواهد شد یا خیر. باتوجه به تأکید طالبان بر تشکیل دولت موقت این گمانه به ذهن متبادر می‌شود که گروهی که نیمی از خاک افغانستان را در اختیار دارد، دارای ساختار سازمانی تقریباً قوی است و توان مالی، سرمایه‌گذاری، نظامی و امنیتی قابل اتکایی دارد و به‌طور قطع، در پشت میز مذاکره که سوی دیگر آن اشخاصی نظیر: عبدالله، کرزی، اتمر، دوستم و حکمتیار و یا سایرین به نمایندگی از گروه‌های سیاسی و قومیِ ازهم‌گسیخته نشسته‌اند، دست بالا را خواهد داشت.

دراین‌چهارچوب، اینکه چه کسی با چه برنامه‌ای بخت بیشتری برای پیروزی در کارزار انتخاباتی دارد چندان حائز اهمیت نیست، بلکه آنچه مهم است ظرفیت آن بازیگر برای تعامل با آمریکا، طالبان و لایه‌های درونی قدرت در افغانستان است. از این ‌منظر، برخی ورود حکمتیار را با توجه به ارتباطات او و نزدیکانش با طالبان قابل تأمل می‌دانند، اما وی فاقد وجهه بین‌المللی و منطقه‌ای است. سایر بازیگران نیز اینچنین‌اند؛ در یک حوزه قوی و در حوزه دیگر ضعیف‌اند؛ به‌همین‌دلیل، گمانه «بازیگر شگفتی‌ساز» جان می‌گیرد؛ بازیگری که جاه‌طلبی سیاسی دارد، معامله‌پذیر و اهل چانه‌زنی و به تعبیر بهتر، حرف‌شنوست. اگر بپذیریم آمریکا تلاش دارد مذاکرات صلح با طالبان را در سال 2019 به سرانجام رساند و رئیس‌جمهور افغانستان بدون پشتیبانی آمریکا فاقد قدرت است، درنتیجه، باید انتظار بازیگری را داشته باشیم که در خفا و آشکارا از روند صلح آمریکایی حمایت کند و درعین‌حال، برای نگه داشتن طرفداران داخلی مؤلفه مذاکرات بین‌الافغانی را نیز پررنگ نگه دارد؛ بازیگری که درصورت به سرانجام رسیدن مذاکرات آمریکایی، مسیر را در داخل افغانستان هموار سازد. نحوه ورود طالبان معمای بزرگی است که بعید به‌نظر می‌رسد به‌سادگی قابل‌حل باشد. 

 

ایران و چشم‌انداز تحولات افغانستان

در چهار ماه گذشته، چهار دور مذاکره میان هیئت آمریکایی به ریاست زلمی خلیل‌زاد و نمایندگان طالبان به ریاست دفتر سیاسی این گروه در امارات متحده عربی و قطر برگزار شده است. توافق کلی روی چهارچوب مذاکرت صلح به این صورت است: 1. برنامه خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان و 2. تضمین طالبان برای جلوگیری از حضور القاعده. اگر این دو محور نشانه‌ای از مسیر تحولات آتی افغانستان درنظر گرفته شود، سؤال اینجاست که جمهوری اسلامی در نقش یکی از بازیگران اصلی منطقه که منافع جدی‌ای در افغانستان دارد باید چه رویکردی را درقبال آن اتخاذ کند. خلأ امنیتی خروج یا کاهش نیروهای آمریکایی در افغانستان را یکی از بازیگران منطقه‌ای همچون: ایران، پاکستان، چین، روسیه و حتی هند پر خواهد کرد.

افزایش حوزه نفوذ و قدرت اکثر این بازیگران مطلوب آمریکا نیست؛ لذا فهم و تبیین دقیق این سؤال با توجه به رویکرد کنونی آمریکا درقبال جمهوری اسلامی نیازمند توجه ویژه است. آیا این خروج یا کاهش نیروها به معنای واگذاری هزینه‌های افغانستان به بازیگران منطقه‌ای نظیر ایران است؟ اگر پاسخ به این سؤال مثبت باشد می‌تواند در ذیل سیاست فشار سیاسی و اقتصادی بر ایران قرار گیرد. در شرایطی که ایران سیاست مدیریت هزینه‌ها را در دوران تحریم پیش گرفته است، افزودن بار هزینه‌های مناطقی نظیر سوریه و افغانستان بر دوش اقتصاد آن می‌تواند مصداق این سیاست باشد. ایران زیر فشار سیاسی و بین‌المللی از سوریه، عراق و افغانستان خارج نشد؛ اما اوضاع سخت اقتصادی این مقصود را می‌تواند عملی سازد.

براساس گمانه‌ای که در این نوشتار مطرح شد، تحولات آتی افغانستان را نباید در کارزار انتخاباتی و رویکردهای اعلامی بازیگران جستجو کرد، بلکه اتفاق اصلی در پس پرده روی خواهد داد؛ ازاین‌رو، اطلاع از روندهای پیدا و پنهان، اولویت اصلی ج.ا.ایران درقبال افغانستان است؛ برای مثال، مسکو به‌عنوان یکی از مدعیان مذاکرات صلح در افغانستان سکوت معناداری اختیار کرده که این رویکرد جدید آن نیز پس از سفر نماینده آمریکا به مسکو در ماه گذشته اتفاق افتاده است. اگر این سکوت در کنار حضور پاکستان در مذاکرات صلح طالبان قرار گیرد، نشانه مذاکرات چندلایه آمریکایی‌ها با بازیگران اثرگذار خارجی در افغانستان در غیاب ایران است.

سفر دریادار شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی، به افغانستان و دیدارهای وی با مقامات کابل و بعضی اعضای ارشد طالبان در دسامبر 2018 و تأیید سفر پنج عضو دفتر سیاسی طالبان در قطر به تهران و دیدارشان با آقای عباس عراقچی، معاون سیاسی وزیر امور خارجه، و دیدار آقای عراقچی از کابل کمی پس از سفر هیئت طالبان به ایران با دو دستور کار اعلام‌شده مبارزه با داعش در افغانستان و تأمین امنیت مرزهای شرقی ایران با مناطق تحت کنترل طالبان، این پیام را به دیگر بازیگران ارسال کرد که ج.ا.ایران فقط نظاره‌گر تحولات افغانستان نیست و برای پیگیری منافع راهبردی خود دستور کار مشخصی دارد؛ اما نکته حائز اهمیت، مذاکرات ایران با طالبان (دفتر کویته در پاکستان) بوده است و اینکه اگر سایر لایه‌های طالبان نیز این روند را پذیرا باشند نمی‌توان پاسخی مطمئن به آن داد.

یکپارچه نبودنِ دیدگاه‌ها و منافع در میان بازیگران داخل افغانستان، طالبان و بازیگران اصلی خارجی این کشور، آینده روشنی از صلح و ثبات را برای آن گواهی نمی‌دهد. جمهوری اسلامی با علم به این موضوع باید زمینه‌های اشتراک و افتراق خود را با دیگر بازیگران تحلیل و بررسی کند. ثبات در افغانستان مسئله‌ای تک‌بعدی و وابسته به آتش‌بس با طالبان نیست که این صلح، آن را برای افغان‌ها به ارمغان بیاورد. بدنه اجتماعی قوی‌ای که زندگی‌شان بر مدار مواد مخدر و اسلحه می‌گذرد، به‌طور قطع نیازمند وجود یا نبودِ طالبان نیستند و به‌راحتی می‌توانند جذب دیگر گروه‌ها شوند.

همچنین وجود بازیگرانی همچون پاکستان که در موضوعاتی نظیر: روند گسترش روابط با کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس به‌خصوص عربستان و امارات؛ مانع‌تراشی برای حضور حداکثری هند و افغانستان در پروژه چابهار؛ و رویکرد پاکستان به مذاکرات صلح با طالبان حضوری فرصت‌طلبانه دارند، می‌تواند در صورت نارضایتی از روند پیشِ ‌رو، از ظرفیت تخریبی خود در افغانستان بهره جوید. این درحالی‌است ‌که عمران ‌خان، نخست‌وزیر جدید پاکستان، سیاست استفاده از کارت ایران برای گرفتن امتیاز از عربستان سعودی، امارات و آمریکا را به‌صورت آشکار پیش‌ می‌برد؛ ازاین‌رو، ایران نیازمند بازبینی رویکرد خود درقبال اسلام‌آباد است. حضور پاکستان در کنار عربستان در شرایطی که تحولاتی نظیر ناتوی عربی و میسا با حضور این کشور و علیه ایران در جریان است این گمانه را مطرح می‌سازد که نقش و جایگاه پاکستان در نگاه ضد ایرانی عربستان و آمریکا کجاست. مذاکرات صلح افغانستان برای ایران فقط از منظر جایگاه ایران در این کشور حائز اهمیت نیست، بلکه باید به پذیرش نقش پاکستان ازسوی آمریکا در روند مذاکرات توجه ویژه داشت. سیاست ایران درقبال افغانستان و پاکستان برهم اثرگذارند و باید به این مهم توجه داشت. تعامل با تمامی بازیگران در افغانستان (فارغ از وابستگی قومی و مذهبی‌شان) باید در دستور کار قرار گیرد.

به‌نظر می‌رسد ماه‌های پرتلاطمی در حوزه سیاسی افغانستان در جریان است که مؤلفه‌های بسیاری که گفته شد، سبب عدم قطعیت در تحلیل‌های این‌ حوزه‌ می‌شوند. آنچه از صحنه داخلی افغانستان برمی‌آید نشان‌دهنده آن است که اجماعی هرچند شکننده در میان برخی از بازیگران خارجی درحال شکل‌گیری است. اگر مقصود بعدی شکل‌گیری چنین اجماعی در داخل افغانستان باشد، جمهوری اسلامی باید خود را برای این احتمال آماده کند.

 

جمع‌بندی و توصیه‌های راهبردی

افغانستان صحنه مؤلفه‌های شگفتی‌ساز است و نمی‌توان برای آینده کوتاه آن نیز برنامه‌هایی با ضریب موفقیت بالا را درنظر گرفت. همانند آنچه در هفده سال گذشته رخ داده، آمریکا بارها عزم خویش را برای پایان دادن به نبرد علیه طالبان جزم کرده است؛ اما تا به امروز و به‌سبب بازی‌سازی گروه‌های داخلی، بازیگران خارجی، دولت افغانستان و از همه مهم‌تر، گروه‌های تندرو نظیر طالبان به این مهم نائل نیامده است.

محیط پیرامونی جمهوری اسلامی ایران دارای ظرفیت انتقال ناامنی است، به شکلی که سرریز ناامنی‌های عراق و سوریه را می‌توان در افغانستان مشاهده کرد؛ ازاین‌رو، افغانستان علی‌رغم جایگاه ویژه‌ آن برای ایران، بخشی از تصویر بزرگی در پیشِ ‌روی سیاست‌گذار ایرانی است. آنچه در افغانستان اتفاق می‌افتد از منظر ایران بی‌ارتباط با دیگر تحولات منطقه نیست؛ ازاین‌رو، سیاستگذار ایرانی همواره به افغانستان به‌عنوان بخشی از موازنه منطقه‌ای خود نگریسته است. اما واقع امر این است که ایران نیازمند تنوع‌بخشی به حوزه‌های نفوذ سیاسی و اقتصادی خویش است و باید یکبار برای همیشه تکلیف این موضوع برای ایران روشن شود که می‌توان درعین توجه به مرزهای شرقی و اولویت دادن به سیاست نگاه به شرق، همچنان در مرزهای غربی نیز حضور قدرتمندی داشت. این نقیصه درقبال نگاه ایران به پاکستان در طی دهه‌های گذشته نیز وجود داشته است و امروز نتایج منفی آن را به‌وضوح می‌توان مشاهده کرد.

اینکه چه کسی در افغانستان برنده انتخابات خواهد شد و یا سرنوشت مذاکرات آمریکا با طالبان به کدام سمت پیش خواهد رفت، درحال‌حاضر قابل پیش‌بینی دقیق نیست؛ ازاین‌رو، جمهوری اسلامی باید از سرمایه‌گذاری روی یک بازیگر خاص پرهیز کند، و حمایت از رأی مردم و تعامل با تمامی نامزدها به‌خصوص آنان که بخت بیشتری برای پیروزی دارند نظیر: حنیف اتمر، عبدالله و اشرف غنی باید در دستور کار قرار گیرد. جمهوری اسلامی در گام نخست، با رصد دقیق تحولات باید از روندهای جاری آشکار و پنهان غافل نماند و گام بعدی، با توجه به سرعت بالای تغییر و تحولات در صحنه افغانستان باید ظرفیت‌ها و توانمندی‌هایش را بازشناسی کند تا در سایه این دو مؤلفه همراستای تحولات پیش رود و بر آن مبنا، سیاست درست برای پیگیری منافع ملی را اتخاذ کند.