پدیده دولت ناکام در جهان عرب و تأثیرات منطقهای و بینالمللی آن
پدیده دولت ناکام در جهان عرب و تأثیرات منطقهای و بینالمللی آن
پدیده دولت ناکام یا ورشکسته در ادبیات سیاسی دهههای اخیر توجه فزایندهای را به خود جلب کرده است. در کنار استفاده از این اصطلاح، اصلاحاتی مثل دولت شکننده ، دولت فروپاشیده و دولت بحرانی بهطور مترادف بهکار گرفته شدهاند. جدا از استفاده از این اصطلاحات مشابه، مشکلات تحلیلی و روششناختی نیز در تبیین ویژگیهای دولتهای ناکام وجود دارد. بههرحال، در تعریفی بسیط، دولت ناکام دولتی است که برای تأمین امنیت شهروندانش، توانش اندک است و یا هیچ توانی ندارد. در این پدیده، دولت مرکزی برای اعمال حاکمیت ناتوان، و مشروعیتش محدود یا نامشروع است و از حق انحصاری بر ابزار اعمال قوانین و حاکمیت خود برخوردار نیست. برایناساس، میتوان گفت نهادها و اختیارات چنین دولتی ازنظر داخلی و خارجی فروپاشیده است. دراینمیان، درجه ناکامی دولت را میتوان برمبنای دو متغیر بررسی کرد: اول، شدت انشقاق و اختلاف در هویت ملی و دوم، کارآمدی دولت مرکزی. اگر این دو عامل را در خاورمیانه درنظر بگیریم، میتوانیم بگوییم که سوریه، یمن، لیبی و عراق بهعلت ترکیبی از ناکارآمدی دولت مرکزی و حد انشقاق بالای هویت سیاسی محلی جزو دولتهای ناکام محسوب میشوند. کشورهایی مثل مصر، لبنان و اردن اگرچه وضعیت باثباتتری دارند، با مشکلات خاص خود مواجهاند که همین موضوع آنها را در محور دولتهای ناکام، اگرنه از نظر تکنیکی قرار میدهد.
در این نوشتار تلاش شده است پدیده دولت شکننده در جهان عرب بررسی شود. برایناساس، ویژگیهای دولت ناکام در جهان عرب و تأثیرات آن در ابعاد منطقهای و بینالمللی مورد توجه قرار گرفته است.
جهان عرب و پدیده دولت ناکام
پدیده دولت ناکام موضوع جدیدی نیست و بهطور خاص در جهان عرب، حتی قبل از ناآرامیهای اخیر وجود داشته است. علت پدیده دولتهای ناکام در جهان عرب ریشه در بیثباتی ساختاری دارد که مهمترین ویژگی جهان عرب حتی قبل از شروع بهار عربی و موفقیت سازمانهای بنیادگرا محسوب میشده است. بااینحال، امروزه درنتیجۀ این ناآرامیها، وضعیت این کشورها که تاکنون در مراحل مختلف ناکامی بودهاند بدتر شده است. ناآرامی و شورشهای عربی منطق ژئوپلیتیکی ساختارهای جهان عرب را به تحلیل برده است؛ ساختارهایی که دولت ـ ملت سرزمینی را به دولت مرکزی اقتدارگرا بههم پیوند زده بود.
کشورهایی مثل یمن، لیبی و سوریه دیگر به شکل دولتهای منسجم قادر به تحمیل اقتدار بر بخشهای عظیمی از سرزمینهای خود نیستند. این کشورها به مناطقی غرق در منازعات خشونتآمیز تبدیل شدهاند. ضعف این حکومتهای مرکزی منجربه افزایش مناطق پیرامونی بیسامان و آشفتگی مرزی شده است؛ امری که سازمانهای جهادی و عناصر خارجی را قادر به حضور در این مناطق و ایجاد پایگاههای عملیاتی نظامی و سیاسی کرده است. این سازمانها میتوانند دولت مرکزی را بهچالش بکشند و بهطور نظاممند ساختارهای دولتی را تحلیل ببرند.
تأثیرات منطقهای و بینالمللی دولتهای ناکام
دولتهای ناکام بهدلیل تشدید اختلاف میان خود ابرقدرتها (ازجمله روسیه و آمریکا که نتیجه آن دخالت ناتو در لیبی و دخالت روسیه در سوریه بوده است) و میان ابرقدرتها و متحدان آنها در منطقه (مانند: بحران در روابط عربستان با آمریکا و مصر با آمریکا) و همینطور پیامدهای اجتماعی ـ اقتصادی (مثل: آثار ورود میلیونها مهاجر به اروپا) امنیت جهان را تهدید میکنند. بنابراین، دولت ناکام فقط یک مشکل محلی نیست؛ بلکه بهعنوان چالشی منطقهای و بینالمللی بهواسطه صدور بیثباتی به دیگر مناطق (هم دور و هم نزدیک) خود را نشان میدهد؛ ضمن اینکه این کشورها به صحنه کشمکشهای منطقهای و بینالمللی تبدیل میشوند. البته دراینمیان، برخی اعتقاد دارند که این ناآرامیها در جهان عرب یک مرحله گذار بوده که منجربه بروز اصلاحات و بازطراحی نهادهای دولتی خواهد شد. براساس این دیدگاه خوشبینانه، شاهد آغاز فرایندی هستیم که منجربه شکلگیری نهادهای دموکراتیک خواهد شد. بههرحال، واقعیات تحولات دو دهه اخیر نشان میدهد که اکثر منازعات کنونی ازجمله تروریسم بینالمللی، ناشی از منازعات درونکشوری هستند. این گرایش در دولتهای ناکام توسعه مییابد و منجربه بدتر شدن وضعیت آن کشور و تحلیل ثبات و امنیت منطقهای میشود؛ بهعبارتی، بحرانی که از کشوری ناکام شروع میشود بر پیرامون خود تأثیر میگذارد؛ برای مثال، شورشها و ناآرامیها در جهان عرب از کشوری به کشور دیگر و از شرق به غرب کشیده شد؛ تاجاییکه بخش زیادی از جهان عرب را دربرگرفت. این پدیده مختص به جهان عرب نبوده و در کشورهای اروپای شرقی، بعد از خارج شدن از سیطره اتحاد جماهیر شووری و در یوگسلاوی دیده شده است. توان یک کشور برای کنترل جمعیت و سرزمینش معمولاً در سطح خشونتی که علیه شهروندان و همسایگانش اعمال میکند تأثیرگذار است؛ بهعبارتی، رابطه معکوسی میان سطح کنترل و سطح خشونت وجود دارد: هرچه سطح کنترل کمتر باشد، سطح خشونت بالاتر است. در بسیاری از موارد، دولتهای ناکام از خشونت علیه همسایگان برای صدور بحران داخلی خود استفاده میکنند و از این طریق، سطح تهدید در داخل را کاهش میدهند و البته در برخی موارد، الگوی مخالف این امر هم دیده میشود؛ یعنی فشار بینالمللی فزاینده به دولت ناکام، آن را بهسوی استفاده از خشونت علیه شهروندانش میکشاند. این الگوی رفتاری را میتوان در سوریه و تا حد کمتری در مصر بعد از سقوط اخوانالمسلمین دید.
ناآرامیهای منطقهای اگرچه به فرایندها و گرایشهای ازپیش موجود در خاورمیانه و شمال آفریقا شدت بخشیده، اما تقریباً همه کشورهای این مناطق دارای دولتهای ضعیف بودهاند. حاکمان در این مناطق فاقد مشروعیتاند و درکل، ماهیت مستبدانه دارند. بهطور کلی، نوعی عدم توازن میان دولت و ملت مشهود است. با توجه به این نقایص ساختاری میتوان به این نتیجه رسید که شاهد هیچ بهبود فوری و قابل توجهی در وضعیت دولتهای ضعیف و ناکام در این منطقه نخواهیم بود؛ بلکه در کوتاهمدت یا میانمدت حتی بیثباتی میتواند به دیگر کشورها سرایت کند و وضعیت بیثباتتر از امروز شود. برهمیناساس، یک چرخه بیثباتی بهوجود آمده است؛ بهطوریکه سازمانهای تروریستی برای سازماندهی و تسلیح خود مشکلات کمتری داشتهاند؛ برای مثال، درنتیجۀ سقوط دولت لیبی، تسلیحات از زرادخانه ارتش این کشور بهراحتی در دست سازمانهای جهادی قرار گرفت یا درنتیجۀ فروپاشی ارتش عراق، داعش قادر به کنترل زرادخانههای تسلیحاتی بیشمار گردید.
همچنین میتوان انتظار داشت که ناکامی دولتها در جهان عرب محرکی برای تعمیق دخالت بازیگران خارجی (دولتی یا غیردولتی) شود. این دخالت میتواند به شکل حمایت از یک طرف در منازعۀ میانکشوری باشد. برهمیناساس است که شاهد شکلگیری صفبندی بین قدرتها در حمایت از طرفهای درگیر در بحران سوریه هستیم.
درخصوص نقش بازیگران غیردولتی میتوان گفت همچنانکه پایه دولت ـ ملتها در خاورمیانه روبهضعف گذاشته، قدرت بازیگران غیردولتی بهویژه داعش و دیگر جنبشهای سنی افراطی افزایش یافته است. این بازیگران غیردولتی از خلع قدرت ناشی از ضعف دولتهای مرکزی در بسیاری از کشورها استفاده کرده و بر نفوذ خود افزودهاند؛ بهطوریکه برخی از آنها به شبهدولتهایی تبدیل شدهاند که بر بخشی از سرزمینها حاکماند و خدماتی را به ساکنان آنجا ارائه میدهند که دولتها باید ارائه دهد. بازیگران غیردولتی در حال تحلیل منطق دولت ـ ملتهای سرزمینی عرب و درصدد بازشکلدهی به جهان عرب هستند.
تلاشها و موانع تغییر وضعیت دولتهای ناکام
در دهههای اخیر، غرب تلاش کرده است ازطریق دخالتهای انساندوستانه و مأموریتهای بازسازی، پدیده دولتهای ناکام را بررسی کند؛ اما در رسیدن به اهداف خود موفق نشده است. نمونه آشکار آن تلاشهای نافرجام برای سرمایهگذاری در بازسازی سومالی بوده است. دراینمیان، باید متذکر شد جامعه بینالمللی برای رها کردن خود از مفهوم دولت و تأکید همیشگی بر تلاش برای احیاء نظم یعنی تحمیل حکومت قانون و بهبود کارکرد نهادهای دولتی و حکومتی ناتوان است. این درحالی است که در برخی مواقع، پیشرفتها در این حوزه به هزینه دیگر تلاشهای اساسی صورت میگیرد؛ برای مثال، توان تحمیل نظم و قانون ضرورتاً رشد اقتصادیای را که در رشد تولید ناخالص داخلی بازتاب یافته است تضمین نمیکند. بهعلاوه، در برخی مواقع، نظم و قانون فقط ازطریق حفظ قدرت نخبگان سیاسی فاسد بهدست میآید. تمرکز برای تحمیل نظم در دولت ناکام همچنین میتواند در شناسایی ویژگیهای خاص یک دولت خاص و طراحی راهحلی که مناسب وضعیت ویژه آن باشد اختلال ایجاد کند. منابع کمکرسان به یک دولت ناکام، به ترکیب تلاشها برای بازسازی و درعینحال، ایجاد و حفظ صلح تمایل دارند که این ترکیب به هر دو عامل آسیب میرساند. علیرغم پیوند میان بازسازی و ایجاد صلح، این دو هدف ویژگیهای متمایزی دارند و باید بهطور مجزا، با توجه به ویژگیهای خاص هر دولت ناکام پیگیری شوند. علاوهبراین، برنامههای بازسازی و کمک کشورهای غربی عمدتاً برمبنای ارزشها و الگوهای تفکری آنها صورت میگیرند؛ این همان مقولهای است که به پاتریمونیالیسم غربی معروف است و باعث ایجاد موانع جدیای در بازسازی دولتهای ناکام میشود. بسیاری از کشورهای ناکام بهواسطه گذشتۀ استعماری خود و اقدامات دولتهای استعماری به این وضعیت رسیدهاند که همین امر شانس کشورهای غربی را برای رسیدن به موفقیت اندک میسازد. بههرحال، ناکامی جامعه بینالمللی ـ هم کشورها و هم سازمانهای کمکرسان ـ در مناطق آشوبزده، ضرورت بازنگری در رویههای دخالت در این مناطق را گوشزد میکند. جامعه بینالملل باید از تلاشهای بیفایده در بازسازی درس بگیرد و الگوها و مدلهای لیبرال غربی را مورد نقد قرار دهد. این الگوها باید به کناری گذاشته شوند و جای خود را به مدلهای بهروزتر مبنیبر ویژگیهای خاص هرکدام از این دولتهای ناکام بدهند. بهطور کلی میتوان گفت بازسازی یک دولت ناکام ازطریق ابزار کمک بینالمللی پیچیده و فرایندی طولانی است که شانس موفقیت اندکی دارد. بسیاری از چنین کمکهایی فقط منجربه وابستگی آن کشورها به منابع کمک بینالمللی شدهاند، در عین اینکه آنها را از وضعیتی که داشتهاند نجات ندادهاند.
درمجموع میتوان گفت در بیشتر مواقع، دولتهای ناکام با اختلافات قومی، مذهبی، اقتصادی، اجتماعی، منطقهای مواجهاند و بنابراین، قادر به ایجاد حس هویت ملی نیستند. در این کشورها، نهتنها میان هویت ساکنان و سرزمین، بلکه میان ساختار قدرت سیاسی و ساختار اجتماعی نیز پیوندی وجود ندارد. برایناساس، ملتسازی یکی از مهمترین قدمها برای ایجاد ثبات در این کشورها محسوب میشود.
Your Comment