لزوم بازبینی سیاست فرهنگی جمهوری اسلامی در قبال افغانستان


ساحت فرهنگ و آثار و پیامدهای ناشی از توجه و بی‌توجهی به آن در حوزه سیاست خارجی دولت‌ها برکسی پوشیده نیست؛ این مهم هنگامی‌که به سیاست‌ها و همکاری‌های فرهنگی دو کشور همسایه با اشتراکات فرهنگی و تمدنی نظیر ایران و افغانستان اشاره داشته باشد، مهمتر می‌نماید. در باب لزوم همکاری و همگرایی ایران و افغانستان در حوزه‌های سیاسی، اقتصادی، امنیتی و فرهنگی بسیار می‌توان گفت و نوشت اما در این نوشتار حوزه فرهنگ به دلایل مختلف با اولویت موردتوجه قرارگرفته و درصدد آن است تا توجه حوزه سیاستگذاری و نهادهای متولی ایرانی در حوزه افغانستان را به خود جلب نماید. شواهد و نشانه‌های بسیاری در باب راهبرد ناموفق ایران در قبال افغانستان می‌توان ارائه داد که بخش فرهنگ با توجه به آثار آن بر دیگر حوزه‌ها علیرغم اهمیت فوق‌العاده آن، بسیار ناکام بوده است.

برای اثبات این مدعا کافی است به نتایج افکارسنجی‌هایی که از مهاجران افغانستانی در ایران – چه آنها که به افغانستان بازگشته‌اند و چه آنها که در حال حاضر مقیم ایران هستند- رجوع شود و سؤال‌های زیر با تأمل بیشتر موردتوجه قرار گیرد: 1. در چهار دهه اخیر جمهوری اسلامی علیرغم هزینه‌کرد مادی و معنوی در حوزه افغانستان چه دستاوردهایی را کسب کرده است؟ 2. محبوبیت شخصیت‌های سیاسی، فرهنگی، ورزشی و... جمهوری اسلامی ایران در افغانستان در قیاس به دیگر کشورها – با تأکید مجدد بر مشترکات فرهنگی- به چه میزان است؟ 3. رویکرد مهاجران افغانستان و مردم افغانستان نسبت به جمهوری اسلامی و دوران اقامت‌شان در ایران چیست؟ 4. اقبال به محصولات فرهنگی و تجاری ایرانی در افغانستان در قیاس با دیگر کشورها نظیر ترکیه به چه میزان است؟ 5. نگاه جمهوری اسلامی به مهاجران افغانستانی مقیم ایران چگونه است آیا شناختی از ظرفیت‌های آنان دارد؟

برای پاسخ به سؤالات اشاره‌شده کافی است عملکرد صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران را به‌عنوان یکی از نهادهای اصلی متولی بخش فرهنگ موردتوجه قرار داد. بررسی‌های صورت گرفته نشان می‌دهد، مهاجران خود را در صداوسیمای ایران «غریبه» و «بیگانه» می‌پندارد و برای پر کردن اوقات فراغت و یا دسترسی به اخبار ترجیح می‌دهد از دیگر رسانه‌های فارسی‌زبان بهره بگیرند؛ این موضوع در قبال شهروندان افغانستانی در داخل این کشور با شدت بیشتری احساس می‌شود، این در حالی‌ است که زبان و فرهنگ مشترک باید زمینه‌ساز تسلط رسانه‌ها و محصولات فرهنگی ایرانی نظیر فیلم‌ها و سریال‌ها در میان جمعیت افغانستان باشد، اما امروز سریال‌های ترکیه‌ای تلویزیون‌های افغانستان را قبضه کرده‌اند. سلطه سریال‌های ترک در کنار تغییرات آرام و دائمی در هنجارها و سنت جامعه افغانستان روی سبک زندگی مردم افغانستان، روابط سیاسی و تجاری و حتی شمار توریست‌های افغانستانی به ترکیه اثرگذار بوده است.

افغانستانی‌ها براین باورند که علیرغم وجود بیش از سه میلیون مهاجر افغانستانی در ایران و بیش از سی میلیون نفر در داخل افغانستان صداوسیمای جمهوری اسلامی و رسانه‌های خبری و اجتماعی نتوانسته‌اند جریان‌ساز باشند و حتی رادیو دری که در دهه‌های پیشین در میان افغان‌ها بسیار مورد وثوق بود، در سال‌های اخیر به شدت کمرنگ شده است. اگرچه نمی‌توان نقش رسانه‌های فارسی‌زبان بین‌المللی را نادیده گرفت اما رسانه‌های ایرانی نیز کار منسجم و هدفمندی برای جذب و آموزش افغانستانی‌ها انجام نداده است. احساس «رهاشدگی» و «بی‌سرنوشتی» بخش بزرگی از اتباع افغانستان را در برگرفته و آنان تلاشی برای تطبیق‌پذیری با هنجارهای اجتماعی در ایران نمی‌کنند و به این سبب هزینه‌های متنابهی را در سطوح مختلف برای دولت و جامعه ایرانی فراهم می‌آورند. در اینجا نقش صداوسیما و دیگر رسانه‌ها بسیار خطیر است. صداوسیمای ایران چشم خود را بر نقش خود در این حوزه بسته است و به خوبی ایفای نقش نمی‌کند.

نبود کار کارشناسی دقیق جهت شناخت جغرافیا، فرهنگ، تاریخ، هنجارها و سیاست در افغانستان در کنار بهره‌گیری از کارشناسانی که اطلاعاتشان گاها غلط و یا قدیمی است موجب می‌شود که مهاجران افغانستانی از رسانه ایرانی زده شوند و یا حتی در برخی مواقع وجود «عمد» در ارائه اطلاعات غلط را یک سیاست کلان از سوی رسانه جمهوری اسلامی ایران بدانند؛ در اینجا سرریز بی‌توجهی‌ها و کج‌سلیقگی‌ها در حوزه سیاستگذاری کلان فرهنگی در حوزه‌های دیگر به خوبی مشهود است. کافی‌است به رویکرد افغانستانی‌های تحصیل‌کرده/زندگی کرده در ایران در قبال جمهوری اسلامی ایران نگاهی داشت و هزینه‌های ناشی از نفرت/دوری افغان‌ها از ایران را در کنار هزینه‌های چهل‌ساله جمهوری اسلامی برای افغانستانی‌ها قرار داد تا به عمق زیان‌های جبران‌ناپذیری که بی‌توجهی‌ها/بی‌تدبیری‌های نهادهای متولی موضوع افغانستان پی‌برد.

بی‌توجهی مقامات و رسانه‌های ایرانی نسبت به ادراک مخاطب، قدرت کلمات و آثار آن را به خوبی می‌توان در سخنرانی حسن روحانی و محمدجواد ظریف مشاهده کرد. لحن مقامات عالی‌رتبه ایران نسبت به افغانستان و مردم آن از دید افغانستانی‌ها از بالا به پائین است. رای نمونه می توان به یکی از سخنرانی‌های قدیمی رئیس جمهور حسن روحانی اشاره کرد که در اظهارنظری درباره انتخابات افغانستان گفته بود «حتی افغانستان هم انتخابات را به صورت الکترونیک برگزار می‌کند». همچنین سخنرانی آقای ظریف در حادثه هریرود و یزد؛ تا پیش از سخنرانی آقای ظریف بسیاری از اتباع افغانستانی مقیم ایران حادثه یزد را یک حادثه معمول می‌دانستند، اما استفاده از کلمه «ابزار» احساس «بی‌خانمانی» و «بی‌سرنوشتی» را بار دیگر برای افغانستانی‌ها یادآور شد. به‌طورقطع حوادث کابل و موج رسانه‌ای علیه جمهوری اسلامی در رسانه‌های فارسی‌زبان و برخی مقامات و فعالین رسانه‌ای علیه ایران، آقای ظریف را به این سمت سوق داده است، اما از یک مقام ارشد جمهوری اسلامی انتظار می رود  باید به تأثیری که واژگان روی اذهان باقی می‌گذارد، آگاه باشد. رسانه‌های ایرانی درصورتی‌که اعتماد را در میان آحاد مردم جلب می‌کردند می‌توانستند در بزنگاه‌هایی چون حادثه هریرود و یزد به سراغ اتباع افغانستانی بروند و دیدگاه آنان را پوشش بدهند و در چنین شرایطی فضا برای رسانه‌های ضدایرانی در افغانستان و خارج از آن خالی نمی‌ماند. در واقع، اینگونه اظهارنظرها مقوم حرکت‌های ضدایرانی در افغانستان است.

باتوجه به آنچه گفته شد، لزوم توجه به موارد فوق یادآور می‌شود: 1. شناخت دوباره، درست و دقیق افغانستان باتکیه بر ملاحظات و خط قرمزهای مذهبی و قومی؛ 2. در کنار توجه به حوزه نخبگی، ایران باید تأکید خود را روی تقویت نقش دولت در افغانستان و تقویت همگرایی و همکاری با دولت ملی در افغانستان بگذارد؛ 3. تکیه‌بر ظرفیت‌های نخبگی دو کشور؛ 4. ایجاد فضای مناسب جهت گفتگو و حل مشکلات مهاجران (احساس شنیده شدن و مشروعیت‌بخشی به دغدغه‌ها)؛ 5. تعیین دستورکار کلان فرهنگی که تمامی متولین حوزه افغانستان در چارچوب آن گام بردارند؛ 6. تمرکز روی ظرفیت مهاجران و بهره‌گیری از این ظرفیت جهت آشنایی مردم ایران با موسیقی، غذا، سوغات و مناظر طبیعی. موارد اشاره‌شده تنها بخشی از دغدغه‌های حوزه افغانستان را مرتفع می‌سازند و برای اجرایی شدن نیازمند زمان هستند و «زمان» کالایی ارزشمنداست و نمی‌توان تا محقق شدن برنامه‌های بلندمدت دست از کار کشید؛ بلکه می‌توان با ساخت برنامه – با برنامه‌ریزی و مطالعه دقیق- در یکی از شبکه‌های تلویزیونی پربیننده به مسائل و ظرفیت‌های مهاجران پرداخت؛ می‌توان با برگزاری جشنواره‌های فرهنگی در شکلی شکیل احساس تعلق و احترام را بازگرداند؛ می‌توان با پیوند حوزه موسیقی و اساتید موسیقی ایرانی و افغانستانی زخم‌های گذشته را ترمیم کرد. باید پذیرفت هر زمان ساحت فرهنگ بوی سیاست – ولو غیرمستقیم- گرفته دستاوردها و تلاش‌ها راه به جایی نبرده اند. ظرفیت‌های حوزه فرهنگ برای ارتقا همگرایی‌های ایران و افغانستان و به تبع آن ایران و کشورهای آسیای مرکزی بسیار بالاست اما این موضوع منوط به نگاهی دقیق، کارشناسانه و هدف‌گذاری هوشمندانه در کنار صبر بسیار است.