جلیقه زردهای فرانسه و پیامدهای آن بر سیاست بینالمللی و خاورمیانهای این کشور
بیش از یک دهه از جدال فرانسه با مشکلات داخلی میگذرد. دراینزمان، این کشور با بحرانهایی کوتاهمدت رویارو بوده و دلهرۀ تروریسم بینالمللی را بیش از دیگر کشورهای اروپایی، چه ازلحاظ شمار افرادی که به گروههای افراطگرا پیوستند و چه ازنظر شمار قربانیان حوادث تروریستی تجربه کرده است. بنبست سیاست داخلیای که طیف وسیعی از مشکلات اقتصادی، از آیندۀ مبهم نیروی کار این کشور، بیاعتمادی به نظام سیاسی، و دشواری تعریف هویت مشترک را شامل میشود، به مرحلۀ مشروعیتزدایی از حکمرانی رسیده است. دراینبحبوحه، قماش سیاست خارجی فرانسه نیز از جهات مختلف با نخنمایی و فرسودگی مواجه شده است. در دورۀ کوتاه ریاست مکرون، تمرکز او روی سیاست خارجی با سودای رهبری اروپایی بهنتیجه نرسید و طرحهای اروپایی او در نطفه خفه شد. اگرچه مکرون ریاستِ دولتی غرق در مشکلات را برعهده گرفت، خود نیز در تعریض حاشیۀ نگرانیهای داخلی دست داشت و همین امر مشروعیت او را تردیدآمیز کرد. نوشتار حاضر با توجه به بحران داخلی کنونی فرانسه، درصدد بررسی سیاست بینالمللی و خاورمیانهای این کشور است و میکوشد جایگاه جهانی آن را در آیندۀ نزدیک تبیین کند.
وضعیت داخلی فرانسه و پیشران ظهور جنبش جلیقه زردها
بیشک، جمهوری پنجم از مردمسالاری آرمانی مدنظر خود فاصله گرفته و حضور رؤسایجمهور این کشور در کاخهای پرشکوه پادشاهی، آنها را از مردم عادی، کارگران، و متروسواران اجتماع جدا کرده است. این غفلت دیرینه که مشروعیت جمهوری پنجم و رؤسایجمهور آن را زیر سؤال برده است، با توجه به تأکید مکرون که با سودای اروپاگرایی در رأس قدرت ظاهر شد، خواستههای مردمی را بیدار کرد. بااینحال، ممکن بود سخنان مکرون برای «الحاق متمایزِ» کشورهای اروپایی با شتاب و سرعتی متفاوت به اتحادیۀ اروپا بتواند نقشۀ راهی برای کشورهای اروپایی باشد، اما برای مردم فرانسه که درمقابل حلقۀ نخبگان حکومتی در موطن خود احساس غربت دارند و نمیدانند برای الحاق خود به ملت و ملیت فرانسوی، باید چه سرعتی را اتخاذ کنند، طرحی مشابه برای حفظ انسجام درونی که توان عملیاتی شدن داشته باشد تعریف نشد.
نبودِ انسجام درونی در فرانسه یکی از بزرگترین معضلات جامعۀ این کشور در مرحلۀ تبیین یکپارچۀ خواستههاست و برایناساس، اندیشیدن پاسخی درخور را دشوار میکند. روند بررسی مشکلاتی مانند کار و نبود قدرت خرید، در مرحلۀ عمل با ناتوانی عمومی در انتخاب راهحلی واحد و تلاش برای تحقق آن رویارو بوده است. در روندی کلی، هر نوع ابتکار عمل در فرانسه با اعتراضات و انتقادات شدیدی مواجه شده است، تاآنجاکه مجریان آن راهحل نیز دچار تردید از عواقب تصمیمگیری خود بودهاند. بنابراین، جنبش جلیقهزردها اگر بتواند مطالبات مردمی را یکپارچه کند، باید فینفسه مثبت تلقی شود. بااینحال، بسیاری این جریان را نهفقط راه بیان مطالبات، بلکه مسیر فروپاشی حکومت دانستهاند، غافل از اینکه در نبودِ مجری، ارائۀ راهحل نیز بیهوده است.
در دوران کوتاه ریاست مکرون، پاسخ مطالبات مردم، پیشطرحهایی ازسوی دولت بود که اگر این طرحها خود میتوانستند محقق شوند، تازه نوبت به اجرای طرحها و راهحلهای اصلی مشکلات میرسید. شاید سخنان مکرون درمورد پیوستن به جامعۀ مدنی اروپایی برای بسیاری از اروپاگرایان فریبنده باشد، اما برای مردمی که دیرزمانی منتظر پایان سخنرانیهای خوابآور رؤسایجمهور بودند، بالاخره این پرسش را مطرح کرد که مکرون از چه سخن میگوید و چه در چنتۀ خود دارد؛ و نیز اینکه چه زمانی «دورۀ گذار ارائۀ طرحهای مدام» پایان میپذیرد، شکاف اجتماعی مرتفع میشود، و آیندۀ کار، رفاه و اقتصاد بهسامان خواهد شد. همانگونه که مکرون در سخنان اخیر خود معترف شد، جنبش بیسر و بیرهبر جلیقه زردها خشمی فراگیر است. از دید او، دولت توان رهبری این جنبش خشمگین را دارد و میتواند آن را جهتدهی کند. بدیهی است درطرف مقابل، جلیقه زردها حاضر نیستند فرصت دیگری در اختیار مکرون و دولت او بگذارند.
با توجه به آنچه در فرانسه در جریان است، نباید و نمیتوان انتظار چندانی از این کشور در عرصۀ بینالمللی و منطقهای داشت. دولت بهعنوان بازیگر اصلی صحنۀ بینالمللی، امروز در فرانسه جایگاهی متزلزل دارد و بیشازهمه، ارزشهایی که از آنها در عرصۀ بینالملل و سیاست خارجی بهعنوان حربهای علیه بسیاری از کشورها استفاده کرده زیرسؤال رفته و موجی از انتقادات را بهراه انداخته است.
سیاست بینالمللی فرانسهی مکرون
اگرچه با توجه به بحران داخلی کنونی فرانسه، در سخن گفتن از سیاست بینالمللی آن باید حداقل دهۀ گذشته، پدیدۀ رؤسایجمهورِ تکدورهای، و اقدامات آنها در مقابله با مشکلات داخلی را درنظر آورد، ازآنجاکه مکرون عصارۀ دهۀ گذشته است، تمرکز روی اندیشه و عملکرد او تا اندازهای میتواند گذشته، حال و آیندۀ این کشور را مشخص کند. مکرون بهعنوان چهارمین رئیسجمهور فرانسه که قرار بود صدای بینالمللی فرانسه را به گوش جهان برساند و سیاست خارجی را مسیر پیشرفت این کشور قرار دهد، در سخنرانیاش در کاخ الیزه در اوت 2018، سه اصل اروپاگرایی، حمایت از ارزشهای لیبرال دموکراسی، و حقوق بشر را در سیاست خارجی بیان کرد. این اصول در ذیل مورد بررسی قرار خواهد گرفت و پیامد اعتراضات جلیقهزردها برای هریک از آنها تبیین خواهد شد.
1. اروپاگرایی
یکی از اصول مهم سیاست بینالمللی مکرون، اروپاگرایی است. او در اندیشۀ فیلسوفانۀ خود، اتحادیۀ اروپا را مدینۀ فاضلهای تجسم کرده است که میتواند در آیندهای نهچندان دور، قدرتی متحد علیه چین و آمریکا باشد و خواهد توانست ملتهای مختلف اروپایی را چه ازحیث اقتصادی، نظامی یا اجتماعی بر پکن و واشینگتن برتری ببخشد. بسیاری از کارشناسان اتحادیۀ اروپا و اروپاگرایان بینالملل نیز در مطالعاتی گسترده به یاری او آمده بودند تا یافتههایی مبنیبر پیشی گرفتن حجم تولید ناخالص داخلی اتحادیۀ اروپا بر تولید ناخالص داخلی آمریکا را بیان کنند یا طرحهایی ارائه دهند که به کمک آنها بتوان آیندۀ دفاعی منسجم در اروپا، حتی با وجود خروج بریتانیا از اتحادیه را تضمین کرد.
باوجوداین، پیروزی مکرون در فرانسه با پیروزی فراگیر افراطگرایان احزاب راست ملیگرا در اروپا همزمان شد. این تقارن راه را بر هماهنگی و همافزایی ضروری برای نزدیکی مکرون به دیگر رهبران اتحادیۀ اروپا بست. دیگر رهبران اروپایی ترجیح میدادند قدرت خود را در سودای ایجاد «اروپایی قدرتمند و مستقل» بهخطر نیندازند. بنابراین، به شعارهای پوپولیستی و ملیگرایانهای که چشمانداز اولویت سیاسی را در داخل و نه در خارج میدید بسنده کردند. دراینمیان، این افق بههیچوجه دلخواه مکرون نبود که لازم میدانست مشکل از اساس رفع شود و این اساس را اتحاد کشورهای ضعیف اروپایی با یکدیگر درنظر میگرفت.
اگرچه رئیسجمهور فرانسه در انتخابات بهعنوان چهرهای جوان و اروپاگرا توانست از حمایت خارجی، اعتباری مؤثر برای پیروزیاش بسازد و در داخل، احزاب سُنتی اصیل را پشتسر بگذارد، نهفقط پشتیبانی اروپایی از او بهسبب تضعیف دیگر رهبرانِ اروپاگرا دیری نپایید، بلکه در داخل نیز همۀ امور با تکراری شدن چهرۀ جوان او و بازگشت تودهها به احزاب اصیل، به روال پیشین بازگشت. درحالیکه امید به رهبری اروپایی فرانسه و آلمان با تضعیف مرکل نقش برآب شد، فشار متحد فراآتلانتیکی نیز اروپاگرایی را بیشتر در مرداب خود فرو برد. سیاستهای غافگیر کننده و اغلب مخالف اصول لیبرال دموکراسیِ ترامپ نهفقط به نگرانی واگرایی اروپایی دامن میزد، بلکه آشکارا از بریتانیا درخواست میکرد جدایی کاملی از اتحادیۀ اروپا داشته باشد و ارتباط خود را با آن قطع کند.
دراینفضا، جنبش جلیقه زردها با نگرانی ازطرف رهبران اروپاگرا دنبال شده و رهبران ملیگرا و پوپولیست از آن برای مخالفخوانی بیشتر در برابر مکرون استفاده کردهاند. بهویژه ایتالیاییها که به احزاب راست ملیگرا رأی دادهاند توانستهاند در اعتراضات داخلی فرانسه دلیلی برای توجیه سیاستهای خود بیابند. با توجه به آنچه گفته شد، آیندۀ اروپاگرایی مکرون بسیار وابسته به توان مهار بحران داخلی است، اگرچه باید پرسید مکرون چگونه خواهد توانست بحران را مهار کند بدون اینکه به وعدههای پوپولیستی و ملیگرایانه آلوده شود. آنچه در سخنرانی و اظهارات او رو به جلیقه زردها دیده شده، لغزش بهسوی این وعدههاست. بنابراین، روشن است جدایی مکرون از اصل اروپاگرایی در مرحلۀ تکوین است و او حتی اگر مایل نباشد، باید در اروپاگرایی تجدیدنظر کند.
2. حمایت از ارزشهای لیبرال دموکراسی
یکی دیگر از اصول سیاست خارجی فرانسۀ مکرون، حمایت از ارزشهای لیبرال دموکراسی در مقیاس جهانی و اشاعۀ آن است. مکرون انترناسیونالیسم لیبرال را مدنظر قرار داده بود و تلاش داشت در پرگار اروپاگرایی بر محور خروج بریتانیا از اتحادیۀ اروپا، جایگاهی کانونی به فرانسه دهد و فرصتی برای کشورش بسازد. با این راهبرد، فرانسه که به قدرتی میانه تبدیل شده بود میتوانست در چهارچوب بینالمللی بار دیگر اعتبار خود را بازیابد و در میز مذاکرات و تصمیمگیریهای بینالمللی جایگاهی ویژه داشته باشد. با توجه به احوال جهان، و احتمال تلاش برخی ابرقدرتها برای تغییر نظم بینالملل، این مسئله میتوانست متضمن آیندۀ فرانسه باشد.
بااینحال، این مهم با چالش آمریکای ترامپ در درجۀ نخست مواجه شد. رئیسجمهور نومحافظهکار آمریکایی سیاستهایی را مدنظر قرار داد که فاصلۀ معناداری با ارزشهای لیبرال و حتی محافظهکاری مرسوم آمریکایی داشتند. ترامپ بهکلی چندجانبهگرایی را نفی کرد، معاهدات بینالمللی را زیرسؤال برد و حتی از آنها خارج شد؛ تعرفههایی توهینآمیز برای همپیمان اروپایی وضع کرد و دست دوستی روسیه، رقیب شمارۀ یک اروپا را فشرد. این رفتار برای مکرون و حامیانش که با اقتدا به فوکویاما، لیبرالیسم و ارزشهای آن را تنها نسخۀ محتوم جوامع و تنها راه تحقق آزادی و رفاه مادی میدانستند، بسیار سنگین بود.
با ظهور پدیدۀ ترامپیسم، نهفقط ساختار قدیمی و چرخدندههای روغن نخوردۀ اتحادیۀ اروپا در نوسازی طرحهای خود با مشکل مواجه بود و باید با مسئلۀ چگونگی خروج بریتانیا دستوپنجه نرم میکرد، بلکه باید در زیر فشار جنگ تجاری چین و آمریکا نیز تمام تلاش خود را برای ممانعت از متلاشی شدن بهکار میبست. بارها رهبران اروپایی مجبور شدند به روشهای مختلف ترامپ را به حمایت از ارزشهای لیبرال دعوت کنند، اما حتی توهینهای مستقیم مقامات نخست اروپایی سبب تجدیدنظر او نشد. اکنون دیگر مقامات اروپاگرا در قارۀ سبز پذیرفتهاند که آمریکا راهبرد خود را تغییر داده و همپیمان قدیمی درصدد بازتعریف نظم جهانی برای افزایش هرچهبیشتر سهم خود در سطح بینالمللی، خواه در قدرت و خواه در اقتصاد یا امور نظامی است.
مکرون بهعنوان رهبری جوان و بلندپرواز بیشترین جبههگیری و مقاومت اروپایی را در برابر ترامپ داشت، اما ضربهای که جلیقه زردهای فرانسه بر حیثیت او وارد آوردند، راه هرگونه انتقاد از ترامپ و حتی اقتدارگراترین رهبران جهان را بر او بسته است. بهنظر جلیقه زردها، مکرون پادشاهی قرون وسطایی و خونخوار است که وضعیت جامعه را نمیبیند. از دید این جنبش، فقر و اختلاف طبقاتی، نابرابری، تبعیض در اشکال مختلف، وضعیت نامطلوب آموزش و پرورش، سطح نازل خدمات بهداشتی و درمانی، نبودِ امنیت حتی در ابتداییترین شکل آن، نگرانی اشتغال و افزایش بیکاری، و دردناکتر از تمامی این موضوعات، و فساد فراگیر دولتمردان همگی نشان از بودن «هیچ ارزشی» در جامعۀ فرانسه دارند و اگر نتیجۀ ارزشهایی که مکرون مبلغ آن است، چنین وضعیتی است، ترجیح میدهند آنها را ارزش ندانند.
بیشک، این اعتراضات بهمعنای مخالفتی اساسی با ارزشهای لیبرال دموکراسی غربی نیست. درحالحاضر، جلیقه زردها به «مجریان» این ارزشها معترضاند و یا این روش اجرایی برای تحقق این ارزشها را قبول ندارند. بنابراین، یک نسخۀ ملی بستهتر یا شخصیتر از ارزشهای لیبرال دموکراسی برای جلیقه زردها مطلوب است. آنها خواهان حذف بخشهایی هستند که کلیتی بینالمللی را تبیین میکند و از مردم میخواهند هزینۀ فراگیر شدن ارزشهای لیبرال را بدهند. جلیقه زردها، رفع بحران فعلی را بر رفع بحرانهای جهانی آتی، مانند: بحران محیطزیستی یا دردهای بشری، مانند: نبودِ آزادیهای نخستین در جای دیگری از جهان ترجیح میدهند. بهنظر نمیرسد این گرفتاری خانگی جایی برای آیندۀ بلندپروازیهای خارجی مکرون باقی بگذارد.
3. تلاش برای ارتقاء حقوق بشر
برای فرانسه «آزادی، برابری، و برادری» شعاری دیرین است که اگرچه به باور بسیاری از مورخان هرگز در هیچ دورۀ تاریخی فرانسه محقق نشده، تا اندازهای متضمن عدالت، قانونگرایی، تفکیک قوا، رعایت حقوق برابر، و برخی دیگر از اصول بنیادین بوده است. فرانسه به اعلامیۀ حقوق بشر خود مفتخر است، اما تاکنون این ارزش دموکراسی لیبرال غربی به این اندازه در داخل فرانسه مورد تردید قرار نگرفته بود.
در حوزۀ سیاست خارجی، فرانسه اغلب از مسئلۀ حقوق بشر بهعنوان حربهای سیاسی بهرهگیری کرده و این مهم توجیهی برای انتقادات و مداخلات خارجی فرانسه بوده است. مکرون در برخورد با مسئلۀ سوریه اظهار کرد که مانند دیگر رهبران غربی نمیگوید موضوع نخست، مبارزه و حذف داعش است، بلکه برکناری و محاکمۀ رئیسجمهور این کشور که به ادعای او ناقض حقوق بشر تشخیص داده شده، بهعنوان یکی از اهداف اصلی فرانسه در سوریه دنبال میشود. او همین رویکرد تندوتیز را درمورد سایر رهبران منطقۀ غرب آسیا و شمال آفریقا در جریان انواع مختلف اعتراضات داخلی نیز داشته است.
با ظهور جلیقه زردها، بسیاری از رهبران غرب آسیا و شمال آفریقا به سخنان پیشین مکرون درمورد نقض حقوق بشر اعتراض کردند. به گفتۀ اردوغان، رئیسجمهور ترکیه، مکرون دیگر اعتباری برای حمایت از حقوق بشر ندارد. این رویکرد در داخل اتحادیۀ اروپا نیز دنبال شده است و مقامات ایتالیایی که بر سر کشور لیبی، موضوعات حقوق بشری، و نیز اختلافات در دیدگاههای اروپایی و ملی از مکرون دلخور بودهاند، فرصت را برای انتقاد از او غنیمت شمردهاند. با زیرسؤال رفتن مکرون در مقام خدمتگزار صادق حقوق بشر، باید درنظر گرفت که حلقههای فکری و تشکلهای حقوق بشری هنوز در فرانسه هستند و این جریان را همچنان دنبال خواهند کرد؛ فقط درحالحاضر مکرون نمیتواند عنوان کند از حقوق بشر حمایت میکند.
سیاست خاورمیانهای فرانسه
پیش از هرچیز، سیاست فرانسه در دوران مکرون در منطقۀ غرب آسیا و شمال آفریقا محصول امتزاج سُنت دیرین این کشور بهعنوان میانجی، مقاصد نوپیدای سیاست اقتصادی تسلیحاتی، و بهرهمندی از پایتختهای واردکننده و رانیتۀ منطقه بوده است. بااینحال، بهسبب توان اندک فرانسه، کارشناسان این کشور توصیه کردهاند بر مجموعۀ مشخصی از کشورهای منطقه متمرکز شود و سایر کشورها را در حلقههای بَعدی راهبردی خود درنظر بگیرد؛ ضمنآنکه در دوران مکرون، بنا به اهمیت و مزیت هر کشور تصمیم گرفته شد هزینۀ مشخصی برای آن درنظر گرفته شود. فرض بر این بوده است که فرانسه در بسیاری از موارد میتواند فقط با بهره از قدرت نرم و پرستیژ خود برای تغییر رفتار کشور هدف بر آن فشار وارد آورد و در دیگر موارد فقط حفظ روابط تجاری کافی است.
کارشناسان فرانسویِ اغلب عربتبار و آفریقای شمالی، بهویژه برخی از چهرههای تأثیرگذاری که در اندیشکدههای نزدیک به حکومت فعالیت داشتند، با قائل شدن نقشی اساسی برای کشورهای آفریقای شمالغربی، مانند مراکش، به پاریس توصیه کردهاند بر این منطقه متمرکز شود و مجادلههای بیپایان خلیج فارس را به دیگر کشورها نظیر بریتانیا واگذار کند. بااینحال، بنا به اصل میانجیگری، فرانسه در تنشهای مختلفی برای ایجاد صلح پیشقدم شد که از آن جمله میتوان به درگیری لبنان و عربستان اشاره کرد. البته باید گفت شخص مکرون مایل بوده است نقش بینالمللی مهمی داشته باشد. مورد ایران نیز برای فرانسه نقطۀ عطف مهمی است و این کشور تلاش خود را برای همکاری با ایران در منطقۀ غرب آسیا، حفظ برجام، و حفظ ابعاد اقتصادی برجام انجام داد.
پس از حوادث مربوط به جلیقه زردها در فرانسه، سیاست خاورمیانهای فرانسه بهچالش کشیده شده است. فرانسۀ مکرون نمیتواند منادی حقوق بشر باشد، اما بهمحض کنارهگیری او از قدرت، این اصل برای فرانسه همچنان محفوظ است. صدای مستقل فرانسه نیز دیگر به گوش نخواهد رسید و خاورمیانه با خلوت فرانسوی مواجه خواهد شد. بیشک، این کشور پایگاهها و همکاریهای نظامی خود را ترک نخواهد گفت و در سطح قراردادهای دولتی و چهارچوبهای منطقهای و سازمانی فرانسه همچنان متعهد خواهد بود. بااینحال، آن صدای مستقل که میتوانست گهگاه مخالفخوان آمریکای ترامپ باشد به رسایی گذشته شنیده نخواهد شد.
جمعبندی و توصیههای راهبردی
اندیشۀ مکرون که تحول در وضعیت سیاست داخلی را منوط به ایجاد تغییراتی در سیاست خارجی درنظر میگرفت، پاشنۀ آشیل سیاست داخلی، و سپس منطقهای و بینالمللی او شد. اگر امروز رئیسجمهور جوان فرانسه مدعی است تمام تلاش خود را برای اجرای برنامههایی در راستای رفاه عمومی و ملی انجام داده، شاید نباید در قول او تردید داشت. باوجوداین، راهی که او برای این هدف درنظر داشت، بسیار طولانی بود و مردم بیتاب فرانسه خواستار راهحل عاجل دولتی بوده و هستند. از دید مکرون، ارتقاء جایگاه فرانسه در اشل جهانی، به کمک سیاست خارجیِ واقعگرایانه و تهاجمی که بهشکل نرم در میانجیگریهای او و بهشکل سخت در حملۀ مثلث نظامی آمریکا ـ فرانسه ـ بریتانیا محقق شد، میتوانست شرایط اقتصادی داخلی این کشور را نیز بهبود ببخشد.
وقوع جنبش جلیقه زردها که پیشرانهای آن از سالها قبل بهوجود آمده و مدتهای مدیدی ذهن نخبگان سیاسی این کشور را درگیر خود کرده بود، با متمرکز کردن توجه مکرون به سیاست داخلی، او را از سیاست خارجی جدا خواهد کرد. تمامی تحرکات مکرون درحالحاضر زیر ذرهبین نکتهسنجی مردم این کشور است و او یکتنه مجبور است فشار تمام ناکارآمدیهای دولتهای پیشین و شکستهای مفتضحانۀ جمهوری پنجم را بهدوش بکشد.
بیشک باید توجه کرد خدشهای که به چهرۀ مقامات دولتی فرانسه وارد آمده، جریانی است که پیشینهای طولانی دارد. قدرت سیاسی بینالمللی فرانسه مبتنیبر اصولی است که همچنان پایدار هستند. مردم این کشور امیدوارند ققنوس فرانسوی بار دیگر از آتشی که بهراه انداختهاند زاده شود. این امید بر سیاست خارجی آتی این کشور اثر بسیاری خواهد داشت. حتی در این شرایط، قدرت نرم فرانسه اندازهای بوده که درگیری داخلی آن به دیگر نقاط جهان تسری پیدا کرده است.
اگرچه فرانسه از اقتدارگرایی، پوپولیسم، و ملیگرایی فاشیستی میگریخت، در بنبست اقتصادی تا اندازهای تسلیم آن خواهد شد. این مسئله در کنار دیگر افراطگراییهای اروپایی برای سطح بینالمللی نگرانکننده و منفی خواهد بود. تشکیل دولتی امنیتی با رویکرد بسته و عملکردی تهاجمی میتواند روی دیگر مکرون باشد. درصورت تحقق چنین امری، تنش نهفته در روابط اروپایی بهتدریج بیدار خواهد شد و پس از سقوط سازمانهای بینالمللی، شاهد تسری درگیری و بیثباتی به دیگر نقاط جهان خواهیم بود، اگرچه امید است تا آن زمان فاصلۀ زمانی بسیاری باشد و رویدادی مثبت بهوقوع بپیوندد.
نظر شما