روابط آلمان با روسیه با تمرکز بر بحران اوکراین
روابط آلمان با روسیه با تمرکز بر بحران اوکراین
سهشنبه 30 دی 1393
وقتی یوآخیم گاوک در ژانویه 2014 در کنفرانس امنیتی مونیخ برای نخستین بار از مسئولیت بیشتر آلمان در قبال ثبات و صلح بینالمللی سخن به میان آورد، سوالات بسیاری در ذهن بسیاری شکل گرفت که ترجمان این سخنان چه میتواند باشد. آن روزها هنوز تظاهرات میدان در اوکراین در جریان بود و روابط غرب با روسیه بر سر این کشور بحرانی نشده بود. اما دیری نگذشت که الحاق کریمه به روسیه و درگیریها در شرق اوکراین، آلمان را با معضلی جدی روبرو ساخت که حل آن به زعم بسیاری میتوانست پوستاندازی سیاست خارجی آلمان و ظهور آن به عنوان یک قدرت برتر منطقهای و یا روی دیگری از سخنان گاوک تفسیر شود. لذا بحران اوکراین و مناقشه ایجاد شده بر سر آن با روسیه را باید یکی از مهمترین سنگ محکهای سیاست خارجی آلمان در سالهای اخیر و بعد از مدیریت بحران منطقه یورو به حساب آورد.
آلمان از نخستین ساعات ناآرامیها در اوکراین در تحولات مرتبط با آن دخیل بوده و به ایفای نقش پرداخته است و در حال حاضر نیز رهبری اروپا در حل یا مدیریت بحران در برابر روسیه و اعمال تحریمها علیه آن را برعهده دارد. لذا درک واکنش آلمان به بحران فوق بدون شناخت سیاست خارجی آلمان در قبال روسیه ممکن نیست.
به هنگام صحبت درباره روابط روسیه با آلمان باید به نوعی از خاصگی روابط توجه کرد که برخاسته از ریشههای هویتی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی است. بسیاری این خاصگی را نشئت گرفته از مسئولیت تاریخی آلمان در قبال شرق اروپا یا جایگیری فرهنگ آلمانی بین فرهنگ روسی و بقیه اروپا میدانند. در کنار این عناصر تاریخی و هویتی، جذابیت بازار مصرفی روسیه برای اقتصاد صادرات محور آلمان، وابستگی آن به نفت و گاز روسیه (۳۸ درصد نفت و ۳۶ درصد گاز آلمان (۲۰۱۳))، و نیاز مبرم روسیه به نوسازی و ایجاد فرصت مناسب برای سرمایهگذاران آلمانیرا نباید از نظر دور داشت. نقش کلیدی آلمان در گسترش اتحادیه اروپا به شرق و پیشبرد، جهتدهی و تدوین سیاست اروپا در قابل روسیه، اینکه آلمان خود را بزرگترین دارایی راهبردی روسیه برای کسب نفوذ در اروپا میداند، و اینکه برچسب «مشارکت راهبردی» آلمان را در بین غرب و روسیه قرار داده، را هم باید در زمره مهمترین دلایل سیاسی خاصگی روابط روسیه با آلمان به حساب آورد.
عطف به خاصگی فوق است که آلمان در تاریخ معاصر خود همواره دارای یک سیاست مشخص در قبال مسکو بوده و در اوج جنگ سرد تلاش کرده تا با استفاده از اهرم روسیه و در قالب سیاست شرق (Ostpolitik) ویلی برانت در مقابل «سیاست پیوند با غرب» (Westbindung) کنراد آدناوئر موازنه برقرار نماید. اساس سیاست برانت در قبال بلوک شرق و شوروی سابق، تعامل سیاسی و وابستگی متقابل اقتصادی بود و شعار «تغییر بواسطه نزدیکی» توانست تا به بهبود روابط آلمان غربی با بلوک شرق، کاهش تنشها با شرق و رشد روابط اقتصادی، برگزاری کنفرانس امنیت همکاری در اروپا (هلسینکی، ۱۹۷۵) و در نهایت به زعم بسیاری از آلمانیها به اتحاد مجدد دو این کشور بیانجامد.
این سیاست بعد از فروپاشی شوروی تداوم یافت و به خصوص در دوره شرودر شعار تغییر بواسطه نزدیکی به شعار «تغییر بواسطه تجارت» تبدیل گردید. در واقع آلمان با تاکید بیشتر بر اصل 6 کنفرانس امنیت همکاری در اروپا که عدم مداخله در شرق و تحکیم روابط اقتصادی و حفظ صلح را مورد توجه قرار داده بود، تقویت روابط اقتصادی با روسیه را در دستور کار خود قرار داد و البته نیم نگاهی آنهم مصالحهگرایانه به اصل 7 کنفرانس مذکور و توسعه جامعه مدنی روسیه و بهبود وضعیت حقوق بشر در این کشور داشت.
جنگ گرجستان (۲۰۰۸) نقطه عطفی در سیاست آلمان در قبال روسیه بود و عملاً از ارزش روسیه کاست. بعد از این جنگ، آلمان به جای «مشارکت راهبردی»، «مشارکت در نوسازی روسیه» را دنبال کرد و با روی کار آمدن وستروله آشکارتر به انتقاد از مسائل حقوق بشر در روسیه، حمایت از نگرانیهای کشورهای مرکز و شرق اروپا و تحکیم روابط با لهستان و دیگر دول شرق اروپا پرداخت؛ با این امید که بتواند روسیه را متقاعد سازد که نظم امنیتی اروپا را رعایت کند.
اما بحران اوکراین (اشغال کریمه و ناآرامیهای شرق اوکراین) (۲۰۱۳) به زودی نشان داد که «مشارکت در نوسازی» نیز سیاست موفقی در قبال روسیه نبوده و نتوانسته آن را به بازیگری قابل پیشبینی برای آلمان تبدیل کند. این بحران در واقع شکستی برای راهبرد قدرت نرم (Zivilmacht) آلمان بود و اینکه میتوان بدون قدرت سخت به مسائل اروپا از جمله رابطه با روسیه سرو سامان داد.
اگر شکست مذکور را در کنار تلاش آلمان برای ایفای نقش بیشتر در قبال حفظ صلح و امنیت بینالمللی قرار دهیم، تفاوت واکنش آلمان به بحران گرجستان با بحران اوکراین مشخص میگردد.
آلمان در بحبوحه حوادث گرجستان، به واکنش شدید دیپلماتیک و تهدید به مجازاتهای اقتصادی بسنده کرد. اما بعد از توقف جنگ، بیشتر تلاش نمود تا با دادن امتیاز به روسیه همچنان آن را نسبت به نظم امنیتی اروپا متعهد نگهدارد. در این راستا آلمان با عضویت گرجستان و اوکراین در ناتو مخالفت کرد و به تشویق و تشدید مذاکرات بین روسیه ـ اتحادیه اروپا برای رسیدن به یک توافق مشارکت همت گمارد. بیاشتیاقی در پیشبرد سپر دفاع موشکی آمریکا در شرق اروپا و تبدیل سیاست همسایگی اروپایی به برنامه مشارکت شرقی (دسامبر ۲۰۰۸) که عملاً بدیل عضویت در اتحادیه اروپا برای کشورهای شرق اروپاست و اینکه آنها عضو اتحادیه نخواهند شد، از دیگر اقدامات آلمان برای جلب نظر روسیه بود. در این بین تحکیم روابط و نزدیکی بیشتر با شرق اروپا از جمله لهستان و متنوعسازی منابع تأمین انرژی، و تشویق به ساخت فناوریهای انرژیهای تجدیدشونده از معدود اقداماتی بود که برای مقابله با تهدید آتی روسیه تمهید شده بود.
آلمان با این سیاست بدنبال این بود که به روسیه نشان دهد منافع آن در شرق اروپا را به رسمیت میشناسد و در مقابل انتظار دارد تا منافع آلمان نیز در خارج نزدیک روسیه به رسمیت شناخته شود. حوادث اوکراین عملا عکس این موضوع را ثابت کرد و نشان داد که روسها توجهی به منافع راهبردی آلمان در شرق اروپا ندارند. بنابراین نوع واکنش آلمان متفاوت بوده و برخلاف حوادث گرجستان استفاده از ابزار تحریم در کنار میانجیگری مورد استفاده قرار گرفته است. علاوه بر این، به نظر میرسد که تحولات اوکراین باعث تغییر درک تهدید آلمان از روسیه شده و آن را به درک کشورهایی چون لهستان نزدیکتر کرده است. بر این اساس تقویت روابط با لهستان و هماهنگی سیاستها در قبال روسیه و مشارکت شرقی با این کشور از یک سو و قرار دادن سیاست در قبال روسیه در نزدیکی و هماهنگی بیشتر با اتحادیه اروپا و نه به شکل رابطه خاص، از سوی دیگر قابل فهم به نظر میرسد.
با این حال نباید از نظر دور داشت که روابط آلمان با روسیه در چهارچوب میزان تحول در سیاست خارجی آلمان با توجه به سخنان رئیس جمهور این کشور و مسئولیت آلمان در دنیا تغییر خواهد کرد. در واقع، نوع سیاست آلمان در قبال روسیه، نیازمند پاسخ به یک پرسش بزرگتر است و آن اینکه سیاست خارجی آلمان به کدام سمت و سو در حال حرکت است. با این حال قابل پیش بینی است که آلمان در دوره جدید روابطش با روسیه، در عین تداوم سیاست شرق، دفاعی جدیتر از عناصر ارزشی خود داشته باشد و به عنصر چماق، بیشتر از هویج فضای مانور دهد.
آلمان از نخستین ساعات ناآرامیها در اوکراین در تحولات مرتبط با آن دخیل بوده و به ایفای نقش پرداخته است و در حال حاضر نیز رهبری اروپا در حل یا مدیریت بحران در برابر روسیه و اعمال تحریمها علیه آن را برعهده دارد. لذا درک واکنش آلمان به بحران فوق بدون شناخت سیاست خارجی آلمان در قبال روسیه ممکن نیست.
به هنگام صحبت درباره روابط روسیه با آلمان باید به نوعی از خاصگی روابط توجه کرد که برخاسته از ریشههای هویتی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی است. بسیاری این خاصگی را نشئت گرفته از مسئولیت تاریخی آلمان در قبال شرق اروپا یا جایگیری فرهنگ آلمانی بین فرهنگ روسی و بقیه اروپا میدانند. در کنار این عناصر تاریخی و هویتی، جذابیت بازار مصرفی روسیه برای اقتصاد صادرات محور آلمان، وابستگی آن به نفت و گاز روسیه (۳۸ درصد نفت و ۳۶ درصد گاز آلمان (۲۰۱۳))، و نیاز مبرم روسیه به نوسازی و ایجاد فرصت مناسب برای سرمایهگذاران آلمانیرا نباید از نظر دور داشت. نقش کلیدی آلمان در گسترش اتحادیه اروپا به شرق و پیشبرد، جهتدهی و تدوین سیاست اروپا در قابل روسیه، اینکه آلمان خود را بزرگترین دارایی راهبردی روسیه برای کسب نفوذ در اروپا میداند، و اینکه برچسب «مشارکت راهبردی» آلمان را در بین غرب و روسیه قرار داده، را هم باید در زمره مهمترین دلایل سیاسی خاصگی روابط روسیه با آلمان به حساب آورد.
عطف به خاصگی فوق است که آلمان در تاریخ معاصر خود همواره دارای یک سیاست مشخص در قبال مسکو بوده و در اوج جنگ سرد تلاش کرده تا با استفاده از اهرم روسیه و در قالب سیاست شرق (Ostpolitik) ویلی برانت در مقابل «سیاست پیوند با غرب» (Westbindung) کنراد آدناوئر موازنه برقرار نماید. اساس سیاست برانت در قبال بلوک شرق و شوروی سابق، تعامل سیاسی و وابستگی متقابل اقتصادی بود و شعار «تغییر بواسطه نزدیکی» توانست تا به بهبود روابط آلمان غربی با بلوک شرق، کاهش تنشها با شرق و رشد روابط اقتصادی، برگزاری کنفرانس امنیت همکاری در اروپا (هلسینکی، ۱۹۷۵) و در نهایت به زعم بسیاری از آلمانیها به اتحاد مجدد دو این کشور بیانجامد.
این سیاست بعد از فروپاشی شوروی تداوم یافت و به خصوص در دوره شرودر شعار تغییر بواسطه نزدیکی به شعار «تغییر بواسطه تجارت» تبدیل گردید. در واقع آلمان با تاکید بیشتر بر اصل 6 کنفرانس امنیت همکاری در اروپا که عدم مداخله در شرق و تحکیم روابط اقتصادی و حفظ صلح را مورد توجه قرار داده بود، تقویت روابط اقتصادی با روسیه را در دستور کار خود قرار داد و البته نیم نگاهی آنهم مصالحهگرایانه به اصل 7 کنفرانس مذکور و توسعه جامعه مدنی روسیه و بهبود وضعیت حقوق بشر در این کشور داشت.
جنگ گرجستان (۲۰۰۸) نقطه عطفی در سیاست آلمان در قبال روسیه بود و عملاً از ارزش روسیه کاست. بعد از این جنگ، آلمان به جای «مشارکت راهبردی»، «مشارکت در نوسازی روسیه» را دنبال کرد و با روی کار آمدن وستروله آشکارتر به انتقاد از مسائل حقوق بشر در روسیه، حمایت از نگرانیهای کشورهای مرکز و شرق اروپا و تحکیم روابط با لهستان و دیگر دول شرق اروپا پرداخت؛ با این امید که بتواند روسیه را متقاعد سازد که نظم امنیتی اروپا را رعایت کند.
اما بحران اوکراین (اشغال کریمه و ناآرامیهای شرق اوکراین) (۲۰۱۳) به زودی نشان داد که «مشارکت در نوسازی» نیز سیاست موفقی در قبال روسیه نبوده و نتوانسته آن را به بازیگری قابل پیشبینی برای آلمان تبدیل کند. این بحران در واقع شکستی برای راهبرد قدرت نرم (Zivilmacht) آلمان بود و اینکه میتوان بدون قدرت سخت به مسائل اروپا از جمله رابطه با روسیه سرو سامان داد.
اگر شکست مذکور را در کنار تلاش آلمان برای ایفای نقش بیشتر در قبال حفظ صلح و امنیت بینالمللی قرار دهیم، تفاوت واکنش آلمان به بحران گرجستان با بحران اوکراین مشخص میگردد.
آلمان در بحبوحه حوادث گرجستان، به واکنش شدید دیپلماتیک و تهدید به مجازاتهای اقتصادی بسنده کرد. اما بعد از توقف جنگ، بیشتر تلاش نمود تا با دادن امتیاز به روسیه همچنان آن را نسبت به نظم امنیتی اروپا متعهد نگهدارد. در این راستا آلمان با عضویت گرجستان و اوکراین در ناتو مخالفت کرد و به تشویق و تشدید مذاکرات بین روسیه ـ اتحادیه اروپا برای رسیدن به یک توافق مشارکت همت گمارد. بیاشتیاقی در پیشبرد سپر دفاع موشکی آمریکا در شرق اروپا و تبدیل سیاست همسایگی اروپایی به برنامه مشارکت شرقی (دسامبر ۲۰۰۸) که عملاً بدیل عضویت در اتحادیه اروپا برای کشورهای شرق اروپاست و اینکه آنها عضو اتحادیه نخواهند شد، از دیگر اقدامات آلمان برای جلب نظر روسیه بود. در این بین تحکیم روابط و نزدیکی بیشتر با شرق اروپا از جمله لهستان و متنوعسازی منابع تأمین انرژی، و تشویق به ساخت فناوریهای انرژیهای تجدیدشونده از معدود اقداماتی بود که برای مقابله با تهدید آتی روسیه تمهید شده بود.
آلمان با این سیاست بدنبال این بود که به روسیه نشان دهد منافع آن در شرق اروپا را به رسمیت میشناسد و در مقابل انتظار دارد تا منافع آلمان نیز در خارج نزدیک روسیه به رسمیت شناخته شود. حوادث اوکراین عملا عکس این موضوع را ثابت کرد و نشان داد که روسها توجهی به منافع راهبردی آلمان در شرق اروپا ندارند. بنابراین نوع واکنش آلمان متفاوت بوده و برخلاف حوادث گرجستان استفاده از ابزار تحریم در کنار میانجیگری مورد استفاده قرار گرفته است. علاوه بر این، به نظر میرسد که تحولات اوکراین باعث تغییر درک تهدید آلمان از روسیه شده و آن را به درک کشورهایی چون لهستان نزدیکتر کرده است. بر این اساس تقویت روابط با لهستان و هماهنگی سیاستها در قبال روسیه و مشارکت شرقی با این کشور از یک سو و قرار دادن سیاست در قبال روسیه در نزدیکی و هماهنگی بیشتر با اتحادیه اروپا و نه به شکل رابطه خاص، از سوی دیگر قابل فهم به نظر میرسد.
با این حال نباید از نظر دور داشت که روابط آلمان با روسیه در چهارچوب میزان تحول در سیاست خارجی آلمان با توجه به سخنان رئیس جمهور این کشور و مسئولیت آلمان در دنیا تغییر خواهد کرد. در واقع، نوع سیاست آلمان در قبال روسیه، نیازمند پاسخ به یک پرسش بزرگتر است و آن اینکه سیاست خارجی آلمان به کدام سمت و سو در حال حرکت است. با این حال قابل پیش بینی است که آلمان در دوره جدید روابطش با روسیه، در عین تداوم سیاست شرق، دفاعی جدیتر از عناصر ارزشی خود داشته باشد و به عنصر چماق، بیشتر از هویج فضای مانور دهد.
نظر شما