سیاست خارجی قدرتهای بزرگ
|
چاپ نخست: فروردین ۱۳۹۰ |
شابک:۶ ـ ۱۴۹ ـ ۵۲۶ ـ ۹۶۴ ـ ۹۷۸ |
قیمت: ۱۰۰۰۰ تومان |
سیاست خارجی قدرتهای بزرگ
انتشارات موسسه ابرار معاصر تهران، کتاب تخصصی
کد بازیابی در کتابخانه دیجیتالی دید: D6D4A84
با شکلگیری دولتهای ملی بهعنوان کنشگران اصلی در عرصه نظام بینالملل، الگوهای ارتباط و تعامل میان این واحدها وارد فرایند نوینی شد و برنامهها، اهداف، منابع و خطمشیهای این واحدها در حوزه خارج از مرزهای ملی در چهارچوب سیاست خارجی این کنشگران شکل گرفت، اما سابقه مطالعات و پژوهشهای علمی و آکادمیک در رابطه با بحث سیاست خارجی به اوایل قرن بیستم برمیگردد. در این مقطع، دانشگاهها و مراکز علمی ـ پژوهشی در آمریکا و اروپا به تدریج درگیر مطالعات سیاست خارجی شدند و ادبیات این موضوع را ایجاد و تقویت نمودند.
فضای عمومی جهان پس از جنگ جهانی دوم، رقابتهای دوران جنگ سرد، مبارزات استقلالطلبانه مستعمرات، شکلگیری سازمانهای بینالمللی و همه تحولات دیگر، مسائل و مباحث مرتبط با سیاست خارجی را تحت تأثیر قرار داد و موجب غنای بیشتر مطالعات بینالمللی گردید. با پایان یافتن جنگ جهانی دوم، در نظام بینالملل ساختار دوقطبی انعطافپذیر شکل گرفت. دو قطب غرب و شرق به رهبری ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی پدیدار شدند؛ به نحوی که نقش دو ابرقدرت ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در شکلگیری تحولات عمده نظام بینالملل بیش از واحدهای دیگر بود؛ زیرا معمولاً تحولات نظام بینالملل را کشورهایی شکل میدهند که از قدرت فراگیر و گستردهای برخوردارند؛ یعنی هم اهداف و هم ابزارهای لازم را برای ایفای نقش بینالمللی در اختیار دارند. دو ابرقدرت ایالات متحده و اتحاد شوروی از مؤلفههای گفتهشده برخوردار بودند و توانستند بر شکلگیری تحولات بینالمللی در حدود نیم قرن تأثیرگذار باشند. البته گروهی از کشورهای آسیایی و آفریقایی هم جنبش غیرمتعهدها را شکل دادند و با تشکیل این جنبش مخالف پیوستن به هر یک از دو بلوک غرب و شرق و خواستار گسترش آزادی عمل کشورهای مستقل بودند.
پایان یافتن دوره جنگ سرد و تحولات جدید بینالمللی نیز در دو دهه اخیر به نوبه خود در گسترش مطالعات و پژوهشهای سیاست خارجی تأثیرگذار بودهاند. پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، یکی از قطبهای قدرت از میان رفت و ساختار نظام بینالملل دچار دگرگونی شد. عدهای از نظریهپردازان روابط بینالملل بر این نظرند که در دو دهه اخیر یک ساختار مشخص بر نظام بینالملل حاکم نشده است و نظام بینالملل دوره گذار خود را طی میکند. از نظر برخی دیگر ساختار تک ـ چندقطبی در حال شکلگیری است و به نظر عدهای دیگر ساختار سلسلهمراتبی غیردستوری شکل گرفته است که بهرغم موقعیت هژمونیک ایالات متحده، فضای عمل قابل ملاحظهای برای سایر بازیگران به چشم میخورد. به هر حال در این مقطع زمانی رقبای عمدهای همچون اتحادیه اروپایی، ژاپن، چین و روسیه در کنار ایالات متحده آمریکا ظهور کردهاند که بر حوادث و رویدادهای بینالمللی مؤثر هستند و نقش آنها را نمیتوان نادیده گرفت.
هدف اصلی نگارنده از تألیف این اثر، بررسی سیاست خارجی قدرتهای بزرگ در دوره پس از جنگ سرد است. چندین ترم تدریس درس «سیاست خارجی قدرتهای بزرگ» در دوره کارشناسی علوم سیاسی و نبود یک منبع درسی مشخص به زبان فارسی انگیزه تألیف اثر را فراهم آورد.
پژوهش حاضر متشکل از دو بخش است. در بخش اول با عنوان بررسی مؤلفههای تأثیرگذار بر سیاست خارجی قدرتهای بزرگ، و با استفاده از نظریه پیوستگی جیمز روزنا، به ترتیب در فصول اول تا پنجم، مؤلفههای تأثیرگذار بر سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا، روسیه، اتحادیه اروپایی، چین و ژاپن مورد بررسی قرار میگیرد.
بخش دوم پژوهش دربرگیرنده نمودهای سیاست خارجی قدرتهای بزرگ در دوره پس از جنگ سرد است. در این بخش نیز که متشکل از پنج فصل میباشد به ترتیب جهتگیری و اقدامات سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا، روسیه، اتحادیه اروپایی، چین و ژاپن مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد.
فضای عمومی جهان پس از جنگ جهانی دوم، رقابتهای دوران جنگ سرد، مبارزات استقلالطلبانه مستعمرات، شکلگیری سازمانهای بینالمللی و همه تحولات دیگر، مسائل و مباحث مرتبط با سیاست خارجی را تحت تأثیر قرار داد و موجب غنای بیشتر مطالعات بینالمللی گردید. با پایان یافتن جنگ جهانی دوم، در نظام بینالملل ساختار دوقطبی انعطافپذیر شکل گرفت. دو قطب غرب و شرق به رهبری ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی پدیدار شدند؛ به نحوی که نقش دو ابرقدرت ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در شکلگیری تحولات عمده نظام بینالملل بیش از واحدهای دیگر بود؛ زیرا معمولاً تحولات نظام بینالملل را کشورهایی شکل میدهند که از قدرت فراگیر و گستردهای برخوردارند؛ یعنی هم اهداف و هم ابزارهای لازم را برای ایفای نقش بینالمللی در اختیار دارند. دو ابرقدرت ایالات متحده و اتحاد شوروی از مؤلفههای گفتهشده برخوردار بودند و توانستند بر شکلگیری تحولات بینالمللی در حدود نیم قرن تأثیرگذار باشند. البته گروهی از کشورهای آسیایی و آفریقایی هم جنبش غیرمتعهدها را شکل دادند و با تشکیل این جنبش مخالف پیوستن به هر یک از دو بلوک غرب و شرق و خواستار گسترش آزادی عمل کشورهای مستقل بودند.
پایان یافتن دوره جنگ سرد و تحولات جدید بینالمللی نیز در دو دهه اخیر به نوبه خود در گسترش مطالعات و پژوهشهای سیاست خارجی تأثیرگذار بودهاند. پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، یکی از قطبهای قدرت از میان رفت و ساختار نظام بینالملل دچار دگرگونی شد. عدهای از نظریهپردازان روابط بینالملل بر این نظرند که در دو دهه اخیر یک ساختار مشخص بر نظام بینالملل حاکم نشده است و نظام بینالملل دوره گذار خود را طی میکند. از نظر برخی دیگر ساختار تک ـ چندقطبی در حال شکلگیری است و به نظر عدهای دیگر ساختار سلسلهمراتبی غیردستوری شکل گرفته است که بهرغم موقعیت هژمونیک ایالات متحده، فضای عمل قابل ملاحظهای برای سایر بازیگران به چشم میخورد. به هر حال در این مقطع زمانی رقبای عمدهای همچون اتحادیه اروپایی، ژاپن، چین و روسیه در کنار ایالات متحده آمریکا ظهور کردهاند که بر حوادث و رویدادهای بینالمللی مؤثر هستند و نقش آنها را نمیتوان نادیده گرفت.
هدف اصلی نگارنده از تألیف این اثر، بررسی سیاست خارجی قدرتهای بزرگ در دوره پس از جنگ سرد است. چندین ترم تدریس درس «سیاست خارجی قدرتهای بزرگ» در دوره کارشناسی علوم سیاسی و نبود یک منبع درسی مشخص به زبان فارسی انگیزه تألیف اثر را فراهم آورد.
پژوهش حاضر متشکل از دو بخش است. در بخش اول با عنوان بررسی مؤلفههای تأثیرگذار بر سیاست خارجی قدرتهای بزرگ، و با استفاده از نظریه پیوستگی جیمز روزنا، به ترتیب در فصول اول تا پنجم، مؤلفههای تأثیرگذار بر سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا، روسیه، اتحادیه اروپایی، چین و ژاپن مورد بررسی قرار میگیرد.
بخش دوم پژوهش دربرگیرنده نمودهای سیاست خارجی قدرتهای بزرگ در دوره پس از جنگ سرد است. در این بخش نیز که متشکل از پنج فصل میباشد به ترتیب جهتگیری و اقدامات سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا، روسیه، اتحادیه اروپایی، چین و ژاپن مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد.
نظر شما