چرا آمریکا اصرار دارد که نشان دهد برای مذاکره با ایران «جدی» است؟
چرا آمریکا اصرار دارد که نشان دهد برای مذاکره با ایران «جدی» است؟
شنبه 26 اسفند 1391
روابط خارجی ایران و آمریکا در دوره معاصر از موارد بسیار جالب و قابل مطالعه است. در حالیکه در ابتدای قرن بیستم دولت شاهنشاهی ایران برای نجات از قدرتهای اروپایی دست به دامن ینگه دنیای صلحطلب و خوشسابقه میشود تا هم توازن قوا را رعایت کرده باشد و هم سرو سامانی به اوضاع اقتصادی مملکت بدهد، و اینکه این همکاری دوستانه تا آنجا ختم بشود که به اتحاد استراتژیک میان قدرت منطقهای و ابرقدرت جهانی بیانجامد که بهخاطر آن آمریکا شاه ایران را با کودتا به قدرت بازگرداند و تأمین هر نوع تسلیحاتی به استثنای مورد اتمی را در دستورکار خود قرار دهد، ناگهان با وقوع انقلاب اسلامی در سال 1357 خورشیدی در ایران همه معادلات منطقهای و بعضاً فرامنطقهای آمریکا بهم خورده و دو دولت متحد استراتژیک به دو متخاصم استراتژیک تبدیل شده، به لحاظ هستیشناختی یکدیگر را امنیتی شده تعریف میکنند.
وضعیت عدم رابطه میان دو کشور نزدیک به سی و سه سال به طول انجامیده است. از منظر ایران، این آمریکا بوده است که نخست رابطه میان دو کشور را قطع کرد، از شاه ایران حمایت کرد و به وی پناه داد، اموال ایران را بلوکه کرد، علیه منافع ملی ایران به شکل یکجانبه یا بینالمللی اقدام کرد، از تجاوز عراق به خاک ایران حمایت علنی و مادی کرد، ایران را تهدید به جنگ کرده و هیچگاه بابت اقدامات خصمانه خود پس از انقلاب عذرخواهی نکرده است. از آنسو، آمریکا منافع دولت انقلابی ایران را متضاد با منافع منطقهای و فرامنطقهای خود میداند، اینکه ایران دولت حرف شنویی نیست، مخالف با موجودیت شریک استراتژیک غرب یعنی رژیم اسرائیل در منطقه است، از نهضتهای مقاومت ضد اسرائیلی مانند حزب الله لبنان و حماس حمایت میکند، با روسیه و چین نزدیکی استراتژیک دارد، و مخالف با صلح منطقه است. در عین حال به نظر میرسد در نزد بسیاری از رهبران هر دو کشور تداوم این وضعیت خوشایند نباشد. در نزد ایشان چنین ارزیابی شده است که وجود رابطه سیاسی حتی در سطوح پائین منافع بیشتری را برای هر دو کشور تأمین میکند. با این حال در نزد هر دو کشور حداقل یک مانع ذهنی جدی و به سختی قابل مسامحه وجود دارد که کنار گذاشتن آن از معادله به جسارت فراوانی از سوی هریک از دو کشور احتیاج دارد. از یک طرف ایران خود را کشوری انقلابی میداند که ضدیت با آمریکا به یکی از نمادهای استقامت و استکبارستیزی برای آن تبدیل شده است و همواره به لحاظ هستیشناسانه خود را با آن بازتولید میکند. ذخیره مثبت ایران برای تکیه زدن بر صندلی ریاست دورهای جنبش نم بیش از آنکه متأثر از استقلال ایران از جریان سیاسی چپ باشد، مبتنی بر وضعیت عناد آن با سیاستهای جهانی آمریکا است. در طرف دیگر، آمریکا خود را به مثابه یک ابرقدرت، یا شبه ابرقدرت، میشناسد که زمانی با رهبری واحد بلامنازعه با بلوک شرق، آن را تماماً فروپاشاند. بهرسمیت شناختن انقلاب اسلامی، ایران هستهای، یا ایران جدید برای آن یک اقدام علیه پرستیژ و وجهه بینالمللیاش به حساب میآید. اگرچه آمریکا وارد مذاکره با شوروی یا چین شد، ولی آن زمانی بود که در مواجهه با کشورهایی قرار داشت که به تنهائی نصفی از ژئوپولوتیک جهانی را به خود اختصاص داده و دارای حق وتو در شورای امنیت بودهاند. بر همین اساس هر دو کشور همواره منتظر هستند که آن دیگری گام نخست برای برقراری مذاکره رسمی را پیش بگذارد.
برای ایران این مسأله کمی بغرنجتر است. زیرا اولاً در طول این سی و چهار سال پالسها و امتیازاتی به طرف مقابل داده است ولی همواره شاکی بوده است که چرا پاسخ درخوری به آنها داده نشده است. دوم اینکه اساساً ابتکار عمل در پرونده ایران ـ آمریکا در دستان ایالاتمتحده به مثابه قدرت بلامنازع جهانی است و نه ایران که قادر به ایجاد مانع در پیشرفت مادی آنها نمیتواند باشد. سوم آنکه آمریکا همواره پیش از مذاکره نتایج قطعی آن را اعلام میکند و این خلاف منطق مذاکره است. ایران خواهان بهرسمیت شناختن خود از سوی دیگر قدرتها به مثابه قدرت نوظهور منطقهای است و بنابراین خواهان رویاروئی با خود به مثابه یک قدرت مؤثر انقلابی است.
با در نظر گرفتن تمام این موارد، مسئولان دولت جدید اوباما بیان کردهاند که خواهان انجام مذاکره مستقیم جدی با مقامات ایران درباره حوزه ـ موضوعهای مختلف مانند پرونده هستهای ایران و پرونده سوریه، یا کلیت رابطه دو کشور هستند و تلاش کردهاند که از خود «حسن نیت» نشان بدهند؛ موضوعی که همواره از سوی مسئولان ایرانی با تردیدهای جدی مواجه شده است. پیشنهاد مذاکرات رسمی جدی میان دو کشور در حالی از سوی آمریکا مطرح میشود که برخی آن را ناشی از اعتراف ضمنی کاخسفید به ناتوانی در به زانو درآوردن ایران انقلابی به حساب میآورند، یا آنکه بحران اقتصادی آنها را به تصمیمات عاقلانهتر برای داشتن روابط مسالمتآمیز در خاورمیانه (قلب سوخت فسیلی جهان یا قلب جهان) وادار کرده است، یا آنکه بهدنبال بیداری اسلامی در جهان اسلام آنها با برقراری مناسبات عادی با دولت استراتژیک ایران در جهان اسلام خواهان ایجاد چهرهای مثبت از خود در منطقه و فرامنطقه هستند. این در حالی است که خود مقامات آمریکائی تداوم وضعیت فعلی میان دو کشور را برخلاف منافع ملی هر دو کشور دانسته، و آن را مانعی برای صلح و امنیت بینالمللی برمیشمارند. به مظان آنها ایران بازیگری عاقل است که با کشاندن آن به پای میز مذاکره بسیاری از خطرات احتمالی علیه تمدن غربی و متحدان منطقه-ای آنها رفع خواهد شد. بنابراین در حالیکه مقامات آمریکایی مذاکرات را برای رسیدن به اهدافی بلندمدت تعریف میکنند، تحلیلهای مخالف نیت آنها را «مذاکره برای مذاکره» میدانند. واقعاً آمریکا با طرح مذاکرات جدی به دنبال چه اهدافی است؟
تقابل آمریکا با ایران فرهنگی ـ تمدنی است و هر دو کشور مذاکره و رابطه را به مثابه امر ضد امنیتی تلقی میکردند. حال آنکه در واقع مذاکرات سیاسی ضرورتاً به معنای کوتاهی از آرمانها و منافع بلندمدت دو کشور نیست. شاید آمریکاییها بالاخره به چنین عقلانیتی دست یافته باشند. با این حال، در حالی خصمانهترین اقدامات از سوی کاخ سفید علیه ایران و دوستان او ( از جمله سوریه) اعمال میشده است که تاکنون هیچگاه آنها خود را برای مذاکره تا این حد جدی نشان نمیدادند! چه شده است که در وضعیت فعلی که دولت ایران به دلیل تحریمهای مبادلاتی در وضعیت سختی به نسبت قبل قرار گرفته است و بنابر تحلیلهایی آمریکا به اهداف خود نزدیکتر شده است، ناگهان برای بهبود رابطه زمینهچینی و اعلان آمادگی میکند؟ چند احتمال به ذهن خطور میکند:
1ـ آمریکا همواره عدم رابطه و وجود رابطه خصمانه میان دو کشور را به ضرر منافع درازمدت خود در منطقه میدانسته است. ولی لابی سنگین و پرنفوذ رژیم اسرائیل در کاخسفید قدرت مانور کمتری به آنها میداده است. طولانی شدن این وضعیت سر و صدای بسیاری از منتقدین سیاست خارجی خاورمیانهای آمریکا را درآورده است و آن را ناشی از دنبالهروی کورکورانه دولت آمریکا از رژیم اسرائیل میدانند. ناتوانی دولت اسرائیل در مقابله با حریفانی مانند حزبالله لبنان و مقاومت اسلامی فلسطین از یکسو و وقوع بیداری اسلامی در منطقه از سوی دیگر، این جسارت را به حاکمان فعلی کاخسفید داده است که ابتکار عمل را موقتاً از حامیان اسرائیل در آمریکا گرفته و هرچه سریعتر پروندههای حساس را به شکل آمریکایی حل و فصل نمایند. در چنین وضعیتی است که بعد از بروز روشنائیهایی در مذاکرات آلماتی 1 لابی صهیونیستی پتانسیل خود را در کنگره آمریکا به حرکت درآورده و تلاش دارد تا طرحی را به تصویب برساند که براساس آن دولت آمریکا مجبور است از تهاجم اسرائیل به ایران حمایت کامل کند. بنابراین پیام این اعلان آمادگی برای مذاکره این است که ایران باید این موقعیت را موقت دانسته و قدر بشناسد و مسائل خود را با آمریکا حل و فصل کند. افزون بر اینکه آمریکا دوست دارد که با ایران ضعیف شده وارد مذاکره شود تا امتیازات بیشتری کسب کند و وضعیت فعلی ایران چنین به نظر میرسد. این ایده به ذهنیت خوشبینانه از رفتار آمریکا نزدیک است.
2ـ در تحلیلی بدبینانه آمریکا همچنان در سیاست خاورمیانهای خود پیرو رژیم اسرائیل است و حضور ایران انقلابی در منطقه را خطر هستیشناختی اسرائیل و ضد منافع قطعی خود میداند. در صورت رضایت آمریکا به ایران انقلابی بعد از سی و چهار سال بکارگیری انواع فشارها، و تحریمها در کنار ترورها، جدائیطلبیها، و جنگ هشت ساله، عملاً چراغ سبزی به دیگر قدرتهای انقلابی و تجدیدنظرطلب در سراسر جهان داده است که بتوانند مستقل یا در سایه ایران سیاست خود را علیه ساختار کنونی جهان پیگیری کنند. بنابراین پیشنهادهای مذاکره از سوی آمریکا که فعلاً در حد زبانی باقی مانده و هیچ اقدام عملی را شامل نشده است، یک نقشه فریب است و باید کاسه (هدف) اصلی از نیم کاسه (پیشنهاد فریبکارانه) بازشناسی شود.
در چارچوب این سناریو، به لحاظ تاریخی، تا زمانیکه اتحاد شوروی در وضعیت جنگ سرد مقابله مستقیم با منافع آمریکا و بلوک غرب داشت و تن به مذاکره و چانهزنی نداده بود، اکثر حرکتها و جنبشهای انقلابی خود را وامدار نظریههای لنینیستی و استالینیستی میدانستند. با وقوع بحران خلیج خوکها، مذاکرات جدی کاخ کرملین ـ کاخ سفید، و برقراری خط قرمز میان دو کشور، بسیاری از آن جنبشها از نیت رهبران شوروی دلسرد شده و عملاً محوریت بسیاری از جنبشها از مسکو به پکن منتقل شد. بر همین اساس، قائلان به این سناریو احتمال میدهند که بهبود جایگاه منطقهای و فرامنطقهای ایران در قرن بیست و یکم، و تضعیف جایگاه جهانی آمریکا در این دوره، آنها را واداشته است تا از طریق برنامه فریبنده مذاکره، ابهت غیرمتعهدانه و انقلابی ایران اسلامی را در جهان اسلام و کشورهای جهان سوم فروبریزند، بدون آنکه امتیاز چشمگیری نصیب ایران شود. در آن زمان آمریکا میتواند بهراحتی از ادامه مذاکره یا رابطه سرباز زند، در حالیکه جایگاه رهبری ایران در وضعیت گذشته او بهشدت متزلزل شده است و امکان بازیابی آن دشوار خواهد بود. حال آنکه در آن زمان قطعاً کشور دیگری داعیه رهبری و پیشتازی را یدک خواهد کشید و جایگزین ایران خواهد شد؟ جدای از آنکه کدام کشور برای چنان نقشی آماده و برگزیده شده است، آیا رهبران فعلی ایران برای آن موقع برنامهای دارند؟ در این منظر ایران نباید موقعیت پیشآمده از سوی آمریکا را بهراحتی رها کند بلکه باید واقعبینانه و بدبینانه وارد دیپلماسی شود به نحوی که ضمن حفظ موقعیت انقلابی خود، امتیازات ممکنی برای آمریکا در نظر بگیرد. در صورتیکه در طی این فرآیند مقامات آمریکایی حسن نیت خود را به اثبات برسانند، میتوان روی سناریوی خوشبینانه حساب باز کرد.
نظر شما