افغانستان و دشواری مصالحه ملی


افغانستان و دشواری مصالحه ملی
 

 
یکشنبه 10 دی 1391
 
 

پرسش اصلی در شرایط امروز افغانستان این است که آیا اساساً مصالحه بین طالبان و دولت کابل عملی هست و اگر هست تحت چه شرایطی و اگر نیست چرا؟ واقع امر آن است که برداشت یکسانی وجود ندارد. برخی‌ها اصولاً با توجه به ویژگی‌های ایدئولوژیک و قومی طالبان که بر نوعی انحصارطلبی استوار است هرگونه مصالحه‌ای را منتفی می‌دانند؛ زیراکه لازمه هر نوع مصالحه‌ای وارد شدن در نوعی داد و ستد است. بدین‌معنا که اگر طرفین نزاع آماده دادن و گرفتن امتیاز نباشند حصول مصالحه امکان‌پذیر نخواهد بود. در افغانستان این‌که طرفین نزاع چه چیزی را باید بدهند و یا بگیرند، به‌درستی روشن نیست. بحث اصلی قدرت و منبع مشروعیت‌دهنده آن است. طالبان و دولت حاکم در کابل هرچند هر دو طرف به‌عنوان مسلمان می‌توانند اسلام را به‌عنوان منبع مشروعیت‌دهنده قدرت مدنظر قرار دهند ولی نگاهشان متضاد است.
گذشته از این در بحث قدرت مسئله توزیع متوازن آن و انحصار آن مطرح است. اینکه طالبان واقعاً آمادگی آن را پیدا کرده باشند که توزیع متوازن قدرت را بپذیرند و دیگران را در آن شریک سازند با دو موضوع ایدئولوژیک و خصلت‌های قومی‌شان در تناقض قرار می‌گیرد. طالبان به‌لحاظ ایدئولوژیک انحصارطلب است و برداشت خودش از اسلام را مطلق می‌انگارد و هر برداشت دیگری را رد می‌کند. روشن است وقتی اعتقاد به صحت انحصاری یک برداشت از اسلام، آن هم در قالب سختگیرانه‌ترین شکل آن موضوعیت می‌یابد، هر برداشت دیگری از اسلام اگر ارتداد تلقی نشود حداقل انحراف از اصول اسلامی تلقی خواهد شد و غیرقابل پذیرش می‌شود.
اما مشکل تنها برداشت مطلق‌انگارانه از اسلام نیست. طالبان نوعی انحصارطلبی قومی را در ذهن دارند، هرچند که آن را بر زبان نمی‌آورند. قومیت پشتون به مدت نزدیک به سیصد سال گذشته در راس هرم قدرت بوده و جز در دو فاصله کوتاه دوره حبیب‌الله خان کلکانی ـ بچه سقا ـ و دوره حکومت برهان‌الدین ربانی در هیچ مقطعی پشتون‌ها اجازه نداده‌اند سایر قومیت‌ها در راس قدرت قرار گیرند. طالبان در شرایط کنونی خود را نماینده مطالبات قومی پشتون‌ها می‌دانند. بنابراین طالبان نه به‌لحاظ ایدئولوژی و نه قومی در موقعیتی قرار ندارند که مصالحه را بپذیرند. با این‌حال آنان واقعیت‌های سرسخت جاری را هم نمی‌توانند به‌طور کلی نادیده بگیرند. دو واقعیت مهم بیرونی به‌تدریج برای طالبان قابل فهم شده است:
1. پیروزی نظامی در جنگ افغانستان قابل تصور نیست؛
2. قومیت‌های غیرپشتون انحصار قومی قدرت را نمی‌پذیرند.
این واقعیت که در جنگ جاری در افغانستان نه طالبان قادرند دولت و نیروهای خارجی را شکست دهند و نه نیروهای دولتی و حامیان خارجی‌اش از توان حذف کامل طالبان از معادله قدرت برخوردارند، جای بحث چندانی ندارد. در شرایط بن‌بست راه‌حل نظامی، به‌طور طبیعی گزینه سیاسی مقبولیت پیدا می‌کند. دشواری درست در همین‌جا است که خود را به نمایش می‌گذارد و طالبان را با جدی‌ترین چالش روبه‌رو خواهد کرد. چالشی که هم جنبه ایدئولوژیک دارد و هم جنبه قومی. جنبه ایدئولوژیک آن، این است که طالبان به لحاظ فکری میز مذاکره را «دروازه ارتداد» می‌دانند. جنبه قومی آن، این است که در هرگونه مذاکره و مصالحه ملی، می‌بایست ایده انحصار قومی قدرت با پشتوانه تاریخی را کنار بگذارند. با این‌حال طالبان به‌تدریج ظرفیت و استعداد عبور از این هر دو مقوله را پیدا می‌کنند. واقعیت‌های سرسخت در افغانستان امروز طالبان را به نقطه‌ای می‌رساند که دست از ادعای انحصار قدرت بردارند اما این معنای دست کشیدن همیشگی از انحصارگری ایدئولوژیک و قومی نخواهد بود. بلکه تاکتیکی برای عبور از گردنه سخت کنونی است که خطر لغزیدن و سقوط در دره‌ای عمیق در آن وجود دارد. در چنین نگاهی طالبان مصالحه را می‌توانند بپذیرند و برای مراحل بعدی کسب قدرت برنامه‌ریزی نمایند. به‌نظر می‌رسد که اولین فردی که این خصلت طالبان را به‌درستی شناخت ژنرال «پترائوس» فرمانده نظامی آمریکا بود که بحث واگذاری جغرافیا به طالبان را مطرح کرد و طرحی را ریخت که اکنون در غیاب او حتی در شورای عالی صلح افغانستان هوادار یافته است. طالبان در این طرح شرق و جنوب قومی پشتون را به‌دست می‌آورند و نوعی امارت اسلامی خود را تجدید می‌کنند و در همان حال در قدرت مرکزی حضوری مؤثر خواهند یافت.
بنابراین در چنین طرحی انحصارطلبی ایدئولوژیک و انحصارطلبی قومی موقتاً در محدوده کوچک‌تری از افغانستان عملی خواهد شد و برای کسب قدرت می‌توان سلاح بر زمین گذاشت و تبدیل به حزبی سیاسی شد. در این صورت طالبان فرصت می‌یابند که در فضای جدیدی اهداف خود را حتی از طریق سازوکارهای دموکراتیک که به آنها اعتقادی ندارند، دنبال نموده و به همان اهدافی برسند که از طریق نظامی به آن نمی‌توانستند برسند. سرمایه‌گذاری روی اکثریت جمعیت پشتون در هرگونه انتخاباتی آنها را در موضع امیدوارکننده‌ای نگاه خواهد داشت، مشروط بر آنکه حزب اسلامی حکمت‌یار و شبکه حقانی را در کنار خود نگاه دارند. در غیر این‌صورت با چالش درون‌جبهه‌ای در هر دو شکل قومی و ایدئولوژیک آن مواجه خواهند شد.
در چنین نگاهی شرکت طالبان را در اجلاس پاریس و در کنار نمایندگان دولت و جبهه ملی و ائتلاف ملی می‌توان نقطه آغازی در نظر گرفت که اگر امکان تداوم بیابد طالبان می‌توانند از ذهنیت سنتی تلقی خروج ارتداد از هر نوع مصالحه‌ای بیرون بیایند و شراکت در قدرت را بپذیرند و برای دیگران نیز سهمی از قدرت قایل شوند. منتهی شرط اصلی آن است که محاسبات و انتظارات پاکستان را هم در نظر گرفت. قدرت طالبان بدون حمایت قدرت منطقه‌ای بی‌معنا است و نمی‌توان تصور کرد که بدون حمایت منطقه طالبان در سطح تأثیرگذار باقی بماند. هرچند که طالبانیسم به‌ عنوان یک تفکر نه‌تنها در حال افول نیست، بلکه در حال توسعه و سرایت به خارج از افغانستان است. تفکر طالبانیسم از این ظرفیت هم برخوردار است که خارج از افغانستان نیز در جهت طالبانیزه کردن قدرت تلاش کند. امارت طالبان در مناطق پشتون‌نشین افغانستان خروجی مصالحه ملی است. سایر قومیت‌ها در مناطق فعلی خود با نوعی خودگردانی در نظام فدرال می‌توانند قرار گیرند و این به‌رغم آن است که ممکن است در نظر بعضی‌ها این مقدمه تجزیه قومی افغانستان تصور شود.