رویارویی آمریکا با ایران پس از جنگ سرد
چاپ نخست: آذر ماه ۱۳۹۱ |
شابک:۸ ـ ۱۸۷ ـ ۵۲۶ ـ ۹۶۴ ـ ۹۷۸ |
قیمت: ۱۳۰۰۰ تومان
|
رویارویی آمریکا با ایران پس از جنگ سرد
مؤلف: دکتر سید مهدی حسینی متین
انتشارات موسسه ابرار معاصر تهران، کتاب تخصصی
کد بازیابی در کتابخانه دیجیتالی دید: 700A51E
بهرغم تجربه تلخ ایران از روابط با ایالات متحده آمریکا در دورههای مختلف تاریخی بهویژه در دورة پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران، موضوعی است که صرفنظر از این تجربه تلخ باید بهعنوان یک موضوع علمی مورد مطالعه و بررسی کارشناسان و پژوهشگران قرار گیرد. هرچند که، این موضوع مورد توجه صاحبنظران و نویسندگان زیادی بوده و هریک از زاویهای به این موضوع توجه نشان دادهاند. برای نگارنده نیز با توجه به چندین سال پیگیری نظری و عملی مسائل سیاست خارجی آمریکا بهطور اعم و مناسبات ایران و آمریکا بهطور اخص، این موضوع دارای اهمیت خاصی بوده است؛ بهگونهای که اینجانب را ترغیب نمود تا از زاویه دیگری به مناسبات و تحولات روابط دو کشور نظر افکنده و آن را بهعنوان موضوع یک کار پژوهشی انتخاب نمایم. از سالها پیش همواره این پرسش برایم مطرح بود که بهرغم تجربة تلخی که مورد اشاره قرار گرفت، چرا ایران و آمریکا نمیتوانند همانند دو کشور و عضو عادی نظام بینالمللی با یکدیگر رو در رو شوند و از منافع روابط عادی با یکدیگر بهرهمند گردند و چرا این موضوع باعث شده که دشمنی میان دو کشور بهگونهای پایدار شود که گویی نهادینه شده است؟ مسئله مهمی که در این راستا توجهم را به خود جلب نمود، وقوع تغییرات و دگرگونیهایی در سیاست خارجی آمریکا درمورد جمهوری اسلامی ایران پس از فروپاشی شوروی و گرایش به تشدید رویارویی با ایران در میان تصمیمگیرندگان سیاست خارجی آمریکاست؛ بدینمعنا که به نظر نگارنده، ایالات متحده در دورههای پیش و پس از جنگ سرد دو رویکرد نسبتاً متفاوت را نسبت به جمهوری اسلامی ایران اتخاذ کرده است. پرسش این است که چرا چنین تفاوتی بهوجود آمده است؟ اهمیت استراتژیک ایران در دوره جنگ سرد پاسخی بود که در جریان انجام پژوهش دیگری به آن پرداختم(1) و به این نتیجه رسیدم که اگر در دوره جنگ سرد، موقعیت ژئوپلیتیک و اهمیت استراتژیک ایران در قبال اتحاد شوروی نبود، شاید ایالات متحده رفتارهای تهاجمیتری درقبال ایران در پیش میگرفت. درواقع، با وقوع انقلاب اسلامی و با توجه به نابودی یکی از پایههای اصلی سیاست خاورمیانهای آمریکا و به خطر افتادن منافع حیاتی این کشور در منطقه، وجود اتحاد شوروی و ساختار دوقطبی مانع مهمی در استفاده از زور علیه جمهوری اسلامی ایران در مقابل آمریکا بود.
با پایان جنگ سرد که منجربه تغییر ساختار نظام دوقطبی در سال 1991 شد، سیاست خارجی آمریکا نسبت به جمهوری اسلامی ایران نیز دچار تحولاتی شد که ویژگی اصلی آن تهاجمیتر شدن آن در مقایسه با دوره جنگ سرد بود. تغییر سیاست سنتی آمریکا در خلیج فارس از برقراری نوعی توازن قوا میان ایران و عراق به سمت تدوین و پیشبرد سیاست مهار دوجانبه در دوره بیل کلینتون (1993ـ2001) با هدف مهار همزمان ایران و عراق و همچنین، تدوین و پیگیری سیاست دوسویه در دوره جورج بوش (2001ـ2009) با هدف تضعیف توان ملی ایران و تشدید فشارها و منزوی ساختن آن و حتی بررسی حمله نظامی به ایران که درنهایت تحول سیاسی داخلی در ایران و تغییر رژیم این کشور را پیگیری مینمود، نمونههایی از این تغییر راهبرد تلقی میشود. این روند در دوره ریاستجمهوری باراک اوباما (از سال 2010) نیز پس از تغییرات جزئی اولیه در ادبیات و شکل برخی سیاستها، با تشدید تحریمها به شکل تحریمهای جامع و فراگیر (فلجکننده) ادامه یافت. از مهمترین اقدامات اتخاذشده در قبال ایران در طول دورة مورد بحث میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
تصویب طرح داماتو در کنگره در سال 1995 که بعدها با افزودن نام لیبی به آن به قانون تحریمهای ایران و لیبی یا ایلسا و بعداً نیز با خروج نام لیبی به ایسا معروف شد. این قانون کلیه شرکتهای نفتی خارجی طرف قرارداد با ایران را هدف قرار داده و مانع سرمایهگذاری آنها در ایران شد؛
صدور چند فرمان اجرایی از سوی رئیسجمهور آمریکا مبنیبر اعمال تحریمهای تسلیحاتی و موشکی که یکی از مهمترین آنها فرمان اجرایی مبنیبر اعمال تحریم کالاهای دومنظوره بود که قطعات یدکی هواپیماهای غیرنظامی را نیز شامل میشد؛
تشکیل کمیسیون مشترک الگور ـ چرنورمردین (معاون رئیسجمهور آمریکا و نخستوزیر روسیه)، که در توافق با روسیه در جهت کنترل صدور مواد و فناوری هستهای به ایران و درجهت تکمیل حلقههای مهار ایران طراحی شده بود؛
فرمانهای اجرایی رئیسجمهور آمریکا مبنیبر ممنوعیت اقدام شهروندان آمریکایی به خرید کالاهای تولید ایران بهویژه در زمینه محصولات کشاورزی؛
اختصاص هیجده میلیون دلار بودجه در قالب بودجه مخفی سازمان سیا برای انجام عملیاتهای مخفی جهت سرنگونی نظام سیاسی ایران در دوره کلینتون؛
قرار دادن نام ایران در کنار کشورهای کره شمالی و عراق بهعنوان عضو محور شرارت در دوره جورج بوش؛
اتهام حمایت و پناه دادن ایران به اعضای القاعده و ضرورت تحویل آنها به آمریکا؛
طراحی سیاست برخورد با برنامههای هستهای ایران در شورای حکام آژانس از سال 2003 و انتقال پروندة ایران به شورای امنیت در 2005 توسط دولت جورج بوش با تصویب چند قطعنامه و اعمال تحریمهای اقتصادی بینالمللی برضد ایران؛
اعمال و تشدید تحریمهای یکجانبه اقتصادی و فناوری توسط آمریکا و برخی کشورهای متحد این کشور و مخالفت با همکاریهای دیگر کشورها با ایران. ضمن اینکه، بودجههای اختصاصی برای سرنگونی نظام سیاسی ایران و برنامههای مداخلات خرابکارانه نیز ادامه یافت؛
تهدید به عملیات نظامی برضد تأسیسات هستهای ایران بهعنوان یک گزینه که همچنان تا پایان دوره بوش و دوره اوباما حفظ گردید؛
اختصاص 55 میلیون دلار در سال 2010 توسط دولت اوباما برای جنگ نرم و یا آنچه کمک به قربانیان سانسور اطلاعات در ایران خوانده شد.
به این ترتیب، این شواهد و رفتارها حاکی از آن است که سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران بهتدریج و با وقوع تحولات جدید در عرصه نظام بینالملل از مشی تهاجمیتری برخوردار گردید بهگونهای که احتمال مداخله نظامی را، که در دهه نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تسخیر سفارت آمریکا باید انتظار آن میرفت، در این مقطع قوت بخشید. گفتنی است، اگرچه در دهه 1980 و بهویژه در جریان جنگ عراق با ایران اقدامات نظامی چندی مانند، عملیات طبس، حمله به سکوهای نفتی، حمله به کشتیهای ایرانی و درنهایت سرنگونی هواپیمای مسافربری ایران توسط آمریکا صورت گرفت، اما یا مانند عملیات طبس براساس اسناد موجود دولت آمریکا هدف آن نه سرنگونی نظام سیاسی ایران که نجات گروگانهای آمریکا اعلام شد و یا با توجه به تحولات حادث در مناسبات آمریکا و شوروی پس از روی کار آمدن گورباچف با چراغ سبز شوروی انجام گرفت که در واقع، متأثر از تحولات ساختاری در نظام بینالملل بود.
با عنایت به این روند، این پرسش برایم مطرح شد که: «چه عامل یا عواملی در تهاجمیتر شدن سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا درقبال ایران پس از جنگ سرد مؤثر بودهاند؟» برای بررسی این موضوع، متغیرهای گوناگون از مقتضیات و الزامات ماهیت ارزشی نظام جمهوری اسلامی ایران که در سیاست خارجی نیز نمود یافته بود گرفته تا نقش لابیهای صهیونیستی در آمریکا را بهدقت مورد مطالعه و بررسی قرار دادم، اما به نظر خودم توضیح مناسبتری از توجه به عامل ساختار نظام بینالملل بهعنوان عامل عمده ـ تأکید میشود که بهعنوان عامل عمده و نهتنها عامل ـ و مؤثر در این تغییرات نیافتم. ازاینرو، در پژوهش حاضر فرضیه اصلی را، که موضوع پایاننامة دکتری اینجانب در رشته روابط بینالملل در دانشگاه تهران نیز قرار گرفت، بررسی این فرضیه قرار دادم که «دگرگونی در ساختار دوقطبی نظام بینالملل عامل عمدة تهاجمیتر شدن سیاست خارجی آمریکا نسبت به جمهوری اسلامی ایران پس از جنگ سرد بوده است». البته، در اینجا از آوردن بحث نظری مربوط به تغییرات ساختاری و نقش ساختار نظام بینالملل بر جایگاه بازیگران و اثرات آن بر سیاست خارجی کشورها که در پایاننامه دکترا به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است، بهدلیل محدودیتهای ناشی از چاپ یک کتاب مورد مطالعه عام، اجتناب گردید. در عین حال، لازم است برای آشنایی ذهن خوانندگان و روشنتر شدن موضوع، به سه نکته مهم اشاره شود:
اول، توجه به ساختار نظام بینالملل بهعنوان عامل مهم و عمده در این فرایند، به هیچ روی به معنای بیتوجهی به سایر متغیرهای دخیل نیست. نگارنده بر این باور است که نظام باورها و ارزشی جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده آمریکا(2) و نیز منافع ژئوپلیتیک متعارض ایران و آمریکا در مناطق و حوزههای مختلف ـ که براساس عمده نظریههای خردگرا در روابط بینالملل قابل تبیین است ـ در کنار نقش لابی صهیونیستی هوادار اسرائیل در آمریکا،(3) در جای خود در شرایط و وضعیت مناسبات ایران و آمریکا نقش داشته و دارند؛ بهگونهای که گاه در برخی مبانی نظری و رفتارهای عملی سیاست خارجی دو کشور نمود یافته و مییابد. اما آنچه برای ما در این پژوهش دارای اهمیت است، بررسی نقش ساختار نظام بینالملل است که به نظر نگارنده از اهمیت افزونتری برخوردار بوده و نقش عمده را در این تغییر رویکرد در سیاست خارجی آمریکا در این سالها ایفا کرده است.
دوم، اشاره به «تهاجمیتر» شدن سیاست خارجی آمریکا نسبت به جمهوری اسلامی ایران در دوره پس از جنگ سرد، به معنای وجود روابط عادی دیپلماتیک در دوره پیش از جنگ سرد نیست تا بگوییم که پس از این جنگ تهاجمیتر شده باشد. به قول علمای علم حقوق و برپایه قاعدة حقوقی؛ «اثبات شی نفی ما عدا نمیکند»، تهاجمیتر شدن در دورة پس از جنگ سرد به معنای «عدم وجود سیاست تهاجمی» و اثبات «تعامل و مدارا» در دوره پیش از آن نیست. فراتر اینکه، به هیچ روی مقصود این نیست که نیات خصمانه آمریکا نسبت به جمهوری اسلامی ایران در دوره جنگ سرد، پس از پایان نظام دوقطبی و در دوره پس از جنگ سرد با اهداف دوستانه جایگزین شده است بلکه، بدان معناست که در آن دوره محدودیتهای استراتژیک جنگ سرد و رقابت با اتحاد شوروی اجازه برخوردهای خصمانهتر با جمهوری اسلامی ایران را به آمریکا نمیداد. کلیه اقدامات و تحرکاتی که در آن دوره توسط آمریکا برضد نظام جمهوری اسلامی ایران صورت گرفته، حداکثر توانایی و مقدورات این کشور در آن دوره بوده است و اگر فراتر از آن اقدامی انجام نداده، یا نتوانسته و یا توانش با توجه به الزامات نظام دوقطبی و تواناییهای تقابلی ایران از آن بیشتر نبوده است. آنچه در این پژوهش ادعا شده و درواقع، به نظر نگارنده قویترین بخش آن بهشمار میرود این است که بهزعم تصمیمگیرندگان سیاست خارجی در آمریکا در دوره پس از جنگ سرد و پایان نظام دوقطبی، دیگر آن محدودیتهای دوره جنگ سرد در مقابل آمریکا وجود نداشته و بهدلیل بازتر شدن دست این کشور در نظام بینالملل، برخوردهای آمریکا نسبت به ایران حالت تهاجمیتری به خود گرفته است. اگر به صفت تفضیلی «تهاجمیتر» دقت شود، مشاهده میشود که گفته شده سیاست آمریکا نسبت به گذشته تهاجمیتر شده است و این به معنای مقایسه آن با گذشته است که سیاست آمریکا تهاجمی و خشن بوده اما در این دوره تهاجمیتر شده است. بنابراین، این عبارت به معنای نفی کاربرد خشونت از سوی آمریکا در گذشته نیست و اقدامات آمریکا در دوره جنگ سرد بهعنوان دوره «تلاشهای صرفاً دیپلماتیک» در برخورد با ایران بهشمار نمیرود و اصولاً نگارنده این اثر چنین نظری ندارد؛ زیرا در هر حال، تضاد منافع آمریکا با ماهیت وجودی جمهوری اسلامی ایران موضوعی است که به پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی مردم ایران بازمیگردد.
سوم، همانطور که از موضوع کتاب به روشنی قابل استنباط است، در اینجا بررسی برداشتها و تصاویر ذهنی مقامهای آمریکا از ساختار نظام بینالملل و در نهایت رفتارهای سیاست خارجی این کشور نسبت به جمهوری اسلامی ایران مورد توجه قرار گرفته و تلاش گردیده تا محیط تصمیمگیری و روند سیاستگذاری خارجی آمریکا نسبت به ایران بررسی شود. درواقع، موضوع این کتاب بررسی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران نسبت به آمریکا نیست و اگر گاهی به واکنشهای ایران به رفتارهای آمریکا و یا به ابتکارهای سیاست خارجی ایران اشارهای شده؛ یا به این علت بوده که سیاست آمریکا واکنشی به آن کنش ایران بوده و یا اساساً آن عمل ایران نقش مهمی در تعیین سمت و سوی سیاست آمریکا ایفا کرده است که ناگزیر از اشاره به آن شدهایم. بنابراین، بررسی سیاست خارجی آمریکا در شرایط و در ارتباط با عنصر مهم نظام بینالملل موضوع مورد توجه این اثر است.
نکته پایانی اینکه در نگاه نخست، با وجود انبوهی از کتب و نوشتهها درخصوص سیاست بینالملل و سیاست خارجی آمریکا در دورههای متأخر، شاید تعجبآور باشد که گفته شود در ادبیات موجود روابط بینالملل و سیاست خارجی، کمتر به موضوع این پژوهش توجه شده است، اما واقعیت این است که چه در منابع به زبان فارسی و چه در منابع به زبان انگلیسی این کمبود به روشنی مشاهده میشود؛ زیرا انبوه کتب و مقالات موجود درمورد سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران، به این موضوع از زاویه مورد نظر این پژوهش توجه نشان نداده و عمدتاً زوایای دیگر بحث برایشان دارای اهمیت بوده است. به عبارت روشنتر، باید اذعان نمود که بهرغم گستردگی منابع درمورد سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران، نقش ساختار نظام بینالملل ـ موضوع بررسی این اثر ـ در منابع موجود یا اصلاً مورد توجه قرار نگرفته و یا کمتر مورد توجه واقع شده است و بیشتر با نگاه و زاویه تحلیلی متفاوتی به بررسی مسئله پرداختهاند.
پژوهش حاضر با علم به غنای نوشتهها و کتابهای مورد اشاره بهویژه اثر مشترک «جان مرشایمر» و «استفان والت» در سال 2007 و با پذیرش اینکه این کتاب از جهت بررسی نقش متغیرهای داخلی بر سیاست خارجی آمریکا به موضوع توجه نشان داده است، قصد دارد نقش ساختار نظام بینالملل بر سیاست خارجی آمریکا نسبت به جمهوری اسلامی ایران را مورد بررسی قرار دهد. ازاینرو، در اثر حاضر تلاش شده به این موضوع از زاویه خاص ساختار نظام بینالملل توجه شود. در بخشهای نخست کتاب حاضر، بهجای چهارچوب نظری و مفهومی درخصوص ساختار نظام بینالملل ـ که در نسخه اولیه پژوهش به آن پرداخته شده بود ـ به چگونگی تحولات و دگرگونیها در ساختار نظام پس از جنگ سرد اشاره شده و اثرات آن بر رفتارهای سیاست خارجی آمریکا مورد بحث قرار گرفته است. سیاست خارجی و تحرکات آمریکا در دوره پس از جنگ سرد بهطور خاص علیه جمهوری اسلامی ایران نیز در بخشهای بعدی مورد توجه واقع شده است. در عین حال، باید افزود که با توجه به گذشت زمان، از دوره ریاستجمهوری جورج بوش پسر که در نسخه اولیه پژوهش اینجانب در دانشگاه تهران مورد بررسی قرار گرفت، در این کتاب بخش جدیدی تحت عنوان مناسبات ایران و آمریکا در دوره ریاستجمهوری باراک اوباما اضافه شده است که امیدوارم جبران کمبود بخش نظری حذفشده را بنماید.
با پایان جنگ سرد که منجربه تغییر ساختار نظام دوقطبی در سال 1991 شد، سیاست خارجی آمریکا نسبت به جمهوری اسلامی ایران نیز دچار تحولاتی شد که ویژگی اصلی آن تهاجمیتر شدن آن در مقایسه با دوره جنگ سرد بود. تغییر سیاست سنتی آمریکا در خلیج فارس از برقراری نوعی توازن قوا میان ایران و عراق به سمت تدوین و پیشبرد سیاست مهار دوجانبه در دوره بیل کلینتون (1993ـ2001) با هدف مهار همزمان ایران و عراق و همچنین، تدوین و پیگیری سیاست دوسویه در دوره جورج بوش (2001ـ2009) با هدف تضعیف توان ملی ایران و تشدید فشارها و منزوی ساختن آن و حتی بررسی حمله نظامی به ایران که درنهایت تحول سیاسی داخلی در ایران و تغییر رژیم این کشور را پیگیری مینمود، نمونههایی از این تغییر راهبرد تلقی میشود. این روند در دوره ریاستجمهوری باراک اوباما (از سال 2010) نیز پس از تغییرات جزئی اولیه در ادبیات و شکل برخی سیاستها، با تشدید تحریمها به شکل تحریمهای جامع و فراگیر (فلجکننده) ادامه یافت. از مهمترین اقدامات اتخاذشده در قبال ایران در طول دورة مورد بحث میتوان به موارد زیر اشاره نمود:
تصویب طرح داماتو در کنگره در سال 1995 که بعدها با افزودن نام لیبی به آن به قانون تحریمهای ایران و لیبی یا ایلسا و بعداً نیز با خروج نام لیبی به ایسا معروف شد. این قانون کلیه شرکتهای نفتی خارجی طرف قرارداد با ایران را هدف قرار داده و مانع سرمایهگذاری آنها در ایران شد؛
صدور چند فرمان اجرایی از سوی رئیسجمهور آمریکا مبنیبر اعمال تحریمهای تسلیحاتی و موشکی که یکی از مهمترین آنها فرمان اجرایی مبنیبر اعمال تحریم کالاهای دومنظوره بود که قطعات یدکی هواپیماهای غیرنظامی را نیز شامل میشد؛
تشکیل کمیسیون مشترک الگور ـ چرنورمردین (معاون رئیسجمهور آمریکا و نخستوزیر روسیه)، که در توافق با روسیه در جهت کنترل صدور مواد و فناوری هستهای به ایران و درجهت تکمیل حلقههای مهار ایران طراحی شده بود؛
فرمانهای اجرایی رئیسجمهور آمریکا مبنیبر ممنوعیت اقدام شهروندان آمریکایی به خرید کالاهای تولید ایران بهویژه در زمینه محصولات کشاورزی؛
اختصاص هیجده میلیون دلار بودجه در قالب بودجه مخفی سازمان سیا برای انجام عملیاتهای مخفی جهت سرنگونی نظام سیاسی ایران در دوره کلینتون؛
قرار دادن نام ایران در کنار کشورهای کره شمالی و عراق بهعنوان عضو محور شرارت در دوره جورج بوش؛
اتهام حمایت و پناه دادن ایران به اعضای القاعده و ضرورت تحویل آنها به آمریکا؛
طراحی سیاست برخورد با برنامههای هستهای ایران در شورای حکام آژانس از سال 2003 و انتقال پروندة ایران به شورای امنیت در 2005 توسط دولت جورج بوش با تصویب چند قطعنامه و اعمال تحریمهای اقتصادی بینالمللی برضد ایران؛
اعمال و تشدید تحریمهای یکجانبه اقتصادی و فناوری توسط آمریکا و برخی کشورهای متحد این کشور و مخالفت با همکاریهای دیگر کشورها با ایران. ضمن اینکه، بودجههای اختصاصی برای سرنگونی نظام سیاسی ایران و برنامههای مداخلات خرابکارانه نیز ادامه یافت؛
تهدید به عملیات نظامی برضد تأسیسات هستهای ایران بهعنوان یک گزینه که همچنان تا پایان دوره بوش و دوره اوباما حفظ گردید؛
اختصاص 55 میلیون دلار در سال 2010 توسط دولت اوباما برای جنگ نرم و یا آنچه کمک به قربانیان سانسور اطلاعات در ایران خوانده شد.
به این ترتیب، این شواهد و رفتارها حاکی از آن است که سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران بهتدریج و با وقوع تحولات جدید در عرصه نظام بینالملل از مشی تهاجمیتری برخوردار گردید بهگونهای که احتمال مداخله نظامی را، که در دهه نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تسخیر سفارت آمریکا باید انتظار آن میرفت، در این مقطع قوت بخشید. گفتنی است، اگرچه در دهه 1980 و بهویژه در جریان جنگ عراق با ایران اقدامات نظامی چندی مانند، عملیات طبس، حمله به سکوهای نفتی، حمله به کشتیهای ایرانی و درنهایت سرنگونی هواپیمای مسافربری ایران توسط آمریکا صورت گرفت، اما یا مانند عملیات طبس براساس اسناد موجود دولت آمریکا هدف آن نه سرنگونی نظام سیاسی ایران که نجات گروگانهای آمریکا اعلام شد و یا با توجه به تحولات حادث در مناسبات آمریکا و شوروی پس از روی کار آمدن گورباچف با چراغ سبز شوروی انجام گرفت که در واقع، متأثر از تحولات ساختاری در نظام بینالملل بود.
با عنایت به این روند، این پرسش برایم مطرح شد که: «چه عامل یا عواملی در تهاجمیتر شدن سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا درقبال ایران پس از جنگ سرد مؤثر بودهاند؟» برای بررسی این موضوع، متغیرهای گوناگون از مقتضیات و الزامات ماهیت ارزشی نظام جمهوری اسلامی ایران که در سیاست خارجی نیز نمود یافته بود گرفته تا نقش لابیهای صهیونیستی در آمریکا را بهدقت مورد مطالعه و بررسی قرار دادم، اما به نظر خودم توضیح مناسبتری از توجه به عامل ساختار نظام بینالملل بهعنوان عامل عمده ـ تأکید میشود که بهعنوان عامل عمده و نهتنها عامل ـ و مؤثر در این تغییرات نیافتم. ازاینرو، در پژوهش حاضر فرضیه اصلی را، که موضوع پایاننامة دکتری اینجانب در رشته روابط بینالملل در دانشگاه تهران نیز قرار گرفت، بررسی این فرضیه قرار دادم که «دگرگونی در ساختار دوقطبی نظام بینالملل عامل عمدة تهاجمیتر شدن سیاست خارجی آمریکا نسبت به جمهوری اسلامی ایران پس از جنگ سرد بوده است». البته، در اینجا از آوردن بحث نظری مربوط به تغییرات ساختاری و نقش ساختار نظام بینالملل بر جایگاه بازیگران و اثرات آن بر سیاست خارجی کشورها که در پایاننامه دکترا به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است، بهدلیل محدودیتهای ناشی از چاپ یک کتاب مورد مطالعه عام، اجتناب گردید. در عین حال، لازم است برای آشنایی ذهن خوانندگان و روشنتر شدن موضوع، به سه نکته مهم اشاره شود:
اول، توجه به ساختار نظام بینالملل بهعنوان عامل مهم و عمده در این فرایند، به هیچ روی به معنای بیتوجهی به سایر متغیرهای دخیل نیست. نگارنده بر این باور است که نظام باورها و ارزشی جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده آمریکا(2) و نیز منافع ژئوپلیتیک متعارض ایران و آمریکا در مناطق و حوزههای مختلف ـ که براساس عمده نظریههای خردگرا در روابط بینالملل قابل تبیین است ـ در کنار نقش لابی صهیونیستی هوادار اسرائیل در آمریکا،(3) در جای خود در شرایط و وضعیت مناسبات ایران و آمریکا نقش داشته و دارند؛ بهگونهای که گاه در برخی مبانی نظری و رفتارهای عملی سیاست خارجی دو کشور نمود یافته و مییابد. اما آنچه برای ما در این پژوهش دارای اهمیت است، بررسی نقش ساختار نظام بینالملل است که به نظر نگارنده از اهمیت افزونتری برخوردار بوده و نقش عمده را در این تغییر رویکرد در سیاست خارجی آمریکا در این سالها ایفا کرده است.
دوم، اشاره به «تهاجمیتر» شدن سیاست خارجی آمریکا نسبت به جمهوری اسلامی ایران در دوره پس از جنگ سرد، به معنای وجود روابط عادی دیپلماتیک در دوره پیش از جنگ سرد نیست تا بگوییم که پس از این جنگ تهاجمیتر شده باشد. به قول علمای علم حقوق و برپایه قاعدة حقوقی؛ «اثبات شی نفی ما عدا نمیکند»، تهاجمیتر شدن در دورة پس از جنگ سرد به معنای «عدم وجود سیاست تهاجمی» و اثبات «تعامل و مدارا» در دوره پیش از آن نیست. فراتر اینکه، به هیچ روی مقصود این نیست که نیات خصمانه آمریکا نسبت به جمهوری اسلامی ایران در دوره جنگ سرد، پس از پایان نظام دوقطبی و در دوره پس از جنگ سرد با اهداف دوستانه جایگزین شده است بلکه، بدان معناست که در آن دوره محدودیتهای استراتژیک جنگ سرد و رقابت با اتحاد شوروی اجازه برخوردهای خصمانهتر با جمهوری اسلامی ایران را به آمریکا نمیداد. کلیه اقدامات و تحرکاتی که در آن دوره توسط آمریکا برضد نظام جمهوری اسلامی ایران صورت گرفته، حداکثر توانایی و مقدورات این کشور در آن دوره بوده است و اگر فراتر از آن اقدامی انجام نداده، یا نتوانسته و یا توانش با توجه به الزامات نظام دوقطبی و تواناییهای تقابلی ایران از آن بیشتر نبوده است. آنچه در این پژوهش ادعا شده و درواقع، به نظر نگارنده قویترین بخش آن بهشمار میرود این است که بهزعم تصمیمگیرندگان سیاست خارجی در آمریکا در دوره پس از جنگ سرد و پایان نظام دوقطبی، دیگر آن محدودیتهای دوره جنگ سرد در مقابل آمریکا وجود نداشته و بهدلیل بازتر شدن دست این کشور در نظام بینالملل، برخوردهای آمریکا نسبت به ایران حالت تهاجمیتری به خود گرفته است. اگر به صفت تفضیلی «تهاجمیتر» دقت شود، مشاهده میشود که گفته شده سیاست آمریکا نسبت به گذشته تهاجمیتر شده است و این به معنای مقایسه آن با گذشته است که سیاست آمریکا تهاجمی و خشن بوده اما در این دوره تهاجمیتر شده است. بنابراین، این عبارت به معنای نفی کاربرد خشونت از سوی آمریکا در گذشته نیست و اقدامات آمریکا در دوره جنگ سرد بهعنوان دوره «تلاشهای صرفاً دیپلماتیک» در برخورد با ایران بهشمار نمیرود و اصولاً نگارنده این اثر چنین نظری ندارد؛ زیرا در هر حال، تضاد منافع آمریکا با ماهیت وجودی جمهوری اسلامی ایران موضوعی است که به پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی مردم ایران بازمیگردد.
سوم، همانطور که از موضوع کتاب به روشنی قابل استنباط است، در اینجا بررسی برداشتها و تصاویر ذهنی مقامهای آمریکا از ساختار نظام بینالملل و در نهایت رفتارهای سیاست خارجی این کشور نسبت به جمهوری اسلامی ایران مورد توجه قرار گرفته و تلاش گردیده تا محیط تصمیمگیری و روند سیاستگذاری خارجی آمریکا نسبت به ایران بررسی شود. درواقع، موضوع این کتاب بررسی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران نسبت به آمریکا نیست و اگر گاهی به واکنشهای ایران به رفتارهای آمریکا و یا به ابتکارهای سیاست خارجی ایران اشارهای شده؛ یا به این علت بوده که سیاست آمریکا واکنشی به آن کنش ایران بوده و یا اساساً آن عمل ایران نقش مهمی در تعیین سمت و سوی سیاست آمریکا ایفا کرده است که ناگزیر از اشاره به آن شدهایم. بنابراین، بررسی سیاست خارجی آمریکا در شرایط و در ارتباط با عنصر مهم نظام بینالملل موضوع مورد توجه این اثر است.
نکته پایانی اینکه در نگاه نخست، با وجود انبوهی از کتب و نوشتهها درخصوص سیاست بینالملل و سیاست خارجی آمریکا در دورههای متأخر، شاید تعجبآور باشد که گفته شود در ادبیات موجود روابط بینالملل و سیاست خارجی، کمتر به موضوع این پژوهش توجه شده است، اما واقعیت این است که چه در منابع به زبان فارسی و چه در منابع به زبان انگلیسی این کمبود به روشنی مشاهده میشود؛ زیرا انبوه کتب و مقالات موجود درمورد سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران، به این موضوع از زاویه مورد نظر این پژوهش توجه نشان نداده و عمدتاً زوایای دیگر بحث برایشان دارای اهمیت بوده است. به عبارت روشنتر، باید اذعان نمود که بهرغم گستردگی منابع درمورد سیاست خارجی آمریکا نسبت به ایران، نقش ساختار نظام بینالملل ـ موضوع بررسی این اثر ـ در منابع موجود یا اصلاً مورد توجه قرار نگرفته و یا کمتر مورد توجه واقع شده است و بیشتر با نگاه و زاویه تحلیلی متفاوتی به بررسی مسئله پرداختهاند.
پژوهش حاضر با علم به غنای نوشتهها و کتابهای مورد اشاره بهویژه اثر مشترک «جان مرشایمر» و «استفان والت» در سال 2007 و با پذیرش اینکه این کتاب از جهت بررسی نقش متغیرهای داخلی بر سیاست خارجی آمریکا به موضوع توجه نشان داده است، قصد دارد نقش ساختار نظام بینالملل بر سیاست خارجی آمریکا نسبت به جمهوری اسلامی ایران را مورد بررسی قرار دهد. ازاینرو، در اثر حاضر تلاش شده به این موضوع از زاویه خاص ساختار نظام بینالملل توجه شود. در بخشهای نخست کتاب حاضر، بهجای چهارچوب نظری و مفهومی درخصوص ساختار نظام بینالملل ـ که در نسخه اولیه پژوهش به آن پرداخته شده بود ـ به چگونگی تحولات و دگرگونیها در ساختار نظام پس از جنگ سرد اشاره شده و اثرات آن بر رفتارهای سیاست خارجی آمریکا مورد بحث قرار گرفته است. سیاست خارجی و تحرکات آمریکا در دوره پس از جنگ سرد بهطور خاص علیه جمهوری اسلامی ایران نیز در بخشهای بعدی مورد توجه واقع شده است. در عین حال، باید افزود که با توجه به گذشت زمان، از دوره ریاستجمهوری جورج بوش پسر که در نسخه اولیه پژوهش اینجانب در دانشگاه تهران مورد بررسی قرار گرفت، در این کتاب بخش جدیدی تحت عنوان مناسبات ایران و آمریکا در دوره ریاستجمهوری باراک اوباما اضافه شده است که امیدوارم جبران کمبود بخش نظری حذفشده را بنماید.
نظر شما