مناسبات ایران ـ پاکستان؛ نگاه متفاوت


مناسبات ایران ـ پاکستان؛ نگاه متفاوت

 
دوشنبه 5 خرداد 1393
 
 
 
 
سفر دو روزه محمد نواز شریف، نخست‌وزیر پاکستان و رهبر حزب حاکم مسلم لیک شاخه نواز به جمهوری اسلامی ایران و دیدارها و گفت‌وگوهایش با مقامات ارشد ایرانی، توجه‌های زیادی را به خود جلب کرد. اینکه این سفر در ارتباط با انتظاراتی که از قبل در ایران رسانه‌ای شده بودند هم‌خوانی داشت یا نه بحث دیگری است، ولی از جهاتی این سفر می‌تواند حائز اهمیت باشد و نشان می‌دهد که دو کشور مهم اسلامی همسایه از ظرفیت‌های بالایی برای توسعه همکاری‌های سیاسی ـ تجاری ـ فرهنگی و نظامی ـ امنیتی برخوردارند. دو انتظار در ایران از سفر نواز شریف به تهران برجسته‌تر مطرح شد:
1. همکاری نظامی ـ امنیتی در مرزهای مشترک؛
2. تعیین تکلیف نهایی خط لوله گاز صلح.
در ارتباط با موضوع اول، بحث‌های زیادی وجود دارد که گاهی در ایران به‌درستی ارزیابی نشده‌اند و با انتظاراتی همراه شده‌اند که در اساس در محدوده قدرت دولت حزبی نواز شریف در پاکستان قرار ندارند. بدین معنا که وی درعمل بتواند تصمیمات خود را عملیاتی کند. در‌این‌خصوص، حضور عبدالمالک بلوچ، سروزیر ایالت بلوچستان، در جمع همراهان نواز شریف در تهران، حاوی پیامی آشکار بود. درواقع، دولت نواز شریف می‌خواست این موضوع را به‌صورت غیرمستقیم یادآوری کند که طرف اصلی در مرزهای بلوچستان دولت محلی است و نه دولت مرکزی.
اما آیا واقعاً همین‌طور است؟ واقعیت‌های موجود در صحنه چنین امری را نشان نمی‌دهند. واقعیت آن است که دولت مرکزی و دولت محلی در ایالت بلوچستان و پاکستان هر دو، از قدرت تأثیرگذاری محدودی بر روند تحولات مرزی ایران و پاکستان برخوردارند. در صحنه عمل، این ارتش پاکستان است که می‌تواند قاطعانه عمل کند و یا نکند و مرزها را کنترل کند و یا نکند. این واقعیت را می‌باید به‌درستی درک کرد و محدودیت‌های دولت ایالتی و دولت مرکزی پاکستان را درنظر گرفت. عملیاتی کردن هر تصمیم و موافقتنامه امنیتی مرزی مشروط به عملکرد ارتش و نیروهای امنیتی پاکستان حاضر در ایالت بلوچستان خواهد بود. تعهدپذیری دولت محلی در همان سطح تعهدپذیری دولت مرکزی است و تازه با ابهام روبه‌روست؛ اما اینکه ارتش و نیروهای کارآمد مرزی حاضر در ایالت بلوچستان پاکستان موسوم به “FC” قاطعانه در زمینه کنترل مرزها عمل نمی‌کنند، دلایل خاص خود را دارد. دو دلیل اصلی‌تر دراین‌باره وجود دارد:
1. اولویت امنیتی ارتش پاکستان مرزهای ایران نیست، بلکه مرزهای هندوستان است.
2. رادیکال‌های مکتبی در ایالت بلوچستان مورد حمایت ارتش در مقابله با نیروهای قوم‌محور هستند.
تصور می‌شود که هر دو موضوع برای طرف ایرانی ناشناخته نباشد، ولی اهمیت آن برای حفظ امنیت مرزها کمتر از آنچه هست تصور شده باشد. واقعیت آن است که ارتش پاکستان و نیروهای “FC” این کشور در ایالت بلوچستان با مطالبات برآورده‌نشده قومیت بلوچ روبه‌رو شده‌اند و عدم پاسخگویی به‌موقع به مطالبات در قالب جنگ مسلحانه با ماهیت جدایی‌طلبانه خود را به نمایش گذاشته است. ارتش پاکستان در همان حال که خود را موظف به کنترل نظامی این جریان می‌داند تا از تمامیت ارضی کشورش دفاع کند، به‌صورت تاکتیکی از نیروی رادیکال اسلامی جهادگر در برداشت ایدئولوژیک و مکتبی آن استفاده می‌کند تا با تضعیف عنصر قومیت در ایالت بلوچستان اوضاع را با کمترین هزینه سیاسی و نظامی تحت کنترل خود نگاه دارد. این سیاست متفاوت از سیاست جهادی سنتی ارتش پاکستان که تاکنون در هندوستان، رقیب استراتژیک پاکستان و افغانستان، اعمال می‌شده است نیست؛ از‌این‌رو، نباید انتظار دیگری داشت. در این سیاست عنصر رادیکال مکتبی با انگیزه‌های قومی درجهت منافع راهبردی پاکستان درنظر گرفته می‌شود و تفاوتی نخواهد کرد که در کجا به‌کار گرفته شود. این واقعیت به‌درستی در ایران درک نشده است و نوعی ساده‌سازی موضوع وجود دارد.
بنابراین، اگر موضوع امنیت مرزی را از نگاه ژنرال‌های ارتش پاکستان نگاه کنیم، حائز اهمیت چندانی لااقل در سطحی که در ایران از آن برداشت شده است نیست. اینکه چه گروهی رادیکال و مکتبی و در کجا عمل کند مهم است، ولی مادامی که این نیرو می‌تواند در خدمت استراتژی کلی طراحی‌شده در قالب جهادی ارتش باشد، نتایج آن برای دیگران دغدغه اصلی ارتش پاکستان نخواهد بود. واقعیت مهم دیگر آن است که در جریان رادیکال و مکتبی اسلامی عنصر ملیت بی‌معناست. محل نزاع را شرایط محیطی تعیین می‌کند و رادیکال‌های اسلامی برای هدفی بزرگ‌تر وارد جنگ می‌شوند که فراتر از ملیت و قومیت‌هاست. درست به همین دلیل است که از تحرک بالا و جابه‌جایی جغرافیایی برخوردارند و هرجا فضا باز شود می‌توانند بدون درنظر گرفتن مرزهای رسمی کشورها وارد عمل شوند و این به‌رغم آن است که گروه‌های رادیکال اسلامی در هر کشور و در هر منطقه‌ای اسمی برای خود برمی‌گزینند که متناسب با شرایط محیطی همان منطقه باشد؛ اما اشتباه خواهد بود که آنها را در محوریت یک جمعیت قومی درنظر بگیریم.
مطالبات قومی مطرح‌شده ازطرف این گروه‌ها که آشکارا گرایش فراملی ـ منطقه‌ای دارند، فقط در سطح تاکتیک و برای تسهیل کارها و اهداف مدنظر است. در چنین چهارچوبی، امنیت مرزهای ایران و پاکستان بخشی از استراتژی کلی‌تری است که در قالب ظاهری جهاد خود را به نمایش گذاشته است و از این ظرفیت برخوردار شده است که مرزهای رسمی را درنوردد. این نگاه با نگاهی که ارتش پاکستان دارد تفاوت ماهوی ندارد. هرچند دولت پاکستان به‌عنوان نهاد رسمی قدرت نمی‌تواند خواهان ناامن‌سازی در مرزهای ایران باشد که اساساً نه به صلاح است و نه نفعی برای تقویت موضع دولت در معادله رقابت‌آمیز قدرت داخلی بین بخش سیاسی و بخش نظامی خواهد داشت.
در ارتباط با خط لوله گاز صلح، وضعیت چندان متفاوت‌تر از بحث امنیت مرزی نیست. در اینجا نیز اولویت را دولت نواز شریف تعیین نمی‌کند تا انتظار داشت دولتش به تمامی تعهدات و مفاد قرارداد امضاشده بین رؤسای جمهوری وقت ایران و پاکستان وفادار بماند. این درست که پاکستان به‌شدت نیازمند دریافت سوخت مناسب و با صرفه اقتصادی از جمهوری اسلامی ایران است، در این واقعیت کوچک‌ترین تردیدی وجود ندارد؛ اما این نیاز الزاماً نباید بدین معنا فرض شود که پاکستان هیچ گزینه دیگری پیشِ رو ندارد. پاکستانی که می‌تواند حتی در برخی از فصول سال تا هجده ساعت در شهرهای اصلی با قطع برق روبه‌رو شود و تاب بیاورد، می‌تواند در مقابل خیلی از مسائل دیگر از خود مقاومت نشان دهد. اینکه این شیوه عمل درست است یا نه، بحث دیگری است. عملیاتی کردن خط لوله صلح یا عملیاتی نکردن آن به‌ظاهر دست دولت نواز شریف است، ولی در باطن این‌طور نیست. عامل خارجی و آمریکا را که از اهرم‌های فشار نیز برخوردار است نباید دست‌ِ‌کم گرفت. ظن غالب دراین‌خصوص آن است که دست دولت پاکستان در اجرایی کردن خط لوله صلح باز نیست و طرح موضوعات فرعی نظیر نداشتن امکانات و محدودیت در تأمین اعتبار لازم را نباید جدی گرفت. حتی اگر ایران تمامی مخارج را تقبل کند، باز هم پاکستان در عمل در شرایط کنونی قادر به عملیاتی کردن خط انتقال گاز نخواهد شد، مگر آنکه شرایط به‌کلی تغییر کند و عامل فشار خارجی به حداقل و در سطح قابل تحملی برای دولت نواز شریف کاهش بیابد.
با‌این‌حال، اگر از دو موضوع امنیت مرزی و خط لوله صلح فراتر برویم، واقعیت آن است که ایران و پاکستان از ظرفیت‌های بالایی برای توسعه همکاری‌های سیاسی ـ اقتصادی و تجاری برخوردارند و امضای نُه موافقتنامه در جریان سفر نواز شریف به تهران، مؤید چنین برداشتی است. همکاری ایران و پاکستان نه‌تنها متضمن منافع مشترک دو کشور مهم و محوری در جهان اسلام است، بلکه در نگاهی کلی به‌سود کل جهان اسلام می‌تواند عمل کند، مشروط بر آنکه با واقع‌بینی همراه شود و انتظارات را بتوان واقعی کرد. به‌ویژه آنکه به‌نظر می‌رسد جریان رادیکال اسلامی که در راستای استراتژی جهادی ارتش پاکستان مورد حمایت بوده است، اکنون امنیت ملی پاکستان و مناسبات خارجی‌اش را نیز هدف قرار داده است. این وضعیت جدید اگر با واقع‌بینی همراه شود می‌تواند آغازی بر روندی شود که درنهایت خود پاکستان بیشترین بهره را خواهد برد و کشورهای اسلامی دیگر نیز از آن بی‌بهره نخواهند بود.
کلام آخر اینکه بحث میانجیگری نواز شریف بین ایران و عربستان سعودی که بعضی‌ها در ایران مطرح کردند، ظرفیت‌های داخلی ایران را نادیده می‌گیرد و ازهمین‌رو نباید آن را جدی گرفت. کلید حل مسئله امنیت مرزی در منطقه بلوچستان در دست دولت پاکستان نیست و ازطریق نظامی قابل حصول نیست. توسعه پایدار و مبارزه با فقر و عقب‌ماندگی در هر دو بخش پاکستانی و ایرانی بلوچستان راه‌حل نهایی است. همکاری‌ها را باید در این جهت سازماندهی کرد. توافق‌های امنیتی، هزینه‌بَر و درنهایت کم‌اثر و شاید هم بیهوده باشند.