لویه جرگه؛ مواضع کرزای و قطعنامه پایانی


لویه جرگه؛ مواضع کرزای و قطعنامه پایانی

 
سه‌شنبه 8 آذر 1390
 
 

لویه جرگه سنتی (عنعنوی) افغانستان از 25 تا 28 آبان در کابل برگزار شد و پس از چهار روز با صدور قطعنامه‌ای به کار خود پایان داد. دو موضوع امضای پیمان راهبردی افغانستان و آمریکا و چگونگی ادامه روند صلح با طالبان، محورهای اصلی این نشست را تشکیل می‌داد. این رویداد را می‌توان از دو بعد داخلی و خارجی مورد بررسی قرار داد. با این حال آنچه به منافع جمهوری اسلامی ایران باز می‌گردد عمدتاً به بعد خارجی آن و به‌خصوص امضای پیمان راهبردی با آمریکا مربوط است. مباحث مربوط به جایگاه حقوقی لویه جرگه سنتی، تضاد آن با لویه جرگه مندرج در فصل ششم قانون اساسی افغانستان و مخالفت‌های داخلی با آن و مشروعیت تصمیم‌های لویه جرگه سنتی در جای خود قابل بررسی است.

از حدود یک سال پیش به این سو و به‌ویژه پس از آنکه در کنفرانس سران ناتو در لیسبون در 20 نوامبر 2010 اعلام شد که تا سال 2014 آمریکا و سایر کشورهای حاضر در افغانستان به‌صورت مرحله‌ای نیروهای خود را از این کشور خارج کرده و مسئولیت‌ها را به افغان‌ها واگذار خواهند کرد، بحث امضای پیمان راهبردی افغانستان با آمریکا نیز به‌تدریج مطرح گردید. قبلاً هم حامد کرزای، در سال 2005 یک اعلامیه مشارکت راهبردی با آمریکا امضا کرده بود که به‌لحاظ حقوقی قابل قیاس با امضای یک پیمان راهبردی نیست.


کرزای در سخنرانی خود در این مجمع لزوم امضای سند پیمان راهبردی با آمریکا را برای اعضای حاضر تشریح کرد. مهم‌ترین نکته در اظهارات او تأکید بر این نکته بود که با امضای این پیمان، افغانستان یک بار دیگر همچون سال‌های پس از خروج شوروی به حال خود رها نخواهد شد. او با برشمردن شرایطی همچون احترام به حق حاکمیت افغانستان و خودداری از استفاده از خاک کشورش بر ضد کشورهای ثالث، گفت دولت افغانستان حاضر است پایگاه‌هایی به آمریکایی‌ها واگذار کند و به امتیازات این کار اشاره کرد.


صرف‌نظر از اظهارات کرزای، قطعنامه پایانی لویه جرگه در بخش امضای پیمان راهبردی با آمریکا جای تأمل دارد. جهت‌گیری غرب‌گرایانه و هم‌تراز قرار دادن ایران با پاکستان به‌عنوان دو کشور مداخله‌جو در افغانستان و کمک طلبیدن از آمریکا برای خنثی کردن این مداخله‌گری‌ها تأسف‌برانگیز است. در این قطعنامه موارد زیر وجود دارد:


1- بر لزوم امضای پیمان‌های راهبردی با فرانسه، انگلیس، استرالیا، ناتو و آمریکا تأکید شده است.


2- به آمریکا به‌عنوان دوست استراتژیک نظام و مردم افغانستان اشاره شده و امضای پیمان راهبردی با این کشور ضامن منافع ملی افغانستان تلقی شده است.


3- از آمریکا خواسته شده است در مسائل و اختلافات مربوط به آب افغانستان با این کشور همکاری کند.


4- هرچند تأکید شده است از داخل افغانستان علیه هیچ کشوری اقدام نظامی صورت نگیرد، ولی درصورتی‌که جنگ با تروریسم ایجاب کند، این امر نیز مجاز دانسته شده است.


5- از دولت خواسته شده است پایگاه‌هایی که احتمالاً به آمریکا واگذار خواهند شد، نزدیک مرزهای افغانستان با همسایگان این کشور قرار داشته باشد.


6- از آمریکا خواسته شده است به افغانستان کمک کند تا به نقطه اتصال آسیای مرکزی، جنوبی و خاورمیانه (جاده ابریشم جدید) تبدیل شود.


7- در بخش مربوط به فرایند صلح از جامعه بین‌الملل خواسته شده است به پاکستان و ایران برای محدود ساختن زمینه‌های فعالیت شبکه‌های تروریستی فشار آورد.


8- در پایان قطعنامه تأکید شده است بین فرایند انتقال مسئولیت‌ها به افغان‌ها، فرایند صلح، همکاری‌های منطقه‌ای و بین‌الملل و همکاری‌های استراتژیک با آمریکا و سایر کشورها رابطه‌ای نزدیک وجود دارد.


نکات ضدایرانی این قطعنامه به‌خوبی روشن است و باوجودی‌که کرزای در سخنانش گفت قدردان کمک‌های ایران و برخی کشورهای دیگر به افغانستان در دوران بی‌خانمانی افغان‌هاست، به‌نظر می‌رسد درست عکس آن عمل کرده است. حامد کرزای که با برگزاری لویه جرگه سنتی توانست میانبری برای رسیدن به مقصود خود بیابد و از پیچیدگی‌ها و مخالفت‌های حرکت در چهارچوب قانونی این کشور بگریزد، اکنون بیش از پیش بی‌اعتمادی همسایگان را به جان خواهد خرید.


 

از سوی دیگر قرار گرفتن نام جمهوری اسلامی ایران در کنار پاکستان به‌عنوان دو همسایه مداخله‌جو در افغانستان نتیجه راهبردی است که آمریکا و ناتو از سال‌ها پیش به اجرا گذاشته و هر از چندی خبر یا گزارشی در مورد حمایت ایران از طالبان افغانستان بدون ارائه مدارک و شواهد موثق منتشر کرده‌اند. ارائه اینگونه اخبار جعلی و سپس انتشار مقالات و گزارش‌های به اصطلاح علمی توسط مؤسسات تحقیقاتی مشهور غربی به‌تدریج این ذهنیت را در افغان‌ها ایجاد کرده است که ایران نیز همچون پاکستان در حال حمایت از مخالفین دولت افغانستان است و به این ترتیب سال‌ها کمک ایران به توسعه افغانستان نادیده گرفته شد.

جمهوری اسلامی ایران می‌بایست از سال‌ها قبل یک دیپلماسی عمومی فعال را برای خنثی کردن اینگونه سیاه‌نمایی‌ها به اجرا می‌گذاشت و اجازه نمی‌داد این اتهامات واهی، رنگ و لعاب واقعیت به خود بگیرد و در این بزنگاه‌های حساس تجلی یابد.


خوشبختانه مشروعیت لویه جرگه سنتی در افغانستان ازسوی گروه‌های اپوزیسیون و پارلمان این کشور زیر سؤال رفته و اعتراض‌هایی نیز به آن صورت گرفته است. بنابراین نمی‌توان این مجمع را تجلی اراده عمومی افغان‌ها تلقی کرد. با این همه یک مسئله روشن است و آن نبود یک رهیافت منطقه‌ای مؤثر ازسوی همسایگان افغانستان با هدف جلب اعتماد دولت کابل به عدم تکرار وقایع دهه 1990 است. آنچه در دهه 1990 رخ داد و به‌خصوص زیاده‌خواهی‌های پاکستان و طالبان و جنگ داخلی ناشی از آن، ‌چنان در ذهنیت افغان‌ها حک شده است که تنها راه عدم تکرار آن را پناه بردن به زیر بیرق آمریکا می‌دانند. برای زدودن این رهیافت به یک دیپلماسی فعال منطقه‌ای همراه با سازوکارهای مشخص نیاز است.