منازعه داخلی افغانستان و تحولات امنیتی جنوب آسیا

(2001ـ2018)


مقدمه

افغانستان به‌دلیل منازعات مداوم، سطح پایین انسجام اجتماعی ـ سیاسی، برخورداری از دولت درمانده از کانون‌های بحران در منطقه و جهان به‌شمار آمده است. تراژدی غم‌بار منازعه داخلی، فاجعه ناامنی و تروریسم، سخت‌ترین شرایط را برای این کشور پدید آورده و چشم‌انداز صلح و امنیت را دور از دسترس ساخته است. دورنمای ناامیدکننده، توسعه‌نیافتگی، آوارگی و فرار مغزها، و گسترش افراطی‌گری از پیامدهای سنگین سایه‌گستری جنگ درون‌کشوری در این کشور محسوب می‌گردد. مهم اینکه، از عوارض همسایگی با چنین کشوری نمی‌توان در امان بود و یا از کنار آن به‌سادگی گذشت. ازآنجاکه وجود شبکه‌ای از روابط امنیتی شدید میان کشورهای منطقه جنوب آسیا، سرنوشت آنها را به همدیگر پیوند زده است، وضعیت شکننده و بحرانی افغانستان به‌عنوان بخشی از سیستیم، به‌طور ناخواسته روند و پویش امنیتی منطقه جنوب آسیا را قویاً از خود متأثر ساخته است؛ بدین‌سان، این پژوهش با کاربست نظریه مجموعه امنیتی، درپی تبیین همین مسئله اساسی است. اگر الگوی تعاملی را طیفی درنظر بگیریم که آغاز آن دوستی، میانۀ آن رقابت، و پایانش دشمنی باشد، منازعه افغانستان در بازه زمانی موردنظر (2001-2018) زمینه‌ساز دگردیسی در ساخت اجتماعی منطقه شده و ازطریق متغیرهای میانگر، همچون ژئوپلیتیک، حضور نیروهای خارجی، تروریسم و پیوستن افغانستان به سارک، الگوی تعاملی را از طیف دوستی ـ رقابت به سمت رقابت ـ دشمنی تغییر جهت داده است.

یافته‌های تحقیق حاکی از آن است که منازعه داخلی افغانستان در سطح داخلی ﻣﻨﺠـﺮﺑـﻪ ناکامی دولت و در سطح تعامل زیرمجموعه‌ها باعث پیوند امنیتی افغانستان با مجموعه امنیتی جنوب آسیا گردیده است. بحران افغانستان در سطح منطقه جنوب آسیا که نقطه تمرکز پژوهش به‌شمار می‌رود، مجموعه امنیتی جنوب آسیا را از شکل کاملاً رقابتی سابق متحول، و وضع جدیدی از رقابت ـ دشمنی را ایجاد کرده است. افزون‌برآن، این منازعه باعث انبساط مرزها در جنوب آسیا شده و هلال بی‌ثباتی را در منطقه تکمیل کرده است. در سطح تعامل با سطح جهانی موجب ورود ایالات ‌متحده و ناتو به پویش‌های امنیتی منطقه شده است. گفتنی است که روسیه و چین در بلوک‌بندی منطقه‌ای ورود یافته و محور قطب‌های قدرت منطقه‌ای یعنی هند و پاکستان، آرایش سیاسی و امنیتی را به‌وجود آورده‌اند و از این بابت به نتیجه و فرایند منازعات حساس‌اند، اما به‌صورت اساسی در پویش‌های امنیتی منطقه درگیر نشده‌اند.

هدف اصلی این تحقیق، بررسی و شناخت قاعده‌مند و علمی مسائل پیش‌گفته است. نبودِ یک اثر مستقل و مشخص درزمینه بررسی نقش منازعات داخلی در مجموعه امنیتی جنوب آسیا انگیزه تألیف این اثر را فراهم آورد. نگارنده امیدوار است با تدوین این اثر و تقدیم آن به جامعه علمی و دستگاه‌های سیاست‌گذاری توانسته باشد گامی هرچند ناچیز در تقویت و گسترش مطالعات سیاسی، تنظیم به‌سامان مناسبات سیاسی افغانستان با کشورهای دیگر به‌خصوص منطقه جنوب آسیا برداشته باشد. درضمن، سیاست‌سازان را در طراحی نقشه‌های سیاسی خودیاری دهد و به آنان امکان بهره‌برداری بهینه از اوضاع و تحولات سیاسی امنیتی را اعطا کند؛ بدین‌ترتیب، تأکید بر وجه کاربردی، یکی دیگر از اهداف این تحقیق به‌شمار می‌رود. در کنار طرح و بررسی کارشناسانۀ تأثیر منازعات داخلی افغانستان بر مجموعه امنیتی جنوب آسیا در چهارچوب آسیب‌شناسی ملی و منطقه‌ای و همچنین نگرش همه‌جانبه و فراگیر مسئله و جستجوی موضوعات حساس که بر روند منازعات در افغانستان و چگونگی بازتاب منطقه‌ای آن نقش جدی ایفا نموده‌اند، اهداف دیگری نیز مورد توجه این پژوهش هستند. واکاوی موضوعات حساسی که ازطریق آنها افغانستان در مجموعه امنیتی جنوب آسیا نقش اساسی ایفا می‌کند نیز یک هدف محسوب می‌شود. این موضوعات عبارت‌اند از: ژئوپلیتیک افغانستان، حضور بازیگران فرامنطقه‌ای مثل ناتو و ایالات ‌متحده آمریکا در این کشور، نقش‌آفرینی بازیگران غیردولتی مثل تروریسم، افراط‌گرایی، قاچاق مواد مخدر و عضویت افغانستان در سارک. همچنین یکی از اهداف جنبی ولی مهم این پژوهش بیان این مسئله اساسی است که محوریت تاریخی و برجسته شدن قومیت در ساختار نظام سیاسی در افغانستان و همچنین توزیع نابرابر قدرت سیاسی از عوامل اصلی شکاف و منازعات داخلی در جامعه چندقومی در افغانستان است. پسامد این موضوع فقط به مناقشات و تعارضات دامنه‌دار ختم نمی‌گردد، بلکه قومیت‌زدگی سیاست و حکومت باعث توسعه‌نیافتگی این کشور، عدم شکل‌گیری حقوق شهروندی و دولت فراقومی است.

بررسی عوامل مؤثر بر ضعف و ناکارآمدی دولت در افغانستان هدف ثانوی دیگری است که در این تحقیق بدان پرداخته می‌شود. مطالعه پیرامون تأثیر منازعات داخلی افغانستان بر مجموعه امنیتی جنوب آسیا ازجمله موضوعات اساسی و مهمی است که علی‌رغم ضرورت، اهمیت و عینیت آن جایگاه واقعی خود را در ادبیات سیاسی کشور بازنیافته است. نویسنده در مطالعات خود، متوجه جای خالی این موضوع مهم شده است و ازاین‌رو، درتلاش است که با انجام این تحقیق این کمبود را جبران کند.

افغانستان از دهه پنجاه‌تا امروز آبستن منازعات و تحولات درازمدت سیاسی بوده است. در خلق و تکوین این منازعات و رویدادها، همان‌گونه که بازیگران و عوامل داخلی مؤثر افتاده‌اند، عوامل منطقه‌ای و بین‌المللی نیز نقش جدی‌ را ایفا کرده‌اند؛ اما این منازعات به‌نوبه‌خود، روابط بازیگران مهم منطقه را بسته به منافعشان تحت تأثیر قرار داده‌اند. در زمینه نقش عوامل خارجی بر منازعات افغانستان، تحقیقات درخوری صورت گرفته و ادبیات نسبتاً غنی در مراکز علمی داخل و خارج از افغانستان به‌منظور بررسی ابعاد گوناگون رویدادهای افغانستان شکل‌ گرفته است؛ اما در بررسی‌های علمی، به نقش فراوان این منازعات بر مناسبات امنیتی کشورهای جنوب آسیا بی‌توجهی شده است. خلأ و کاستی موجود در این زمینه و بی‌توجهی اساسی پژوهندگان، ضرورت یک کاوش علمی و واقع‌بینانه را به‌شدت افزایش داده است. برخورد غیرعلمی و در برخی مواقع غیرواقع‌بینانه با رخدادهای افغانستان و تأثیرات منطقه‌ای آن تاکنون، مانع از تأملات نظری عمیق در فهم و تحلیل وقایع و رخدادهای این کشور شده است.

اهمیت و ضرورت این پژوهش را می‌توان در کاربرد نتایج علمی آن نیز به‌خوبی نشان داد. این تحقیق سعی دارد این مسئله را در رهنمود و کاربست نظریه مجموعه امنیتی عیان سازد که منازعات داخلی، ظهور دولت شکننده که در انجام کارکردهای داخلی خود با دشواری‌ها و مشکلات فراوان مواجه است، شرایطی را فراهم کرده است که بازیگران بین‌المللی مثل آمریکا و ناتو و بازیگران دولتی مانند پاکستان و هندوستان و همچنین بازیگران غیردولتی نظیر القاعده و طالبان و اخیراً داعش در افغانستان نفوذ و دخالت کنند و متعاقباً نظم امنیتی منطقه دستخوش تغییرات چشمگیری شود؛ درنتیجه، تقابل راهبردی میان کشورهای ذی‌نفع نیز معمای امنیت منطقه پیچیده گردد؛ بنابراین، این تحقیق می‌تواند برای استفاده دانش‌پژوهان علاقه‌مند در گرایش‌های روابط بین‌الملل، سیاست خارجی و رشته‌های مختلف علوم سیاسی مفید باشد. مطالعه در زمینه مسائل سیاسی افغانستان ازجمله تأثیرات منطقه‌ای تحولات سیاسی و امنیتی این کشور و نیز چگونگی ورود به همکاری‌های منطقه‌ای می‌تواند برای کشورهایی مانند افغانستان که جنگ و ناملایمات را به‌کرات تجربه کرده و فصل تازه‌ای از حیات سیاسی خویش را آغاز نموده است، بسیار بااهمیت تلقی شود.

اهمیت و ضرورت پژوهش حاضر در نتایج مثبتی که در ابعاد آموزشی و پژوهشی دارد نیز قابل‌اثبات است. صرف‌نظر از صحت فرضیه‌های مطرح‌شده در این اثر، علاقه‌مندان و دانشجویان حوزه مطالعات منطقه‌ای و روابط بین‌الملل با مطالعه این اثر، اندوخته‌های علمی خود را درمورد محیط پیرامونشان و نقش عوامل تأثیرگذار را در دگرگونی‌های منطقه‌ای و بین‌المللی افزایش خواهند داد؛ بدین‌ترتیب، تلاش برای فهم و تحلیل علمی حوادث و رویدادها نتایج سودمندی را به‌دنبال خواهد داشت. بااین‌وصف، مطالعه در زمینه تأثیرگذاری منازعات داخلی افغانستان بر مجموعه امنیتی جنوب آسیا یک ضرورت است. این تحقیق ازیک‌سو به فهم بهتر واقعیات این منطقه کمک می‌کند و ازسوی‌دیگر می‌تواند در نگاه پژوهندگان مطالعات منطقه‌ای و نیز در توسعه و بهبود مناسبات افغانستان با کشورهای جنوب آسیا مؤثر افتد.

افغانستان مدرن که به‌صورت دقیق‌تر با تشکیل امپراتوری درانی در سال 1747 تکوین و ظهور یافت، تاکنون منازعات ویرانگر و بحران‌های نفس‌گیر را در کارنامه خود ثبت کرده است. دولت ورشکسته، شکاف جامعه و دولت، تعارضات و کشمکش‌های دنباله‌دار فراکسیونی در بدنه دولت، ستیزه‌های قومی، معضل قاچاق مواد مخدر و اسلحه، بنیادگرایی و تروریسم، قرار گرفتن سیاست و حکومت بر مدار قومیت، فرسایش توان ملی، فساد اداری و بحران ناامنی، الگوی پیچیده از سیاست و حکومت و همچنین تعارضات دامنه‌دار را در این کشور درمعرض نمایش می‌گذارد، تاجایی‌که به‌جرئت می‌توان ادعا کرد این پیچیدگی، خصیصه بنیادین و نه خاص جامعه افغانستان است. هرچند همدلی و همزیستی مسالمت‌آمیز و برادرانه در برخی از برش‌های تاریخی در مناسبات سیاسی و اجتماعی در این کشور قابل ‌مشاهده است؛ اما غالباً بر این روابط، سطوح مختلفی از تنش و منازعه حکم‌فرما بوده است. این منازعه در تاریخ معاصر افغانستان، به‌ویژه از دهه پنجاه به‌این‌سو، به‌گونه‌ای ملموس قابل‌ شناسایی است. کودتای کمونیستی در سال 1978، پیروزی گروه‌های مقاومت در سال 1992 و ظهور طالبان در سال 1994 و روی‌کار آمدن حکومت وحدت ملی در سال 2014 مقاطعی هستند که در تاریخ معاصر افغانستان به‌دلیل شدت و دامنه منازعه، طول زمانی منازعات، حجم تلفات، و صدمات و خسارات اهمیت دارند.

وقوع سطح گسترده‌ای از منازعات در افغانستان از مهم‌ترین چالش‌های این کشور در رسیدن به توسعه، ثبات و تأسیس حکومت فراگیر بوده است. تداوم منازعات، افغانستان را به ژرفای آشفتگی سیاسی پرتاب کرد و از این لحاظ، آثار و عواقب زیانباری را برساخت سیاسی کشور و نیز بر روابط و مناسبات سیاسی اجتماعی و فرهنگی وارد نمود. شگفت آنکه، در دوران حاکمیت حکومت وحدت ملی، آن‌هم با حضور ده‌ها هزار نیروی نظامی خارجی، که هدف بنیادین، کارکرد و مأموریت خود را صیانت از امنیت، حل‌وفصل مسالمت‌آمیز اختلافات و مبارزه با تروریسم در افغانستان عنوان کرده است، بازهم منازعات و خشونت‌ها پایان نیافته، بلکه با شدت بیشتر ادامه داشته و امروزه وجب‌به‌وجب سرزمین افغانستان به خون آغشته است. جغرافیای جنگ اگر تا دیروز مناطق جنوب و شرق افغانستان را دربرمی‌گرفت، امروزه درحال گسترش به سمت غرب و مرکز افغانستان است. گروه‌های معارض و دهشت‌افکن به‌رغم حضور سازوبرگ نظامی قوای خارجی، بر برخی ولایات سیطره فیزیکی و بر بعضی ولایات تسلط روانی پیدا کرده‌اند؛ بدین‌سان، آنچه امروزه در مسائل امنیتی افغانستان به‌چشم می‌خورد، بن‌بست امنیتی و منازعه است. واقعیت این است که آمریکا در راهبرد مبارزه با تروریسم و دولت‌سازی و همچنین برقراری صلح و امنیت در افغانستان، شکست را تجربه می‌کند. افزایش نیروی نظامی پیش‌درآمد شرایط وخیمی شده است که بر سرزمین افغانستان سایه افکنده است: بی‌ثباتی، اختلال در روند بازسازی، افزایش کشت و قاچاق مواد مخدر، سازمان‌دهی و اعتمادبه‌نفس دوباره گروه‌های معارض، فساد اداری، نبودِ امنیت و فقر فزاینده، و حجم گسترده و سنگین منازعات در افغانستان، همچنان‌که دارای تأثیرات ویرانگر داخلی است، از ابعاد و تأثیرات فرامرزی، منطقه‌ای و حتی بین‌المللی آن نیز برخوردار است. بی‌تردید، کشورهایی که بیشترین تأثیرپذیری از تحولات افغانستان را خواهند داشت و نیز بر تحولات این کشور اثر خواهند گذاشت، آنهایی هستند که بیشترین تماس را با افغانستان دارند و در یک نظام منطقه‌ای قرار دارند و چون این کشور از سمت مرزهای غربی خود با خاورمیانه، از شمال با آسیای مرکزی، از جنوب با آسیای جنوبی و از شرق به‌نوعی با خاور دور در تماس است، خواه‌ناخواه زمینه ورود افغانستان را در معادلات و پویش‌های منطقه‌ای به‌ویژه نظام منطقه‌ای جنوب آسیا فراهم می‌کند و تحولات و رخدادهای افغانستان با این مناطق همپوشانی چشمگیر پیدا می‌کنند. هرچند به‌لحاظ جغرافیایی نمی‌توان افغانستان را به‌طور مطلق، مختص و منحصر به منطقه جنوب آسیا کرد ـ یعنی افغانستان در قالب دولت‌های عایق می‌گنجد ـ به‌دلیل آنکه در دهه‌های اخیر شاهد ورود افغانستان در معادلات و مسائل امنیتی آسیای جنوبی هستیم، می‌توان گفت افغانستان زیرسیستم منطقه آسیای جنوبی محسوب می‌شود. ازسوی‌دیگر، افغانستان به‌دلیل اهمیت حیاتی‌ای که در سیستم منطقه دارد و به‌عنوان پل ارتباطی میان آسیای مرکزی و آسیای جنوبی عمل می‌کند، به‌عنوان عضو مؤثر در این سیستم پذیرفته ‌شده است. عضویت افغانستان در سازمان همکاری‌های جنوب آسیا (سارک) بیانگر فرصت‌ها و چالش‌های مشترک میان کشورهای جنوب آسیا و افغانستان است؛ بدین‌ترتیب، ادراکات، نگرانی‌ها و ملاحظات امنیتی افغانستان با کشورهای جنوب آسیا چنان درهم‌تنیده و به‌هم‌پیوسته است که عملاً نمی‌توان امنیت ملی آنان را به‌صورت مستقل و جدا از امنیت افغانستان تصور کرد. این پیوستگی و پیوستاری به‌گونه‌ای است که می‌توان امنیت در این کشورها را در چهارچوب امنیت منطقه‌ای تعریف و معنا کرد. بدون تردید، اوضاع بد امنیتی در افغانستان و تشدید بحران در این حوزه جغرافیایی تأثیرات مخربی در زمینه‌های مختلف بر همسایگان و کشورهای منطقه خصوصاً منطقه آسیای جنوبی برجای گذاشته است. گسترش تروریسم، ورود آمریکا و ناتو به منطقه و رقابت آنها با روسیه، برخی از مشکلاتی است که گریبان‌گیر کشورهای مذکور شده است.

مسئله دیگر، خطر رشد داعش در افغانستان است. ازآنجاکه این گروه در سوریه و عراق شکست‌خورده، با توجه به ضعف و شکنندگی دولت وحدت ملی و ژئوپلیتیک افغانستان، این کشور میدان کارزار گروه‌های تکفیری تروریستی شده است که این خود برای امنیت ملی کشورهای جنوب آسیا آژیر خطر را به‌صدا درآورده است. فعالیت گروه تروریستی داعش در افغانستان و رقابت آنان با گروه‌های افراطی دیگر نظیر طالبان به‌منظور گسترش منطقه نفوذ، افغانستان را به سوریه دیگر مبدل خواهد نمود؛ یعنی بسترهای مساعدی را برای رقابت ژئوپلیتیک قدرت‌های منطقه و فرامنطقه فراهم می‌کند. ظهور داعش در افغانستان، این کشور را وارد مرحله جدیدی از بحران خواهد کرد. پیچیدگی بحران افغانستان بر اثر ظهور داعش، امنیت کشورهای منطقه را با خطرهای جدی مواجه می‌کند.

با توجه به این مسئله که افغانستان به شیوه‌های گوناگون، امکان منحصربه‌فردی را برای مطالعه مناقشات ملی و بین‌المللی در اختیار ما می‌گذارد و ازسویی هم به‌دلیل آنکه در بررسی‌های علمی، نقش منطقه‌ای این مناقشات تا حدودی زیادی مورد بی‌توجهی قرار گرفته است، حساسیت ایجاب می‌کند که به‌لحاظ نظری و علمی، به درک بهتری از تأثیرات منازعات داخلی افغانستان بر مجموعه امنیتی جنوب آسیا نائل آییم. بررسی نقش منازعات داخلی افغانستان در مجموعه امنیتی جنوب آسیا، با تأکید بر مقطع اخیر، یعنی پس از 11 سپتامبر، گام مهمی است درجهت شناخت این مسئله که به‌دلیل درهم‌تنیدگی امنیت اعضای کشورهای آسیای جنوبی، هر تحولی که در افغانستان صورت پذیرد، بر مناسبات امنیتی این کشورها تأثیر فراوان خواهد داشت. با توجه به نکات اساسی فوق، که از خلال آن، موضوع کلی تحقیق مشخص گردید، محقق تلاش می‌ورزد با محدود کردن دایره موضوع، آن را به یک مسئله پژوهشی مناسب تبدیل کند. به‌عبارت‌دیگر، این تحقیق برای اینکه روشمند ارائه‌ شود و انسجام، هدفمندی و جنبه‌های کاربردی خود را حفظ کند، بر حول مسئله اصلی‌ای که در سطور فوق بدان پرداخته شد، سازمان‌دهی شده است؛ بدین‌ترتیب، این سؤال مطرح می‌شود که منازعات داخلی افغانستان چه تأثیری بر مجموعه امنیتی جنوب آسیا در بازه زمانی 2001-2018 داشته است. پاسخ موقتی‌ای که می‌توان به سؤال مذکور داد این است که منازعات داخلی افغانستان در بازه زمانی موردنظر، ازطریق میانجی‌هایی همچون ژئوپلیتیک افغانستان، حضور نیروهای خارجی، کشمکش هویت‌های متعارض همچون اسلام‌گرایی افراطی و دموکراسی سکولار، اسلام و هندوئیسم و اتحادیه منطقه‌ای سارک، زمینه‌ساز دگردیسی برساخت اجتماعی منطقه شده و الگوهای تعاملی را از طیف دوستی ـ رقابت به سمت رقابت ـ دشمنی تغییر جهت داده است.

پژوهش حاضر غیر از مقدمه که به تبیین، اهداف و بیان ضرورت مسئله بررسی نقش منازعات داخلی افغانستان بر مجموعه امنیتی جنوب آسیا اختصاص‌ یافته است، در پنج فصل ساماندهی شده است:

در فصل نخست، با عنوان «چهارچوب نظری»، به تدوین و ترکیب مجموعه‌ای از گزاره‌های اساسی اقدام شده است که به لحاظ تئوری، قادر به تبیین یا طبقه‌بندی متغیر وابسته یا اصلی تحقیق هستند. این گزاره‌ها از نظریه مجموعه امنیتی منطقه‌ای برگرفته‌شده‌اند. درواقع، طراحی چهارچوب نظری در این فصل، به‌منظور رهیدن از حدس و گمان‌های سست و بی‌ریشه در مواجهه با مسئله پژوهش و نیز مشارکت در تجربیات و خردورزی جمع کثیری از صاحب‌نظران در امر تحقیق است که با عنوان مکتب کپنهاک یا مجموعه امنیتی در زمینه امنیت منطقه‌ای به مناظره برخاسته‌اند؛ بدین منظور، نظریه مجموعه امنیتی بوزان به‌عنوان قالب نظری انتخاب‌شده است.

نویسنده باورمند است که مراجعه به نظریه مذکور بهتر می‌تواند فرضیه پژوهش را که همان رابطه متغیرهای پژوهش است، در معرض آزمون قرار دهد و قوی‌ترین مستندات را دراین‌ارتباط ارائه کند. در رهنمود و چهارچوب چشم‌انداز نظری تحقیق سعی بر آن است که ایده‌هایی از نظریه مذکور اخذ شود و به اقتضای موضوع موردمطالعه، بدون جرح‌وتعدیل، یک قالب نظری را برای تحلیل موضوع و تبیین عِلّی میان متغیرهای تحقیق ارائه نماید. در قسمت اول این فصل، نظریه امنیتی بوزان مطالعه می‌شود و در بخش دوم، به آشکارسازی عناصر و شاخصه‌های این دو نظریه اقدام می‌گردد تا از این طریق، بین نظریات مذکور و پرسش و فرضیه‌های تحقیق، بهتر ارتباط برقرار گردد. محقق در این بخش از فصل می‌کوشد مفاهیم و گزاره‌های به‌کاررفته در نظریه مجموعه امنیتی را به‌صورت عینی با مسئله تحقیق خود تطبیق دهد.

در فصل دوم با عنوان «منازعه داخلی در افغانستان؛ روندها و پویش‌ها»، به تشریح و توضیح منازعه داخلی در افغانستان و بررسی زمینه‌ها و بسترهای آن مبادرت شده است. در این فصل، با الهام از نظریه مجموعه امنیتی باری بوزان این مسئله به بحث گذاشته می‌شود که ماهیت دولت افغانستان چه تأثیری بر منازعات داخلی در این کشور داشته است. در رهنمود این نظریه، این فرضیه به آزمون گذاشته‌شده است که چون قدرت سیاسی در افغانستان قویاً بر بستر اجتماعی منازعه آمیز خوداتکا دارد و بر عنصر قومیت مبتنی است، شاهد منازعه گری دولت در مناسباتش با گروه‌ها و حلقه‌های دیگر هستیم که برآیند آن، ناکامی دولت در تأمین امنیت و تسری ناامنی در سطح منطقه است.

فصل سوم به بررسی ویژگی‌ها و مؤلفه‌های اساسی منطقه جنوب آسیا اختصاص دارد. هدف این فصل، بررسی ساخت اجتماعی، پویش‌های امنیتی، ساختار بنیادین و برقراری نوع روابط واحدهای موجود در منطقه است. درواقع، این فصل مقدمه‌ای برای فصل پنجم محسوب می‌شود. مباحث مطرح‌شده در این فصل، تأثیرات عینی و عملی منازعات داخلی افغانستان بر امنیت منطقه‌ای جنوب آسیا را قابل‌فهم می‌سازند؛ بدین منظور، این بررسی در دو محور انجام می‌گیرد: در محور اول، به تشریح مجموعه امنیتی جنوب آسیا، مفروضه‌ها و ساختار بنیادین آن مبادرت می‌شود و در محور دوم، به گونه تجربی، این مسائل بیان ‌می‌شوند و در پایان، به نتیجه‌گیری مطالب ارائه‌شده در فصل پرداخته می‌شود.

در فصل چهارم، تأثیر منازعات داخلی افغانستان بر مجموعه امنیتی جنوب آسیا تشریح، و نشان داده خواهد شد که منازعه داخلی افغانستان در بازه زمانی موردنظر 2001 تا 2018، زمینه‌ساز دگردیسی در ساخت اجتماعی منطقه شده و الگوهای تعاملی را از طیف دوستی ـ رقابت به سمت رقابت ـ دشمنی تغییر جهت داده است. این تغییر از طریق میانجی‌های همچون ژئوپلیتیک افغانستان، حضور نیروهای خارجی، کشمکش هویت‌های متعارض همچون اسلام‌گرایی افراطی و دموکراسی سکولار، اسلام و هندوئیسم و اتحادیه منطقه‌ای سارک صورت گرفته است.

در فصل پنجم، با عنوان نتیجه‌گیری نهایی، یک نتیجه‌گیری کلی ارائه می‌شود که در آن، به آزمون فرضیه‌ها نیز پرداخته می‌شود. در این فصل تلاش شده است برمبنای آنچه به‌تفصیل در فصل‌های قبل آمده، جمع‌بندی و نتیجه‌گیری انجام گیرد و متعاقب بیان یافته‌های پژوهش، پیشنهاد‌هایی نیز ارائه گردد. درواقع، جمع‌بندی نتایج حاصله و ارائه راهکارها و پیشنهادهای کاربردی آخرین بحث از این کار مطالعاتی را تشکیل می‌دهد. در آخر نیز منابع و کتاب‌نامه ارائه خواهد شد.