«حبابهای والاستریت» و آینده سرمایهداری؛
آیا سرمایهداری فرو خواهد ریخت؟
این روزها تمام تحلیلهای اقتصادی جهانی حول بررسی «حبابهای اعتباری » در نظام اقتصادی کنونی آمریکاست که عمده اقتصاد جهانی را تشکیل میدهد و تبعات منفی آن به تمام اقتصادهای مهم جهان سرایت کرده است. جدا از اینکه آیا نظام اقتصادی آمریکا از عهده رفع این معضل مهم برخواهد آمد یا نه، گاهی پرسشهای مهمتر و بنیادینتری هم مطرح میشود که با آینده نظام سرمایهداری سر و کار دارد. تحلیل حاضر، ابتدا به پرسش نخست توجه میکند و سپس با توجه به پیشبینی آن، موقعیت پرسش دوم را هم به بحث میگذارد که «آیا سرمایهداری فرو خواهد ریخت؟».
در سال 2001، بر اثر حوادث 11 سپتامبر، بانک مرکزی آمریکا نرخ بهره را کاهش میدهد. با کاهش نرخ بهره، سرمایهگذاری در بخش مسکن جذاب و پرسود مینماید و مردم برای دریافت وام به موسسات مالی و بانکها مراجعه میکنند. از سوی دیگر، برای موسسات مالی درجه دوم هم پرداخت وام به صرفه شده بود، زیرا مجاز بودند با دریافت بهرهای بالاتر (2 درصد) وام رهنی پرخطر بپردازند. در این میان، کار خطرناکی که این موسسات مالی انجام دادند این بود که پروندههای پرداخت وام را به سرعت با بانکهای مهمتر و نیز بورسها تسویه میکردند تا با دریافت فرصتهای مالی تازهتر مجدداً به پرداخت وام بپردازند و از این طریق رشد نمایند. اما هم اشباع بازار مسکن و هم تصمیم بانک مرکزی آمریکا در سال 2006 برای افزایش نرخ بهره، سبب میشود که قیمت مسکن کاهش یابد. با کاهش قیمت مسکن، مردمی که اصولاً وام گرفته بودند تا از طریق فروش مسکن و کاهش ارزش وام دریافتی به سود برسند، نتوانستند وامهای دریافتی را بازپرداخت کنند. اقدام بانکها، مصادره مسکنهایی بود که به وثیقه گذاشته شده بود. از آنجا که قیمت مسکن مدام در حال کاهش بود، مصادره مسکن هم کافی نبود و علاوه بر این، دیگر خریداری هم برای مسکن نبود. در نتیجه، خود بانکها هم گرفتار شدند. چون این موضوع از قبل به بازارهای مالی کشیده شده بود، موضوع به سرنوشت اقتصاد آمریکا گره خورد.
در بررسی علل این موضوع، بسیاری از نویسندگان بحث بحران، تقصیر را بر گردن بانک مرکزی آمریکا نهادهاند که بر موسسات مالی درجه دوم که عمده این اعتبارات را واگذار کردهاند نظارت نداشته است. اما بیشتر نویسندگان دیگر به شکلی منصفانهتر آن را عیب مهم اقتصادهای لیبرال میدانند و حتی مردم را در آن مقصر میدانند که به طور نسنجیده به سوی موسسات مالی هجوم بردند و در نظر داشتند از بابت کاری انجام نشده (سود مسکن) منفعت ببرند. بنا بر این، این یک نوع به همریختگی عمومی است که همه در آن مقصرند و در همه هم در حال پرداخت هزینههای آن هستند. در حقیقت، فضای اعتباری و پرریسک اقتصاد آمریکا و عدم نظارت بانک مرکزی آن همیشه میتواند خطرساز باشد.
بحران از آنجا که سرشتی مالی داشت به سرعت آمریکا را درنوردید و اقتصادهای ضعیف اروپایی را هم درگرفت. برای مهار نتایج منفی بحران در سطح جهانی، از سال 2009 که اجلاس گروه 20 تشکیل شده، این موضوع تا حد زیادی مدیریت شده است. دولت اوباما مخصوصاً تلاش نموده از طریق دو سه راه کار مهم با این موضوع برخورد نماید: نخست آنکه از ظرفیتهای همه دولتهای مهم بهره گیرد تا با هزینههای بیشتر و تحمل کسری بودجههای افزونتر به روند مصرف دامن بزنند و از این طریق چرخ سرمایهداری لیبرال را به حرکت در آورند. راه کار دوم، بهرهگیری از ظرفیتهای وامدهی کشورهای ثروتمندی مانند عربستان سعودی و . . . است که اقتصادشان ظرفیت مصرف تمام درآمدهای ملیشان را ندارد. راه کار سوم که به تازگی مورد توجه قرار گرفته و به سرعت در حال انجام است، بهرهگیری از ظرفیت چین برای احیای اقتصادهای اروپایی است.
ضمن همه مراقبتهای یاد شده و مراقبتهای مهمتری که اتحادیه اروپا روی اقتصادهای اروپایی صورت میدهد، هنوز موضوع به شکل گزندهای اقتصاد شهروندان اروپایی و آمریکایی را تهدید میکند. در اروپا در حالی اقدامات مردمی زیادی علیه آن صورت گرفته، اما هرگز اهمیت اقدامات آمریکا را نیافته است. در آمریکا مهمترین نهادهای سرمایهداری مستقرند و هر اقدامی به منزله یک رویارویی مهم با سرمایهداری تلقی میشود. این روزها، اشغال وال استرایت، بخش مهمی از اخبار جهانی را به خود اختصاص داده است. این جنبشهای مردمی که نه سیاسی و بلکه بیشتر اجتماعی هستند، در حقیقت، معرف بازخوردهای منفی برای نظام سرمایهداری هستند. به قول مرحوم دکتر اخوان زنجانی، استاد فقید نگارنده، اتفاقاً همین بازخودهای منفی هستند که برای نظام سرمایهداری مهم و حیاتیاند، زیرا مشکلات را ضمن درجه اهمیتشان گزارش میدهند و این، نظام را به چارهسازی وامیدارد. من به تبعیت از استاد فقیدم بر آنم که چنین بحرانی بدتر از رکود 1929 نیست و گذراست. این جنبش خود در وهله نخست مقصر است و به قول آقای دکتر سجادپور دچار سرخوردگی است و رفتار آن از یک سرخوردگی مفصل حکایت میکند.
علاوه بر این، تحلیلهای مربوط به فروپاشی نظام سرمایهداری را در سه مورد مهم واجد اشکال میدانم: نخست آنکه مارکسیستها که آغاز مقابلههای ایدئولوژیکشان با نظام سرمایهداری به اواخر سده نوزدهم میرسد، همواره تا زمان حاضر، بارها تکرار کردهاند که سرمایهداری از هم میپاشد. انگلس در سال 1894 اعلام کرد که در جهان حاضر، فقط چین تسخیر نشده و به محض آنکه تصرف آن هم تکمیل شود، سرمایهداری در چرخه بحرانهایش گیر خواهد کرد و نابود میشود. در روزگار کنونی، مخالفان سرمایهداری از شخصیتهای مارکسیست مهمی چون والرستین گرفته تا مخالفان جهانیشدن به عنوان یک جنبش اجتماعی، از این وضع بهره گرفته و دست کم از آن به عنوان تبلیغات سیاسی مهمی علیه آمریکا و غرب بهره میگیرند. دوم آنکه منطق استدلال مارکسیستها در برابر سرمایهداری بسیار درست و به جا مینماید، اما سرمایهداری همواره خود را از گزند این حوادث رهانده است. مثلاً دولتهای رفاهی در دهه 1960، در اصل، توجه به همین مشکلات و اصلاح برخی شیوههای عمل آن بود. مسئله سوم آنکه بسیاری نظام سرمایهداری را معادل نظام مارکسیستی اتحاد شوروی میپندارند که بسیار غیرانسانی و غیرمنطقی بود و به صورت جعلی بر مردمان تحت سلطه حزب کمونیست حکومت میکرد. در حالی که برای فروپاشی آن نظام بدیلهای مهمی مانند دولت ملی وجود داشت و برای مرگ آن لحظهشماری میکرد تا جایگزین آن شود، نظام سرمایهداری با همه عیب و ایرادهایش جعلی نیست.
تصور من آن است که این جنبشهای اجتماعی تا مرزی که اصلاحات به بار آورد پیش خواهند رفت و البته، دولتهای بعدی را به فکرهای خیلی مهم اقتصادی واخواهد داشت. به نظرم میرسد که چنان تلاش مهمی جز از طریق غارت منابع کشورهای دیگر که دور تازهای از امپریالیسم خواهد بود، طراحی و برنامهریزی نخواهد شد. بنا بر این، اگر بخواهیم به کشورهای توسعهنیافته توصیه مهمی بکنیم، باید بگوییم بهتر است از طریق تشکیل اتحادیههای اقتصادی مهم که چانهزنی آنها را در برابر غرب افزایش دهد از خود در برابر یورشهای اقتصادی و تجاری آینده سرمایهداری محافظت بیشتری بنمایند.
نظر شما