انقلابهای عربی و بازگشت آمریکا به راهبردهای جنگ سرد

داستان وقایع سیاسی خاورمیانه پس از انقلابهای عربی که در ماههای اخیر با تشدید جنگ داخلی در سوریه و تغییر ساختار قدرت در مصر وارد مرحله جدیدی شده، نهتنها رقابتهای ایدئولوژیکی بین عربستان سعودی و جمهوری اسلامی ایران را تشدید نموده، بلکه الگوی قومیتگرایی بیقاعده بر منازعات خاورمیانه را حاکم و روند افول مشروعیت آمریکا را نیز تسریع نموده است. در همین رابطه، بهجز بیاعتمادی گسترده کشورهای عربی به ایالات متحده، تمایل آنها به اتخاذ سیاست خارجی عملگرایانه که متناسب با منافع ملی و منطقهای خودشان باشد تا حد بسیار زیادی منافع آمریکا را در منطقه تهدید مینماید. همچنین ابهام در آینده نظام منطقهای خاورمیانه و بیثباتیهای سیاسی در کشورهایی نظیر سوریه و مصر تهدید امنیتی مهمی برای این کشور نیز محسوب میگردد.
علاوهبراین، بازیگران بینالمللی نظیر روسیه، با آغاز موج انقلابهای عربی، قدرت و نفوذ خود را در خاورمیانه روبه کاهش یافتهاند و تلاشهایی را در چهارچوب استراتژی موازنه نرم جهت مقابله با برتریطلبی آمریکا آغاز نمودند که این مسئله بهوضوح در نشست اخیر گروه هشت در ایرلند شمالی بر سر چگونگی مدیریت بحران سوریه نمایانگر شد.
برهمینمبنا، مقامات کاخ سفید که درحالحاضر توانمندی کسب همراهی کامل ازسوی بازیگران منطقهای و بینالمللی جهت حل بحران سیاسی، امنیتی و نظامی سوریه و مصر را ندارند، چارهای نمیبینند جز اینکه دوباره به راهبردهای متناقض و منفعلانه «جنگ سیاسی» دوران جنگ سرد روی آورند. طبق تعریف جورج کنان، معمار سیاست خارجی آمریکا در دوره جنگ سرد، جنگ سیاسی، بهکارگیری کلیه روشهای جنگ کوتاهمدت جهت دستیابی به اهداف ملی را شامل میشود. طبق تعریف وی، جنگ سیاسی میتواند در قالب عملیاتهای آشکار و پنهان نظیر ایجاد ائتلافهای سیاسی، کمکهای اقتصادی (طرح مارشال)، تبلیغات سفید، حمایت مخفیانه از اپوزیسیون خارجی، جنگ روانی سیاه و حتی تشویق نیروهای مقاومت زیرزمینی در دولتهای متخاصم عملی گردد. هنری کیسینجر نیز معتقد است آمریکا میتواند در شرایط پیچیده که امکان موفقیت راهکارهای نظامی یا دیپلماتیک وجود ندارد، بر جنگ سیاسی تکیه نماید.
بنابر تعاریف گوناگونی که از جنگ سیاسی ارائه شده، هدف نهایی آن سلطه بر افکار، قلوب و اذهان مردمان کشور متخاصم با استفاده از گزینههای نرم میباشد. در چنین جنگی، این هدف با کاربرد راهبردهای نامتقارن و غیرمستقیم مقاومت مدنی جهت از میان بردن و کاهش قدرت، نفوذ، مشروعیت، حاکمیت و ایدئولوژی دولت در میان مردم قابل دست یافتن است. دو تاکتیک بسیار مهم مقاومت مدنی یعنی پروپاگاندا و خرابکاری میتواند با روشهایی نظیر اعتصاب، اعتراض و تظاهرات؛ مشروعیت و اقتدار دولت را با چالشهای بنیادین روبهرو نماید.
بههرحال، فروپاشی رژیم شوروی سبب شد سنت آمریکایی جنگ سیاسی تا حد بسیار زیادی در نظر مقامات سیاسی و امنیتی این کشور مطرود شود. وقوع حادثه 11 سپتامبر، هرچند بار دیگر اهمیت انجام عملیاتهای آشکار و پنهان این نوع جنگها برای سرکوب دشمنان آمریکا را به مقامات امنیتی، سیاسی و نظامی این کشور گوشزد نمود، ولی عدم وجود راهبردهای سیاسی دقیق و برنامهریزیشده، موجب گردید آمریکا بیشتر بر انجام عملیاتهای نظامی جهت مقابله با تروریسم روی آورد؛ اقدامی که نهتنها سبب گسترش ناامنی در دو کشور عراق و افغانستان گردید، بلکه تا حد بسیار زیادی مشروعیت این کشور را نیز کاهش داد.
سپس با وقوع انقلابهای عربی، مقامات امنیتی و نظامی ایالات متحده دوباره توسل به راهکارهای جنگ سیاسی برای مدیریت بحرانهای منطقهای را در دستور کار خود قرار دادند. چنین جنگی ازسوی ایالات متحده با سه محور اساسی پیش میرود: 1. مقابله با رشد اسلامگرایی در منطقه؛ 2. جلوگیری از افزایش نفوذ و تأثیر ایران در تحولات منطقه؛ 3. کنار زدن روسیه از تأثیرگذاری بر امور خاورمیانه. برهمینمبناست که سیاستهای این کشور برای مدیریت بحران در کشورهای مختلف ازجمله سوریه، مصر و بحرین و پیش از آن در یمن، از تأیید ضمنی و دیرهنگام سقوط مبارک تا وعده افزایش کمکهای نظامی و مالی به دولت مصر، ارسال سلاح برای شورشیان سوری، چشمپوشی بر سرکوب مردمان بحرین و تأکید بر دیپلماسی عمومی در نوسان بوده است.
ایالات متحده آمریکا برای تحقق هدف نخست، یعنی مقابله با رویکردهای اسلامی، تمام تلاش خود را جهت تضعیف و حتی حذف نقش اسلامگرایان در ساختارهای قدرت بهکار گرفته است. در این رابطه، تحولات تونس و مصر بر نگرانی آمریکا از خطر اسلامگرایی افزود. دراینمیان، مثال مصر بهخوبی نشان میدهد که آمریکاییها در ابتدا سعی کردند از روی کار آمدن اسلامگرایان در این کشور جلوگیری کنند. بههرحال، عدم موفقیت در این زمینه آنها را به همکاری ظاهری با دولت مرسی کشاند، ولی در پشت پرده با اقداماتی که انجام دادند عملاً جمعیت بزرگی از مردمان مصر را نسبت به توانمندی مرسی و اسلامگرایان در اداره کشور سرخورده کردند. هماکنون نیز با موجسواری بر تحولات سیاسی این کشور سعی دارد خود را بیطرف نشان دهد، ولی عملاً از کودتاچیان حمایت میکند. همین مسئله را نیز در تونس شاهدیم، بهطوریکه جمعیت کثیری سعی دارند با برگزاری تظاهرات، اسلامگرایان را از دولت کنار بگذارند. کشاندن پای دولت اسلامگرای ترکیه در بحران سوریه و درنهایت خالی کردن پشت آن نیز در این زمینه قابل توجه است.
جلوگیری از وقوع انقلاب در بحرین و حمایتهای گسترده از تروریستهای سوریه که هیچ شکی در مزدوری و خارجی بودن آنها وجود ندارد، راهبرد دیگر برای آمریکا برای تحقق هدف دوم خود یعنی مقابله با گسترش نفوذ منطقهای ایران میباشد. سانسور رسانهای درقبال تحولات بحرین، چشمپوشی بر نقض حقوق بشر در این کشور، نسبت دادن قیام مردم بحرین به مداخله ایران، و تلاش برای حذف اسد در سوریه و درنهایت ایجاد گسست در زنجیره مقاومت، از راهکارهای واشنگتن دراینراستا بوده است. درواقع، فشار بر حماس برای اتخاذ مواضع نادرست درقبال انقلابهای عربی و قرار گرفتن شاخه نظامی حزبالله در لیست سیاه گروههای تروریستی اتحادیه اروپا بهتازگی، برهمینمبنا توجیهپذیر است.
حذف روسیه از تأثیرگذاری بر تحولات خاورمیانه نیز رکن سوم راهبرد آمریکا در منطقه است که سعی دارد با سرنگونی نظام اسد در سوریه به چنین هدفی نائل آید. سوریه در دوران جنگ سرد، پایگاه اصلی شوروی در خاورمیانه محسوب میشد و پس از آن نیز دولت روسیه به حفظ حضور خود ـ هرچند ضعیف ـ در این کشور ادامه داد. تاکنون نیز حمایت روسیه و ایران از دولت اسد سبب شده واشنگتن برخلاف لیبی از حمله نظامی استفاده نکند.
درنهایت میتوان گفت کشمکش بر سر هویت، قدرت و حاکمیت در کشورهای مصر، سوریه و بحرین که خصلتی قومی، فرقهای و قبیلهای یافته، مهمترین پیامد جنگ سیاسی آمریکا در خاورمیانه میباشد؛ جنگی که هرچند منافع ایالات متحده را در کوتاهمدت تأمین نمیکند، ولی در بلندمدت میتواند بهنفع آن باشد و تضعیف قدرتهای منطقهای درقبال رژیم صهیونیستی را درپی داشته باشد.
نظر شما