انقلاب در کشورهای عربی: واکاوی ریشهها و عوامل
چاپ نخست: اسفند ماه ۱۳۹۱ |
شابک:۸ ـ ۱۹۰ ـ ۵۲۶ ـ ۹۶۴ ـ ۹۷۸ |
قیمت: ۱۴۵۰۰ تومان
|
انقلاب در کشورهای عربی: واکاوی ریشهها و عوامل
تألیف و گردآوری: بهجت قُرَنی
مترجم: الهام شوشتریزاده
انتشارات موسسه ابرار معاصر تهران، کتاب تخصصی
کد بازیابی در کتابخانه دیجیتالی دید: EBE2833
مترجم: الهام شوشتریزاده
انتشارات موسسه ابرار معاصر تهران، کتاب تخصصی
کد بازیابی در کتابخانه دیجیتالی دید: EBE2833
این کتاب زادة آرزوی شکل دادن به یک ضداستدلال در برابر «جداانگاری اعراب» یا این تصور است که بقیة دنیا تغییر میکند، اما جهان عرب نه. در یک سال پس از انتشار نسخة گالینگور این کتاب، بخش بزرگِ خاورمیانة عربی به جوش آمده است. اینبار، انفجار نه در قالب یک جنگ کلاسیک عربی ـ اسرائیلی یا دور دیگری از کشمکشهای بین عربی، که به شکل اعتراضهای خیابانی انبوهی از راه رسید که رژیمهای دیرپای تونس و مصر را سرنگون کرد. همچنین، این اعتراضها در کشورهایی مثل لیبی و یمن جنگهایی داخلی برافروختند و دیگر رژیمهای سیاسی منطقه را بیشتر و بیشتر به موضع دفاعی بردند: زمان زیادی از کنارهگیری رئیسجمهور حسنی مبارک نگذشته بود که پادشاه عربستان سعودی حدود 36 میلیارد دلار هزینه کرد تا به تقاضاهای مردمش پاسخ دهد و اصلاحاتی دیرهنگام را آغاز کرد. سه ماه بعد، شاه مراکش اصلاحاتی چشمگیر در قانون اساسی انجام داد که بخشش بدهیهای هشتاد هزار نفر از محرومترین کشاورزان کشور را به دنبال داشت. از این گذشته، نظام حاکم بر بحرین هرچند هنوز دور از اصلاحات دموکراتیک، اکنون در تلاشی برای آرام کردن خیابانهای پر از خشمِ خود ضرورت تغییر را پذیرفته است. به این ترتیب، خاورمیانة عربی انگار ناگهان از یک دورة ناباروری سیاسی به دورهای از سونامی اعتراضها رفته است. این منطقه، که بهطور سنتی راکد و بیتغییر تصورش میکردند، در دگردیسی خود جزو جهان میشود. از آغاز پروژة خاورمیانة در تغییر در انجمن دانشگاه آمریکایی قاهره در سال 2008 درست تا انتشار آن در پاییز 2010، این تأکید بر تغییر بنمایه و کانون توجه آن بوده است. بنابراین، بهنظر میرسد درستیِ جهتگیری و تحلیل کتاب ثابت شده است.
هرچند نویسندگان میخواهند کتابهایشان تأثیری داشته باشند، اما سیطرة کمی بر نتیجة پایانی دارند. عموما، نویسندگان سختکوش پژوهشهای خود را دقیق انجام میدهند و یافتههایشان را، با پشتیبانیِ بهترین شواهد در دسترس، واضح بیان میکنند؛ اما این تأثیری را تضمین نمیکند. مگر نه اینکه فروش بسیاری از آثار کلاسیک کم بود و بیمصرف در قفسههای کتابخانه میماندند؟
یادم میآید دانشجو که بودم، با خواندن یک کلاسیک معاصر که، برعکس، صدها هزار نسخهاش فروش رفته بود و به بسیاری از زبانها ترجمهاش کرده بودند ـ ساختار انقلابهای علمی تامس کوهن (Kuhn 1970) ــ مجذوب شده بودم. پژوهش این استاد پرینستن بیعیبونقص بود، مفهوم اصلی کتاب ـ پارادایم ـ خوب توضیح داده شده بود و با طرح مفهومی کلی نویسنده کاملاً جفت و جور بود. اما آنچه بیش از همه مجذوبم میکرد توضیح کوهن دربارة بنیانهای یک انقلاب علمی بود: پذیرش/ عمومیت یک پارادایم علمی. از دید کوهن، این عمومیت نهفقط به اعتبار علمی پارادایم، که همچنین و بهخصوص به متن اجتماعی آن وابسته بود. بهعنوان دانشجویی معتقد به جبروت علم، من به این نظر بدبین بودم و احساس میکردم کوهن دربارة تأثیر متن اجتماعیای که اندیشههای علمی در آن زاده میشوند مبالغه میکند. آنگاه، انقلاب 1989 اروپای شرقی، فروپاشی بلوک شرق، پایان جنگ سرد و تجزیة خود اتحاد جماهیر شوروی در 1991 رخ داد. آن زمان دیدم همکارانی که سالها سختکوشانه دربارة جنگ سرد یا الگوهای حاکمیت در سیاست شوروی تحقیق کرده بودند متوجه میشوند ناشرانی که فقط چند ماه پیش برای آثارشان با هم رقابت میکردند اکنون نوشتههایشان را رد میکنند. نویسندگانی که توانسته بودند درست پیش از زلزلة «انقلاب در شرق» کتابهایشان را منتشر کنند، شاهد کاهش چشمگیر فروششان بودند. اگر این کتابها درسی بودند، بسیاری از دانشجوها آنها را کتابهای تاریخی یا ماقبل تاریخی میدانستند. هرچه باشد، مگر نه این مقالهای اثرگذار، نوشتة فرانسیس فوکویاما، پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را با «پایان تاریخ» برابر میداند (Fukuyama 1992)؟ برای من، درستی تأکید کوهن بر متن اجتماعیِ انتشار اندیشه ثابت شده بود.
برخلاف تأثیری که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بر همکارانِ متخصصِ جنگ سرد من گذاشت، «بهار عربی» کنونی بر چاپ گالینگور کتاب حاضر تأثیر سودمندی داشته است؛ چراکه کتاب در مقابل آن کتابهای متداول و تأثیرگذاری که استمرار را بهعنوان مدار مرکزی سیاستهای خاورمیانه متمایز میکردند واکنش نشان میدهد. هرچند احمقانه است که ثابتهای منطقهای خاصی همچون منازعه اعراب ـ اسرائیل، سیاستهای نفتی و طرز فکرهای پدرشاهی را نادیده بگیریم، کتاب تأکید میکرد که ایستاییِ عربی وجود ندارد. برعکس، بر این واقعیت پای میفشرد که مثل بسیاری از جوامع، آرامش ظاهری چیزهای زیادی را دربارة جنبشِ زیر خود پنهان کرده است. کتاب با تحلیل بعضی دگرگونیهای مهم در منطقه از این استدلال پشتیبانی میکرد. بنابراین، شاید سازمانهای جامعة مدنی عربی کمبودجه و در تنگنا باشند، اما زنده و حتی فعالند و هرچند فمنیسمِ انقلابیِ مدل نوال السعداوی شاید الگوی غالب فمنیسم عربی نباشد، اما جایگاه زنان و مسائل جنسیتی بیشتر و بیشتر بخشی از دستورکار سیاسی میشوند. جنبشهای اسلامی نهفقط تکثیر بلکه بعضی از آنها ـ برخلاف انتظار ـ غیرافراطی میشوند. به همین ترتیب، در منازعة فراگیرِ اعراب ـ اسرائیل، کنشگرانی غیردولتی مثل حماس و حزبالله اکنون رقبای اصلی عرصهای هستند که به شکل سنتی در انحصار دولتها بوده است. متفکران سیاسی، که از تازیانة استبداد دولتی میترسند، اندیشههای انقلابی خود را از طریق شیوههای متفاوت بیان عرضه میکنند: محصولات هنری و مطالعات فرهنگی. رسانهها، از طریق شبکههای ماهوارهای عربی مثل الجزیره و العربیه و صورتهای جدید و پرطرفدار رسانههای اجتماعی مثل وبلاگنویسی و توییت کردن، هم از تغییر پشتیبانی کردهاند و هم به آن شتاب دادهاند. اینها پدیدههایی هستند که من و همکارانم در خاورمیانة در تغییر تحلیل و بررسی کردهایم و رویدادهای بهار عربی آنها را به کانون توجه آوردهاند.
برای چاپ حاضر، من بررسی کردم که آیا با توجه به این رویدادها، باید اصلاحاتی در خود متن انجام دهیم یا نه. برای نمونه، فصل طولانی اول، «نگاه متفاوت به خاورمیانه: یک عدسیِ مفهومی آلترناتیو»، مدلی تحلیلی برای محرکهای تغییر ارائه میدهد و سیر تحول منطقه را در بیش از نیم قرنِ 1954 تا 2009 بررسی میکند. این چهارچوب، انقلاب را دومین به اصطلاح محرک تغییر، و جنگ را نخستین محرک فرض میکند. دربارة بررسی تکامل/ دگرگونی منطقه، وسوسه شدم که چکیدة مرحلة آخر، 1990 ـ 2009 را که بهعنوان دورة «آشفتگی شناختی» عربی مشخص کرده بودم، از نو بنویسم. هرچند شاید اکنون اثر دومینویی اعتراض/ انقلاب گونة جدیدی از پانعربیسم را در سطوح جامعة مدنی و سیاست خیابانی خلق میکند که احتمالاً به آشفتگیِ کمتر میانجامد، روشن است که چند رهبر خاورمیانهای هنوز با وضع جنگ یا گریز روبهرو هستند. گذار هنوز در مرحلة جنینی خود است و سرنوشت نهاییاش مشخص نیست. به همین دلیل بود که تصمیم گرفتم فصل اول بیتغییر بماند.
من به اصلاح فصل پایانی کتاب، «چالش تغییر و ضرورت مهندسی اجتماعی» هم فکر کردم؛ چراکه این فصل به بسیاری از موضوعاتی اشاره کرده که در جریان «بهار عربی» مطرح شدند. این فصل رسانههای جدید عربی را به شکلی تفصیلی مطالعه میکند و به سیر تکاملی آنها در سراسر منطقه بهمثابه پدیدهای نوظهور که محرک تغییر است مینگرد. این فصل همچنین «رشد جمعیت جوان» منطقه را بررسی میکند و آن را با رهبری فرسوده و سالخورده در تضاد میبیند؛ وضعی که این فصل آن را «آتشفشان زیرین» مینامد. باز هم، در برابر وسوسة افزودن چیزی به این فصل مقاومت کردم؛ هرچند آتشفشان واقعاً فوران کرده و گدازههایش اکنون ما را محاصره کردهاند. کوتاه اینکه در این مرحلة آرام اما در عین حال متلاطم «بهار عربی»، تصمیم گرفتم فصلهای خاورمیانة در تغییر را دستنخورده بگذارم. دست آخر، شاید بعضی خوانندگان شاد شوند اگر بدانند مرکز مطالعات الوحده العربیه در بیروت برای انتشار نسخة عربی این کتاب آماده میشود.
علاوه بر وامداریهایی که در مقدمة نسخة گالینگور به آنها اشاره کردم، مایلم از مُرگن رات، مدیر ارتباطات دانشگاه آمریکایی قاهره در آمریکای شمالی، تشکر کنم که به ترویج کتاب کمک کرد. همچنین خبرنگاران رسانهای سیانان و فرانس 24، و بهخصوص عاطف الغمری، رئیس سابق دفتر الاهرام در واشنگتن، شایستة سپاس هستند که مدتها پیش از «بهار عربی»، با فراست بر نقش این کتاب در جلب توجه به تغییر، پیش از آنکه منطقه واقعاً منطقه دستخوش آن شود، تأکید میکردند.
هرچند نویسندگان میخواهند کتابهایشان تأثیری داشته باشند، اما سیطرة کمی بر نتیجة پایانی دارند. عموما، نویسندگان سختکوش پژوهشهای خود را دقیق انجام میدهند و یافتههایشان را، با پشتیبانیِ بهترین شواهد در دسترس، واضح بیان میکنند؛ اما این تأثیری را تضمین نمیکند. مگر نه اینکه فروش بسیاری از آثار کلاسیک کم بود و بیمصرف در قفسههای کتابخانه میماندند؟
یادم میآید دانشجو که بودم، با خواندن یک کلاسیک معاصر که، برعکس، صدها هزار نسخهاش فروش رفته بود و به بسیاری از زبانها ترجمهاش کرده بودند ـ ساختار انقلابهای علمی تامس کوهن (Kuhn 1970) ــ مجذوب شده بودم. پژوهش این استاد پرینستن بیعیبونقص بود، مفهوم اصلی کتاب ـ پارادایم ـ خوب توضیح داده شده بود و با طرح مفهومی کلی نویسنده کاملاً جفت و جور بود. اما آنچه بیش از همه مجذوبم میکرد توضیح کوهن دربارة بنیانهای یک انقلاب علمی بود: پذیرش/ عمومیت یک پارادایم علمی. از دید کوهن، این عمومیت نهفقط به اعتبار علمی پارادایم، که همچنین و بهخصوص به متن اجتماعی آن وابسته بود. بهعنوان دانشجویی معتقد به جبروت علم، من به این نظر بدبین بودم و احساس میکردم کوهن دربارة تأثیر متن اجتماعیای که اندیشههای علمی در آن زاده میشوند مبالغه میکند. آنگاه، انقلاب 1989 اروپای شرقی، فروپاشی بلوک شرق، پایان جنگ سرد و تجزیة خود اتحاد جماهیر شوروی در 1991 رخ داد. آن زمان دیدم همکارانی که سالها سختکوشانه دربارة جنگ سرد یا الگوهای حاکمیت در سیاست شوروی تحقیق کرده بودند متوجه میشوند ناشرانی که فقط چند ماه پیش برای آثارشان با هم رقابت میکردند اکنون نوشتههایشان را رد میکنند. نویسندگانی که توانسته بودند درست پیش از زلزلة «انقلاب در شرق» کتابهایشان را منتشر کنند، شاهد کاهش چشمگیر فروششان بودند. اگر این کتابها درسی بودند، بسیاری از دانشجوها آنها را کتابهای تاریخی یا ماقبل تاریخی میدانستند. هرچه باشد، مگر نه این مقالهای اثرگذار، نوشتة فرانسیس فوکویاما، پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را با «پایان تاریخ» برابر میداند (Fukuyama 1992)؟ برای من، درستی تأکید کوهن بر متن اجتماعیِ انتشار اندیشه ثابت شده بود.
برخلاف تأثیری که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بر همکارانِ متخصصِ جنگ سرد من گذاشت، «بهار عربی» کنونی بر چاپ گالینگور کتاب حاضر تأثیر سودمندی داشته است؛ چراکه کتاب در مقابل آن کتابهای متداول و تأثیرگذاری که استمرار را بهعنوان مدار مرکزی سیاستهای خاورمیانه متمایز میکردند واکنش نشان میدهد. هرچند احمقانه است که ثابتهای منطقهای خاصی همچون منازعه اعراب ـ اسرائیل، سیاستهای نفتی و طرز فکرهای پدرشاهی را نادیده بگیریم، کتاب تأکید میکرد که ایستاییِ عربی وجود ندارد. برعکس، بر این واقعیت پای میفشرد که مثل بسیاری از جوامع، آرامش ظاهری چیزهای زیادی را دربارة جنبشِ زیر خود پنهان کرده است. کتاب با تحلیل بعضی دگرگونیهای مهم در منطقه از این استدلال پشتیبانی میکرد. بنابراین، شاید سازمانهای جامعة مدنی عربی کمبودجه و در تنگنا باشند، اما زنده و حتی فعالند و هرچند فمنیسمِ انقلابیِ مدل نوال السعداوی شاید الگوی غالب فمنیسم عربی نباشد، اما جایگاه زنان و مسائل جنسیتی بیشتر و بیشتر بخشی از دستورکار سیاسی میشوند. جنبشهای اسلامی نهفقط تکثیر بلکه بعضی از آنها ـ برخلاف انتظار ـ غیرافراطی میشوند. به همین ترتیب، در منازعة فراگیرِ اعراب ـ اسرائیل، کنشگرانی غیردولتی مثل حماس و حزبالله اکنون رقبای اصلی عرصهای هستند که به شکل سنتی در انحصار دولتها بوده است. متفکران سیاسی، که از تازیانة استبداد دولتی میترسند، اندیشههای انقلابی خود را از طریق شیوههای متفاوت بیان عرضه میکنند: محصولات هنری و مطالعات فرهنگی. رسانهها، از طریق شبکههای ماهوارهای عربی مثل الجزیره و العربیه و صورتهای جدید و پرطرفدار رسانههای اجتماعی مثل وبلاگنویسی و توییت کردن، هم از تغییر پشتیبانی کردهاند و هم به آن شتاب دادهاند. اینها پدیدههایی هستند که من و همکارانم در خاورمیانة در تغییر تحلیل و بررسی کردهایم و رویدادهای بهار عربی آنها را به کانون توجه آوردهاند.
برای چاپ حاضر، من بررسی کردم که آیا با توجه به این رویدادها، باید اصلاحاتی در خود متن انجام دهیم یا نه. برای نمونه، فصل طولانی اول، «نگاه متفاوت به خاورمیانه: یک عدسیِ مفهومی آلترناتیو»، مدلی تحلیلی برای محرکهای تغییر ارائه میدهد و سیر تحول منطقه را در بیش از نیم قرنِ 1954 تا 2009 بررسی میکند. این چهارچوب، انقلاب را دومین به اصطلاح محرک تغییر، و جنگ را نخستین محرک فرض میکند. دربارة بررسی تکامل/ دگرگونی منطقه، وسوسه شدم که چکیدة مرحلة آخر، 1990 ـ 2009 را که بهعنوان دورة «آشفتگی شناختی» عربی مشخص کرده بودم، از نو بنویسم. هرچند شاید اکنون اثر دومینویی اعتراض/ انقلاب گونة جدیدی از پانعربیسم را در سطوح جامعة مدنی و سیاست خیابانی خلق میکند که احتمالاً به آشفتگیِ کمتر میانجامد، روشن است که چند رهبر خاورمیانهای هنوز با وضع جنگ یا گریز روبهرو هستند. گذار هنوز در مرحلة جنینی خود است و سرنوشت نهاییاش مشخص نیست. به همین دلیل بود که تصمیم گرفتم فصل اول بیتغییر بماند.
من به اصلاح فصل پایانی کتاب، «چالش تغییر و ضرورت مهندسی اجتماعی» هم فکر کردم؛ چراکه این فصل به بسیاری از موضوعاتی اشاره کرده که در جریان «بهار عربی» مطرح شدند. این فصل رسانههای جدید عربی را به شکلی تفصیلی مطالعه میکند و به سیر تکاملی آنها در سراسر منطقه بهمثابه پدیدهای نوظهور که محرک تغییر است مینگرد. این فصل همچنین «رشد جمعیت جوان» منطقه را بررسی میکند و آن را با رهبری فرسوده و سالخورده در تضاد میبیند؛ وضعی که این فصل آن را «آتشفشان زیرین» مینامد. باز هم، در برابر وسوسة افزودن چیزی به این فصل مقاومت کردم؛ هرچند آتشفشان واقعاً فوران کرده و گدازههایش اکنون ما را محاصره کردهاند. کوتاه اینکه در این مرحلة آرام اما در عین حال متلاطم «بهار عربی»، تصمیم گرفتم فصلهای خاورمیانة در تغییر را دستنخورده بگذارم. دست آخر، شاید بعضی خوانندگان شاد شوند اگر بدانند مرکز مطالعات الوحده العربیه در بیروت برای انتشار نسخة عربی این کتاب آماده میشود.
علاوه بر وامداریهایی که در مقدمة نسخة گالینگور به آنها اشاره کردم، مایلم از مُرگن رات، مدیر ارتباطات دانشگاه آمریکایی قاهره در آمریکای شمالی، تشکر کنم که به ترویج کتاب کمک کرد. همچنین خبرنگاران رسانهای سیانان و فرانس 24، و بهخصوص عاطف الغمری، رئیس سابق دفتر الاهرام در واشنگتن، شایستة سپاس هستند که مدتها پیش از «بهار عربی»، با فراست بر نقش این کتاب در جلب توجه به تغییر، پیش از آنکه منطقه واقعاً منطقه دستخوش آن شود، تأکید میکردند.
نظر شما