ایران در هندسه سیاست خارجی روسیه
با ترسیمِ نمودارِ تحولِ نگرش روسیۀ پساشوروی به جمهوری اسلامی ایران، جابهجاییهایی با شدت نوسان گسترده قابلمشاهده است که در یک سوی آن، ایران بهمثابه «متحدی مطمئن و قابلاتکا در منطقه و جهان» و «متحدی طبیعی در برابر دشمنان مشترک» و در سوی دیگر، بهعنوان «تهدید جنوبی» و بهمنزلۀ «ابزاری برای تنظیم روابط با غرب» مورد شناسایی قرارگرفته است. یکی از جلوههای عملی این نوسان، در ارائه دو رأی متفاوت و مهم، در شورای امنیت سازمان ملل متحد در قبال جمهوری اسلامی ایران مشاهده میشود: وتوی قطعنامۀ ضدایرانی شورای امنیت در 26 فوریه 2018 و برعکس آن، رأی به قطعنامه ضدایرانی 1929 در ۹ ژوئن ۲۰۱۰. بروز این نوسان ریشه در وجود نوعی سرگشتگی در «ساخت درونی هویت»، در روسیۀ پساشوروی دارد که با پیچیدگیهای ذاتی این سرزمین درهمآمیخته و دستیابی به تصویری روشن از هندسۀ سیاست خارجی روسیه را با صعوبتهایی مواجه ساخته است. بیان کنایی وینستون چرچیل، درخصوص روسیه جالبتوجه است: «روسیه چیستانی است پیچیدهشده در رازی، در درون یک معما».
سؤال از کیستیِ روسیه، بهعنوان تمدنی در میانۀ شرق و غرب، و حل مسئلۀ دیرپای هویت به همین نسبت دارای دشواری و سختی است. جیمز بلینگتون در کتاب «روسیه در جستجوی هویت خویش» میگوید «هیچ ملتی به اندازه ملت روس در راه جستجوی هویت ملی خویش انرژی صرف نکرده است». الکساندر دوگین تصریح میکند که پرداختن به این سؤال اساساً برای روسیه مطلوب نیست و نتیجهای جز ایجاد تشتت و تفرق درپی نداشته است «کشف اینکه ما کیستیم علیه وحدت ما عمل کرده است؛ بهجای این سؤال باید به این بیندیشیم که ما مخالف چه هستیم؟». فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، با قرار دادن روسیه در وضعیت خلأ و گذار، این ساخت هویتی مرکب، پیچیده و درعینحال مدعی را با چالشهای جدیتر و جدیدتری مواجه ساخت. شاید المپیک بارسلون 1991 تأملبرانگیزترین تصاویر را از وضعیت سرگردانی هویتی در این دوره به نمایش گذاشت، آنگاهکه ورزشکاران قهرمان روس بر روی سکوی دریافت مدال قرار میگرفتند؛ اما سرود ملی مشخصی برای نواخته شدن وجود نداشت.
در روسیه «شاخص پایداری حاکمیت» در مقایسه با سایر کشورهای توسعهیافته بالا نیست و یکپارچگی کلان هویتی و داخلی که فرآوردۀ آن اتخاذ تصمیمات حاکمیتی پایدار درقبال پدیدههای خارجی است، هنوز بهوجود نیامده است. این کشور پس از تکانههای اساسی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و سرگردانی هویتی، با نوسانات شدید در مقام سیاستگذاری مواجه شده که عامل اصلیِ تغییرات سینوسی در سیاست خارجی این کشور است.
برخی از محققان، این دوره را به دورۀ گذار سایکودراماتیک در سیاست خارجی روسیه تعبیر کردهاند؛ دورهای که در آن، سیاست خارجیِ زخمیِ روسیه درگیر پاسخگویی به معمای هویت جدید بود.
ازاینروست که فدراسیون روسیه، از فردای فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به «موجودیتی در مسیرِ شدن» تبدیل شد که مجبور بود جامههای مختلف هویتی را بر قامت سیاسی ـ اجتماعی خود بیازماید. روسیه در فرایند این صیرورت به موجودیت کنونی خود که ثباتمندی هویتی بیشتری در مقایسه با دهه نود دارد رسیده است.
ازآنجاکه رابطه ساختی متقابلی میان «گفتمانهای هویتی» و «ترجیحات سیاسی ـ اقتصادی» در نظام حاکم بر روسیه وجود دارد، بدون توجه به مناظرات هویتی و نحوۀ تطور آنها، تحلیل کنش روسیه درقبال جمهوری اسلامی ایران دچار نوعی سرگشتگی و تناقض خواهد بود. چنانچه پژوهشگری برای تحلیل سیاست ایرانی روسیه به خاستگاههای هویتی سیاست خارجی این کشور و کیفیت دگردیسیهای درونگفتمانی و برونگفتمانی این تعلقاتِ هویتی توجه نکند، در دام عدمقطعیتهای متناقض و بعضاً تعمیمهای غیرعلمی گرفتار خواهد شد.
قالببندی تصویر «خود» و «دیگر» در ساختیابی هویتی غربگرایان دهۀ نود روسیه، در تضاد و تباین قطعی با همین قالب ادراکی در دورۀ اوراسیاگرایان محافظهکار در دهۀ دوم قرن بیستویکم قرار دارد، بهطوریکه «خود» در ادراک هویتی غربگرایان بهمنزلۀ «دیگر» در ساختمانِ هویتی اوراسیاگرایان محافظهکار جلوه میکند و بالعکس. بدیهی است که ترجیحات و تجویزات سیاسی، اقتصادی و اجتماعیِ برآمده از این قالببندیهای متعارض نیز در تقابل با یکدیگر قرار خواهند داشت.
در سیر تحول و ساختیابی هویتی نگاه روسیه به ایران، گفتمان «غربگرایی» در آغاز دهۀ نود میلادی، جمهوری اسلامی ایران را در تضاد با هویت غرب و مدرنیته طبقهبندی، و آن را بهمثابه «تهدید جنوبی» خود تصور میکرد. پسازآن، در میانه دهۀ نود، اصلاحطلبان میانهرو با ترویج گفتمان «دولتگرایی» به اهمیت ژئوپلیتیک جنوب توجه یافتند و ایران را ظرفیتی غیرقابلچشمپوشی و بهمثابه شریکی درنظر گرفتند که دستکم میتواند دارای «نقش ابزاری» در امتیازگیری از شرکای غربی باشد. طرفداران «اوراسیاگرایی میانهرو» در مقاطعی از دهۀ اول قرن بیستویکم، ضمن پیگیری الگوی توأمان رقابت و همکاری با غرب، ایران را بهعنوان «شریک طبیعی در مقابل دشمنان مشترک» شناسایی کردند و درنهایت، حامیان «اوراسیاگرایی محافظهکار» با افزایش نفوذ در دستگاه حاکمۀ روسیه پس از سال 2012، شرایطی را بهوجود آوردند که حاکمان این کشور از «روابط در موضوعات راهبردی» سخن بهمیان آوردند و ایران را «متحدی مطمئن و قابلاتکا در منطقه و جهان» معرفی کردند. همانگونه که مشاهده میشود، در فرایند ساختیابی هویتیِ نگاه روسیه به ایران، عنصر غرب بسیار مهم بوده، و در تحول یادشده، افزایش واگرایی از غرب، رابطه مستقیمی با افزایش همگرایی با ایران داشته است.
اینکه سیر این تحول، از چه منطقی تبعیت میکند و به چه میزان بازگشتپذیر است مباحث مختلفی را طلب میکند و به شرایط گوناگونی بستگی دارد؛ اما پیمایش این مسیر از منظر برخی از روسشناسان، محتوم و قابل پیشبینی بوده است. دیمیتری سیمز، چهرۀ مشهور روسشناس در ایالاتمتحده و مشاور روسیالاصلِ رئیسجمهور وقت ریچارد نیکسون بیان میکرد که جامعه روسیه راه خود را خواهد پیمود و درنهایت، ادغام در فرایندهای غربی را برنخواهد تافت. سیمز در سال 1991 درست در هنگامه فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و فروکش کردن فضای تقابلی روسیه با غرب گفته بود «فروپاشی دستگاه کمونیستی به معنای خاتمه هویت اتوکراتیک و سنتهای توسعهگرایانه و امپراتوریمآبانه در روسیه نیست. این هویت در قالبی نو، با شعارهایی بدیع و رهبرانی جدید دوباره ظهور خواهد کرد». بسیاری از محققان بر این باورند که روسیه بهمثابه تمدنی که واجدِ تاریخی مملو از برساختههای هویت جمعی نظیر «رم سوم»، «موعودگرایی روسی»، «راه مخصوص»، «جهان روسی»، و «رسالتگرایی تاریخی» است نمیتواند درنهایت تحت انقیاد تمدنهای رقیب قرار گیرد و از انگاره «قدرت بزرگ» بودن خود دست بکشد؛ ازاینروست که مقاومت در برابر تمدنهای رقیب، علاوهبر حضور بالفعل در حوزههای عملی و پراتیک، وارد ساحتهای هستیشناختی و تئوریک شده است. این هویت، با فردگرایی (ایندیوجوالیسم) بهمثابه هسته هستیشناختی تمدن لیبرال ـ سرمایهداری به تقابل برمیخیزد و اندیشههای مختلفی را برای این تقابلها به استخدام درمیآورد. در مقطعی، اندیشۀ چپ را از زادگاه مارکس به روسیه منتقل میکند و جمعگرایی سوسیالیستی (کالکتیویسم) را در مقابل فردگرایی لیبرالیستی مینشاند و در مقطعی دیگر، الگوی باهمبودگی انداموار (سوبورنوست) را از میراث اندیشۀ اوراسیانیستی برمیگزیند و برای این تقابل به خدمت میگیرد. ریشهدار بودن زیرساخت نگرشهای هویتمدار در روسیه و امتناع وقوع تحول بنیادین و غیرمقطعی در الگووارههای کلان و راهبردیِ حاکم، نشانههای مختلفی در تاریخ این تمدن دارد.
این زیرساخت هویتی، جلوۀ سیاسی خود را در نظام تزاری، نظام کمونیستی و نظام فدراتیو کنونی در قالبهای گوناگونی بروز داده است؛ بهطوریکه فراریختگی محتواهای مختلف ناسیونالیستی، سوسیال ـ انترناسیونالیستی، و اوراسیانیستی در این قالب پایدار هویتی، مدلهای توسعهگرای تزاری، نمونههای مداخلهگرای کمینترنی و کمینفورمی و نواوراسیانیسم کنونی را فرآوری کرده است.
به این دلایل است که گرایش به آتلانتیسیسم نیز دوام و پایایی چندانی در تاریخ روسیۀ پساشوروی نداشته است؛ بهنحویکه پس از دورۀ کوتاه حاکمیت غربگرایان، یلتسین خود این گفتمان را مورد نکوهش قرار میدهد و با کنار گذاردن عناصر غربگرا میگوید «ما دچار نوعی سندروم شدهایم: سندروم ضدامپریالیستی؛ یعنی از منافع خود چشمپوشی میکنیم تا با برچسب اقدامات امپریالیستی از جانب غرب مورد عتاب قرار نگیریم. این درحالی است که ما فقط باید از منافع و امنیت روسیه دفاع کنیم...». با غلبۀ این تفکر است که یلتسین، پریماکوفِ ملیگرا را جایگزین کوزیرف غربگرا در وزارت امور خارجه میکند. این چرخشهای درونگفتمانی را میتوان با مطالعۀ نحوۀ ساختیابی گزارههای هویتی مورد مطالعه قرار داد.
تشریحِ تحول نگرش گفتمانها و خردهگفتمانهای هویتی مختلف درخصوص جمهوری اسلامی ایران در روسیه نیز به تفحص از درون نیاز دارد. متأسفانه علیرغم تلاشهای صورتگرفته، مطالعات روسیه در ایران به دلایل گوناگونی هنوز به بالندگی و شکوفایی مطلوب نائل نشده است و دیدگاههای متناقضی در تحلیل سیاستهای روسیه درمورد ایران وجود دارد. شاید یکی از علل آن، دشواریهای انجام پژوهش به زباناصلی است. منابع دستدوم انگلیسی و غربی که اغلب از ذهنیات و جهاننگری سیاسی نویسندگانشان نیز پیراسته نیستند، عینیت علمی لازم را برای ارائۀ شناخت بلاواسطه و نزدیک به واقعیت ندارند. آسیبهای دیگری هم در بهوجود آمدن این شرایط دخالت داشتهاند. باید توجه داشت که روسیه در نقش ابرقدرتی کمونیستی که سالها به کشورهای حوزههای جنوبی و شرقی خود نگاهی توأم با تفوق داشته، همپذیری و مدارای مطلوبی را درقبال پژوهشگران مقیم متعلق به این کشورها در روسیه روا نکرده است. اغلب کسانی که از این کشورها در این سرزمین تحصیل کردهاند، تجربۀ احساس شهروند درجه دوم بودن را داشتهاند. این وضعیت باعث شده است که برخی از محتواهای تولیدی توسط این پژوهشگران نیز از شرایط روانی یادشده متأثر شود. در مقابلِ این وضعیت، محتواهای تولیدی توسط گرایشهای واداده و چپگرا قرار دارد که آنها نیز به نحو دیگری از این شرایط متأثر بوده و برعکس گروه قبل، ادبیات روسوفیل و چپزدهای را بازتولید کردهاند که آنها نیز انطباقی با واقعیات ندارند.
علاوهبر این موارد، مجاورت جغرافیایی و سابقۀ تاریخی منفی از همزیستی با یک همسایه قدرتِ بزرگ نیز تجربۀ جمعیِ مثبتی را در افکار عمومی و بهتبع آن، جامعه نخبگی ایرانی بهوجود نیاورده است، بهصورتیکه بعضاً تحقیقها پیش از تحققشان، گرفتار سوگیریهای ناخواستۀ محققانشان شدهاند. شاید ذینفع بودن قدرتهای فرامنطقهای در کیفیت مناسبات جمهوری اسلامی ایران با روسیه نیز در شکلدهی به نگاه ایرانی به روسیه بیتأثیر نبوده باشد. درهرصورت، بدیهی است که خروجیِ بخشی از تلاشهای علمی پژوهشگران ایرانی دربردارندۀ خوانشهای متکثر و بعضاً متضادی درخصوص سیاست خارجی روسیه است که کمک قابلتوجه و دقیقی به فرایند سیاستگذاری داخلی در کشور نمیکند. این کتاب تلاشی برای ارائۀ تصویری واقعیتر دربارۀ نحوۀ ساختیابی نگرش روسی به ایران در مسائل مرتبط با سیاست خارجی است.
در فصل اول این کتاب، با واکاوی مناظرات هویتی غالب در روسیه، نحوۀ تحول «نگاه به ایران» در تجویزات سیاسی این قالبهای هویتی واکاوی شده است. پسازآن، در فصل دوم، اسناد راهبردی سیاست خارجی روسیه تحلیل شده است. کیفیت مواجهه با موضوع ایران در اسناد راهبردی سیاست خارجی روسیه سنجۀ قابلتوجهی برای تحلیل جایگاه ایران در هندسه سیاست خارجی روسیه در ادوار گوناگون است. در فصل سوم، موضوع ایران در مراکز علمی و اندیشکدههای مهم سیاست خارجی روسیه بررسی شده است و در فصل پایانی، تأثیر متغیرهای ثالث در شکلدهی به سیاست خارجی روسیه درقبال ایران مورد توجه قرارگرفته و نقش کشورهای اصلی اثرگذار یعنی آمریکا، رژیم صهیونیستی، عربستان سعودی و ترکیه بررسی و تحلیل شده است.
در انتها، لازم میدانم از کسانی که در نگارش این اثر نویسنده را یاری کردهاند قدردانی کنم. در این نوشتار تلاش شده است که از منابع گوناگون برای ارائه تصویر عینی و نسبتاً کاملتری بهرهبرداری شود؛ از دوستان گرامیام در رشتۀ مطالعات روسیه دانشگاه تهران که در ترجمه و فهم زبانی دقیقتر برخی اصطلاحات و ترکیبهای روسی نگارنده را یاری کردهاند تشکر میکنم. فصل سوم این کتاب محصول تلاشی مشترک است که به تحلیل محتوای کیفی تولیدات بیش از 65 صاحبنظر مهم در پنج اندیشکدۀ اصلی روسیه اختصاص یافته است؛ در جمعآوری مطالب این فصل، دوستان گرامی آقایان دکتر مرتضی شجاعی در مطالعۀ مؤسسۀ ریسی و اندیشکدۀ شورای سیاست خارجی و دفاعی؛ دکتر مصطفی قادری در مطالعۀ مؤسسۀ دولتی روابط بینالملل مسکو؛ دکتر محمود جوادی در مطالعۀ آکادمی علوم روسیه؛ و دکتر مهرداد حلالخور، در مطالعۀ اندیشکدۀ کارنگی مسکو نویسنده را یاری کردهاند، که شایسته قدردانی است. از همسر گرامیام نیز صمیمانه سپاسگزارم که فرصتها و زمانهای بهوجودآمده برای نگاشتن این اثر را مدیون ایشان هستم.
در این پژوهش، نگارنده کوشیده است تصویری را منطبق با واقع، از نحوۀ سیاستگذاری خارجی روسیه در مقابل جمهوری اسلامی ایران و عناصر دخیل در شکلگیری این سیاستها ارائه دهد و قطعاً ادعایی مبنیبر ارائۀ تفسیری جامع و مانع وجود ندارد. بذل عنایت خوانندگان گرامی از طریق ارائه نقدها و نظریات حتماً در رفع نقائص، افزایش غنا و تکمیل شدن محتوای این اثر مؤثر خواهد بود.
نظر شما