ضرورت تأکید بر ابعاد ایجابی اصل عدم تعهد در سیاست خارجی ایران
ضرورت تأکید بر ابعاد ایجابی اصل عدم تعهد در سیاست خارجی ایران
یکشنبه 5 دی 1395

در تحلیل چگونگی تأثیرپذیری راهبردها و استراتژیهای سیاست خارجی کشورها هم باید به عوامل داخلی توجه نشان داد و هم به عوامل خارجی؛ بهطوریکه امروزه دیگر نمیتوان سیاست خارجی و داخلی را همانگونه که واقعگرایان معتقد بودند جدای از هم درنظر گرفت و کشورها را بدون توجه به آنچه در درونشان میگذرد صرفاً همانند توپهای بیلیاردی درنظر گرفت که با یکدیگر برخورد دارند. اما علیرغم این موضوع شاید همچنان بتوان اذعان داشت که عوامل خارجی و تحولات رخداده در نظام بینالملل ازجمله فاکتورهای مهم و صاحب نقش در جهتدهی به سیاست خارجی کشورها میباشد و همانطور که کنت والتز در نظریه نوواقعگرایی خود اشاره کرده است ساختار نظام بینالملل در تحلیل سیاست بینالملل از جایگاه بسیار حائز اهمیتی برخوردار میباشد.
ازجمله عوامل ساختاری تأثیرگذار در سطح نظام بینالملل در قرن بیستم را میتوان نظام دوقطبی حاکم بر روابط بینالملل در سالهای پس از جنگ جهانی دوم و رقابتهای ایدئولوژیک و ژئوپلیتیک میان دو ابرقدرت آن زمان یعنی اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا درنظر گرفت. در دوران پس از جنگ جهانی دوم، رقابت اقتصادی و ایدئولوژیک میان دو قدرت مذکور در فضای جنگ سرد، صحنه نظام بینالملل را به دو بلوک شرق تحت سیطره ایدئولوژی مارکسیستی به رهبری اتحاد جماهیر شوروی و بلوک غرب به مرکزیت ایالات متحده آمریکا حول محور لیبرالیسم و سرمایهداری بازار تقسیم کرده بود؛ تقسیم قدرتی که جهتگیری سیاست خارجی دولتها و روابط میان واحدها در نظام بینالملل را بهشدت از خود متأثر ساخته بود و نقش اساسی در چگونگی و چرایی رفتار واحدهای نظام بینالملل داشت.
در کنار این تقسیمبندی که جامعه جهانی را عملاً به دو اردوگاه غرب و شرق تقسیم کرده بود، گروهی از کشورهای جهان سوم که خود را متعلق به هیچیک از دو بلوک قدرت نمیدانستند تصمیم به تشکیل اتحادی در برابر نظام دوقطبی آن زمان گرفتند و با ابتکار سیاستمدارانی چون احمد سوکارنو، جواهر لعل نهرو، تیتو و جمال عبدالناصر، جنبشی را تحت عنوان عدم تعهد بنا نهادند که استراتژی آن همانطور که از نام این جنبش پیداست نداشتن تعهد به هیچیک از قدرتهای شرق و غرب و تلاش برای اعمال نوعی بیطرفی در روابط با بلوکهای قدرت، در دوران جنگ سرد بود. طبق توصیفی که جواهر لعل نهرو از سیاستهای جنبش عدم تعهد در سال 1947 بهعمل آورده است، سیاستهای کلی این جنبش عبارتند از:
1- پرهیز از سیاست قدرت؛
2- عدم الحاق به یک گروه علیه گروه دیگر؛
3- داشتن روابط دوستانه با هر دو بلوک درعین وابسته نبودن به هیچیک از آنها.
جنبش عدم تعهد با توجه به فلسفه وجودی و استراتژی درنظر گرفتهشده برای آن، نقش مهمی در جذب کشورهای عمدتاً آسیایی و آفریقایی که اکثر آنها هم دارای سوابق استعماری بودند ایفا نمود. درواقع، پیوستن به این جنبش حسی از استقلال و هویت سیاسی برای این دسته از کشورهای جهان بههمراه داشت و همین امر را شاید بتوان دلیلی بر تمایل بسیاری از کشورهای استعمارزده جهان سوم برای پیوستن به این جنبش درنظر گرفت.
دراینمیان، کشور ایران هم که تا پیش از سال 1357 در بلوک غرب قرار گرفته بود، با وقوع انقلاب اسلامی و بهدنبال آن خروج از پیمان سنتو به کشورهای عدم تعهد پیوست. اگرچه سیاست عدم تعهد در ایران را میتوان با تسامح امری مسبوق به
سابقه دانست و موازنه منفی مصدق در جریان ملی شدن نفت را هم نوعی سیاست عدم تعهد عنوان کرد، اما درواقع براندازی نظام سیاسی وابسته به بلوک غرب و عدم تمایل بسیاری از انقلابیون برای قرارگیری در بلوک شرق را میبایست علت اصلی پیوستن جمهوری اسلامی ایران به جنبش عدم تعهد بهحساب آورد؛ امری که ترجمان آن را بهخوبی میتوان در شعار نه شرقی نه غربی مشاهده نمود.
اما همانطور که نظام دوقطبی بهعنوان یک عامل ساختاری و کلان در سطح نظام بینالملل واجد نقش بسزایی در سیاست بینالملل بوده است، فروپاشی این نظام را هم میبایست منشأ تغییرات خاص در نظام بینالملل و سیاست واحدهای آن درنظر گرفت. درواقع با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان یافتن جنگ سرد، نظم دوقطبی حاکم بر سیاست بینالملل عملاً یکی از دو قطب خود را از دست داد و همین مسئله منجربه آن شد که نظریهپردازانی چون فوکویاما با ارائه نظریه پایان تاریخ، پایان جنگ سرد را بهعنوان پایان نظام دوقطبی و پیروزی لیبرال ـ دموکراسی بر ایدئولوژی کمونیستی شرق عنوان کنند.
گرچه عدهای خاتمه جنگ سرد را آغازی بر حاکم شدن نظام تکقطبی و نویدبخش نظم نوین جهانی ذکر کردند، اما بهنظر میرسد نظام بینالملل در شرایط پس از جنگ سرد بیش از آنکه یک نظام تکقطبی باشد واجد ویژگیهایی است که آن را بیشتر به یک نظام چندقطبی و یا یک نظام تکقطبی ـ چندقطبی شبیه میسازد، بهطوریکه که در این نظم جدید علاوهبر حضور قدرت اقتصادی ـ نظامی چون ایالات متحده آمریکا شاهد حضور قطبهای دیگری نیز چون اتحادیه اروپا و چین میباشیم. این مسئله بهویژه در زمینه اقتصادی و سیاسی بیشتر قابل نمایان شدن است؛ بهگونهایکه امروزه قدرت اقتصادی چین درحال تبدیل شدن به رقیب بلامنازعی در برابر ایالات متحده آمریکا میباشد. بهنظر میرسد که سیاست چندجانبهگرایی اتخاذشده ازسوی اوباما و کمرنگ شدن سیاستهای یکجانبهگرایانه دوران بوش پسر در مواجهه با مسائل مهم بینالمللی را هم بتوان دلیلی بر فرارفتن نظام بینالمللی از نظام تکقطبی به سمت یک نظام چندقطبی درنظر گرفت؛ روندی که حتی پس از انتخاب شدن ترامپ به ریاستجمهوری ایالات متحده آمریکا، ازطریق تلاش اتحادیه اروپا برای تقویت قدرت خود در برابر سیاستهای جنجالی ترامپ، احتمالاً بیشازپیش قابل مشاهده خواهد بود.
در رابطه با تأثیر این رخداد بر سیاست خارجی ایران نیز میتوان گفت که فروپاشی شوروی و جایگزین شدن فدراسیون روسیه بهجای آن، با تغییراتی در روابط خارجی جمهوری اسلامی ایران همراه گردید و بهدنبال تغییرات ایجادشده در نظام دوقطبی، جمهوری اسلامی ایران برقراری روابط با روسیه و همسایگان جدید شمالی خود را آغاز کرد؛ بهطوریکه درحالحاضر به زعم بسیاری از تحلیلگران رابطه ایران با کشور روسیه بهعنوان دولت جانشین اتحاد جماهیر شوروی درحال حرکت به سمت برقراری یک رابطه راهبردی میباشد، اما سؤال حائز اهمیت در این میان این است که آیا دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران توانسته است تطابق مؤثری با تغییرات بهوجودآمده در فضای پس از نظام دوقطبی از خود بروز دهد؟
بهنظر میرسد در شرایط جدید با توجه به قرار گرفتن نظام بینالملل در دوران گذار از نظام دوقطبی به نظام چندقطبی، ایجاد تطابق میان راهبردهای سیاست خارجی با مختصات جدید نظام بینالملل بهمنظور تأمین منافع ملی دولتها امری ضروری باشد. به بیان واضحتر، در شرایط چندقطبی شدن نظام بینالمللی دولتهایی میتوانند موفقیت بیشتری در سیاست خارجی داشته باشند که راهبردهای سیاست خارجی خود را براساس ویژگیها و مختصات جدید نظام بینالملل تدوین نمایند. بههمیندلیل، بهنظر میرسد دستگاه سیاست خارجی میبایست با تأسی به نظام چندقطبی ازطریق بازتعریف اصل عدم تعهد به سمت تقویت ابعاد ایجابی این اصل حرکت نماید. این رویکرد که نگارنده آن را عدم تعهد ایجابی مینامد واجد ویژگیهایی است که مهمترین این ویژگیها را میتوان موارد زیر درنظر گرفت:
1- توجه بیشتر بر استفاده از ظرفیتهای نظام بینالملل همچون رژیمها و سازمانهای بینالمللی؛
2- تأکید بر دیپلماسی و مذاکره در برخورد با واحدهای نظام بینالملل؛
3- تنوعبخشی در سیاست خارجی و افزایش شرکای سیاسی و اقتصادی؛
4- جایگزینسازی رویکرد برد ـ برد در سطح منطقهای و بینالمللی بهجای نگاه مبتنیبر برد ـ باخت در روابط بینالمللی؛
5- متعادلسازی رویکرد سیاست خارجی نسبت به شرق و غرب (با درنظر داشتن این نکته که غرب لزوماً بهمعنای ایالات متحده آمریکا نمیباشد).
آنچه لازم به توضیح است اینکه تأکید بر رویکرد متعادل نسبت به شرق و غرب بههیچ عنوان نباید بهمعنای عبور از اصل عدم تعهد تفسیر شود درواقع راهنمای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران همچنان اصل عدم تعهدی است که در قانون اساسی ذکر شده، اما در نحوه اجرا و برخورد با آن میتوان رویکرد ایجابی را جایگزین رویکرد سلبی نمود. بهعبارتبهتر، در شرایط پایان یافتن نظام دوقطبی دوران جنگ سرد و شکلگیری یک نظام چندقطبی که در آن از یک طرف شاهد ظهور قدرتهایی چون چین میباشیم و ازطرفدیگر هم با وجود قدرتی چون اتحادیه اروپا، غرب دیگر صرفاً بهمعنای ایالات متحده آمریکا نخواهد بود، اتخاذ چنین رویکردی در بستر و متن عدم تعهد در تأمین منافع ملی ایران میتواند موفقیت بیشتری را نصیب سیاست خارجی ایران نماید. در رویکرد ایجابی گفتهشده علاوهبر رعایت اصل عدم تعهد، پیگیری منافع ملی با وارد شدن به عرصه بازی ازطریق گفتگو و مذاکره و همچنین بهره بردن از ظرفیتهای نظام بینالمللی همچون سازمانها و رژیمهای بینالمللی بایستی مدنظر قرار داده شود؛ امری که بهخوبی در برجام نمایان گردید و جمهوری اسلامی ایران نشان داد که از چنین ظرفیتی جهت تأمین منافع ملی خود برخوردار میباشد. سیاست عدم تعهد ایجابی میتواند عرصه بازی میان ایران و جامعه جهانی را از حالت تخاصم و رویکرد برد ـ باخت به وضعیت رقابت و تعامل تبدیل نماید و درنهایت انحصاری بودن رابطه با شرق را که در درازمدت میتواند تهدیداتی متوجه منافع ملی ایران نماید، به بازی چندجانبه و رقابتی متشکل از همه بازیگران تأثیرگذار در سیاست جهانی بدل نماید؛ سیاستی که در آن نه بهخاطر شرق، غرب در معادلات نادیده گرفته شود و نه بهخاطر غرب، شرق از معادلات خارج شود.
ازجمله عوامل ساختاری تأثیرگذار در سطح نظام بینالملل در قرن بیستم را میتوان نظام دوقطبی حاکم بر روابط بینالملل در سالهای پس از جنگ جهانی دوم و رقابتهای ایدئولوژیک و ژئوپلیتیک میان دو ابرقدرت آن زمان یعنی اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا درنظر گرفت. در دوران پس از جنگ جهانی دوم، رقابت اقتصادی و ایدئولوژیک میان دو قدرت مذکور در فضای جنگ سرد، صحنه نظام بینالملل را به دو بلوک شرق تحت سیطره ایدئولوژی مارکسیستی به رهبری اتحاد جماهیر شوروی و بلوک غرب به مرکزیت ایالات متحده آمریکا حول محور لیبرالیسم و سرمایهداری بازار تقسیم کرده بود؛ تقسیم قدرتی که جهتگیری سیاست خارجی دولتها و روابط میان واحدها در نظام بینالملل را بهشدت از خود متأثر ساخته بود و نقش اساسی در چگونگی و چرایی رفتار واحدهای نظام بینالملل داشت.
در کنار این تقسیمبندی که جامعه جهانی را عملاً به دو اردوگاه غرب و شرق تقسیم کرده بود، گروهی از کشورهای جهان سوم که خود را متعلق به هیچیک از دو بلوک قدرت نمیدانستند تصمیم به تشکیل اتحادی در برابر نظام دوقطبی آن زمان گرفتند و با ابتکار سیاستمدارانی چون احمد سوکارنو، جواهر لعل نهرو، تیتو و جمال عبدالناصر، جنبشی را تحت عنوان عدم تعهد بنا نهادند که استراتژی آن همانطور که از نام این جنبش پیداست نداشتن تعهد به هیچیک از قدرتهای شرق و غرب و تلاش برای اعمال نوعی بیطرفی در روابط با بلوکهای قدرت، در دوران جنگ سرد بود. طبق توصیفی که جواهر لعل نهرو از سیاستهای جنبش عدم تعهد در سال 1947 بهعمل آورده است، سیاستهای کلی این جنبش عبارتند از:
1- پرهیز از سیاست قدرت؛
2- عدم الحاق به یک گروه علیه گروه دیگر؛
3- داشتن روابط دوستانه با هر دو بلوک درعین وابسته نبودن به هیچیک از آنها.
جنبش عدم تعهد با توجه به فلسفه وجودی و استراتژی درنظر گرفتهشده برای آن، نقش مهمی در جذب کشورهای عمدتاً آسیایی و آفریقایی که اکثر آنها هم دارای سوابق استعماری بودند ایفا نمود. درواقع، پیوستن به این جنبش حسی از استقلال و هویت سیاسی برای این دسته از کشورهای جهان بههمراه داشت و همین امر را شاید بتوان دلیلی بر تمایل بسیاری از کشورهای استعمارزده جهان سوم برای پیوستن به این جنبش درنظر گرفت.
دراینمیان، کشور ایران هم که تا پیش از سال 1357 در بلوک غرب قرار گرفته بود، با وقوع انقلاب اسلامی و بهدنبال آن خروج از پیمان سنتو به کشورهای عدم تعهد پیوست. اگرچه سیاست عدم تعهد در ایران را میتوان با تسامح امری مسبوق به
سابقه دانست و موازنه منفی مصدق در جریان ملی شدن نفت را هم نوعی سیاست عدم تعهد عنوان کرد، اما درواقع براندازی نظام سیاسی وابسته به بلوک غرب و عدم تمایل بسیاری از انقلابیون برای قرارگیری در بلوک شرق را میبایست علت اصلی پیوستن جمهوری اسلامی ایران به جنبش عدم تعهد بهحساب آورد؛ امری که ترجمان آن را بهخوبی میتوان در شعار نه شرقی نه غربی مشاهده نمود.
اما همانطور که نظام دوقطبی بهعنوان یک عامل ساختاری و کلان در سطح نظام بینالملل واجد نقش بسزایی در سیاست بینالملل بوده است، فروپاشی این نظام را هم میبایست منشأ تغییرات خاص در نظام بینالملل و سیاست واحدهای آن درنظر گرفت. درواقع با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان یافتن جنگ سرد، نظم دوقطبی حاکم بر سیاست بینالملل عملاً یکی از دو قطب خود را از دست داد و همین مسئله منجربه آن شد که نظریهپردازانی چون فوکویاما با ارائه نظریه پایان تاریخ، پایان جنگ سرد را بهعنوان پایان نظام دوقطبی و پیروزی لیبرال ـ دموکراسی بر ایدئولوژی کمونیستی شرق عنوان کنند.
گرچه عدهای خاتمه جنگ سرد را آغازی بر حاکم شدن نظام تکقطبی و نویدبخش نظم نوین جهانی ذکر کردند، اما بهنظر میرسد نظام بینالملل در شرایط پس از جنگ سرد بیش از آنکه یک نظام تکقطبی باشد واجد ویژگیهایی است که آن را بیشتر به یک نظام چندقطبی و یا یک نظام تکقطبی ـ چندقطبی شبیه میسازد، بهطوریکه که در این نظم جدید علاوهبر حضور قدرت اقتصادی ـ نظامی چون ایالات متحده آمریکا شاهد حضور قطبهای دیگری نیز چون اتحادیه اروپا و چین میباشیم. این مسئله بهویژه در زمینه اقتصادی و سیاسی بیشتر قابل نمایان شدن است؛ بهگونهایکه امروزه قدرت اقتصادی چین درحال تبدیل شدن به رقیب بلامنازعی در برابر ایالات متحده آمریکا میباشد. بهنظر میرسد که سیاست چندجانبهگرایی اتخاذشده ازسوی اوباما و کمرنگ شدن سیاستهای یکجانبهگرایانه دوران بوش پسر در مواجهه با مسائل مهم بینالمللی را هم بتوان دلیلی بر فرارفتن نظام بینالمللی از نظام تکقطبی به سمت یک نظام چندقطبی درنظر گرفت؛ روندی که حتی پس از انتخاب شدن ترامپ به ریاستجمهوری ایالات متحده آمریکا، ازطریق تلاش اتحادیه اروپا برای تقویت قدرت خود در برابر سیاستهای جنجالی ترامپ، احتمالاً بیشازپیش قابل مشاهده خواهد بود.
در رابطه با تأثیر این رخداد بر سیاست خارجی ایران نیز میتوان گفت که فروپاشی شوروی و جایگزین شدن فدراسیون روسیه بهجای آن، با تغییراتی در روابط خارجی جمهوری اسلامی ایران همراه گردید و بهدنبال تغییرات ایجادشده در نظام دوقطبی، جمهوری اسلامی ایران برقراری روابط با روسیه و همسایگان جدید شمالی خود را آغاز کرد؛ بهطوریکه درحالحاضر به زعم بسیاری از تحلیلگران رابطه ایران با کشور روسیه بهعنوان دولت جانشین اتحاد جماهیر شوروی درحال حرکت به سمت برقراری یک رابطه راهبردی میباشد، اما سؤال حائز اهمیت در این میان این است که آیا دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران توانسته است تطابق مؤثری با تغییرات بهوجودآمده در فضای پس از نظام دوقطبی از خود بروز دهد؟
بهنظر میرسد در شرایط جدید با توجه به قرار گرفتن نظام بینالملل در دوران گذار از نظام دوقطبی به نظام چندقطبی، ایجاد تطابق میان راهبردهای سیاست خارجی با مختصات جدید نظام بینالملل بهمنظور تأمین منافع ملی دولتها امری ضروری باشد. به بیان واضحتر، در شرایط چندقطبی شدن نظام بینالمللی دولتهایی میتوانند موفقیت بیشتری در سیاست خارجی داشته باشند که راهبردهای سیاست خارجی خود را براساس ویژگیها و مختصات جدید نظام بینالملل تدوین نمایند. بههمیندلیل، بهنظر میرسد دستگاه سیاست خارجی میبایست با تأسی به نظام چندقطبی ازطریق بازتعریف اصل عدم تعهد به سمت تقویت ابعاد ایجابی این اصل حرکت نماید. این رویکرد که نگارنده آن را عدم تعهد ایجابی مینامد واجد ویژگیهایی است که مهمترین این ویژگیها را میتوان موارد زیر درنظر گرفت:
1- توجه بیشتر بر استفاده از ظرفیتهای نظام بینالملل همچون رژیمها و سازمانهای بینالمللی؛
2- تأکید بر دیپلماسی و مذاکره در برخورد با واحدهای نظام بینالملل؛
3- تنوعبخشی در سیاست خارجی و افزایش شرکای سیاسی و اقتصادی؛
4- جایگزینسازی رویکرد برد ـ برد در سطح منطقهای و بینالمللی بهجای نگاه مبتنیبر برد ـ باخت در روابط بینالمللی؛
5- متعادلسازی رویکرد سیاست خارجی نسبت به شرق و غرب (با درنظر داشتن این نکته که غرب لزوماً بهمعنای ایالات متحده آمریکا نمیباشد).
آنچه لازم به توضیح است اینکه تأکید بر رویکرد متعادل نسبت به شرق و غرب بههیچ عنوان نباید بهمعنای عبور از اصل عدم تعهد تفسیر شود درواقع راهنمای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران همچنان اصل عدم تعهدی است که در قانون اساسی ذکر شده، اما در نحوه اجرا و برخورد با آن میتوان رویکرد ایجابی را جایگزین رویکرد سلبی نمود. بهعبارتبهتر، در شرایط پایان یافتن نظام دوقطبی دوران جنگ سرد و شکلگیری یک نظام چندقطبی که در آن از یک طرف شاهد ظهور قدرتهایی چون چین میباشیم و ازطرفدیگر هم با وجود قدرتی چون اتحادیه اروپا، غرب دیگر صرفاً بهمعنای ایالات متحده آمریکا نخواهد بود، اتخاذ چنین رویکردی در بستر و متن عدم تعهد در تأمین منافع ملی ایران میتواند موفقیت بیشتری را نصیب سیاست خارجی ایران نماید. در رویکرد ایجابی گفتهشده علاوهبر رعایت اصل عدم تعهد، پیگیری منافع ملی با وارد شدن به عرصه بازی ازطریق گفتگو و مذاکره و همچنین بهره بردن از ظرفیتهای نظام بینالمللی همچون سازمانها و رژیمهای بینالمللی بایستی مدنظر قرار داده شود؛ امری که بهخوبی در برجام نمایان گردید و جمهوری اسلامی ایران نشان داد که از چنین ظرفیتی جهت تأمین منافع ملی خود برخوردار میباشد. سیاست عدم تعهد ایجابی میتواند عرصه بازی میان ایران و جامعه جهانی را از حالت تخاصم و رویکرد برد ـ باخت به وضعیت رقابت و تعامل تبدیل نماید و درنهایت انحصاری بودن رابطه با شرق را که در درازمدت میتواند تهدیداتی متوجه منافع ملی ایران نماید، به بازی چندجانبه و رقابتی متشکل از همه بازیگران تأثیرگذار در سیاست جهانی بدل نماید؛ سیاستی که در آن نه بهخاطر شرق، غرب در معادلات نادیده گرفته شود و نه بهخاطر غرب، شرق از معادلات خارج شود.
نظر شما