پیام‌ها و پیامدهای حملات تروریستی نروژ


 
بیست‌ودوم ژوئیه 2011، همة خبرگزاری‌ها شوکه شدند! آنچه اطلاع داده شد این بود که 11سپتامبر بار دیگر تکرار شده است. اما این‌بار نه در آمریکا، نه در یکی از کشورهای اصلی حامی آمریکا در جنگ علیه تروریسم و علیه مسلمانان، و نه در یکی از کشورهای آشوب‌زده و جرم‌خیز، بلکه این‌بار تروریسم زنگ کشور آرام نروژ را به صدا درآورد. 93 کشته (عموماً از میان جوانان و نوجوانان) و تعداد بیشتری مجروح، آماری است که از بالا بودن انگیزه «آندرس برینگ برویک» برای انجام این عمل خبر می‌دهد.

هرچند در وهله اول رسانه‌های جمعی اروپایی و آمریکایی با ذهنیت قبلی، منتظر بودند تا از گرایشات اسلامی یا ضدغربی مجرم از پلیس چیزی بشنوند، و به همین سبب متن خبر اعلام‌شده در روز اول در این رسانه‌ها، یادآور تروریسم و بنیادگرایی اسلامی بود؛ اما اخبار روزهای بعد واقعیت کاملاً متفاوتی را منعکس می‌کرد. برویک نه‌تنها یک مسلمان یا اسلاموفیل نبود، بلکه دقیقاً جنایت خود را علیه این مسئله طراحی کرده بود. بنا بر آنچه از یادداشت‌های او در اینترنت و نیز جزوه‌ای 1500صفحه‌ای که گفته می‌شود متعلق به اوست برمی‌آید، وی راست‌گرایی مسیحی افراطی است و بنا بر عقیده خویش و در جهت نجات اروپای مسیحی از مسلمانان دست به این کار زده است.

اگر وی رویکردی ضداسلامی داشته، چرا تقریباً نه‌تنها در میان قربانیان او هیچ مسلمانی دیده نمی‌شود، بلکه اغلب آنها مسیحی بوده‌اند؟ بنا بر اعترافات این شخص، غرب و به‌ویژه اروپا، در سال‌های اخیر در سیاست‌های جمعیتی و فرهنگی خود بسیار متساهل بوده و با تبلیغ کثرت‌گرایی فرهنگی و دینی، و پذیرش جمعیت پُر زاد و ولد مسلمانان در دامان خود، عملاً مسلمین را همچون خوره‌ای در جان مسیحیان اروپایی و اروپای مسیحی انداخته است. به‌طور حتم، وی تحت تأثیر آمارها و پروپاگاندای افراد و رسانه‌های نژادپرست و ضداسلامی مانند تئو ون گوگ و گرت ویلدرس، و بنا بر نقل نیویورک تایمز، برخی وبلاگ‌نویسان آمریکایی ضداسلام‌گرا، قرار داشته است که در نمایش‌ها، نوشته‌ها و سخنرانی‌های تندروانه خود اعلام کرده‌اند تا سال 2050 در اروپا دیگر مسلمانان در اقلیت نخواهند بود و جمعیت‌شان نسبت به مسیحیان افزون خواهد شد. بنابراین، کشتار او برای دولت کارگر نروژ و دیگر دولت‌های مسیحی اروپایی، پیامی روشن دارد بدین شرح که یا دست از سیاست‌های باز فرهنگی بردارید و از میراث مسیحی حفاظت کنید و یا بدین شکل منتظر اقدامات خونین دیگر باشید! شاید هم می‌خواسته بگوید که در صورت عدم تغییر در رویکرد و رفتار، زمانی خواهد رسید که مسلمانانی را که پذیرفته‌اید، بلای مشابهی بر سرتان خواهند آورد.
به‌نظر می‌رسد، تروریست می‌خواسته با این کار وحشتی غریب و دائمی در دل مسیحیان و دولت بیندازد که خطر در کمین است؛ البته نه از جانب او، بلکه مسلمانان مهاجر یا تبعه! همچنین با این کار خود، اعتراض خود را به سیاست‌های دولت نیز بیان داشته است.

به گفته مجله وال استریت ژورنال، برویک زمانی عضو حزب توده‌گرا و دست راستی «پیشرفت» بوده است. این حزب اگرچه به‌لحاظ سازمانی، بعد از حزب کارگر، بزرگ‌ترین حزب نروژ است، باورهای ضدمهاجرت‌پذیری و ضداسلامی دارد. وکیل برویک نیز از انگیزه او برای جلوگیری از چندفرهنگ‌گرایی سخن گفت. این تروریست در جزوه ادعایی خود، از جنایت جنگی صرب‌ها علیه مسلمانان حمایت کرده، نسبت به ولادیمیر پوتین ابراز علاقه کرده، و از نئونازیسم، اگرچه افکار مشابهی با آنها دارد، انتقاد کرده؛ زیرا از شخصیتی به نام هیتلر حمایت می‌کنند که با قتل‌عام یهودیان زمینه را برای احیای اسلام‌گرایی فراهم آورد.

پیام ضمنی مهمی در این قتل‌عام وحشیانه وجود دارد که از سوی برخی از افراد و روزنامه‌نگاران به آن اشاره شده است و آن اینکه چقدر خوب شد این آقای تروریست، دوست صمیمی مسلمانی نداشته است! وگرنه همین مسئلة احتمالاً حاشیه‌ای، آنقدر در ذهنیت سیاسیّون و مردمان غرب قابلیت داشت که به حس بزرگی از ترس و توطئه که می‌تواند تمام پایه‌های مستحکم تمدن غرب را به لرزه درآورد! بدل گردد.
 
برویک صریحاً اعلام کرد که هیچ دوست مسلمانی ندارد و همه رسانه‌های خبری اصلی دنیا نیز صریحاً اعلام کردند که او «افراط‌گرا» و «تندرو»یی است که قبل از عمل خود مقداری مواد مخدر مصرف کرده و احتمالاً حالت جنون داشته است. البته هیچ‌کدام نگفتند که او «تروریست» است! به قول یکی از مصاحبه‌شوندگان زن در واشنگتن پست: «اگر او یک مسلمان بود همه می‌گفتند خوب! او مسلمان است و اقدامش تروریستی است؛ اما حال که یک پروتستان سفیدپوست دست به چنین اقدامی زده است، اقدام او افراطی خوانده می‌شود و همین!».
 
غرب همواره نسبت به یک «دیگری» به نام شرق/اسلام حساسیت داشته و این حساسیت از جنگ‌های صلیبی به این سو، رنگ سیاسی و هویتی به خود گرفته است. برتری ابزاری و تمدنی غرب پس از انقلاب صنعتی و رشد شگفت‌انگیز علمی، زمینه‌های غرور و تعصب، و در نهایت استعمار را در غرب شکل داد؛ استعماری که می‌توانست با دست‌اندازی در شرق و غیرغرب، هم آن را عقب نگه دارد و هم بر آن مستولی شود. بدین ترتیب، از شکست‌های دردناک جنگ‌های صلیبی عقده‌گشایی کند؛ مسئله‌ای که وقتی به دفعات بر زبان سیاستمداران و نظامیان غربی در جنگ علیه ساکنان خاورمیانه به‌کار می‌رود، نشان از یک حقد تاریخی بزرگ دارد.
 
سیاست اسلام‌هراسی بعد از فروپاشی شوروی به‌عنوان مهم‌ترین «دگر» دشمن و خطرناک برای فرهنگ، تمدن و امنیت غرب تعریف شد. در اصل بعد از حوادث 11سپتامبر، اسلام‌هراسی وارد فاز نظامی و امنیتی نوینی گردید. در طی این سال‌ها سعی شد تا از مسلمانان چهره‌ای عقب‌مانده و عقده‌ای نسبت به پیشرفت و رفاه غرب ترسیم شود، و با طراحی کلیشه‌ها و نمادها در رسانه‌های تصویری به‌ویژه ساخت فیلم، وجود چنین دشمن خطرناک درجه یکی را در ذهن مخاطب غربی «طبیعی» جلوه دهند.
 
ازجمله موارد طبیعی‌سازی و کلیشه‌سازی، اطلاق بنا بر قرینه واژه تروریست و گروه‌های تروریستی برای مسلمانان و جنبش‌های مقاومت اسلامی منطقه است. در همین مورد خاص، این رسانه‌ها از آن جهت از اطلاق تروریست برای برویک اعراض کردند تا ذهنیت آماده‌شده غربی از انحصار آن واژه برای غیرمسلمانان، دچار سردرگمی نشود یا آنکه تروریسم را عمل زشتی بپندارند که تنها از سوی شرقی‌ها و به‌طور خاص، از سوی مسلمانان سرمی‌زند. این یک قاعده پذیرفته‌شده روان‌شناختی است که تشبیه و تلازم مداوم یک چیز به/با چیز دیگر سبب می‌شود تا دیدن هر کدام به‌تنهایی یادآور آن دیگری باشد. «افراط‌گرا» کسی است که در مسیری صحیح، بیش از اندازه جلو می‌رود، اما «تروریست» شخصیتی کاملاً منفی است که کلاً غلط است.
 
اقدام آندره برویک را نمی‌توان در نظریه‌های کنش‌گرا تبیین کرد، بلکه باید آن را با کمک روش‌های ساختارگرا و سازه‌انگار تحلیل کرد. این تروریست به‌مثابه کنشگری در درون یک سازه فرهنگی زیست می‌کند که در آن امنیت و منافع ملی به‌کرّات از سوی رسانه‌ها با دشمنی به نام اسلام هم‌نشین بوده است. این بدان سبب است که رسانه‌های بزرگ در خدمت کارگزاران سیاسی و نظامی غرب همواره در تلاشند تا اقدامات نظامی‌گرایانه و محدودیت‌های امنیتی اعمالی بر حقوق شهروندی شهروندان خود را با بزرگ‌نمایی از یک دشمن خیالی توجیه کنند.
 
بازتولید فرهنگی اینگونه اقدامات، اکنون اقدامات به اصطلاح افراطی از سوی مسیحیانی است که خواستار اقدامات سخت‌گیرانه‌تر علیه مسلمانانند. البته آنچه برای مقامات غربی بیشتر تهدید محسوب می‌شود، علاوه بر خدشه‌دار شدن امنیت شهروندی، تقویت این اندیشه است که گروه‌های افراطی دیگر، با خواسته‌های سیاسی و اقتصادی دیگر، بیاموزند که از طریق اعمال رعب‌آفرین صدای خود را به گوش مسئولان برسانند.

حال باید مسئولان غربی تلاش کنند برای مهار اقدامات مشابه، به دو کار دست یازند: نخست، آموزش اینکه اغلب مسلمانان نه‌تنها تروریست نیستند، بلکه از قانون‌مدارترین شهروندان در جوامع غربی محسوب می‌شوند. دوم آنکه، از اصرار بر به‌کارگیری واژه تروریست به شکل انحصاری برای مسلمانان بپرهیزند. با این حال، به‌طور قطع شاهد اقدامات محدودکننده امنیتی دولت‌های غربی علیه شهروندان خود، و به‌طور خاص بر روی مسلمانان و حتی دیگر گروه‌های ایدئولوژیک و مذهبی خواهیم بود.