قدرت‌ نمایی منطقه‌ای چین و آثار ساختاری آن


قدرت‌ نمایی منطقه‌ای چین و آثار ساختاری آن
 

 
یکشنبه 8 دی 1392
 
 

در اوایل سال 1896، کتاب پرفروشی به‌نام «ساخت آلمان» به قلم ارنست ادوین ویلیامز در بریتانیا منتشر شد. در این کتاب آمده است: «یک کشور غول‌آسای تجاری در‌حال خیزش برای تهدید سعادت و رفاه ما و برای داشتن سهم بیشتر از تجارت جهانی در‌حال رقابت با ماست.»
قبل از جنگ جهانی اول، انگلیس بزرگترین قدرت دریایی و آلمان بزرگترین قدرت زمینی دنیا را در اختیار داشتند. این دو بزرگترین شریک اقتصادی یکدیگر نیز محسوب می‌شدند. با‌این‌وجود، آلمان برای کسب مزیت بیشتر از تجارت جهانی و کسب مستعمرات بیشتر با بریتانیا رقابت می‌نمود. همین امر هم باعث نگرانی بریتانیا بود.
اما زمانیکه قیصر ویلهم و فرمانده نیروی دریایی او یعنی آلفرد ون تیرپیز، شروع به تجهیز نیروی دریایی خود در‌عمق آب‌ها نموده و برتری نیروی دریایی بریتانیا را به چالش کشیدند، نگرانی‌های بریتانیا تبدیل به اضطراب و دلهره‌ای ترس‌آور شد. آخر این داستان، وقوع جنگ جهانی اول بود.
یادآوری این رویداد، بلافاصله تصویر مشابهی از دوران معاصر را به ذهن متبادر می‌کند. رابطه چین و آمریکا. به‌طرز خیلی مشابهی است، آمریکا قدرتمندترین کشور نظامی در عصر کنونی است اما پیشرفت‌های چین در‌این‌زمینه چه در عرصه دریایی و چه در بخش نیروی هوایی، نگرانی مشابهی را در دل سیاست‌گذاران و تصمیم‌سازان آمریکایی به‌وجود آورده است.
نشریه فارن افرز نیز همچون کتاب «ساخت آلمان»، در اواخر سال 2011 میلادی خبر مشابهی را منتشر نمود. بر‌اساس نظرسنجی صورت گرفته توسط این نشریه، بزرگترین نگرانی و دغدغه سیاست خارجی آمریکا در دهه آتی، خیزش چین به‌عنوان قدرت اقتصادی، نظامی و رقیب سرسخت آمریکا است. آمریکا و چین نیز به‌طرز مشابهی از بزرگترین شرکای اقتصادی یکدیگر به‌شمار می‌آیند. البته یک اتفاق مشابه دیگر نیز در‌حال رخ دادن است: همانطور که از سال‌ها پیش نیز انتظار آن می‌رفت، چین (همچون آلمان) در‌حال ترجمه قدرت اقتصادی خویش به قدرت نظامی است. همین امر هم نگرانی آمریکا را به دلهره‌ای ترس‌آور مبدل ساخته است.
اقدام اخیر چین در ‌زمینه اعلام یکجانبه «منطقه شناسایی دفاع هوایی» آشکارا چنین می‌نماید که چین در‌حال به چالش طلبیدن نظامی کشورهای منطقه و از جمله آمریکاست. منطقه اعلام شده، جزایر مورد ادعای ژاپن را هم در بر‌می‌گیرد. چین اعلام کرده است که همه هواپیماها پیش از عبور از آن منطقه، باید هویت خود را اعلام کنند. این خواست پکن با مخالفت آمریکا و کشورهای همسایه مواجه شده است. هرچند آمریکا جنگنده‌های خود را بر‌فراز این منطقه به پرواز درآورد و به خواست مقامات چین برای معرفی خود پاسخ نداد، اما واشنگتن به خطوط هوایی تجاری آمریکا توصیه کرده است که برای امنیت جانی مسافران خود، با درخواست چین موافقت کنند. برخی این توصیه را امتیاز دادن به چین و به رسمیت شناختن حق حاکمیت آن کشور بر منطقه تلقی می‌کنند.
آمریکا از چند سال پیش نگران قدرت‌یابی منطقه‌ای چین بود و به همین دلیل هم تمرکز خود در خارج از نیمکره غربی را از خاورمیانه به آسیای جنوب شرقی تغییر مسیر داده و در این راه، هدف خود را مهار و تحدید قدرت چین دانسته است. این موضوع برای چین به‌عنوان یک قدرت در‌حال خیزش در سطح جهانی قابل قبول نیست.
از‌این‌رو پکن سعی دارد طی اقداماتی آرام و پیوسته ولی موثر دست به تغییر وضع موجود در منطقه بزند. به تعبیر استفن والت، استاد روابط بین‌الملل دانشگاه هارواد، یک قدرت بزرگ نمی‌تواند این موضوع را تحمل کند که قدرت دیگری در همسایگی وی با کشورهای دیگر اتحاد استراتژیک داشته باشد، مگر اینکه خود وی نیز بتواند در همسایگی قدرت رقیب دست به ائتلاف و اتحادهای مشابه بزند.
در‌واقع، اقدامات متعدد چین همچون اعلام حاکمیت بر آب‌های مورد مناقشه، تمرکز بر جزایر مورد مناقشه و اعلام یکجانبه منطقه شناسایی دفاع هوایی که با مناطق شناسایی کره‌جنوبی و ژاپن هم تداخل پیدا کرده و مناطق مورد مناقشه را نیز دربرمی‌گیرد نمونه‌هایی از اقدامات پیوسته چین برای به چالش کشیدن نظم و وضع موجود در منطقه است.
به‌نظر می‌رسد که چین در‌پی آن است که برای رسیدن به قدرت برتر جهانی، ابتدا باید در منطقه خود به‌عنوان قدرت برتر مورد شناسایی قرار گیرد. وقتی بتواند در منطقه‌ای چون آسیای جنوب شرقی به جایگاه هژمونی برسد آنگاه می‌تواند در سطح جهانی، نقش کلیدی‌تری بازی کند و قدرت آن در سطح جهانی هم مورد شناسایی قرار گیرد.
ظاهراً چین درسی را که از آمریکا آموخته، در‌حال پس دادن است. آمریکا برای بیرون راندن بریتانیا از اقیانوس آرام و آمریکای لاتین دست به اقدام نظامی نزد. بلکه به فشار آرام و مداوم خود ادامه داد تا اینکه بریتانیا به این درک رسید که هزینه ماندن در این مناطق بیشتر از منافع آن است و به همین دلیل قدرت آمریکا را به رسمیت شناخت. چین نیز این استراتژی را دنبال می‌کند و نیک می‌داند که کشوری که سودای هژمونی منطقه‌ای را در سر می‌پروراند باید از جنگ دوری نماید چرا که تجربه آلمان (2 بار)، ژاپن و فرانسه ناپلئونی درسی گرانبها به آن آموخته است که جنگ در این زمان برابر است با فاجعه و نابودی.
درمجموع، باید گفت که چین برآن است که به‌‌عنوان قدرت هژمون منطقه‌ای مورد احترام و شناسایی قرار گیرد. این مقدمه‌ای برای رهبری در سطح جهانی است، راهی که دیگر ابرقدرت‌ها نیز آن را پیمود‌ه‌اند. آمریکا نیز به‌عنوان قدرت برتر جهانی در آینده مجبور خواهد شد به این خواسته احترام بگذارد. همین امر هم احتمال تغییر در ساختار قدرت جهانی را بیش از پیش محتمل‌تر می‌نماید. به‌نظر می‌رسد در آینده نه چندان دور می‌توان دوران پساآمریکایی را به نظاره نشست که نظم جهانی در آن به‌صورت چندقطبی بوده و چین نیز در کنار آمریکا به قدرت‌نمایی خواهد پرداخت.