آیا رئیس جمهور غنی فصل ناتمام را تمام خواهد کرد؟!
به مناسبت صد و یکمین سالگرد استرداد استقلال افغانستان
افغانستان از سرآغاز قرن بیستم، با روی کار آمدن امیر حبیبالله خان (۱۹۰۰_ ۱۹۱۹م) و سرانجام امانالله شاه (۱۹۱۹_ ۱۹۲۹م) در تلاش و تکاپو بود هر چه زودتر دموکراسی و توسعه، برابریهای قانونی و حاکمیت قانون در جامعه و کشور، جامه عمل بپوشد.
هموار نبودن شرایط و همراه نبودن بسیاری از گروههای جامعه برای انجام "اصلاحات" سبب شد تا جامعه از پذیرفتن آن امتناع ورزد و بر سنتهای دیرینه و جنبههای به روز نشده خویش پافشاری کند.
چنانچه شاه نواندیش و نوگرای افغانستان در فرایند و چگونگی اقدامات اصلاحی درنگ و تامل بیشتری مینمود و پیش از انجام اصلاحات، بسترهای آن را در جامعه مهیا میساخت، دیگر امروز به جای "اتمام فصل ناتمام" مشغول "اکمال" آن بودیم و ثمرات آن را میچیدیم.
اندیشههای ترقیخواهانه و ملیگرایانه اماناللهشاه و مساعدت تمام اقوام در مبارزه با انگلیسیها برای استقلال کشور، برای نخستین بار تصویر و تصور یک هویت واحد ملی را ممکن ساخت.
در آن زمان که شعار "آفتاب در امپراتوری بریتانیا هرگز غروب نمیکند" همه جا شایع بود استقلال افغانستان همچون خورشیدی تابید و روشنایی آن آسمان تیره و تار استعمار را درنوردید.
دو سیاست کلان اماناللهشاه را چنین میتوان برشمرد؛ انجام اقدامات اصلاحی در افغانستان که متاثر از اندیشههای روشنفکرانی چون محمود طرزی و حاصل سفرهای شاه به کشورهای اروپایی بود و دیگری ایجاد دولتملت واحد در مقابل و همانند آنچه که در ایران و ترکیه ایجاد شده بود. فضای بسته کاملا سنتی آن روز افغانستان تاب تحمل هیچکدام از آن دو سیاست را نیاورد و حاصل آن شد که افغانستان نتواند آنطور که میبایست مسیر توسعه و پیشرفت و دولتملت سازی را طی کند، به طوری که میتوان گفت تمام بحرانها و چالشهای امروز افغانستان نیز حاصل شکست همان دو سیاست است.
پدیدهای به نام طالبان در افغانستان را نیز در راستای همان دو سیاست ناکام میتوان تحلیل کرد؛ که از یک سوی ریشه در نزاع سنت و تجدد دارد و از سوی دیگر در بحث ناسیونالیسم و پشتونیسم.
دولت فعلی افغانستان نیز ادعای به سرانجام رساندن همان سیاستها را دارد، و سوال کلیدی که افغانستان در پیش روی خود دارد این است که آیا ریس جمهور غنی فصل ناتمام را تمام خواهد کرد؟!
اما درباره توسعه و دموکراتیک شدن کشور کج فهمیهایی نیز وجود دارد که باید اصلاح شود. امروز کسانی هستند که میپندارند زندگی سیاسی دموکراتیک و توسعهمند، تنها در انتخاب رهبران سیاسی کشور از راه انتخابات آزاد محقق میشود. در حالیکه دموکراسی زمانی واقعیت مییابد که حاکمیت قانون و برابری حقوق شهروندان در پناه "قانون" واقعیت یابد و مردم خود، راه زندگی سیاسی را تعیین کنند. حاکمیت قانون واقعیت پیدا نخواهد کرد، مگر آنکه حرمت نهادن به آن به بخش جداناشدنی فرهنگ جامعه درآید و شهروندان به پاسداران قانون تبدیل شده باشند.
دموکراسی و توسعه تحمیل شدنی و تزریق شدنی نیست که بتوان اینگونه آن را در کشور عملی ساخت. دموکراسی و توسعه، پیش از همه از خود "فرد" شروع میشود؛ یعنی فرد اصلاحات را باید از خویشتن خویش آغاز کند.
تنها نگاهی به وضعیت "آلودگی هوا" و "ترافیک" شهر کابل به خوبی نشان میدهد که فرهنگ دموکراسی و توسعه در کشور چگونه است. حتی میان آنان که خواهان توسعه و دموکراسی و حاکمیت قانون هستند، فراوان پیدا میشود که قانون و مقررات این حوزه را رعایت نمیکنند. در مقابل همگان از این بیقانونیها مینالند.
تقریبا بسیاری از شهروندان، حتی قانونگذاران و حافظان و مجریان قانون، بیآنکه قانون را رعایت کنند، موجودی فرضی در مقام "شخص سوم" را ، مسئول و گناهکار میدانند.
باید خاطرنشان ساخت که در این نوشتار، انتقاد از فرد، گروه یا حزب خاصی هدف و مقصود نیست، چرا که مسئول قلمداد کردن دیگران و یا محکوم کردن یک فرد، یک گروه یا یک حزب آسان است ولی مشکلی را حل نمیکند و تنها شانه از "مسئولیت" خویش خالی کردن است.
نکته مهم دیگر این است که میخواهیم مفاهیم دموکراتیک که برگرفته از فرهنگ صنعتی غرب متجدد است در جامعه سنتی نیمه صنعتی خودمان تعمیم دهیم، بدون آنکه در راستای ایجاد دگرگونیهای ضروری و ایجاد زمینهها و بسترهای مناسب آن کاری کنیم.
اگر از برخی شعارها و توهماتی همچون "ملت شکستناپذیر افغانستان"، "قدمت چند هزارساله"، "اگر ندانی غیرت افغانیام، چون به میدان آمدی میدانیام" و غیره بگذریم. در حال حاضر، جهان افغانستان را به عنوان یکی از فقیرترین، ناامنترین و خشونتبارترین کشورها میشناسد که به جای علم و دانش، تامین کننده تریاک جهان است. در حالی حرف از تمدن و میراث ادبی و فرهنگی می زنیم، نسل امروز افغانستان انس و الفت کمی با کتاب دارد و میانگین مطالعه در افغانستان شاید کمتر از یک دقیقه باشد. چه باید گفت که؛ از ماست که بر ماست.
نظر شما