آیندهپژوهی ساختارهای سیاسی پس از تحولات خاورمیانه
از آنجا که فرایند صحیح شکلگیری یک ساختار سیاسی همواره از پایین به بالا میباشد، انتقال از بالا به پایین ساختارهای سیاسی در جهان عرب موجب تولد فرزندی ناقص العضو در این کشورها گردید. از اینرو، به جای آنکه رافع بحران و موجب صلاح شهروندان باشد، بحرانزا و فاسدآفرین بوده است. گواه این امر، تحولات دومینووار خاورمیانه از سال2011 به این سو برای گذار از گفتمانهای ملیگرا با محوریت پانعربیسم، سوسیالیسم و بعثیگرایی میباشد.تلاشهایی که معطوف به شکلدهی نظمهای سیاسی با توجه به ارزشهای حاکم بر این جوامع تعبیر میشود.
نظر به اینکه نظام و ساختارهای سیاسی محصول گفتمانهای سیاسی حاکم بر جامعه میباشد، با شکلگیری تحولات خاورمیانه، حاملان برونمنطقهای لیبرالیسم (غرب) و درونمنطقهای آن (قطر و ترکیه) بعنوان کارگزاران این گفتمان به یاری غولهای رسانهای خود تلاش کردند این تحولات را از طریق مفصلبندی هویتی و معانی اجتماعی غربمحور بازتولید و تعبیری از گذار به سوی لیبرالدموکراسی قلمداد کنند تا این گفتمان، تسلط خود را بر جوامع در حال گذار حفظ نموده و مبنایی برای شکلگیری ساختارهای سیاسی غربمحور باشد.
تا پیش از تحولات موصوف، اغلب نظامهای سیاسی حاکم بر این کشورها استبدادی بود که برخی گرایش سنتی داشته مانند کشورهای حوزه جنوبی خلیج فارس و برخی اقتدارگرای مدرن بودند مانند مصر، لیبی، یمن. این ساختارهای سیاسی همواره با زیرساختهای فرهنگی و هویتی جوامع خود که مبتنی بر اسلام بوده در تعارض بودهاند. هرچند برخی از سنتهای اسلامی که مانع رژیمهای اقتدارگرا نبودهاند بهتدریج نضج یافته و به بازتولید ارزشهای طبقه حاکم کمک شایان نموده است.
از اینرو، هرچند ما سقوط مصر را بعنوان یکی از مقتدرترین این نظامها و سرنگونی قذافی بعنوان یکی از پرسابقهترین آنها و نیز پایان دیکتاتوری بن علی در تونس را به فال نیک میگیریم، اما بازتولید ارزشهای اقتدارگرایی در این جوامع در کنار ضعف جوامع مدنی و نیز فرهنگ سیاسی غیرمتکامل این کشورها نمیتواند چشمانداز روشنی برای گذار از عصر اقتدارگرایی باشد. واضح است در این شرایط فقط عاملان اقتدارگرایی و مشی سیاسی آنها تغییر میکند. اعزام سفیر از جانب مصر به اسراییل و تاکید بر اعتبار پیمانهایی که در گذشته با اسراییل در نظام سیاسی سابق شکل گرفته برغم نظر مردم مصر و انقلابیون دلیل این مدعا میباشد.
در کشورهای لیبی، یمن و سوریه به دلیل گذار پرهزینه مردم از دولتهای اقتدارگرا و نیز ایفای نقش پررنگ غرب در سقوط نظامهای پیشین و نیز مساعی غرب در مفصلبندی هویت لیبرالدموکراسی در این کشورها ما شاهد رویکار آمدن نظامهای اسلامگرا نخواهیم بود. محتمل است در لیبی به دلیل وجود نفت یک دولت رانتیر بروی کار بیاید که به دلیل ارتباط نزدیک با غرب دارای وجهه بینالمللی اما فاقد مشروعیت داخلی باشد. شرایط در سوریه به دلیل اهمیت استراتژیک آن پیچیدهتر میباشد. گمان بر این است در صورت سقوط بشار اسد به دلیل نفوذ قدرتهای بزرگ، این کشور بهسادگی روی آرامش نبیند. شرایط در یمن سادهتر از سوریه است چراکه این کشور نه منابع فسیلی دارد نه اهمیت استراتژیک. بنابراین در سایه بیتوجهی بازیگران منطقهای و بینالمللی به این کشور ضمن طولانی شدن بحران، احتمالا عربستان سعودی به مانند بحرین نقش بیشینهای در تحولات آن بازی خواهد کرد و یگانه بازیگر شکلدهنده به نظم سیاسی آن خواهد بود.
واضح است در چنین شرایطی، حاملان گفتمانهای در حال شکلگیری و واضعان ساختارهای سیاسی آینده به دلیل بیتفاوتی و غیرهمسویی با ارزشهای اسلامی و سنتی حاکم بر جوامع موصوف، سرنوشتی بهتر از نظمهای سیاسی ساقط شده در آینده نزدیک نخواهند داشت.
نظر به اینکه نظام و ساختارهای سیاسی محصول گفتمانهای سیاسی حاکم بر جامعه میباشد، با شکلگیری تحولات خاورمیانه، حاملان برونمنطقهای لیبرالیسم (غرب) و درونمنطقهای آن (قطر و ترکیه) بعنوان کارگزاران این گفتمان به یاری غولهای رسانهای خود تلاش کردند این تحولات را از طریق مفصلبندی هویتی و معانی اجتماعی غربمحور بازتولید و تعبیری از گذار به سوی لیبرالدموکراسی قلمداد کنند تا این گفتمان، تسلط خود را بر جوامع در حال گذار حفظ نموده و مبنایی برای شکلگیری ساختارهای سیاسی غربمحور باشد.
تا پیش از تحولات موصوف، اغلب نظامهای سیاسی حاکم بر این کشورها استبدادی بود که برخی گرایش سنتی داشته مانند کشورهای حوزه جنوبی خلیج فارس و برخی اقتدارگرای مدرن بودند مانند مصر، لیبی، یمن. این ساختارهای سیاسی همواره با زیرساختهای فرهنگی و هویتی جوامع خود که مبتنی بر اسلام بوده در تعارض بودهاند. هرچند برخی از سنتهای اسلامی که مانع رژیمهای اقتدارگرا نبودهاند بهتدریج نضج یافته و به بازتولید ارزشهای طبقه حاکم کمک شایان نموده است.
از اینرو، هرچند ما سقوط مصر را بعنوان یکی از مقتدرترین این نظامها و سرنگونی قذافی بعنوان یکی از پرسابقهترین آنها و نیز پایان دیکتاتوری بن علی در تونس را به فال نیک میگیریم، اما بازتولید ارزشهای اقتدارگرایی در این جوامع در کنار ضعف جوامع مدنی و نیز فرهنگ سیاسی غیرمتکامل این کشورها نمیتواند چشمانداز روشنی برای گذار از عصر اقتدارگرایی باشد. واضح است در این شرایط فقط عاملان اقتدارگرایی و مشی سیاسی آنها تغییر میکند. اعزام سفیر از جانب مصر به اسراییل و تاکید بر اعتبار پیمانهایی که در گذشته با اسراییل در نظام سیاسی سابق شکل گرفته برغم نظر مردم مصر و انقلابیون دلیل این مدعا میباشد.
در کشورهای لیبی، یمن و سوریه به دلیل گذار پرهزینه مردم از دولتهای اقتدارگرا و نیز ایفای نقش پررنگ غرب در سقوط نظامهای پیشین و نیز مساعی غرب در مفصلبندی هویت لیبرالدموکراسی در این کشورها ما شاهد رویکار آمدن نظامهای اسلامگرا نخواهیم بود. محتمل است در لیبی به دلیل وجود نفت یک دولت رانتیر بروی کار بیاید که به دلیل ارتباط نزدیک با غرب دارای وجهه بینالمللی اما فاقد مشروعیت داخلی باشد. شرایط در سوریه به دلیل اهمیت استراتژیک آن پیچیدهتر میباشد. گمان بر این است در صورت سقوط بشار اسد به دلیل نفوذ قدرتهای بزرگ، این کشور بهسادگی روی آرامش نبیند. شرایط در یمن سادهتر از سوریه است چراکه این کشور نه منابع فسیلی دارد نه اهمیت استراتژیک. بنابراین در سایه بیتوجهی بازیگران منطقهای و بینالمللی به این کشور ضمن طولانی شدن بحران، احتمالا عربستان سعودی به مانند بحرین نقش بیشینهای در تحولات آن بازی خواهد کرد و یگانه بازیگر شکلدهنده به نظم سیاسی آن خواهد بود.
واضح است در چنین شرایطی، حاملان گفتمانهای در حال شکلگیری و واضعان ساختارهای سیاسی آینده به دلیل بیتفاوتی و غیرهمسویی با ارزشهای اسلامی و سنتی حاکم بر جوامع موصوف، سرنوشتی بهتر از نظمهای سیاسی ساقط شده در آینده نزدیک نخواهند داشت.
نظر شما