عربستان سعودی در انتظار تحولات انقلابی


 

بدون تردید، «شوکه شدن» و «سراسیمگی»، واکنش مهم عربستان سعودی در برابر انقلاب اخیر جهان عرب، و «تلاش برای حفظ وضع موجود» سیاست اصولی‌اش بوده است. در حالی که ایالات متحده، دوست همیشگی ریاض، اکنون طرفدار تغییراتی در خاورمیانه است، عربستان با ترس و واهمه از این تحولات، بیش از هر زمانی دیگر در منطقه خود را «تنها» یافته و فضایی برای طرح این پرسش پیش می‌آورد: آیا لبه تیز این خیزش‌ها به داخل عربستان کشیده می‌شود؟ هنوز در داخل عربستان خبری از یک خیزش مهم و قابل توجه نیست، اما من در این نوشته تلاش می‌کنم نشان دهم که عربستان تلاش می‌کند با صدور تندروی به بیرون، بقای خود را تضمین نماید. این سیاست که به سیاست رژیم «خود نابودساز» موسوم است، روزگاری کارل دویچ در وصف رژیم‌های فاشیستی آورده بوده تا نشان دهد که فاشیست‌ها از طریق صدور مشکلات به خارج خود را نگاه می‌دارند و به محض آنکه در خارج موفق نشوند و یا شکست بخورند، لبه تیز حوادث دامنگیر خودشان خواهد شد و این به مثابه یک واقعیت تاریخی تجربه شده، حتمیت دارد. در روزگار ما هم رژیم صدام حسین که نوعی از همین سیاست را به نمایش درمی‌آورد، به همین سرنوشت مبتلا شد.

سیاست عمده ایالات متحده در منطقه، اکنون، تا حد زیادی «تغییر کنترل شده» و «همکاری کمتر» با رژیم‌های دوست سابق است. جای گله ندارد که ایالات متحده دیگر نه توانایی نگهداری رژیم‌های اقتدارگرای سابق را دارد و نه با حجم مشارکت مردمی بالا در خیزش‌های اخیر کاری به صلاح به شمار می‌آید.

جهت‌گیری سیاست ایالات متحده در وهله نخست کمک به سقوط این رژیم‌های اقتدارگرا نیست و بلکه تلاش می‌کند تا حد امکان باقی بمانند و با اصلاحاتی خود را باز یابند. اما واقعیت چیز دیگری است و اصلاحات مورد نظر این رژیم‌ها با وجود وعده آنها، معمولاً نه به اجرا در می‌آید و نه کافی است. در نتیجه، هر جا ضعف در برخورد نظامی وجود دارد، معمولاً رژیم‌ها خیلی زود فرو می‌پاشند. در مرحله دوم، سیاست ایالات متحده، تبلیغات گسترده در همراهی با مخالفان این رژیم‌هاست.

شاید مهم‌ترین زنگ خطری که ریاض احساس کرد، سقوط مبارک بود. ریاض واقعاً انتظار این را نداشت و همیشه از بابت آن از واشنگتن گله‌مند بوده است. به نظر مقامات در ریاض، آمریکایی‌ها با این اقدامات نشان دادند که قابل اعتماد نیستند و شکاف میان سیاست دو کشور از همین جا شروع می‌شود: ریاض به تنهایی برای حفظ وضع موجود می‌کوشد.

سیاست حفظ وضع موجود ریاض همیشه متکی بر ابزارهای اقتصادی بوده است. این سیاست عمدتاً یک سیاست داخلی بوده است که به قول مداوی الرشید، بر مبنای آن، تطمیع مشروعیت می‌آورد. این سیاست که سال‌ها موفقیت خاندان آل سعود را رقم زده است، همواره در پیوند با عامل دیگری به نام «وهابیت» هم بوده است. ائتلاف با وهابیت به معنای آن بوده که روحانیون وهابی مشروعیت دینی قوام و دوام حکومت آل سعود را فراهم می‌آورند و متقابلاً آل سعود هم در ترویج وهابیت به عنوان تنها مسلک رایج در کشور می‌کوشند. به این ترتیب، در ریاض اعتقاد بر این است که همه چیز را می‌توان «معامله» کرد و این قضیه تا به حال صادق بوده است.
سیاست کنونی عربستان در قبال تحولات اخیر خاورمیانه تقریباً کپی‌برداری از همین پروژه سیاست داخلی است. در سیاست خارجی، صدور وهابیت به معنای گسترش نفوذ عربستان در جهان اسلام و عرب معنا یافته است. این سیاست هم به معنای دفع نیروهای تندروی اسلامی است که دولت عربستان سعی می‌کند انرژی و قابلیت‌های آنان را در خارج به کار بگیرد تا به سمت داخل تمایل پیدا نکنند. در نتیجه، این سیاست تقریباً همیشه سیاستی «اجباری» برای عربستان بوده است.

به ادعای مقامات عربستان و بر پایه آمارها و اطلاعات بین‌المللی، این کشور از آغاز سال جاری، بیش از 136 میلیارد دلار صرف اقداماتی تحت عنوان رفاه اجتماعی نموده است. بخش مهمی از این بودجه در داخل کشور برای مقابله با آثار داخلی این خیزش‌ها صرف شده است. بخش دیگری از آن در خارج از کشور در ارتباط با نگهداری رژیم‌های اقتدارگرای دوست مصرف شده است. خرید بیش از 200 دستگاه تانک پیشرفته لئوپارد که این روزها مورد بحث و جنجال فراوان است، بنا به اعلام کارشناسان نظامی، قابلیت‌های عمده‌ای در مأموریت‌های ضدشورش دارد، و اقدامی در همین جهت تلقی می‌شود.

علاوه بر این بودجه عظیم رفاهی اقتدارگرایانه، عربستان نگران از رفتار غرب، همچنان خود را اسیر همکاری با غرب می‌داند. در اوپک، در حالی که عربستان بودجه خود را بر مبنای فروش نفت در ازای هر بشکه 88 دلار قرار داده، همچنان از سیاستی به نفع غرب حمایت می‌کند و طرفدار اشباع بازار است تا متحدان غربی را همچنان راضی نگاه دارد و بتواند به مدد همین تطمیع، برخی فرصت‌های مهندسی حوادث اخیر را از آنها بگیرد. بحرین و سوریه دو نمونه جالب توجه در این زمینه‌اند. در بحرین، عربستان به محض آنکه تحولات شروع شد، شورای همکاری خلیج فارس را انسجام بخشید و آماده نگاه داشت تا با هر گونه تحولی مقابله نماید. از دیدگاه ریاض، وقوع چنان تحولاتی در کنار مرزهایش هم تهدیدی از سوی شیعه و ایران محسوب می‌شود و هم اینکه عدم مقابله جدی با آن ممکن است موجبات تسری آن را به داخل فراهم آورد. به باور مقامات در ریاض، مقابله سخت و خشن با این تحولات می‌تواند حرکات داخلی به سوی این خیزش‌ها را تا حد زیادی سرد و بی‌رمق نماید. در سوریه، قضیه برعکس است. ریاض از آن به عنوان کارتی برای برنده شدن در داخل نگاه می‌کند و به آن نیاز جدی دارد. به نظر ریاض، برنده شدن اخوان المسلمین در سوریه، هم به معنای شکست دادن جمهوری اسلامی در جبهه دمشق است، هم خدمتی به غرب به واسطه قطع مسیر رفتارهای نهضتی تهران در غزه و لبنان است، و هم اینکه به تلاقی عراق که شیعیان و کردها سنی‌ها را به انزوا نشاندند، می‌تواند نیروهای سنی را تقویت کند و از این رهگذر، رضایت نیروهای مذهبی داخلی و منطقه را تأمین نماید.

اما اکنون، دورنمای موفقیت ریاض در هاله‌ای از ابهام فرو رفته است. از یک سو، در بحرین در حال خروج نیروهایش است. چنین اقدامی در پی این سیاست عقلانی صورت می‌گیرد که ادامه حضور عربستان ممکن است به این موضوع دامن زند و به مبنایی برای درگیری کامل ریاض در این نقطه و نقاط دیگر مثل یمن بدل شود. در مجموع، این نشان می‌دهد موفقیتی به دست نیاورده است. در سوریه هم وضع به همین ترتیب است و هیچ گونه موفقیتی برای ریاض نه به بار آمده و نه چشم‌انداز مثبتی برای آن قابل تصور است؛ این در حالی است که ریاض به یک موفقیت سریع و خیره کننده در سوریه نیاز فوری داشت.

چندین سال پیش که سر کلارمونت اسکرین، کارگزار ارشد سیاست بریتانیا در منطقه خاورمیانه، مأمور شده بود تا یکی از سران عربستان را به نقطه‌ای دیگر انتقال دهد و در پاسخ به گله‌مندی این مقام، جمله‌ای تاریخی گفته بود و اکنون، در حالی که ریاض نه در سوریه موفقیتی یافته و نه در بحرین، و نه این پیشرفت‌ها قابل برگشتند و نه اینکه از این به بعد می‌توان از رویدادهای درونی مصون بود و باید به زودی شاهد وقوع تحولات مشابهی در داخل این کشور بود، تنها و منزوی‌تر از همیشه به نظر می‌رسد و این جمله در وصف مقاماتش مصداق بیشتری پیدا می‌کند: «شترها باید بروند».