مداخله روبه‌رشد روسیه در افغانستان


مداخله روبه‌رشد روسیه در افغانستان



شنبه 10 تیر 1396


افغانستان از دیرباز با توجه به موقعیت مهم جغرافیایی‌اش همواره مورد توجه قدرت‌های بزرگ قرار داشته و این قدرت‌ها نیز با توجه به منافع خود به شیوه‌های مختلف سعی در مداخله در امور داخلی این کشور داشتند؛ این موضوع در ادبیات سیاست جهانی به «بازی بزرگ» مشهور است. بازی بزرگ اصطلاحی است که مورخان به بخشی از تقابل نظامی و دیپلماتیک دو امپراتوری قدرتمند قرن نوزدهم میلادی یعنی روسیه و بریتانیا اطلاق می‌کنند. محیط جغرافیایی این تقابل در نواحی آسیای مرکزی به سمت جنوب؛ یعنی افغانستان به‌سوی شبه‌قاره هند قرار داشت.

افغانستان را گورستان امپراتوری‌ها نام نهاده‌اند، جایی‌که در آن قدرت‌های بزرگ مداخله‌گر بدون رسیدن به نتیجه‌ای خاص آن را به‌حال خود گذاشتند و از آن عقب‌نشینی کردند. از بریتانیا در قرن نوزدهم تا روسیه در اواخر قرن بیستم میلادی و اینک نیروهای غرب به رهبری آمریکا و ناتو در قرن بیست‌ویکم، قریب به شانزده سال با مشکلات آن دست به گریبان هستند.

در میان قدرت‌های بزرگ، روسیه همواره با توجه به قرار داشتن افغانستان در محیط پیرامونی خود و در حاشیه کشورهای موسوم به خارج نزدیک آن یعنی کشورهای حوزه آسیای مرکزی به این کشور توجهی خاص داشته و سعی می‌کرده و می‌کند تا بر تحولات این کشور تأثیر بگذارد. در دوران اتحاد جماهیر شوروی و در سال‌های اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980، پایه اصلی سیاست روسیه درقبال افغانستان دکترین برژنف بود که دست مسکو را برای حمایت از دولت‌ها و جنبش‌های کمونیستی در اقصی نقاط جهان و به‌ویژه در مناطق همجوار جغرافیایی خود باز می‌گذاشت. یکی از این مناطق، افغانستان بود که از نظر روس‌ها و در همان قالب و چهارچوب معروف بازی بزرگ، دروازه ورود به مناطق شبه‌قاره هند تلقی می‌شد که در اوایل دهه 1980 موجب مداخله نظامی روس‌ها در افغانستان و حمایت آنها از حزب دموکراتیک خلق افغانستان به بهانه پشتیبانی از دولت وقت شد. در سال‌های پس از فروپاشی شوروی و همزمان با بروز جنگ داخلی در افغانستان، روسیه حمایت خود را از نیروهای مخالف با طالبان یعنی نیروهای ائتلاف شمال آغاز کرد و البته در ابتکارات صلح و آشتی داخلی میان افغان‌ها که از طرف برخی از کشورها ازجمله آمریکا حمایت می‌شد، مشارکتی فعالانه داشت.

با وقوع حملات تروریستی یازدهم سپتامبر در آمریکا و به‌دنبال آن اشغال نظامی افغانستان توسط نیروهای غرب، در این دوره، شاهد همسویی میان روسیه و غرب و همکاری دو طرف در بحث جنگ آمریکا علیه تروریسم بودیم. در آن برهه، بسیاری از شبه‌نظامیان و بنیادگرایان افراطی کشورهای حوزه آسیای مرکزی، قفقاز و چچن که زیر حاکمیت طالبان در افغانستان پناهگاهی امن را دراختیار داشتند، تهدیدی مستقیم علیه امنیت ملی روسیه بودند و پیش از آنکه آمریکا را مورد حمله قرار دهند، آسیبی جدی به روس‌ها وارد آورده بودند. در آن دوره، پوتین رسماً اعلام کرد که از جنگ موردنظر آمریکا و رئیس‌جمهور وقت این کشور، جورج بوش پسر، ‌علیه تروریسم حمایت خواهد کرد و این حمایت تنها یک حمایت لفظی و اعلانی نبود؛ بلکه ازنظر عملیاتی نیز شاهد آن بودیم که روسیه کریدورهای هوایی و زمینی موردنظر آمریکا و نیروهای غرب را به‌منظور نقل و انتقالات نظامی آنها به خاک افغانستان فراهم کرد. باید گفت روسیه در این دوره از کارت افغانستان و جنگ جهانی غرب علیه تروریسم از دو جهت بهره لازم را برد؛ ازیک‌طرف، توانست جنگ دیرینه خود علیه تروریسم داخلی روسیه ازجمله نبرد علیه جدایی‌طلبان چچن را نزد افکار عمومی توجیه کند و با همراهی با آمریکا به‌نوعی مشروعیتی بین‌المللی به‌دست آورد و ازطرف‌دیگر، روسیه با توجه به عملیات نظامی غرب در افغانستان، سرنگونی طالبان و تضعیف سازمان القاعده توانست منافع امنیتی خود را در منطقه آسیای مرکزی حفظ کند.

دوران پس از حاکمیت طالبان در افغانستان و ورود نیروهای آمریکایی به این کشور را باید به‌نوعی نقطه آغاز مداخله فعالانه روسیه در این کشور دانست؛ زیرا این کشور نیز همانند دیگر قدرت‌های بزرگ جهانی و اعضای دائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد خود را موظف می‌دید تا با ابتکارات بین‌المللی مطرح‌شده درقبال این کشور جنگ‌زده همراهی نشان دهد و ازاین‌طریق، روابط خود را با دولت جدید افغانستان گسترش دهد و مستحکم کند. در این دوران، روسیه و افغانستان قراردادهایی را میان خود امضا کردند؛ ضمن آنکه روسیه نیز در چهارچوب کمک‌های بین‌المللی به این کشور، تأمین برخی ادوات نظامی و آموزش نیروهای افغان را برعهده گرفت. 

با روی‌کار آمدن باراک اوباما در سال 2009، روابط میان روسیه و افغانستان باز هم پیشرفت کرد؛ زیرا دولت وقت آمریکا اعتقاد داشت دولت کابل ناکارآمد و فاسد است و تاکنون نتوانسته به تعهدات خود درقبال جامعه بین‌المللی عمل کند. آمریکا در آن زمان اعلام کرد تا پایان سال 2014 نیروهای خود را از افغانستان خارج خواهد کرد و با این اقدام فرصت لازم برای روسیه به‌وجود می‌آمد تا خلأ حضور نیروهای غرب را در این کشور به‌نوعی پر کند. افغانستان نیز درمقابل تلاش کرد روابط خود را با دیگر بازیگران منطقه‌ای و تأثیرگذار در صحنه افغانستان و ازجمله روسیه گسترش دهد. در این دوره، روابط تجاری میان دو طرف به‌طور محسوسی افزایش پیدا کرد و روسیه کوشید افغانستان را وارد محور ژئوپلیتیکی موردنظر خود کند، دعوت از اشرف غنی، رئیس‌جمهور جدید افغانستان، به روسیه در تابستان سال 2015 به‌منظور شرکت در اجلاس سازمان همکاری‌های شانگهای ازجمله این تلاش‌ها بود.

ازسوی‌دیگر، مداخله روسیه در افغانستان بخشی از نگرانی‌های عمده امنیتی این کشور به‌همراه دیگر شرکای آن در سازمان همکاری‌های شانگهای است؛ زیرا سه کشور حوزه آسیای مرکزی یعنی ترکمنستان، تاجیکستان و ازبکستان با این کشور مرز مشترک دارند و هرگونه ناامنی و بی‌ثباتی در افغانستان به مرزهای روسیه نیز سرایت خواهد کرد. جدا از مسئله تروریسم و ناامنی‌های داخلی این کشور، مسئله ترانزیت مواد مخدر از این منطقه به روسیه نیز از دیگر مسائلی است که روس‌ها را واداشته تا ازطریق چندجانبه‌گرایی با شرکای خود، مسائل و دغدغه‌های مشترک را به‌همراه آنها حل‌وفصل کنند؛ اما این فقط یک روی سکه است.

روسیه در سال‌های اخیر و پس از ورود مستقیم به بحران‌های امنیتی در محیط پیرامونی خود ازجمله تهاجم نظامی به اوکراین و انضمام شبه‌جزیره کریمه به خاک خود و همچنین مداخله در جنگ داخلی سوریه با پیش‌زمینه‌ای ذهنی از سوءظن به نیات غرب به رهبری آمریکا اکنون تلاش دارد با تشکیل جبهه‌بندی‌های جدید ژئوپلیتیکی، ایجاد ابتکارات دیپلماتیک ازجمله مذاکرات سه‌جانبه مسکو میان روسیه، چین و پاکستان و همچنین تغییر رویکرد خود به بازیگران داخلی صحنه سیاست افغانستان، ازجمله گروه طالبان ضمن آنکه مداخله خود را افزایش می دهد، از کارت افغانستان به‌منظور چانه‌زنی در مقابل آمریکا نیز استفاده کند.

نگرانی‌های امنیتی روسیه درقبال افغانستان زمانی تشدید شد که گروه داعش توانست در صحنه عملیاتی شاخه‌ای از سازمان خود تحت عنوان ولایت خراسان را که از نظر سرزمینی دربرگیرنده بخش‌های وسیعی از کشور افغانستان و کشورهای آسیای مرکزی است سازماندهی کند؛ ضمن آنکه طالبان نیز پس از سال‌ها حضور نیروهای آمریکایی و ناتو در این کشور نه‌تنها تضعیف نشد، بلکه با بازیابی قدرت خود توانسته است بخش‌هایی از این کشور را تحت کنترل خود دربیاورد. روسیه براین‌باور است این تعداد نیروی نظامی ناتو برای مبارزه با طالبان کافی است؛ اما آنها نه‌تنها جدیت کافی در جنگ علیه طالبان را ندارند، بلکه حضور آنها در مرزهای نزدیک به روسیه برای مسکو مشکل‌ساز است. بنابراین، با توجه به این استدلال درطول یک سال اخیر، روسیه تلاش کرده است ابتکارات جدید دیپلماتیک موردنظر خود را برای مبارزه با گروه داعش مطرح کند؛ ازجمله گفتگوهای سه‌جانبه مسکو با حضور روسیه، چین و پاکستان و همچنین مذاکرات با نمایندگان طالبان.

در کنار عوامل فوق، روسیه بر طبق گزارش منابع غربی، تماس‌های خود را با طالبان افزایش داده و حتی ارتش آمریکا در افغانستان نیز اعلام کرده این کشور، یعنی روسیه سلاح به دست شبه‌نظامیان این گروه می‌رساند. روسیه اهداف خود را از تماس با طالبان در سه محور عمده اعلام کرده است: اول، حمایت از شهروندان و اماکن دیپلماتیک روسیه در افغانستان؛ دوم، استفاده از طالبان در برابر داعش؛ و سوم ترغیب طالبان برای پیوستن به فرایند صلح.

باید گفت بخشی از اینگونه اقدامات روسیه در راستای راهبرد کلی این کشور یعنی نمایش قدرت خود در برابر با غرب و ناتو است که هم‌اکنون در بخش‌های مختلف ازجمله بحران اوکراین و مقابله با توسعه ناتو به‌سوی شرق و همچنین در سوریه در جریان است و در افغانستان نیز خود را به‌صورت همکاری و مذاکره با طالبان نشان داده است. ازطرف‌دیگر، افغانستان نیز درصدد است که روابط خود را به‌خصوص در حوزه‌های اقتصادی و تجاری متنوع کند؛ اما نکته مهم در اینجاست که اینگونه اقدامات و مداخلات از جانب روسیه درقبال افغانستان تنها در قد و قواره همان نمایش قدرت باقی خواهد ماند؛ زیرا درحال‌حاضر با توجه به فشارها و تحریم‌های اقتصادی غرب، روسیه توان آن را ندارد که غرب را در آن کشور به چالش بکشد. ضمن آنکه در داخل افغانستان نیز با توجه به افزایش مداخله معطوف به همکاری با طالبان تنها تصویر خود را نزد افکار عمومی این کشور مخدوش خواهد کرد و به‌عنوان یک مانع عمده در برابر صلح میان دولت مرکزی با طالبان تلقی می‌شود. اینگونه اقدامات فقط در قالب تلاش تبلیغاتی و رسانه‌ای روسیه در مقابله با غرب و برای ضعیف نشان دادن عملکرد آنها درقبال افغانستان است.