پیامدهای افزایش شکاف میان اروپا و آ
پیامدهای افزایش شکاف میان اروپا و آمریکا
زاده
زاده
یکشنبه 21 خرداد 1396

تا پیش از روی کار آمدن ترامپ و قدرتگیری پوپولیسم در کاخ سفید وجود روابط حسنه پایدار میان آمریکا و اروپا اینگونه تحلیل و تفسیر میشد که زیرساختهای تمدنی و فرهنگی مشترک، وجود نهادها و بنیادهای سیاسی ـ ارزشی یکسان از دریچه نظریه صلح لیبرال باعث زبان قابل فهم و ارتباط مؤثر میشود و ازاینجهت برخلاف وجود پارهای مواضع غیرهمسو و برخی اختلافات باعث پایداری مثال زدنی در همگرایی فزاینده میان دوسوی آتلانتیک میگردد.
اما ترامپ و ملیگرایی اقتصادی وی با شعار اول آمریکا نشان داد قدرت تبیین نظریات سیاسی ساختارگرا در شرایط خاص محدود و کمبنیه میشود تا جایی که بنیادهای رفتاری همسو در اندک زمان دچار واگرایی میشود.
اینکه رویدادهایی که در نشست اخیر ناتو یا اجلاس J8 شاهد بودیم و باعث دلسردی اروپاییها از دوست و متحد قدیمی خود شد، بهدلیل وجود فردی مانند ترامپ است و یا تضاد اشکار شده منافع بهحدی رسیده که دیگر همگرایی صرف قابل پیگیری نیست موضوعی است که در سطور پایین بدان خواهیم پرداخت.
بدینمنظور ازیکسو باید به گفته فوکویاما متوسل شد که معتقد است ترامپ بهدلیل ناپختگی و عدم اعتقاد به سازِکارهای مترقی لیبرال نمیتواند با منطق دنیای آزاد و رهبران روشنفکر و دانای اروپایی تعامل کند، ولی برعکس بهدلیل نزدیکی روانشناختی به رهبران جهان کمتر آزاد در ریاض و در میان اعراب شیخنشین میتواند به یک ستاره تبدیل شود.
ازسوییدیگر میتوان چشماندازهای نظری را تغییر داد و ازدریچه رئالیستی به ماجرا نگریست تا متقاعد شویم مردمان سفیدپوست معتقد به دموکراسی نیز تا آنجا راه مدارا درقبال هم را در پیش میگیرند که منافع مشترک دارند منافع متضاد رنگینچشمان همنژاد را هم رودروی هم قرار میدهد.
و از بعد دیگر نیز میتوان به رویکردهای تلفیقی رجوع کرد که قدرت تبیین مکفی برای تحلیل مواضع غیرهمسو رهبران اروپا و آمریکا را در روزهای اخیر دربرداشته باشد. با تمرکز بر این رهیافت موضوع اینگونه قابل بحث و بررسی خواهد بود که رئیسجمهوری قدرت یافته که درک صحیحی از دیپلماسی ندارد و در مواجهه با رهبران کارکشته به مانند ایام انتخابات از شعارهای و رویههای پوپولیستی بهره میبرد سبب شده شکافهای که میان آمریکا و اروپا وجود داشته و توسط رهبران لایق و کاربلد مدیریت میشد هماکنون مجال یافتهاند که بیشازپیش خودنمایی کنند. این آشکارسازی، تضاد منافع مخفی در لایههای مدیریتی را به سطح اذهان عمومی وارد کرده است تا سیاستمداران اروپایی نیز مجبور به واکنش شوند. ازاینجهت رهبری سنتی اروپای قاره بهتزده بدون ذکر نام و از زبان مرکل اذعان دارند که هماینک زمان آن رسیده که اروپا با شهامت سرنوشت خود را بهدست گیرد.
اما آیا ترامپ و شکافهای آشکار شده توان آن را دارد که یک تنه بیش از شش دهه سنت همگرایی دوسوی آتلانتیک را با شکست مواجهه کند؟
بهنظر میرسد، آمریکا و اتحادیه اروپا در عرصه سیاستهای راهبردی مانند مسائل امنیتی که دارای منافع مشترک و دشمن مشترک هستند به روند همگرایی ادامه میدهند، حتی با وجود ترامپ و موانعی که وی ایجاد خواهد کرد؛ اما در حوزههای اقتصادی و بعضاً سیاسی ناسیونالیسم اقتصادی ترامپ عقب نخواهد نشست و لذا از بعد روشهای نیل به مقصود دچار رقابتهای گاه واقعی و گاه کاذب خواهند شد تا درعین همگرایی در سیاستهای اعلی علائمی از واگرایی را در سیاستهای سفلی نشان دهند. دراینمیان، آنگونه که تا کنون نیز شاهد بودیم موضوعات زیست محیطی، مهاجرت و تجارت آزاد میان اروپا و آمریکا بیشترین چالش را برای رهبران اروپا در مقابل ترامپ داشته و خواهد داشت.
شاید اگر ترامپ در مقطعی بهجز زمان فعلی بهقدرت رسیده بود شرایط متفاوت بود، حتی واگرایی در سیاستهای سفلی نیز تا این اندازه خود را نشان نمی داد؛ ولی هماینک انگلیس بهعنوان مهمترین عامل تسهیلگر در کاهش شکافهای دوسوی آتلانتیک و تعیینکننده در راهبردهای اتحادیه اروپا با ملاحظات آمریکایی دیگر در اتحادیه اروپا حضور ندارد. در این شرایط عمده بار مهار ترامپ بر دوش آلمان و فرانسه خواهد بود. این دو بازیگر در این شرایط احتمالاً هماهنگی بیشتری با هم خواهند داشت، هرچند فعلاً چنین همکاری و هم داستانی میان آنها کمتر دیده میشود.
رهبران اروپا باید امیدوارتر از مرکل باشند؛ زیرا این واگرایی برای آمریکا نیز خوشایند نیست، چالش آمریکا با اروپا بهطور مشخص تأثیر مستقیمی بر ناکارآمدی و عدم همراهی ناتو خواهد گذاشت. ترامپ اگر تمایل دارد به مانند آیزنهاور در مناطق راهبردی، مانند غرب آسیا فعال باشد و زیاد نیز از جیب مالیاتدهندگان آمریکایی هزینه نکند، در کنار پول اعراب نیاز به بازوهای اجرایی دارد که ناتو مهمترین آن خواهد بود، شماتت اروپاییها برای پرداخت سهم دو درصدی درواقع تأمین هزینه ماجراجوییهای واشینگتن در مناطق استراتژیک است.
دراینراستا، مهمترین راهبرد اروپاییها برای فشار ترامپ چرخش بهسوی آسیا و بهخصوص چین که رقیب تجاری آمریکاست و نشانههای آن نیز وجود دارد، مرکل از هماکنون خود را برای میزبانی ماه جولای J20 در هامبورگ آماده میکند و امیدوار است همراهی چینیها را به نفع اروپای قاره و در راستای فشار به واشینگتن بهدست آورد.
عمده این تحولات در بلندمدت البته خدمتی است به تقویت روحیه استقلالطلبی فراموش شدۀ اروپا توسط قدرتهای برتر این قاره، امری که درصورت تحقق میتواند جهان را بهسمت چندجانبهگرایی اواخر قرن نوزدهم سوق دهد، خاصه آنکه پیشرانههایی مانند مسکو و یا گروه بریکس نیز میتواند رهبران مردد اروپا را برای تجدیدنظر در نظم یکجانبه آمریکامحور یاری دهند.
نظر شما