ایالات متحده شرکت‌ها

راهبرد کلان آمریکا پس از جنگ سرد و شبکه‌های نخبگان شرکتی


کتاب حاضر پژوهش جدیدی از چگونگی تحول راهبرد کلان آمریکا از پایان جنگ سرد تا به امروز است و تحلیل یکپارچه‌ای را از تداوم و تغییر ارائه می‌دهد. راهبرد کلان پساجنگ سرد آمریکا همچنان درپی تضمین «درهای باز» به‌روی سرمایه ایالات متحده در سراسر جهان است. کتاب حاضر تشریح خواهد کرد که سه دولت مختلف آمریکا که در دوره پساجنگ سرد روی‌کار آمدند (مطالعات درمورد دولت ترامپ نیز به این مجموعه اضافه شده است) چگونه این هدف را با ابزارهای گوناگون پی‌گیری کرده‎اند: از ترویج جهانی شدن نولیبرال کلینتون و «جنگ علیه تروریسم» بوش تا تلاش اوباما برای حفظ برتری آمریکا در رویارویی با اقتصادی رو به افول و آسیایی رو به ظهور.

کتاب حاضر به‌منظور معنا بخشیدن به این تداوم‌های محکم و این گوناگونی‌های قابل توجه، نقطه عزیمت خود را منابع اجتماعی (تعیین) راهبرد کلان قرار می‌دهد تا ارتباط قدرت دولت (عمومی) با قدرت اجتماعی (خصوصی) را تشریح کند. این کتاب درعین ایجاد چهارچوب نظری خود به‌منظور معنا بخشیدن به تحول راهبرد کلان آمریکا، تحلیل دقیق تجربی را مبتنی‌بر داده‌های اولیه گسترده‌ای که طی سال‌های گذشته گردآوری شده است ارائه می‌کند. کتاب حاضر مجموعه داده‌های منحصربه‌فردی را که متشکل از داده‌های بیوگرافیک سی عضو کابینه و سایر مقامات ارشد سیاست خارجی هریک از چهار دولت کلینتون، جورج دبلیو بوش، اوباما و ترامپ است شرح می‌دهد.

این اثر برای متخصصان روابط بین‎الملل ـ در اقتصاد سیاسی بین‎الملل، امنیت بین‎الملل و تحلیل سیاست خارجی و همچنین دانشجویان سیاست آمریکا ـ بسیار مفید است.

باستیان ون اپلدورن[1] دانشیار روابط بینالملل بخش علوم سیاسی دانشگاه وی یو در آمستردام است.

نانا دی گراف[2] دانشیار روابط بین‎الملل در بخش علوم سیاسی دانشگاه وی یو در آمستردام است.

 

مقدمه

این کتاب به تحول در راهبرد کلان آمریکا در دوره پساجنگ سرد و همچنین نخبگان سیاست خارجی که در تدوین این راهبرد نقش داشته‎اند پرداخته است. برخلاف اکثر رویکردها، در کتاب حاضر، اهمیت اینکه چه کسانی تشکیل‌دهنده این گروه نخبگان هستند، مورد ارزیابی قرار می‌گیرد: اینکه پیشینه اجتماعی آنها چیست؛ بخشی از کدام شبکه اجتماعی هستند؛ کارگزاری آنها در کدام بستره اجتماعی قرار دارد. تنها با شناخت کارگزاران واقعی در بستره اجتماعی‌شان می‌توان به درک جامع‌تری از راهبرد کلان آمریکا دست یافت. بنابراین، فرضیه اصلی این مطالعه تشریح تحول راهبرد کلان آمریکا ازطریق تحلیل منابع اجتماعی آن و آغاز این روند از تدوین‌گران این راهبرد و شبکه‌های روابط اجتماعی مربوط به آنهاست. دریافت کلیدی نویسندگان کتاب حاضر این است که نخبگان سیاست خارجی آمریکا از دولت کلینتون تا اوباما عمیقاً در میان نخبگان شرکتی آمریکایی که تحت سلطه سرمایه فراملی هستند، جای گرفته‎اند (اما درمورد ترامپ، شرایط تا اندازه‌ای متفاوت است). بر اساس این استدلال، همین تداوم منابع اجتماعی راهبرد کلان آمریکاست که به تشریح بخش عمده تداوم راهبرد کلان این کشور کمک می‌کند، حتی با آنکه در روند این تداوم تجلی‌های مهمی از متغیر درون‌نخبه‌ای را نیز خواهیم یافت.

راهبرد کلان آمریکا از پایان قرن نوزدهم به بعد، توسعه‌طلبی لیبرالی را دنبال کرده که هدف نهایی‌اش ایجاد یک هژمونی جهانی مبتنی‌بر بازارهای «آزاد» و باز بوده و سرمایه جهانی ـ و از همه مهم‌تر سرمایه فراملی آمریکا ـ دسترسی کاملی به آن دارد؛ پیروِ کارهای تاریخ‌نگاران تجدیدنظر‌طلب، به‌خصوص ویلیام اپلمن ویلیامز (Williams, 2007, 2009; see also LaFeber, 1998). نویسندگان کتاب حاضر چنین راهبرد کلان و ایدئولوژی اساسیِ آن را با «سیاست درهای باز» و به عبارت دقیق‌تر، با سیاست درهای باز به روی سرمایه آمریکا یکی می‌دانند. کتاب حاضر استدلال خواهد کرد که سیاست جهانی درهای باز همچنان تعیین‌کننده اهداف راهبرد کلان آمریکا در طول دوره پساجنگ سرد است. درواقع، سقوط اتحاد جماهیر شوروی فرصت غیرمنتظره‌ای را برای ایجاد امپراتوری سرمایه‌داری جهانی واقعی و به عبارت دیگر، ایجاد نظم جهانی لیبرال با مرکزیت آمریکا در محدوده جغرافیایی بی‌نظیری فراهم کرد. بااین‌حال، در طول این تداوم اساسی و مهم توسعه‌طلبانه اقتصادی، نه سرزمینی، شاهد تغییرات قابل توجهی در ابزار به‌کارگرفته‌شده در پیگیری سیاست درهای باز هستیم.

بنابراین، هدف این کتاب، توصیف و تشریح تداوم و تغییرات در راهبرد کلان آمریکا در طول فعالیت چهار دولت کلینتون، جورج دبلیو بوش، اوباما و ترامپ است. سؤالات اصلی‌ای که این کتاب به آنها پاسخ می‌دهد بدین شرح‌اند: 1. چه توضیحی برای دنبال کردن راهبرد کلان سیاست درهای باز جهانی پس از پایان جنگ سرد وجود دارد؟ و 2. چهار دولت (پسا جنگ سرد) آمریکا چطور و چرا (برخی مواقع) به روش‌های مختلف، به‌دنبال دستیابی به این اهداف راهبردی بوده‎اند؟ استدلال اصلی کتاب حاضر مبنی‌بر اینکه پاسخ جامع به این سؤالات باید شامل تحلیل منابع اجتماعی راهبرد کلان آمریکا شود، نویسندگان آن را به ورای تمرکز سنت واقع‌گرایانه در نظریه روابط بین‎الملل بر فشارهای سیستمیک که همان تأثیرات ناشی از توزیع قدرت در نظام بین‎الملل است می‌برد. آنها به ارزیابی آنچه واقع‌گرایان تمایل دارند به‌عنوان «منابع داخلی» سیاست خارجی ارائه کنند پرداخته‎اند؛ اما به‌دنبال ارائه تحلیلی کامل‌تر و از نگاهی خاص بوده‎اند؛ دیدگاهی که اساساً از دولت‌محوری واقع‌گرایانه روابط بین‎الملل ازجمله واقع‌گرایی نوکلاسیک منشعب می‌شود. آنها با اتخاذ چشم‌انداز اقتصاد سیاسی ـ انتقادی نه‌تنها استدلال می‌کنند که ابعاد «داخلی» و «بین‎المللی» اساساً به‌واسطه ساختارهای فراملی نظام سرمایه‌داری جهانی درهم آمیخته‎اند، بلکه بحث می‌کنند که در تحلیل منابع داخلی سیاست خارجی آمریکا باید ماهیت سرمایه‌داری جامعه آمریکا، و اینکه نظام سرمایه‌داری آمریکا چطور طی یک قرن گذشته به بیرون گسترش یافته و در این فرایند، یک نظام سرمایه‌داری جهانی را ایجاد کرده و همچنان به‌دنبال حفظ آن است ارزیابی شود.

علاوه‌براین، نقطه عزیمت این مطالعه کارگزاری خود سیاست‌گذاران آمریکا ـ یا آنچه در این کتاب سیاست‌گذاران راهبرد کلان نامیده شده ـ است؛ زیرا همواره به‌واسطه اقدامات آنهاست که می‌توان دولت را به‌عنوان یک بازیگر تصور کرد؛ اما بر اساس این عقیده کلی که فرایندهای اجتماعی به‌موجب تعامل ساختار و کارگزار ایجاد می‌شوند، کتاب حاضر بر اهمیت بررسی سیاست‌گذاران راهبرد کلان در بستره اجتماعی‌شان تأکید می‌کند. در این کتاب استدلال می‌شود که بُعد مهمی از این شرایط چطور از روابط اجتماعی این مقامات، به‌خصوص آنچه به‌عنوان شبکه نخبگان با سلطه نخبگان شرکتی آمریکا معرفی می‌شود تشکیل شده است. در این بستره، ارتباطات داخلی که میان دولت آمریکا، شامل مدیر اجرایی سیاست خارجی آن و نخبگان تجارت آمریکا وجود دارد به‌طور تجربی نشان داده می‌شود. درعین‌حال، سیاست‌گذاران راهبرد کلان ایالات متحده در مقابل شرایط متغیر جهانی در کارگزاری خود نیز واکنش نشان می‌دهند و این، بخش دیگری از متن ساختاری را که کارگزاری با آن تعامل دارد تشکیل می‌دهد.

استدلال کتاب حاضر این است که سیاست درهای باز که ریشه در توسعه‌طلبی نظام سرمایه‌داری آمریکا دارد، منافع نخبگان شرکتی این کشور را تأمین می‌کند و روابط نزدیکی که میان این نخبگان شرکتی و دولت آمریکا وجود دارد (مقامات دولتی اغلب از میان همین نخبگان استخدام می‌شوند) به تشریح تداوم گرایش سیاست درهای باز در راهبرد کلان آمریکا کمک می‌کند. مشخص می‌شود که در این چشم‌انداز رایج کلی، در مواقعی اختلافات راهبردی و فنی قابل توجهی میان اعضای نخبگان سیاست خارجی آمریکا وجود دارد؛ اختلافاتی که ممکن است تاحدودی بازتاب درجات دیگری از همان نظریه تلقی شود. علاوه‌براین، سیاست‌گذاران راهبرد کلان آمریکا نیز تحت تأثیر همین عقاید اغلب متفاوت، نسبت به فرصت‌ها و محدودیت‌های ناشی از اقتصاد سیاسی جهانی متغیر و جایگاه پذیرفته‌شده ایالات متحده در داخل واکنش نشان می‌دهند.

بنابراین، کتاب حاضر با تجزیه‌وتحلیل این تعامل میان کارگزاری و عناصر مختلف بستره ساختاری، یک ادعای دووجهی را درمورد تحول راهبرد کلان آمریکا از زمان پایان جنگ سرد مطرح می‌کند. راهبرد کلان آمریکا ازیک‌سو، همچنان به سمت آنچه در اینجا به‌عنوان هدف اصلی راهبردی در طول بخش اعظمی از قرن بیستم ارائه می‌شود، یعنی تضمین «درهای باز» به روی سرمایه ایالات متحده در سراسر جهان گرایش دارد و ازسوی‌دیگر، این کتاب نشان خواهد داد که سه دولت متفاوت پساجنگ سرد این هدف را با ابزارهای متفاوت دنبال کرده‎اند (دولت ترامپ در این زمینه چندان قابل تأیید نیست): از تأکید کلینتون بر توسعه‌طلبی اقتصادی ازطریق قراردادهای تجاری چندجانبه و گسترش جهانی سیاست‌های نولیبرال، درعین کنترل جهانی شدن ازطریق قدرت آتش نیروی هوایی ایالات متحده، تا سیاست‌های به همان اندازه نولیبرال بوش، اما با تأکید بر ابزار نظامی ازطریق راه‎اندازی جنگ یکجانبه علیه تروریسم و تعدیل همان جنگ ازسوی اوباما و تجدید تهاجم تجارت جهانی برای رسیدگی به چالش‌های سیاست جهانی درهای باز در آستانه بحران اقتصادی جهان. اما ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ و جدایی آشکار او از اجماع نخبگان جهان‌گرای لیبرال پساجنگ حوزه سیاست خارجی باعث بروز سؤالات اساسی درمورد آینده قدرت نخبگان در آمریکا و پیامدهای آن برای نقش جهانی این کشور شده است.

روابط میان سیاست‌گذاران راهبرد کلان آمریکا و نخبگان تجارت آمریکایی هم شکل مستقیم دارد و هم غیر‌مستقیم: مستقیم بدین معنا که بسیاری از سیاست‌گذاران ایالات متحده سابقاً جایگاه‌های سطح بالایی در جامعه شرکتی داشتند، و غیرمستقیم هم به‌واسطه رابطه‌ای است که با جهان اتاق‌فکر‌ها، بنیادها، گروه‌های حامی سیاست و غیره دارند. این «گروه‌های سیاست‌گذاری» نه‌تنها نقش مهمی در سیاست‌گذاری عمومی ایالات متحده دارند، بلکه همان‌طور که تشریح خواهد شد، با شرکت‌ها و بانک‌های بزرگ آمریکا ـ باوجود بودجه‌بندی و طرز اداره آنها ـ ارتباط نزدیکی دارند. با تجزیه‌وتحلیل منابع اجتماعی راهبرد کلان آمریکا از این چشم‌انداز، الگویی که برای ترسیم و تجسم این شبکه نخبگان شرکتی به‌کار رفته و سیاست‌گذاران راهبرد کلان ایالات متحده در آن جای گرفته‎اند، تحلیل شبکه اجتماعی  نام دارد. بر اساس تحقیقات کیفی (برای مثال، فرایند ردیابی، تحلیل محتوا و روایت تاریخی) این کتاب به‌دنبال ترسیم اهمیت این شبکه‌ها در شکل‌گیری راهبرد کلان آمریکا در طول سه دولت گذشته است. به‌طور خلاصه، این کتاب قصد دارد تداوم راهبرد کلان آمریکا ـ با باور تداوم تعهد به سیاست جهانی درهای باز که هدفش حفظ نظم جهانی لیبرال با محوریت آمریکاست و در آن، سرمایه ایالات متحده دارای حداکثر آزادی است ـ و همچنین متغیرهای آن را توصیف کند؛ متغیرهایی که به ابزار دستیابی به این اهداف از دیدگاه کارگزاری سیاست‌گذاران راهبرد کلان آمریکا و در متن ساختاری‌شان وابسته‎اند.

بنابراین، این کتاب به مباحث و ادبیاتی که در ادامه می‌آید می‌پردازد. نخست، با تمرکز بر منابع اجتماعی به‌دنبال پرداختن به بحث جاری بر اساس ماهیت، جهت و نیروهای محرکه راهبرد کلان آمریکا (Dueck, 2006; Layne, 2006a; Miller, 2010)، و به‌طور کلی، تعیین‌کنندگان سیاست خارجی است. کتاب حاضر با درنظر گرفتن مورد اخیر، به یک بحث دیرین می‌پردازد درباره اینکه آیا این منابعِ سیاست خارجی، همان‌طور که (نو)واقع‌گرایان مطرح می‌کنند، در سطح سیستم قرار دارند یا در سطح واحد (Waltz, 1979; Rosecrance and Stein, 1993; cf. Teschke, 2003; Wallerstein, 1979). به عبارت دیگر، این نکته را بررسی می‌کند که آیا باید یک دیدگاه «بیرون به درون» اتخاذ کنیم یا یک دیدگاه «درون به بیرون»، و آیا همان‌طور که برای مثال، واقع‌گرایی نوکلاسیک قصد دارد، باید این دو را به‌نحوی ترکیب کنیم و میان جهان سیاست داخلی و سیستم (جهانی) پل بزنیم (برای مثال، Lobell et al., 2009).

کتاب حاضر در راستای ارائه تحلیلی کامل‌تر که در آن، عوامل تعیین‌کننده داخلی و بین‎المللی ازطریق بازیگران خاصی که در متن داخلی و جهانی فعالیت می‌کنند، به‌هم مرتبط هستند، به دیدگاه اقتصاد سیاسی ـ انتقادی در اقتصاد سیاسی بین‎المللی اتکا می‌کند که در آن، سیاست‌های بین‎المللی و جهانی به‌گونه‌ای ترسیم می‌شوند که در ساختارهای فراملی نظام سرمایه‌داری جهانی جای گرفته و به شکل داخلی به آن مربوط می‌شوند و توسط نیروهای اجتماعی مشترک شکل گرفته‎اند (Cox, 1981, 1987, 2001; Gill, 1993; Overbeek, 1993; van Apeldoorn, 2004; van Apeldoorn et al., 2010). این کتاب همچنین به‌دنبال اتکا بر ادبیات اقتصاد سیاسی است که بر ماهیت سرمایه‌داری امپراتوری آمریکا و پیامدهای ژئوپلیتیکی که می‌تواند داشته باشد تأکید می‌کند (Wood, 2003; Harvey, 2003; Callinicos, 2009; Panitch and Gindin, 2012; Anievas, 2014). بااین‌حال، نظر به اینکه بخش عمده ادبیات اخیر به‌دنبال تأکید بر ساختارهای نظام سرمایه‌داری جهانی و آمریکایی است سعی شده است که چشم‌اندازی ارائه شود که نیروهای ساختار و کارگزار را تلفیق می‌کند یا از چگونگی تقابل ساختار و کارگزار در گذر زمان بحث می‌کند.

دوم، کتاب حاضر با ترسیم این منابع اجتماعی از دیدگاه شبکه‌های نخبگی که تحت سلطه نخبگان شرکتی آمریکا هستند، به مطالعه نخبگان در سیاست‌گذاری عمومی و در سیاست‌های جهانی می‌پردازد. نویسندگان این کتاب به‌طور خاص قصد دارند به درک بهتری از چگونگی ارتباط قدرت نخبگان و قدرت دولت‌ها یا چگونگی ارتباط قدرت عمومی و قدرت خصوصی دست یابند. بیش از نیم قرن پس از ظهور اثر کلاسیک سی رایت میلز  (2000) درمورد نخبگان قدرت آمریکا بیان می‌گردد که «مطالعه درمورد نخبگان... کنار گذاشته شده است». نشانه‌های امیدوارکننده‌ای از تلاش جمعی برای احیاء این سنت مهم هم در جامعه‌شناسی (سیاسی) و هم در علوم سیاسی به‌چشم می‌خورد. درحالی‌که هم جامعه‌شناسان و هم اندیشمندان حوزه سیاسی نخبگان تجارت (فراملی) و شبکه‌های قدرت شرکتی را به تصویر کشیده‎اند (برای مثال Fennema, 1982; Sklair, 2001; Carroll, 2010; cf. van der Pijl, 1984)، مطالعه تأثیر نخبگان تجارت ـ گاهی به‌عنوان نماینده طبقه‌های سرمایه‌داری فراملی دیده می‌شوند ـ بر سیاست‌گذاری عمومی محدود بوده، یا به‌طور خاص بر حکمرانی اروپایی متمرکز بوده است (برای مثال، van Apoldoorn, 2002, 2014a). گفتنی است که مطالعه نقش نخبگان در سیاست‌گذاری خارجی (آمریکا) و در شکل دادن به نقش قدرت جهانی آمریکا تاکنون پیشرفت چندانی نداشته است. بااین‌حال، در اینجاست که چندین نویسنده (نگاه شود به Parmar, 2012; van Apeldoorn and de Graaff, 2014) اخیراً سعی کرده‎اند به‌صراحت، سنت قدیمی‌تر در مطالعات نخبگان را احیا کنند، درحالی‌که تاحدودی هم بر بدنه تحقیق فوق درمورد شبکه‌های نخبگان شرکتی (فراملی) و شکل‌گیری طبقه سرمایه‌دار متکی بوده‎اند. هدف این کتاب توسعه هرچه بیشتر این برنامه تحقیقاتی ازطریق ترسیم نظام‌مند و ارزیابی شبکه‌های نخبگان و قدرت طبقه در دوره پساجنگ سرد درخصوص ایالات متحده، و تأثیر این رابطه خاص دولت ـ سرمایه بر راهبرد کلان آمریکا طی دو دهه گذشته است.

درنهایت، کتاب حاضر به این بحث دیرین میان تاریخ نگاران می‌پردازد که از اواخر قرن نوزدهم تا به امروز، چه‌چیز به سیاست خارجی آمریکا شکل داده است. درحالی‌که تجزیه‌وتحلیل صورت‌گرفته در این کتاب از مکتب تجدیدنظرطلبی تاریخ‌نگارانی چون ویلیامز  (2007، 2009) و والتر لافبر  (1998) الهام گرفته است، تحلیل حاضر از دوره پساجنگ سرد، نه‌تنها با ارزیابی دوره اخیر، بلکه با تحلیل ـ برخلاف مکتب معروف به ویسکانسین  و اقتباس مهم و قدیمی‌تر از این دیدگاه در روابط بین‎الملل (Layne, 2006a) ـ متغیرهای مهم راهبرد درهای باز، و پیگیری توصیف این تغییرات در کنار تداوم بنیادی بر اساس یک چهارچوب تحلیلی اصیل که توسط تحقیقات اولیه گسترده اثبات خواهد شد، به داشته‌های این کار می‌افزاید.

 

طرح کلی کتاب حاضر

سه فصل نخست بخش‌های اصلی بحث کلی این مطالعه را ارائه خواهند کرد. فصل اول پس از بررسی رویکردهای جایگزین، با اشاره به مفاهیم اصلی و توسعه چهارچوب اقتصاد سیاسی ـ انتقادی، مسئله اصلی تحقیق حاضر که توضیح تداوم و تغییر راهبرد کلان آمریکاست را در چهارچوب نظری قرار خواهد داد. در این بخش، به‌طور خاص «الگوی دگرگونی» مدنظر نویسندگان مطرح می‌شود که کارگزاری سیاست‌گذاران راهبرد کلان را به متن ساختاری ارتباط می‌دهد.

فصل دوم با ارائه چشم‌اندازی تاریخی بیان خواهد کرد که مشخصه برجسته راهبرد کلان آمریکا از پایان قرن نوزدهم تا پایان جنگ سرد، سطح بالای تداوم به‌لحاظ پیگیری سیاست جهانی درهای باز بوده؛ راهبردی که باید با درنظر گرفتن ارتباطش با نیازهای توسعه‌طلبی سرمایه آمریکا و اینکه این نیازها چطور توسط نخبگان شرکتی و دولتی مسلط از نظر سیاسی و ایدئولوژیک به‌هم مرتبط شده‎اند ارزیابی شود. بنابراین، این فصل، هدف نویسندگان را برای اثبات این مسئله که تداوم راهبرد کلان آمریکا ـ که در عصر پساجنگ سرد هم شاهدش هستیم ـ ریشه‎ای تاریخی دارد، محقق می‌کند. دوم، به توضیح ماهیت آنچه به‌عنوان امپریالیسم درهای باز معرفی شده، و درنتیجه، تعریف عناصر اصلی این تداوم کمک می‌کند. این فصل با بحث درباره ابزار و اهداف سیاست درهای باز، هم به‌عنوان یک راهبرد و هم به‌عنوان یک جهان‌بینی اساسی پایان می‌یابد.

فصل سوم، داده‌ها و رویکرد روش‌شناختیِ این مطالعه را روشن می‌کند و بررسی جامعی از شبکه نخبگانی که نزدیک به نود تعیین‌کننده راهبرد کلان از هر سه دولت پساجنگ سرد در آن جای گرفته‎اند را ارائه می‌دهد. این روند با ترسیم وابستگی‌های شرکتی آنها (فقط شامل جایگاه‌های سطح بالا مانند اعضای هیئت‌مدیره، بنیان‌گذار و مدیر اجرایی) و روابط سیاست‌گذاری (برای مثال، اعضای اتاق‌فکر‌ها و گروه‌های حامی سیاست) انجام می‌شود و همه اینها با کمک تحلیل شبکه اجتماعی مجسم می‌شود. تحلیل حاضر با پرداختن به شبکه‌های شرکتی و سیاست‌گذاری، ازیک‌سو نشان‌دهنده رابطه قوی میان (این) مقامات سیاست خارجی ایالات متحده و نخبگان شرکتی آمریکا، به‌خصوص با شرح سرمایه فراملی‌گرایانه ایالات متحده است و ازسوی‌دیگر، تفاوت‌های درون‌نخبه‌ای مهم را آشکار می‌کند؛ به‌خصوص که شبکه مشترک دوحزبی گروه‌های سیاست‌گذاری نیز همانند دولت‌های مختلف، بخشی از شبکه‌های سیاست‌گذاری متمایزی هستند که از تعابیر رقابتی درمورد منافع نخبگان دفاع می‌کنند.

فصول چهارم تا هفتم با به‌کارگیری مدل تشریحی که در فصل اول به‌دقت شرح داده شد، به تحلیل و توضیح تحول راهبرد کلان آمریکا در دوره پساجنگ سرد در دولت‌های کلینتون، بوش، اوباما و ترامپ می‌پردازد و با استفاده از داده‌های بیوگرافیک و شبکه اجتماعی که در فصل سوم ارائه شده، تحلیل‌های عمیق‌تر و مفصل‌تری از شبکه اجتماعی هر دولت و ویژگی‌های (شبکه‌ای) مجزایشان را تشریح می‌کند. بحث اصلی که ازطریق تجزیه‌وتحلیل دقیق و تفسیر منابع ثانویه مرتبط، اسناد سیاسی، سخنرانی‌ها و سایر داده‌های اولیه در هر فصل به اثبات می‌رسد، این است که راهبرد کلانی که هر چهار دولت دنبال کرده‎اند، هرکدام بیان‌گر دگرگونی‌های مختلف راهبرد درازمدت و جهانی درهای باز آمریکاست. با توجه به دگرگونی‌های پساجنگ سرد که این کتاب در چهارچوب اصلی سیاست درهای باز تجزیه‌وتحلیل می‌کند، شاهد تغییر راهبرد کلان «جهانی شدن نولیبرال» دوره کلینتون (فصل چهارم) به راهبرد «نومحافظه‌کارانه» حفظ برتری ایالات متحده ازطریق جنگ علیه تروریسم در دروه بوش (فصل پنجم) و بعد به تلاش اوباما برای حفظ امپراتوری درهای باز ازطریق ادامه بخش عمده سیاست‌های بوش و همچنین تلاش برای ایجاد برخی هماهنگی‌های عملی در مواجهه با چالش‌های رو به رشد برای قدرت آمریکا، ازجمله خیزش چین (فصل ششم) و طغیان پوپولیستی ترامپ علیه نخبگان مستقر، چه ملی چه فراملی (فصل هفتم) خواهیم بود.

فصل نتیجه‎گیری خطوط گوناگون مباحث حاضر را در کنارهم قرار می‌دهد و آینده راهبرد کلان آمریکا را در سایه چالش‌های فعلی بازتاب می‌دهد.

 

 

 

[1]. Bastiaan van Apeldoorn

[2]. Naná de Graaff