گزارش نشست ماه
چشمانداز تحولات افغانستان و امنیت منطقهای
مقدمه
تلاش آمریکا برای پایان دادن به جنگ هفدهساله در افغانستان در ماههای اخیر شتاب بیشتری بهخود گرفته است. رویکار آمدن ژنرال اسکات میلر در مقام فرمانده نیروهای نظامی آمریکا در افغانستان، انتخاب زلمای خلیلزاد در مقام فرستاده ویژه آمریکا در افغانستان، افزایش فشار بر پاکستان برای پذیرش نقش خود در روند صلح با طالبان و نیز مذاکرات متعدد با نمایندگان طالبان در قطر و پاکستان این گمانه را تقویت کرد که دولت ترامپ درصدد پایان دادن هرچه سریعتر به منازعه افغانستان است و برای این منظور، از سیاست تشویق و تهدید توأمان بهره میگیرد. دراینمیان، دیگر ایران، چین، روسیه و هند با گشودن باب گفتگوهای دوجانبه و چندجانبه با طالبان سعی در حفظ و گسترش نفوذ خود در افغانستان دارند و با توجه به عدم حضور بازیگران یادشده در روند صلح آمریکا برای افغانستان، این کشورها درصددند از هر اقدام و توافق احتمالی که روی منافع آنها اثرگذار باشد ممانعت بهعمل آورند.
در این اثنا، مبارزات انتخابات ریاستجمهوری افغانستان نیز درحال نضج یافتن است و بهطور قطع ترکیب دولت جدید روی منافع بازیگران منطقهای و روند صلح با طالبان اثر مستقیم خواهد گذاشت؛ ازاینرو، احتمال مداخله پیدا و پنهان بازیگران خارجی در انتخابات افغانستان با هدف انتخاب نامزد نزدیک به خود بسیار بالاست.
بهمنظور بررسی این موضوع، مؤسسه ابرار معاصر تهران نشستی تخصصی را با عنوان «چشمانداز تحولات افغانستان و امنیت منطقهای»، با هدف بررسی و ارزیابی تحولات آتی در افغانستان و نیز پیامدهای احتمالی آن بر معادلات منطقهای در 16 بهمن 1397 برگزار کرد. گفتنی است این کار با همکاری مرکز مطالعات خاورمیانه، پژوهشکده مطالعات راهبردی و انجمن علوم سیاسی ایران انجام شد. در این نشست، دکتر طیبه واعظی، دکتر جعفر حقپناه، دکتر مجتبی نوروزی، دکتر محسن روحیصفت و دکتر امانالله شفایی دیدگاههای خود را بیان کردند.
نگاهی به روند کنونی تحولات
افغانستان چهارراهی میان آسیای میانه و روسیه، ایران و غرب آسیا، پاکستان و جنوب آسیا، و چین و شرق آسیاست؛ ازاینرو، به مرکز رقابتهای استراتژیک میان کشورهای دیگر تبدیل شده است. در سالهای اخیر، تحولات مهمی نظیر: حضور نیروهای خارجی، حضور نیروهای افراطگرا و پیامدهای ناشی از ضعف نهاد دولت در افغانستان رخ داده، که این مسائل از منظر امنیت ملی افغانستان و کشورهای همسایه آن حائز اهمیت است.
پس از اعلام خروج نیروهای آمریکایی از سوریه و متعاقب آن افغانستان، چرایی این سیاست مورد توجه و تأمل قرار گرفت؛ ازاینرو، تحلیلهای مختلفی جهت فهم چرایی این تصمیم ارائه شد. برخی بر این باورند که آمریکا محدودیت استراتژیک دارد و کارآمدی خود را در منطقه از دست داده و این خروج یک تصمیم جبری است. برخی دیگر با تکیه بر تحولات داخلی آمریکا وعده انتخاباتی ترامپ مبنیبر خروج از افغانستان و فشارهای کنگره درخصوص عدم تخصیص بودجه برای ساخت دیوار حائل با مکزیک را علت خروج معرفی میکنند. حضور پیوسته آمریکا در منطقه (افغانستان، عراق و سوریه) در دو دهه اخیر، کارآمدی استراتژیهای نظامی آمریکا را با چالش مواجه ساخته است. بسیاری از محدودیت استراتژیک آمریکا سخن بهمیان میآورند؛ مسئلهای که تا پیش از دوران ترامپ بههیچوجه در بیان تحلیلگران وجود نداشت.
اعلام خروج آمریکا از افغانستان همزمان با مذاکرات صلح با طالبان و نیز جان گرفتن کارزار انتخابات ریاستجمهوری افغانستان است. پیوند تحولات مربوط به مذاکرات صلح با طالبان و انتخابات ریاستجمهوری در افغانستان، آمدن ماههای پرتلاطم در حوزه سیاسی این کشور را نوید میدهد؛ بههمینسبب، سؤالات متعددی در باب آینده تحولات افغانستان، نتیجه مذاکرات صلح، جایگاه بازیگران منطقهای پس از موفقیت یا ناکامی در صلح با طالبان به ذهن متبادر میشود. نتیجه مذاکرات صلح با طالبان از منظر تحلیلگران مختلف، متفاوت است؛ برخی از تحلیلگران بازگشت صلح به افغانستان را امکانپذیر نمیدانند و باور دارند که مذاکرات پیشِ رو بهثمر نخواهد نشست. درمقابل، برخی دیگر با اشاره به عزم آمریکا برای واگذاری مسئولیت و کاهش هزینههای خود در منطقه باور دارند این مذاکرات بهنتیجه خواهد رسید، هرچند موفقیتی ظاهری و اعلامی باشد.
این درحالی است که فضای داخلی افغانستان بیش از آنکه معطوف به مذاکرات صلح آمریکا با طالبان باشد، درگیر انتخابات ریاستجمهوری آینده است. از منظر افکار عمومی افغانستان، صلح بدون حضور دولت و تمامی بازیگران داخلی امکانپذیر نخواهد بود؛ بههمیندلیل، به آینده مذاکرات خوشبین نیستند.
مذاکرات صلح با طالبان
مذاکره با طالبان در سالهای گذشته با محوریت دولت افغانستان و کشورهای خارجی در قالب شورای عالی صلح افغانستان، پروسه روسیه، پروسه کابل و غیره در جریان بوده است و شاید بارزترین تفاوت مذاکرات صلح کنونی با طالبان در فرایند شتابناک آن باشد. برای فهم بهتر فرایند صلح افغانستان باید به چند سؤال کلیدی پاسخ داد: 1. مصالحه میان طرفهای درگیر در منازعه چه زمانی اتفاق میافتد؟ در پاسخ به این سؤال باید گفت زمانی که دو طرف باورِ به بنبست رسیدن منازعه داشته باشند، مصالحه امکانپذیر خواهد بود؛ اگر این مؤلفه حجت قرار گیرد میتوان نتیجه گرفت که آمریکا و طالبان هریک بهزعم خویش باور به رسیدن به بنبست باور دارند و ناگزیر از پذیرش مصالحه هستند و 2. کدام بازیگران باید مصالحه را به سرانجام برسانند؟ دو دیدگاه دراینباره مطرح است: الف) حضور تمامی ذینفعان و ب) تنها بخشی از بازیگران. بهطور قطع، مصالحهای که حاصل توافق تمامی گروههای درگیر باشد، از مشروعیت بالایی برخوردار خواهد بود.
مذاکرات صلح در افغانستان بهسبب بیتوجهی به یکی از مؤلفههای فوق هیچگاه به نتیجه مطلوب و ماندگار دست نیافته است و هریک از ابتکارات صلح حلقه مفقودهای در درونش تعبیه شده بود که مانع از ثمربخشی آن میگردید. در شرایطی که طالبان نظام سیاسی افغانستان را نامشروع میداند، تصور ورود این گروه به بدنه سیاسی افغانستان دور از ذهن است. انحلال ارتش، تشکیل دولت موقت و تغییر قانون اساسی از شروط اصلی طالبان است و این شروط بهمعنای بازگشت به نقطه صفر است که بهطور قطع، مطلوب دولت مستقر در کابل و مردم افغانستان نخواهد بود. درحالحاضر، مذاکرات صلح به دلایل متعدد به سود طالبان پیش میرود: 1. طرف مقابل یعنی دولت افغانستان، آمریکا و افکار عمومی افغانستان هماهنگ نیستند، و 2. جناح بازیگران منطقهای نظیر: ایران، هند، روسیه و پاکستان نیز متشتت و سرشار از اختلاف منافع و رویکرد است.
الزامات صلح پایدار در افغانستان
برای فهم چرایی نبودِ صلح ابتدا باید ریشههای ناامنی در این کشور را شناخت؛ بهاینمنظور، میتوان به مؤلفههای زیر اشاره کرد: 1. عدم تکمیل پروژه دولت ـ ملتسازی و شکافهای متعدد قومی و مذهبی: در کنار شکافهای قومی و مذهبی، سیطره هیجدهساله آمریکا بر افغانستان، شکاف ارزشی را نیز بههمراه داشته است. نگاه قومی به انگاره قدرت در افغانستان، بر ادراک افغانها و غیرافغانها حاکم است و تا هنگامی که مسئله قومی در این کشور به فهمی مشترک و توافقی همهشمول دست نیابد، بازگشت صلح بیمعنا خواهد بود. رقابت قدرت میان چهار قوم اصلی وضعیت پیچیدهای را بهوجود آورده است، ضمن آنکه حاکمیت بلامنازع پشتونها در دهههای گذشته سبب نوعی اتحاد تلویحی و نانوشته میان سایر بازیگران شده است؛ اتحاد بر سر اینکه پشتونها به قدرت بازنگردند. درعینحال، پشتونها درصدد تثبیت و گسترش حوزه نفوذ و قدرت خویش هستند و این امر کشاکش قدرت را در افغانستان بیشازپیش موجب شده است؛ 2. نفوذ گروههای غیرقانونی به بدنه اجتماعی: وجود بدنه اجتماعی قویای را که زندگیاش مبتنیبر مواد مخدر و اسلحه سامان یافته است نمیتوان نادیده گرفت. طی دهههای گذشته، مردم عادی برای تأمین معاش و امنیت، ذیل بسیاری از گروههای افراطی و مافیایی قرار گرفتهاند؛ لذا با پایان یافتن غائله داعش یا طالبان و نبود دستورِ کار مشخص برای جذب این افراد، بهطور قطع، آنها راه دیگری برای خود خواهند جست.
مراحل صلح
1.پیشامذاکره: در این مرحله، درباره موضوعاتی نظیر: چینش بازیگران، محل برگزاری مذاکرات و دستور کار نشست بحث میشود؛
2. مذاکره: در این مرحله، توافقات کلی درباره حلوفصل مسائل بنیادین همچون: تغییر قانون اساسی، مباحث حقوق بشری و دستور کارهایی برای پس از منازعه صورت میپذیرد. در این مرحله، بر سر تقسیم قلمرو قدرت میان تمام گروههای قومی، مذهبی و سیاسی بحث صورت خواهد گرفت؛
3. تطبیق: اجرای توافقی که میان دولت مرکزی و طالبان صورت میگیرد مهمترین و چالشبرانگیزترین مرحله استقرار صلح خواهد بود. ساختارهای شکننده، عدم اعتماد عمومی به روندهای پیشِ رو، واگذاری مسئولیتهای حکمرانی ازسوی آمریکا به دولت افغانستان و ناتوانی و عدم تمایل جامعه جهانی برای پر کردن خلأ آمریکا در افغانستان، امکان گذار آرام از این مرحله را دشوار مینماید.
دلایل ناکامی مذاکرات صلح با طالبان
ـ عدم همراهی افکار عمومی افغانستان: صلح با طالبان بدون پذیرش بافت اجتماعی افغانستان فقط جنبه ظاهری خواهد داشت. از نگاه مردم عادی، طالبان گروهی تروریستی است که در طی سالهای گذشته و حتی درحالحاضر، مظالم جدیای را علیه آنها روا داشته است. طالبان یک نظام هویتی و ارزشی است و پذیرش ورود آن به بدنه اجتماعی و سیاسی بهسادگی امکانپذیر نخواهد بود.
ـ پراکندگی دیدگاهها و منافع در خارج و داخل افغانستان: مذاکرات صلح با طالبان به رقابت میان گروههای داخلی و قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای تبدیل شده است، بهگونهای که شکلگیری اجماعی هرچند کوچک میان نخبگان داخلی افغانستان میسر نیست و بدون اجماع نخبگان نیز انتظار استقرار صلح عبث خواهد بود. حفظ دستاوردهای هفدهساله نظام سیاسی کنونی و ایجاد و استقرار صلحی پایدار، صلح مطلوب از منظر دولت افغانستان است. الگوی صلح با گلبدین حکمتیار، رهبر جماعت اسلامی، بهعنوان مدلی برای صلح با طالبان و دیگر گروههای مخالف مدنظر قرار دارد.
ـ عدم یکپارچگی طالبان: در جریان مذاکرات مختلف در سالهای گذشته با طالبان، این سؤال مطرح شده است که طرف مذاکرهکننده نماینده کدام بخش از طالبان است. وجود شاخههای مختلف درون طالبان امکان عدم سرسپردگی لایههای مختلف طالبانی از نتیجه مذاکرات را به ذهن متبادر میسازد.
ـ زمانمند بودن روند صلح در افغانستان: بازیگران اصلی در صحنه افغانستان اصول ثابت و خط قرمزهای مشخصی را برای خود تعیین کردهاند که بعضی از این خطوط قرمز در تناقض با اصول بازیگران دیگر قرار میگیرند. رسیدن به فهم مشترکی برای پذیرش صلح و تعامل جهت رسیدن به دستور کار در کوتاهمدت میسر نخواهد بود.
ـ بازیگران صحنه افغانستان: دولت مرکزی، گروه اپوزیسیون برانداز (طالبان)، آمریکا و پاکستان بازیگران اصلی صحنه افغانستان را تشکیل میدهند. نقش پاکستان در ثمربخشی مذاکرات صلح انکارناپذیراست و بههمینسبب، در مذاکرات اخیر رسماً از این کشور دعوت شد که در مذاکرات ابوظبی حاضر شود. در کنار بازیگران اصلی نمیتوان نقش و تأثیر بازیگران فرعی نظیر: مردم افغانستان، سازمانهای منطقهای و بینالمللی، کشورهای منطقه و فرامنطقهای را نادیده گرفت. درحالیکه روند صلح جان گرفته است، این بازیگران سعی دارند منافع خویش را بهحداکثر برسانند. درباره ورود ایران به مذاکرات صلح در افغانستان نیز نگاههای متفاوتی در رد و تأیید آن وجود دارد. برخی بر این باورند که تا وقتی دورنمای صلح پرابهام و نامشخص است، مذاکرات مستقیم با طالبان برای جمهوری اسلامی هزینه خواهد داشت. درمقابل، برخی دیگر حضور فعالانه ایران در صحنه افغانستان را در راستای امنیت و منافع ملی جمهوری اسلامی ارزیابی میکنند.
ابعاد منطقهای مذاکرات صلح
همراهی و عدم همراهی بازیگران منطقهای با روند صلح در افغانستان یکی از مهمترین چالشهای پیشِ روی دولت افغانستان است. دراینمیان، نگاه پاکستان، چین، روسیه، هند و ایران قابل تأمل خواهد بود؛ زیرا در روند صلح پیشنهادی آمریکا جایگاهی تقریباً ناچیز یا نزدیک به صفر برای آنها تعریف شده است. روسیه این کشور را جزئی از آسیای میانه میبیند؛ چین آن را بهصورت امنیت خوشهای مینگرد؛ ایران نگاه فرهنگی ـ تمدنی به افغانستان دارد؛ پاکستان آن را عمق استراتژیک خود بهشمار میآورد و هند، از دریچه پاکستان آن را نظاره میکند.
ـ پاکستان: خط قرمز پاکستان در ورود به مذاکرات صلح پاسداشت عمق استراتژیک خود در افغانستان و در مقابل هند است. حفظ روند دریافت کمکهای مالی آمریکا این کشور را به حضور در مذاکرات صلح ابوظبی مجاب کرد؛ اما باید به این نکته اذعان داشت که درصورت ورود طالبان به ساختار سیاسی افغانستان، پاکستان برای تقویت جایگاه خویش در افغانستان استفاده ابزارگونه از آن خواهد داشت.
ـ چین: نگاه چین به افغانستان تجاری و امنیتی است. ناتوانی دولت مرکزی افغانستان در استقرار امنیت و طرح یک کمربند ـ یک جاده، چین را بر آن داشته است که خود بهدنبال ایجاد و تسری امنیت در این منطقه باشد. طی سالهای گذشته، چین بهسبب دغدغه امنیتی خود در منطقه سینکیانگ روابطش را با طالبان حفظ کرده است؛ ازاینرو، درصورت موفقیت مذاکرات صلح، منافع پکن آسیب حداقلی خواهد دید.
ـ روسیه: پس از بحران کریمه، رقابت میان آمریکا و روسیه جان تازهای گرفته و بروز آن در موضوعاتی نظیر صلح در افغانستان بهوضوح مشخص است. در این چهارچوب، کنفرانس مسکو را میتوان نماد عزم جدی روسها برای رقابت با آمریکا در افغانستان دانست.
ـ هند: دهلی نو از معدود بازیگران منطقهای است که روابط مشخصی با طالبان برقرار نکرده است. با جدیتر شدن خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان و هراس این کشور از ایجاد خلأ امنیتی و تسری ناامنی به خاک هند میکوشد که نقش مؤثرتری را در این فرایند ایفا کند.
ـ ایران: جمهوری اسلامی بهطور جدی خواهان برقراری صلح در افغانستان و فراهم شدن زمینه خروج نیروهای خارجی از افغانستان است. درقبال مذاکرات ایران با طالبان، دو رویکرد متفاوت در رد و تأیید آن وجود دارد که وجه غالب دیدگاهها بر ادامه مذاکرات با طالبان تأکید داشت. منافع راهبردی ایران ایجاب میکند که دولت مرکزی افغانستان خروجی روند صلح امارات و عربستان نباشد و صلحی مطلوب جمهوری اسلامی خواهد بود که بتواند نقش مؤثری در آن ایفا کند.
خروج نیروهای آمریکایی
حضور هیجدهساله آمریکا در افغانستان هزینههای گزافی را به واشینگتن تحمیل کرده است و ادامه این روند در شرایط حاضر برای دولت ترامپ امکانپذیر نیست؛ ازاینرو، موضوع خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان مطرح شد؛ اما سربازان کشتهشده آمریکایی در افغانستان، خروج بدون دستاورد را برای افکار عمومی این کشور قابل پذیرش نخواهد ساخت.
بهطور قطع، آمریکا از افغانستان خارج خواهد شد؛ اما دلایل این خروج محل توجه و تأمل است که از میان آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد: 1. در شرایطی که ترامپ با اعلام وضعیت اضطراری عزم خود را برای ساخت دیوار مرزی با مکزیک جزم کرده، و فشار بودجهای بالایی بر دولت آمریکا وارد آمده است، چشمپوشی از بیش از هشتصد میلیارد دلار هزینه نظامی و بیش از صد میلیارد دلار هزینه غیرنظامی در شرایط حاضر برای ترامپ محال بهنظر میرسد. همین مؤلفه موجب شد که اشرف غنی اعلام کند دولت افغانستان درحال برنامهریزی برای کاهش هزینههای نظامی آمریکا در افغانستان است؛ 2. خروج از افغانستان یکی از وعدههای انتخاباتی ترامپ بود و درحالحاضر، هیچ افق روشنی برای این کشور نمیتوان متصور بود. استراتژیستهای آمریکایی بر این نکته تأکید دارند که اگر هزینههای صرفشده در افغانستان در منطقه دیگری نظیر دریای چین صرف میشد بهطور قطع، آوردۀ ملموستر و بهتری عاید آمریکا میشد.
همچنین خروج آمریکا از افغانستان را میتوان از منظر دیگری نیز مورد تدقیق قرار داد. افغانستان بهمثابه بخشی از پازل بزرگی در مقابل آمریکا قرار دارد. درحالحاضر، آمریکا درقبال دیگر کشورهای منطقه نیز بهدنبال تغییر شکل حضور نیروهای نظامی خویش در خاورمیانه است. افغانستان نیز از این امر مستثنا نخواهد بود. ایالات متحده به حذفنشدنی بودن طالبان از صحنه افغانستان واقف است؛ ازاینرو، بر مؤلفه زمان و هزینه در مذاکره با طالبان تمرکز ویژهای دارد.
پیامدهای احتمالی مذاکرات صلح
وضعیت امروز افغانستان نتیجه اشتباهات گذشته است. آمریکا و پاکستان بیشترین مسئولیت را درقبال شرایط کنونی این کشور برعهده دارند. در دهههای گذشته، پاکستان با فراهم کردن زمینه گسترش جنگ موجب فرسایش نیروهای امنیتی و نظامی آن شده و درعینحال، با تکیه بر استراتژی تقویت نفوذ سعی کرده است که شرایط را برای ورود بازیگران سیاسی مخالف به کابل فراهم کند. سیاست آمریکا درقبال پاکستان در سالهای اخیر تغییر جدی داشته است. در دوره اوباما و ترامپ، دکترین سیاست خارجی آمریکا درقبال افغانستان، نوک پیکان انتقادات را بهسوی پاکستان نشانه گرفت و حمایت دولت و ارتش پاکستان از طالبان را مانع اصلی پایان جنگ در افغانستان معرفی کرد؛ اما در طی این سالها، ایالات متحده سیاست خاصی را علیه اسلامآباد اتخاذ نکرده است که نمود آن را بتوان در صحنه افغانستان مشاهده کرد.
توان هستهای پاکستان این گمانه را مطرح میسازد که درصورت فشار حداکثری بر پاکستان و برهم خوردن شالوده شکننده دولت، امکان دسترسی افراطگرایان به سلاحهای هستهای وجود دارد و یا بخشی از ارتش برای پاسخ به آمریکا عمداً دانش تولید سلاح را به این گروهها یا کشورهای همسایه بهخصوص ایران تحویل دهد. دعوت رسمی از عمران خان، نخستوزیر پاکستان، برای حضور در مذاکرات صلح در ابوظبی نیز در این چهارچوب قابل تبیین است.
درصورت موفقیت یا شکست مذاکرات صلح پیش ِرو، نقش و جایگاه دولت مرکزی و بازیگران صحنه افغانستان با تغییرات جدی روبهرو خواهد شد. ازسویدیگر، مذاکره و عدم مذاکره بازیگران منطقهای نیز ازجمله موضوعاتی است که تحلیلگران درخصوص آن بسیار قلم زدهاند؛ برای مثال، مذاکره ایران با برخی از رهبران طالبان در تهران نیز از این منظر تحلیل میشود. تلاش ایران برای مذاکره با گروه اپوزیسیون جهت تثبیت منافع ایران سبب شده است که افکار عمومی افغانستان این سؤال را مطرح کنند که چه تفاوتی میان طالبان برای افغانها و گروه مجاهدین خلق برای ایرانیان وجود دارد. طرح این پرسش در میان لایههای نخبگی و افکار عمومی افغانستان بهطور قطع هزینههای جدیای برای حضور بلندمدت ایران در این کشور خواهد داشت. جمهوری اسلامی بهمانند دیگر بازیگران صحنه افغانستان از تمام ظرفیتهای خود برای برای مذاکره با طالبان جهت یافتن راهحل مناسب برای پایان دادن به منازعه در این کشور بهره میجوید. ناتوانی ایران در تشریح اهداف و دستاوردهای مثبت خویش پیامدهای جدیای برای ادامه نقشآفرینی آن درپی خواهد داشت.
تغییر ساختار سیاسی افغانستان از دیگر احتمالاتی است که با توجه به شروط طالبان برای پذیرش صلح (یعنی تشکیل دولت موقت) مطرح میشود. تغییر ساختار متمرکز دولت مرکزی به فدرالی از قویترین سناریوهایی است که در حواشی مذاکرات صلح به گوش میرسد. واگذاری مدیریت سیزده ایالت به طالبان درواقع، مشروعیتبخشی به حضور فعلی طالبان در ولایات فوق است. درحالحاضر نیز تقریباً نیمی از خاک افغانستان زیر پرچم این گروه قرار دارد؛ اما واقع امر این است که تقسیم قدرت بهمعنای تثبیت آن و بازگشت صلح به افغانستان نخواهد بود؛ ازاینرو، ترمیم این گروه در کوتاهمدت و تسری قدرت در میانمدت به ولایات دیگر و به تعبیر دیگر، فتح آنها احتمال میرود. مهمترین بخش هر مذاکره محدوده حکمرانی و قدرت است و چالشبرانگیزترین بخش مذاکرات صلح با طالبان نیز دقیقاً در آن حیطه خواهد بود. نقش شریعت و اسلام، جایگاه زنان، روابط خارجی و ساختار قومی و مذهبی از مهمترین موضوعات چالشبرانگیز ذیل موضوع حکمرانی خواهد بود که بهنظر میرسد هراس جدیای از تسری و تثبیت نگاه طالبانی در قانون اساسی احتمالی آینده افغانستان در بدنه اجتماعی افغانستان درحال ریشه دواندن است.
جمعبندی و توصیههای راهبردی
آینده تحولات افغانستان تا اندازه بسیاری وابسته به سیاستهای ترامپ درقبال منطقه و بهخصوص افغانستان است. خروج نیروهای آمریکایی از منطقه، کاهش هزینههای نظامی، برونسپاری مسئولیتهای جهانی و رکود اقتصادی در آمریکا، ترامپ را بر آن داشته است که به هر طریق ممکن، غائله هیجدهساله افغانستان را به پایان برساند. مذاکرات مستمر خلیلزاد و وایس با رهبران طالبان و بازیگران منطقهای نشان از عزم آمریکا برای این منظور دارد. در طول هیجده سال منازعه میان آمریکا و طالبان، هر دو به مرحلهای رسیدهاند که حل منازعه مقصود آنهاست؛ اما چگونگی پایان منازعه و مذاکره بر سر نحوه ورود طالبان به بدنه اجتماعی و سیاسی افغانستان، مهمترین چالش پیشِ روی دو طرف است. خروج نیروهای آمریکایی و تشکیل دولت موقت ازجمله خط قرمزهای طالبان برای ادامه مذاکرات است و این شروط برای آمریکا، دولت مرکزی افغانستان، بازیگران منطقهای و مردم افغانستان قابل پذیرش نیست.
با بررسی روندهای پیشین و مقایسه آن با تحولات کنونی میتوان دریافت پس از تحولاتی که در سوریه، عراق و کشورهای عربی رخ داد، طالبان رویکرد تنوعبخشی به بازیگرانی را درپیش گرفت که ظرفیت مذاکره و تعامل آنها را گواهی بخشد و برهمیناساس، به روسیه و ایران نزدیک شد. روسیه و ایران نیز نظیر طالبان از خروج بیقیدوشرط نیروهای آمریکایی از افغانستان استقبال میکنند و همین عامل بنیان گفتگو و مذاکره میان آنها را فراهم آورده است. خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان از حضور انبوه به حضور عملیاتی تغییر خواهد کرد و در بدبینانهترین سناریوها نیز خروج قطعی آمریکا از افغانستان گنجانده نشده است و بهنظر میرسد آمریکا به سمت حفظ و افزایش نفوذ در منطقه پیش میرود و این خروج به معنای کاهش اهمیت منطقه، بهخصوص افغانستان برای آمریکا نیست؛ ازاینرو، باید سناریویی را طراحی کرد که در آن به این سؤال پاسخ داده شود که راهبرد امنیتی و استراتژیک آمریکا درقبال خاورمیانه و جنوب آسیا جایگاه هریک از بازیگران را چگونه طراحی کرده است. افغانستان بخشی از یک طرح بزرگ است و بهطور قطع، سیاست آمریکا درقبال آن را بدون فهم سیاست منطقهای و جهانی آمریکا نمیتوان تبیین کرد.
همچنین، صحنه افغانستان و حساسیتهای جمهوری اسلامی در مقابل تحولات آن فضای مناسبی را برای عرض اندام بازیگرانی نظیر عربستان فراهم آورده است. پیگیری مذاکرات صلح و نیز حضور قدرتمند در مذاکرات ازسوی ریاض این سناریو را پیشِ روی بسیاری از تحلیلگران قرار داده که هدف غایی عربستان از حضور در افغانستان، تضعیف ایران است؛ اما درعینحال، رفتار عربستان سعودی در منطقه را برخی در چهارچوب ترمیم چهره منفی سعودی پس از جنگ یمن و قتل خاشقجی قرار میدهند و ایران را از افتادن در تله تهدیدانگاری تمامی حرکتهای بازیگران رقیب برحذر میدارند.
بهطور قطع، شرایط حاضر حائز فرصتها و چالشهای راهبردی برای ایران خواهد بود. جمهوری اسلامی ایران با تکیه بر نگاه آمریکا به ج.ا.ایران، سیاستهای خاورمیانهای ایالات متحده و تحولات افغانستان باید حوزه نفوذ و فعالیت خویش را در منطقه بازبینی و بازتعریف کند و مؤلفههای قدرت خویش را بار دیگر به بوته آزمایش گذارد.
با توجه به مطالب فوق میتوان گزارههای زیر را ارائه کرد:
ـ مشروعیتبخشی به مذاکره بازیگران مختلف با طالبان: ایران باید بداند با کدام بخش از طالبان وارد مذاکره شده است و در شرایطی که مذاکرات طالبان و آمریکا در ابوظبی و دوحه درحال برگزاری است، تهران باید به این سؤال پاسخ دهد که مذاکرات ایران با طالبان آیا در راستای تضعیف مذاکرات اخیر است و آیا طرف مذاکرهکننده با ایران صاحب نفوذ و قدرت در میان رهبران طالبان برای پیگیری منافع جمهوری اسلامی است یا خیر. درعینحال، مذاکره با طالبان هزینههای جدیای برای ایران خواهد داشت. درحالحاضر، هریک از کنشگران با بخشی از طالبان در ارتباط هستند و درعینحال، بخش محلی و قبایلی طالبان محجور باقی مانده است که این بخش ظرفیت دارد به بدنه اجتماعی یا هر گروه دیگری که معاش و ممات آن را تضمین نماید وارد شود؛ ازاینرو، جمهوری اسلامی با بررسی شرایط فوق باید گام در مذاکرات دوجانبه یا چندجانبه با طالبان گزارد، و در این چارجوب نقش ایران را بهعنوان بازیگری ثباتآفرین در افغانستان و منطقه به نمایش بگذارد.
ـ آینده مذاکرات صلح: بهنظر میرسد با توجه به شروطی که طالبان در مذاکره مطرح کردهاند، بهسرانجام رسیدن آن بسیار دشوار باشد. حصول نتیجه بدون کسب دستاورد عینی در ماههای آینده میتواند صحنه افغانستان را تحت تأثیر خود قرار دهد. اعلام موفقیت مذاکرات صلح بدون لحاظ کردن شرایط همزیستی مسالمتآمیز گروه اپوزیسیون و بدنه اجتماعی افغانستان بزرگترین چالش پیشِ روی افغانها خواهد بود و با توجه به تجربه سرازیر شدن جمعیت در دهههای گذشته، جمهوری اسلامی باید این ملاحظه را جدی بگیرد و در سناریوهای آینده، شرایطی را ترسیم کند که بازگشت طالبان موجبات برهم خوردن سامان سیاسی و اجتماعی در صحنه افغانستان گردد و موج مهاجرت و پناهندگی دوباره جان بگیرد.
ـ راهحل پایان منازعه: بسیاری در افغانستان بر این باورند که راهحل پایان منازعه با طالبان در قالب یکی از دو الگوی زیر قرار میگیرد: 1. الگوی صلح در کلمبیا: میان دولت و گروه فارک که براساس مفاهمه و معامله به سرانجام رسید؛ و 2. الگوی صلح در سریلانکا: میان دولت و ببرهای تامیل که دولت توانست این گروه را شکست دهد. بهنظر میرسد الگوی دوم آینده منازعه افغانستان را مشخص خواهد کرد؛ زیرا بعید بهنظر میرسد طالبان حتی درصورت پذیرش مفاد مذاکره و بازگشت به صحنه افغانستان، با فضای اجتماعی و سیاسی همراهی کند و تضاد و منازعه جدیدی را نیافریند!
ـ خلأ امنیتی افغانستان پس از خروج احتمالی نیروهای آمریکایی: تمایل ترامپ به واگذاری مسئولیتهای نظامی و امنیتی آمریکا به بازیگران منطقهای و ورود نابههنگام پاکستان به روند مذاکرات صلح، این گمانه را مطرح میسازد که مسئولیت برقراری امنیت حداقل در بخشی از افغانستان بازیگرانی نظیر پاکستان و عربستان واگذار گردد که وقوع این سناریو ترتیبات جدی امنیتی را برای ج.ا.ایران درپی خواهد داشت.
ـ سیاست جمهوری اسلامی درقبال مذاکرات صلح: راهحل این است که تمامی گروههای داخلی در افغانستان ازجمله طالبان سهم برابر از قدرت داشته باشند و در روندی سالم و مبتنیبر رأی مردم در قدرت سهیم شوند. ایجاد اجماع منطقهای میان ایران، روسیه، هند، پاکستان و چین سبب خواهد شد که آینده افغانستان خروجی مذاکرات صلح آمریکاییای نباشد که بازیگران منطقهای فوق در آن حاضر نیستند.
ـ توجه به راهبرد آمریکا درقبال منطقه: تاریخ گواه آن است که آمریکا از هیچ جنگی که در آن کشته داده باشد، بدون دستاورد خارج نشده است. بنابراین، بهنظرمیرسد این خروج منتهی به جنگهای نیابتی آمریکا در منطقه گردد که در این شرایط، طالبان، داعش و دیگر افراطگرایان میتوانند در قالبی نو و در راستای اهداف منطقهای آمریکا گام بردارند. در شرایطی که در همسایگی ایران عراق، افغانستان و پاکستان از شرایط امنیتی مساعدی برخوردار نیستند، ضریب درگیری و هزینهکرد حوزه نظامی، اطلاعاتی و امنیتی ایران در سالهای اخیر بسیار بالا رفته است و این امر میتواند موجب فرسایش نیروها شده باشد. در این چهارچوب، سوق دادن عملیات گروههای نیابتی به اهداف و منافع ایران در منطقه چهبسا ضریب خطا یا درگیری نیروهای ایرانی را بالاتر ببرد و چهره ایران در نقش بازیگری که خارج از مرزهای خود درحال نبرد است و صحنه منطقه را درگیر اهداف خود ساخته است، بهطور قطع آسیب خواهد دید؛ ازاینرو، پیشگیری از وقوع تهدید باید اولویت اول جمهوری اسلامی ایران باشد.
ـ تصویر ایران در افغانستان: ایران تصمیم بگیرد چه تعریفی از خود در افغانستان دارد: آیا افغانستان را با نگاه تاکتیکی مینگرد یا راهبردی؟ درخصوص تعامل ایران با طالبان دو دیدگاه کاملاً مخالف وجود دارد: برخی از کارشناسان بر این باورند که غلبه رویکرد نظامی ج.ا.ایران در مرزهای شرقی، به این کشور اجازه نداده است که فهم درستی از ظرفیتهای فوقالعاده افغانستان داشته باشد. از دلایلی که مخالفان تعامل ایران با طالبان ارائه میدهند میتوان به موارد زیر اشاره کرد: 1. ایران باید به متحدان خویش در افغانستان که بهصورت ذاتی نمیتوانند با طالبان کار کنند راهحلی را ارائه دهد؛ درغیراینصورت، روند دوری این بازیگران از ایران آغاز خواهد شد؛ 2. چه تضمینی وجود دارد که طالبان پس از بازگشت به صحنه افغانستان منافع ایران را لحاظ کند.
Contents
- International Security Monthly, Volume 4, Mar-Apr 2019
- Capacity of Oman and Qatar to confront US Sanctions against I.R.Iran
- INSTEX and its Effectiveness for EU-Iran trade relations
- The US 2019 Missile Defense Review and its implications for Military Situation in West Asia
- Collapse of INF Treaty and Rethinking on Arms Control Regime
- Determents and Drivers behind the new Cabinet Formation in Lebanon
- Bin Salman Visit to Pakistan and its consequences for I.R.Iran
- Monthly Event Report: Perspective of Developments in Afghanistan and the Regional Security
نظر شما