آیا ایران برای فرانسه فرصت است؟
آیا ایران برای فرانسه فرصت است؟
سفر ژان - ایو لودریان، وزیر امور خارجۀ فرانسه، یا همان وزیر دفاع سابق این کشور در مردادماه به تهران، در شبکههای اجتماعی و فضای رسانهای ایران، موجی از ابراز مخالفتها و موافقتهای افکار عمومی را بهراه انداخت. لودریان برای ایرانیها، تداعیگرِ شخصیت استاد جک در نمایشنامۀ «خسیس» مولیر است. استاد جک، هم آشپز و هم درشکهچیِ آرپاگونِ خسیس است و برای انجام هریک از این وظایف، کلاه مخصوص آن شغل را بر سر میگذارد و البته گاهی خود او هم گیج میشود که حالا باید کلاه آشپز را بر سر بگذارد یا درشکهچی. افکار عمومی ایران انتظار دارد حداقل آقای لودریان، خود بداند که واقعاً برای ایفای کدامیک از نقشهایش، تهدیدگرِ سال 1392 یا دوست امروز، به ایران نزدیک شده است. این خواستۀ افکار عمومی بههیچوجه مبین نوعی بدبینی درخصوص گسترش رابطۀ تهران و پاریس نیست، بلکه فقط تقاضایی برای تلاش بیشتر فرانسه جهت اثبات «شفافیت» و «ملموس بودنِ» نتیجۀ سیاست فرانسه درقبال ایران است.
یادآوری نخست: فرانسه بهتجربه میداند هیچ قدرتی پایدار نیست و شکلگیری نظم جدید به چه معناست
جدال داخلیِ رسانههای اجتماعی در ایران برای درک واقعیت موضعگیری امروز فرانسه، به ماهیت چالشبرانگیزِ سیاست ده سال گذشتۀ پاریس درقبال ایران برمیگردد. فرانسۀ سارکوزی، فرانسۀ اولاند، و حال فرانسۀ مکرون؛ واقعاً آیا باید فرانسه را دوست پنداشت یا دشمن؟ رویکرد فرانسه درقبال ایران سیاستی وابسته به دولتهای متوالی، یا راهبرد است؟ آیا این ابتکار سارکوزی نبود که با ارسال نامهای به تمامی قدرتهای مطرح، خواستار وضع تحریمهایی هستهای علیه ایران شد؟ آیا این اولاند نبود که طی قراردادی چند میلیون یورویی به بهانۀ تهدیدِ ایران، به عربستان تسلیحات فروخت؟ آیا با حضور مکرون در مسند قدرت، بازی تازهای در انتظار ایران خواهد بود؟
در پاسخ به این پرسشها باید گفت واقعیت این است که فرانسه بهعنوان قدرتی کهن، بر انبوهی از تجربۀ تاریخی تکیه کرده است. این کشور تجربۀ از دست دادن قدرت و نفوذ خود در مستعمراتش را دارد و مهمترین تجربۀ معاصرش در از دست دادن قدرت و نفوذ، عدم مشارکت در جنگ عراق بود که فرانسه را از بازی در زمین آمریکا دور کرد و موجب شد پاریس بسیاری از امتیازاتِ همراهی فراآتلانتیکی را نیز از دست بدهد. با روی کار آمدن سارکوزی، مهمترین راهبرد سیاست خارجی فرانسه، فرصتطلبی، و همچنین در راستای واقعگرایی، تغییر فضای بحثهای سیاسی، از سیاست داخلی به سیاست خارجی بوده است.
اگرچه پاریسِ سارکوزی درجستجوی احیای قدرت، ترتیباتی برای تغییر در تمامی ساختارهای داخلی، خارجی، نظامی، و اطلاعاتی اتخاذ کرد تا فرانسه بیشتر شبیه همپیمانان فراآتلانتیکیِ مُد روزش باشد، اما همین امر به پاشنۀ آشیل سارکوزی تبدیل شد و خلع دموکراتیک او را از قدرت بهدنبال داشت. باوجوداین، در دوران یکنواخت اولاند مشخص شد فرصتطلبی سارکوزی و سیاستهای تهاجمی، آنقدرها هم برای فرانسه بیلطف نبودهاند، و فقط توجه به دو امر مهم ضروری بود، یکی تأمین مالی این هزینهها، و دوم دور زدن آمریکا!
چه در زمانیکه اولاند برخلاف خواستۀ آمریکای اوباما خواهان مداخله در سوریه بود و چه در حین مذاکرات هستهای با ایران، فرانسه مفاهمۀ مشترکی با ایران داشت: ضدآمریکاگرایی. مخالفت با کشوری از بَرّ جدید که پس از جنگ جهانی دوم و فروپاشی شوروی به نظم جهانی شکل میداد و استقلال ملتها را زیر سؤال میبرد. فرانسه به ابزاری نیاز داشت که روی فرصتها سرمایهگذاری کند. ازسویدیگر، این ابزار نه فقط باید خلاءهای قدرت آمریکا در جهان را پُر میکرد، بلکه باید مستقیماً مشروعیت قدرت آن را نیز زیر سؤال میبرد. این ابزار ارزان، اتحادیۀ اروپا، و فرصت دیرانتظاری که رخ داد، خروج بریتانیا از اتحادیه و همزمانی آن با انتخاب ترامپ، بهعنوان فردی مخالف ارزشهای لیبرال است.
یادآوری دوم: سیاست عرصۀ واقعگرایی توأم با آرمانگرایی است
ارزشهایی که بخشی از پرستیژ فرانسه و قدرت این کشور را شکل میدهند، آرمانگرایی صرف را برای این کشور بههمراه خواهند داشت، درحالیکه سیاست عرصۀ واقعگرایی توأم با آرمانگرایی است. علاوهبراین، فرانسهای بدون همپیمان در جهان معاصر ازحیث قدرت و توان اثرگذار نخواهد بود. بنابراین، این کشور از خروج بریتانیا از اتحادیۀ اروپا بهنفع خود سود برد.
با خروج بریتانیا، نوعی تقسیم کار ضمنی میان سه کشور فرانسه، آلمان، و لهستان برای مدیریت سیاست خارجی و دفاعی اتحادیۀ اروپا شکل گرفته است. فرانسه، با شهرت دیپلماتیک خود تلاش دارد نقش سُنتی میانجیگریاش در منازعات را پررنگ کند و شاهد آن تلاش برای رفع تنش میان عربستان سعودی و قطر است. برای فرانسه، عملگرایی باید در لعابی از سیاست هنجاری و ارزشمحور ارائه شود یا بهعبارتی دست آهنی پاریس، همیشه باید با دستکشی مخملی پوشانده شود. گفتههای بیمنطق ترامپ، به فرانسه این قدرت را بخشیده است که با صدایی رساتر دستورِ کار سیاست خارجی خود را بهپیش ببرد، زیرا «جهان در برابر ترامپ به فرانسه و اتحادیۀ اروپا نیاز دارد».
با پیروزی مکرون، بهعنوان اتحادیهگراترین نامزد انتخابات فرانسه، او در فاصلۀ کوتاهی، تمامی تصورات قدیمی از اندیشۀ احزاب راست و چپ را دگرگون کرده، و شرایطی را در داخل برای پذیرش لزوم واقعگرایی، و رجحان سیاست خارجی بر سیاست داخلی بهوجود آورده است. میتوان گفت او در ابتدای مسیری است که با پیمودن آن میتواند اتحادیۀ اروپایی را که بهنظر میرسید با خروج بریتانیا از آن دچار تزلزل شده است، به فرصتی برای اهداف بینالمللی فرانسه تبدیل کند.
سیاست خارجی مکرون در همین فاصلۀ کوتاه ماههای اخیر عملگرایی و ثبات قدم او در برنامههایش را به منصۀ ظهور گذارده است. میتوان گفت مکرون و حلقۀ نزدیکانش، در مقایسه با دیگر رؤسای جمهور فرانسه، درک درستتری از «سیاست واقعی» دارند. تمایل فرانسه پس از انعقاد توافق هستهای، برای نزدیکی به ایران، حتی در داخل این کشور هجوم به بازارهای ایران تعبیر شد؛ بیشک امور مالی و اقتصادی نقش مهمی در این عرصه ایفا میکنند، اما به تجربه ثابت شده است فرانسویها، مانند برخی همتایان اروپایی خود، فقط هدفِ معاملۀ صرف را دنبال نمیکنند.
ایران برای فرانسه فرصت است
ایران از جنبههای مختلفی برای فرانسه فرصتساز خواهد بود. این کشور میتواند در حفظ توافقات بینالمللیِ هستهای و پاریس به فرانسه کمک کند، زیرا خود در یکی از آنها نقش محوری دارد و در دومی میتواند الگو قرار بگیرد. اهمیت حفظ این توافقات این است که آنها به ساختار سیاسی اتحادیۀ اروپا تشخص بخشیده و تصویری اثرگذار از آن ارائه دادهاند. اتحادیه در سالهای پیشِ رو تریبون فرانسه خواهد بود، اما پیش از ورود به مذاکرات هستهای با ایران و پیش از مشارکت در تحریمهای همهجانبه علیه این کشور، نهادی فرسوده و منسوخ محسوب میشد که اهرمی دیپلماتیک نداشت و نمیتوانست در روابط بینالمللی اثرگذار باشد. پس از توافق هستهای، اتحادیه در امور مختلفی ورود پیدا کرده است. تلاشها برای تأسیس دفتر نمایندگی اتحادیۀ اروپا در تهران، کوشش برای رقابت با آمریکا و یافتن هویتی مستقل است که قبول آن ازسوی ایران برای اتحادیه بسیار پرمعنا خواهد بود.
توافق آبوهوایی پاریس نیز یکی از پیروزیهای تاریخی اتحادیه بهحساب میآید که فرانسه به گفتۀ خود، با انعقاد قرارداد توتال با بزرگترین کشور دارندۀ گاز طبیعی، گامی در جهت این توافق و نیز حفظ محیطزیست برداشته است. تلاش ایران برای تغییر اقتصادی مبتنیبر درآمدهای نفتی نیز مورد حمایت فرانسه قرار خواهد گرفت و تهران را به الگویی برای کشورهای منطقه تبدیل خواهد کرد.
ازسویدیگر، ایران میتواند نقطۀ ثباتی در رابطۀ شرق با اتحادیۀ اروپا باشد. نظمِ در حال شکلگیری کنونی در فضای بینالمللی، لزوم وجود و برقراری سازوکارهای چندجانبه را روشن کرده است. بنابراین، ایران برای فرانسه میتواند دروازۀ ارتباط با چین و کشورهای آسیای میانه باشد. درخصوص روسیه نیز، اگرچه راهبرد اتحادیۀ اروپا و فرانسه تنشزدایی است، اما پس از بحران اوکراین، کشوری ثالث بهعنوان مجرای ارتباطی ضروری بهنظر میرسد. ایران میتواند نفوذ روسیه در سوریه را تعدیل کند و نگرانیهای فرانسه درخصوص مدیترانه، و لبنان بهعنوان حوزۀ نفوذ سنتی این کشور را کاهش دهد.
در بحثهای حقوق بشر و مردمسالاری نیز، در حال حاضر فرانسه با چالش همپیمانی با کشورهای حاشیۀ خلیج فارس روبه روست که نه نظام حاکم بر آنها را قبول دارد و نه میتواند منطق سرکوبگر آنها را بپذیرد. یکی از دلایل مهم کمرنگ شدن این مسائل درخصوص ایران، علاوهبر ثبات آن، تفاوت ساختارهای اجتماعی حاکم بر این کشور در مقایسه با سلطنتهای همپیمان فرانسه است.
با توجه به تمامی مسائل گفته شده، اگرچه دانستن این امر مهم است که فرانسه در برابر آمریکای ترامپ از ایران حمایت میکند، حامی توافق هستهای خواهد بود، و به خطر تحریمهای بانکی وقعی نخواهد گذاشت یا خیر، مهمتر این است که بدانیم آیا فرانسه قبول دارد به ایران به چشم فرصتی طلایی برای گسترش قدرت و پرستیژ خود نگاه کرده و درنتیجه امتیازاتی به این کشور بدهد؟
نظر شما