پوتین و «مسئولیت تاریخی» روسیه
پوتین و «مسئولیت تاریخی» روسیه
یکشنبه 8 دی 1392
ولادیمیر پوتین در سخنرانی سالانه خود در مجمع فدرال روسیه با طرح گزارههایی چون؛ «روسیه در دفاع از حقوق بینالملل میخواهد رهبر باشد»، «مسئولیت تاریخی روسیه در جهان بیثبات روبه افزایش است» و روسیه «یکی از تضمینکنندگان مهم ثبات منطقهای و جهانی است»، با صراحت و آشکاری بیشتری «تمایلات جهانی» این کشور را مورد تأکید قرار داد. هر چند او پیش از این از منظری «سلبی» و در انتقاد از سلطه غرب بر روندهای بینالمللی، بارها بر حضور و منافع روسیه در عرصههای منطقهای و جهانی تأکید کرده بود، اما شاید این اولین باری بود که او با لحنی «ایجابی» از «رهبری»، «مسئولیت تاریخی» و نقش «ثباتساز» روسیه در گستره «جهانی» سخن به میان میآورد.
البته طرح این گزارهها موضوع جدیدی در ادبیات سیاسی رهبران کرملین نیست و این موضوع در قالبِ اندیشة «روسیه به مثابة یک قدرت بزرگ» تأثیری مستمر بر ذهن و عمل سیاستگذاران خارجی روس از دورة تزاری، تا شوروی و روسیة پساشوروی داشته است. هرچند این اندیشه در دوه تزاری و شوروی مجال بروز بیرونی یافته، اما در دوره پس از فروپاشی همواره بهعنوان یک «آرمان» مطرح بوده است. اساساً نوستالژی «بزرگی» روسیه از معدود نقاط اشتراک طیفهای متنوع فعال در روندهای سیاسی- اجتماعی روسیة پساشوروی است که ریشه در عناصر مختلف مادی و معنایی گذشته، حال و آیندة روسیه دارد.
این اندیشه همچنین راهنمای اقدام سیاست خارجی و قرائت مسکو از موقعیت خود در نظام بینالملل بهعنوان هویتی مستقل و درعینحال ممتاز است. لذا، اندیشة روسیه بهمثابة یک «قدرت بزرگ» با کار ویژة دوگانة انسجامبخشی داخلی و تمایزگذاری خارجی، نقش مهمی در تخفیف بحران هویت روسیة پساشوروی داشته است. البته، مسکو در دوره یلتسین، دوره اول و دوم ریاست جمهوری پوتین و در دوره مدودف با درک محدودیتهای خود درعرصه خارجی بهدنبال دستیابی به موقعیت «قدرت بزرگ مدرن هنجارمند» بود که درفرآیندی سازوارانه با قواعد سیاست بینالملل تحقق مییافت و روسیه درتقابل غیرضرور با قدرتهای این نظام قرار نمیگرفت.
اما درشرایط حاضر، استمرار و تأکید غرب بر پیشبرد سیاست تهاجمی خود در قبال روسیه از یک سو و ضعف مشهود آن در تحقق اهداف خود در زمینهها و حوزههای مختلف، پوتین را بر آن داشته تا توان مسکو به بازی خارج از چهارچوبهای تعریفشده غرب و مشارکت آن در تعریف قواعد بازی را به بوته آزمون بگذارد. تعبیر فروپاشی شوروی به بزرگترین «فاجعة ژئوپولیتیکی قرن» و تأکید بر اینکه؛ «کسی که از فروپاشی شوروی ناراحت نباشد، دل ندارد و کسی که به فکر احیاء آن باشد، عقل ندارد»، مهمترین اظهار نظر پوتین است که حکایت از وجود حس نوستالژیک او به «بزرگی» از دست رفته روسیه دارد.
در برخی منابع از این تمایل به «استثناگرایی روسی» نیز یاد میشود و ایندرحالی است که پوتین به تکرار تأکید واشنگتن و اوباما به «استثناء بودن» آمریکا را مورد انتقاد قرار داده است. درعینحال، باید توجه داشت که او بارها و از جمله در سخنرانی اخیر خود تأکید کرده که مسکو درپی دستیابی به موقعیت ابرقدرتی، همانند دورة شوروی نیست. پوتین براینباور است که مسکو با اتخاذ سیاستی واقعبینانه میتواند با هزینه کمتر و وجهه مقبولتر جایگاه «بزرگ» خود در عرصة جهانی را باز یابد.
گزارههای جهانگرایانه پوتین از جمله درباب «مسئولیت تاریخی» روسیه از سه دیدگاه مختلف قابل ارزیابی است. در دید اول؛ این رویکرد به تلاشی در راستای هویتسازی برای جامعه روسیة پساشوروی تفسیر میشود. سرگئی کاراگانوف مسئله هویت این جامعه را همچنان موضوعی قابل بحث میداند و تأکید دارد که هنوز پاسخهای قابل قبولی برای سئوالات مهمی چون کیستیِ «روس»، چیستیِ «روسیه»، کدامیِ «دوستان» و «دشمنان» آن، تأیید یا رد کدام پیشینه روسیه و مقصد این کشور؟ داده نشده است. یعنی مبانی هویتی که بتواند اقوام و طیفهای مختلف سیاسی و اجتماعی این کشور از ناسیونالیستها تا لیبرالها، اصلاحطلبان، نوکمونیستها، و نواوراسیاگرایان را گرد هم آورد. به تأکید او اگر برای این سئوالات پاسخی یافت نشود، رکود، تخریب و فروپاشی دیگری در جامعه روسی از جانب روسیه دور از انتظار نخواهد بود.
دیدگاه دوم؛ اظهارات اخیر پوتین را جنبه موجودی در سیاست خارجی روسیه میداند که با صراحت بیشتری طرح شدهاند. این اظهارات انعکاسی از جریان طبیعی رقابت/تقابل روسیه برای ارتقاء موقعیت خود در نظام بینالملل بهویژه درمقابل غرب ارزیابی میشوند. به اعتقاد فئودور لوکیانوف این برای اولین بار است که پوتین اینگونه آشکارا از رسالت جهانی روسیه سخن به میان میآورد، اما او سخنان پوتین را رجوع روسیه به «محافظهکاری» در عرصه بینالملل میداند. چرا که منظور وی بیش از هر چیز تأکید بر جلوگیری از هرجومرج در جهان، ممانعت از فرسایش بیشتر بنیانهای نظم جهانی و پیروزی منطق استفاده از زور است.
از این منظر هرچند «دکترین مونیخِ» پوتین و تأکید او بر مقاومت در برابر تلاش فزایندة غرب برای تحمیلِ اصول و الگوهای خود در عرصه جهانی جنبه سلبی داشت، اما در سخنان اخیر او تمایل به مقابلة ایجابی با رویکرد تهاجمی غرب در حوزههای مختلف از جمله در تحولات موسوم به بهار عربی، سپر ضدموشکی اروپایی و نفوذ نرم بهحوزه نفوذ مسکو از جمله در موضوع الحاق اکراین به برنامه مشارکت شرقی اتحادیه اروپا را میتوان مشاهده کرد.
دیدگاه سوم؛ با دیدی منفی معتقد به استفاده کرملین از سیاست خارجی درجهت اهداف داخلی از جمله جلب حمایت، افزایش مشروعیت و انحراف دادن افکار عمومی از مشکلات داخلی است. لیلیا شوتسووا با اشاره به جدی بودن مقولة مخالفین در روسیه و اینکه اعتراضات به کرملین، آن را به اصلاحات ترغیب نکرده، بلکه به عکس، کرملین نشینان را برای تحکیم پایههای قدرت خود مصممتر کرده، براینباور است که آنها با احیاء افسانههای قدیمی، مکانیسمهای سرکوب و ادعاهای جهانی برای تضمین آینده خود تلاش میکند. او این رویکرد را «فراخوانی به گذشته» میداند و تأکید دارد که هزینهها و آینده آن مشخص نیست.
هرچند برخی تحلیلگران درخصوص تبدیل شدن گزارههای جهانگرایانة پوتین به ایدئولوژی جدیدی در سیاست خارجی روسیه هشدار می دهند، اما به نظر میرسد از پوتین در این خصوص بیشتر شنیده خواهد شد. به ویژه اینکه او غرب را در پیشبرد اهداف خود علیه روسیه و در حوزهها مختلف ضعیف تز از هر زمان دیگری یافته و در قامت یک استراتژیست واقعیت افول تدریجی قدرت آمریکا را بهتر از هر کس دیگری درک کرده است. اما از حرف تا عمل فاصله بسیار است و روسیه نیز بهنوبه خود، با محدودیتهای غیرقابل انکاری برای مکانیابی بالاتر در ترتیبات نظام بینالملل مواجه است.
این مهم را نیز نباید از نظر دور داشت که واقعیتهای نظام بینالملل درمقاطع مختلف خود را به «آرزوهایِ» رهبران کرملین تحمیل کردهاند. البته، پوتین و دیگر نخبگانِ روس نیز به عدم کفایت داشتههای روسیه و ضرورت ترکیب قدرت مسکو با داشتههای سایر قدرتهای منطقهای و بینالمللیِ هماندیش وقوف دارند. تأکید مسکو بر ضروت تقویت نقش گروه «بریکس» در عرصه بینالملل و تصریح برخی از تحلیلگران روس بر بایستگیِ الحاق ایران به سیاست اوراسیایی روسیه را میتوان در همین راستا ارزیابی کرد.
نظر شما