تقابلات چین و آمریکا در سال 2014


تقابلات چین و آمریکا در سال 2014

 
چهارشنبه 2 بهمن 1392
 
 

در فضای پس از جنگ سرد تاکنون، در دستگاه سیاست خارجی آمریکا همواره دو دیدگاه نسبت به ظهور چین و رقابت این کشور با منافع ایالات متحده در عرصه حکمرانی جهانی وجود داشته است؛ رهیافت مشارکت (Engagement School) و رهیافت مهار یا تهدید چین (China Threat or Containment School). طرفداران دیدگاه اول معتقدند که باثبات‌سازی شرایط پیچیده اقتصاد جهانی و مبارزه با پدیده تروریسم، ایجاب می‌کند تا آمریکا دغدغه‌های مشترک بیشماری را با چین داشته باشد. در نتیجه همکاری میان دو کشور در راستای تضمین ثبات بین‌المللی در وهله اول، چین ـ که نیازمند چنین ثباتی برای توسعه اقتصاد تشنه خویش می‌باشد ـ به همکاری ناخواسته با آمریکا وادار می‌گردد. در واقع محافظه‌کاری چین در طول سالیان گذشته از طریق مشارکت دادن این کشور در هنجارهای بین‌المللی و در نتیجه پذیرفتن واقعیت‌های این کشور است. از منظر این رهیافت هرگونه کاهش در نقش‌های اقتصادی و دیپلماتیک چین در سال‌های پس از جنگ سرد توسط آمریکا غیرقابل دسترسی بوده است. در مقابل دیدگاه دوم بر این اعتقاد است که افزایش توانایی‌های تسلیحاتی چین، زمینه رویارویی نظامی این کشور را با ایالات متحده افزایش داده است.
تاکید ایدئولوژیک دیدگاه دوم بر رقابت‌های دو کشور عمدتا بر حوزه‌های گسترده‌ای در اقتصاد، مسایل زیست محیطی و حقوق بشری متمرکز شده است؛ به‌نحوی‌‌که در سالیان اخیر جدی‌ترین مباحث و تاثیرات را در روابط دو کشور بر جای نهاده است. نگاه تهدیدگونه به کنش‌های راهبردی چین در سالیان اخیر و جنگ‌طلبانه قلمداد نمودن این کنش‌ها، از پیگیری چگونه عمل نمودن این کشور در حوزه‌های فرامرزی و منطقه‌ای بدست آمده است. این مهم با تلاش چین جهت کسب و تثبیت جایگاه اقتصادی در سطح بین‌المللی شکل تازه‌ای به خود گرفت. اتفاقی که در آخرین ماه سال 2013 بوقوع پیوست و چین توانست خود را به عنوان اقتصاد برتر جهانی معرفی نماید. میزان واردات و صادرات این کشور در سال 2013 در مجموع به چهار هزار و 160 میلیارد دلار رسید که در مقایسه با سال 2012، میزان مازاد تجاری چین 50 درصد افزایش نشان می‌دهد. میزان واردات و صادرات آمریکا در سال 2013 به حدود 3500 میلیارد دلار رسید که نسبت به چین 660 میلیارد دلار کمتر است.

نگاه حبابی آمریکایی‌ها به اقتصاد چین
رشد اقتصادی چین، تاثیرات خود را بر اقتصاد جهانی مدت‌هاست که آغاز نموده است. اما سرعت رشد اقتصادی چین در سال 2013 کمی کُند شد و در حدود رقم 7.7 درصد باقی ماند، که ممکن است بر سایر مطلوبیت‌های اقتصاد جهانی منعکس شده و آنها را متاثر سازد. بعضا آنچه را که در اقتصاد چین در حال وقوع است را با رشد اقتصادی شوروی سابق در دهه 30 میلادی مقایسه می‌نمایند؛ زمانی‌که تولیدات صنعتی با سرعت زیاد و بدلیل مهاجرت گسترده روستائیان به شهرها رشد فوق‌العاده‌ای یافته بودند. در آن دوره، در نتیجه چنین رشدی در اقتصاد، از میزان نیروی کار ارزان فراوان، کثرت محصولات غذایی، و موجودی فراوان مواد خام مورد نیاز بحث به میان آمده است. در نتیجه این تغییرات، تقاضای جهانی برای مواد خام در سراسر جهان افزایش چشمگیری یافت. براساس این نگاه، رشد اقتصادی چین که متکی بر افزایش تولیدات صنعتی می‌باشد، نمی‌تواند دائمی باشد و دیر یا زود این کشور را به مرحله نزولی سوق می‌دهد. در نتیجه رکود احتمالی اقتصاد چین، بیشترین رنج را شرکای این کشور همچون استرالیا، آفریقا، آمریکای لاتین و حتی ایالات متحده می‌بایست تحمل نمایند. اقتصاد این شرکا تا حدود زیادی وابسته به رشد اقتصادی چین می‌باشد. در داخل چین نیز هرگونه تغییر آرام اقتصادی منجر به تحت تاثیر قرار گرفتن حوزه‌های وسیعی از جمله رکود در حوزه ساخت و ساز می‌شود. اما آنچه فعلا بدیهی است، در دست داشتن نبض مبادلات اقتصادی دنیا توسط چینی‌هاست. هم‌اکنون در ازای بهره‌مندی بازارهای روز دنیا، بویژه در آمریکا، از حجم گسترده و در عین حال ارزان قیمت کالاهای چینی، پکن نیز از وجود یک بازار باثبات برای صادرات متداوم خویش خرسند و آسوده‌خاطر است.

تقابلات ژئواستراتژیک دو کشور:
 تقریبا سال گذشته بود که در رسانه‌های آمریکا، اخباری کم سر و صدا، پیرامون آمادگی ایالات متحده جهت تغییر جهت (redirect) و انتقال برخی منابعش به آسیا پدیدار شد. اگرچه اکنون روشن است که از انجام چنین اقدام استراتژیکی به دلایل بسیار، از جمله موقعیت برتر چین در اقتصاد جهانی موقتاً جلوگیری شده است، اما باید این نکته را اذعان نمود که در سال‌های اخیر و بطور ویژه در روزهای پایانی سال 2013، که چین به جایگاه قدرت برتر در حوزه اقتصاد جهش یافته، این اجازه را خواهد یافت تا مواضع خود را بر سایر بازیگران بین‌المللی از جمله ایالات متحده دیکته نماید.
در دسامبر سال گذشته معاون رئیس‌جمهور آمریکا ـ جو بایدن ـ سفری را به شرق قارّه کهن به انجام رسانید تا بتواند شرکای ایالات متحده، از جمله ژاپن و کره جنوبی را، نسبت به افزایش سرمایه‌گذاری‌ها در این دو کشور ترغیب نماید. اما در طول مذاکرات، به یکباره در اخبار مشخص گردید که چین در هشدار به ایالات متحده، با افزایش حضورش در منطقه و استقرار سامانه دفاعی ـ هوایی‌اش در مناطق مورد مناقشه با کره جنوبی و ژاپن تصمیم غیرمنتظره‌ای را اتخاذ نموده است. علاوه‌بر این، چین حتی نسبت به نطق بایدن و اظهار امیدواری او در دانشگاه کره جنوبی پیرامون عدم انجام اقدامات تنش‌زا توسط پکن در جزایر اختلافی، کمترین اعتنایی ننمود.
نکته قابل درک برای آمریکا تا همین چندی پیش، رویکرد تعاملی چین نسبت به اولویت‌‌های ایالات متحده در آسیا بود. چین در چند دهه اخیر درصدد بود تا روابط حسنه خود را با آمریکا حفظ نموده، بر توانایی ملی خود افزوده و نفوذش را در آسیا و سپس سایر حوزه‌ها متناسب سازد. این رویکرد تا زمانی ادامه داشت که پکن در منابع قدرت خویش احساس ضعف نسبی می‌نمود. اما دستیابی به قدرت باثبات و پُرنفوذ، معادلات را برای رقبا از جمله آمریکا تغییر خواهد داد. چین رخدادهای مهم بین‌المللی را به دقت زیر ذرّه‌بین برده و به نتایج آنها در ارتباط با رویکردهایش با ایالات متحده حساس هست. فروپاشی شوروی سابق، جنگ عراق و افغانستان و نیز وقوع انقلاب‌های رنگین در حوزه اروپای شرقی و آسیای مرکزی از مهمترین رویدادهایی هستند که تا این اواخر چین را به اتخاذ رویکرد تدافعی در برابر ایالات متحده ترغیب نموده بودند. بری بوزان، نظریه‌پرداز حوزه امنیت بین‌المللی در این زمینه معتقد است که ارتقاء چین به جایگاه برتر قدرت بین‌المللی از مجاری قدرت‌یابی منطقه‌ای عبور خواهد کرد. بدین طریق که هرگونه افزایش کنش در حوزه‌های منطقه‌ای توسط چین، زمینه برای افزایش تسلط بر همسایگان را، توسط این کشور فراهم می‌آورد که در نتیجه ادعاهای چین جهت احراز جایگاه ابرقدرتی نیز در این ارتباط تقویت خواهد گردید. اما عدم توفیق این کشور در حوزه‌های منطقه‌ای، هدف دستیابی به جایگاه جهانی را با مشکل مواجه خواهد نمود. این موضوع هم‌اکنون به‌شدت توسط ایالات متحده پیگیری می‌شود تا بتواند چین را در حوزه‌های زیرمنطقه‌ای خود مشغول ساخته و بدین طریق تا حد زیادی از بروز تمایلات آن در سایر مناطق ژئوپلیتیکی بکاهد. در واقع یکی دیگر از دلایل عدم تسلط کامل چین بر حوزه‌های شرق آسیا در فضای پس از جنگ سرد، حضور ایالات متحده به عنوان قدرت خارج از منطقه‌، با عملکرد مداخله‌گر و موازنه‌دهنده بوده است.
دلیل مداخله و  نگرانی آمریکا هم از بی‌اعتنایی چین به هشدارهای این کشور و برگزیدن رویکرد جسورانه و مستقل در ارتباط با اراضی مورد مناقشه با همسایگانش برمی‌خیزد. آنچه که نگرانی‌های ایالات متحده را بیشتر می‌نماید رشد اقتصادی غیرقابل مهار و نیروی عظیم انسانی چین است. علاوه‌بر منطقه شرق آسیا، مناطق دیگر ژئوپلیتیکی از جمله آمریکای لاتین، آفریقا، اروپا و آسیای مرکزی را نیز باید به حوزه‌های نفوذ چینی‌ها در ارتباط با رشد اقتصادی این کشور افزود. گسترش تجارت چین، بطور فزاینده‌ای تبدیل به بزرگترین معضل تولیدکنندگان آمریکایی و شاید بتوان گفت تمام دنیا شده است.
در حوزه افزایش قابلیت‌های نظامی نیز چین تاکنون موفق بوده است. چندی پیش ناو هواپیمابر "لیائونینگ" (Liaoning) بطور موفقیت‌آمیز در جنوب دریای چین به تمرین و گشت‌زنی پرداخت. دقیقا در چنین منطقه‌ای، چین اختلاف سرزمینی زیادی با کشورهایی همچون برونئی، مالزی، ویتنام، فیلیپین و چین‌تایپه (تایوان) دارد. همچنین منابع غیررسمی، اعلام داشتند هنگامی‌که معاون رئیس‌جمهور آمریکا با کره‌ای‌ها و ژاپنی‌ها مذاکرات را به‌پیش می‌راند، کشتی‌های جنگی چین، برای عدم مواجهه مجبور به تغییر مسیر از مقابل موشک‌های کروز آمریکایی شدند. این رفتارها از سوی چین، طبعا از معانی خاصی در حوزه بین‌المللی و بطور ویژه برای آمریکایی‌ها برخوردار است. بطور کلی، اخیرا در روابط با آمریکا، چین بسیار بی‌اعتنا برخورد می‌نماید؛ در حالی‌که حدود 15 سال قبل موضوع به مراتب متفاوت‌تر از امروز بود. در حال حاضر در یک فرایند منطقی، چین به موازات افزایش رشد اقتصادی، توجه زیادی را به ارتقای صنایع نظامی خویش نموده است. با افزایش بودجه نظامی، این کشور موفق شده تا فن‌آوری‌های بومی کشور را در حوزه‌های دفاعی و نظامی بهبود بخشد. حتی پنتاگون نیز به روندهای نوسازی نیروهای موشکی چین، ساخت زیردریایی‌های جدید توسط این کشور و افزایش قابلیت‌های سلاح‌های هسته‌ای اذعان نموده و انجام آن را در یک مجموعه اقدامات سری، قابل دسترسی می‌داند. در واقع به وضوح می‌توان نتیجه گرفت علی‌رغم آنکه آمریکا در آخرین گامهای خود تلاش می‌نماید تا نفوذ و تاثیرش را از استرالیا تا فیلیپین بگستراند، اما به‌تدریج مجبور شده تا موقعیتش را به رقیب واگذار نماید؛ موقعیتی که بدرستی مشخص نیست در صورت از دست دادن کامل، قابل دستیابی هست یا نه؟
مسابقات افزایش توان تسلیحاتی تا چه زمان ادامه خواهد داشت؟
در راستای متوازن‌سازی قوای نظامی با غرب و تعهد ایالات متحده به داشتن بودجه نظامی فزاینده‌تر نسبت به سایر رقبا، کشور چین و همچنین روسیه در حال افزایش بودجه دفاعی خود در سال‌های اخیر هستند. این موضوع در مواردی همچون انباشت تسلیحات، حقوق و مزایای کارکنان بخش‌های دفاعی و نظامی، انجام مانورها و تمرینات مشترک، اختصاص منابع پژوهشی، سازه‌ها و سامانه‌های نظامی مدرن و تهیه و تدارک سلاح‌های پیشرفته‌تر در حال افزایش و قابل تشخیص می‌باشد.
هزینه‌های نظامی چین در سال 2013 تا حدود 114.676 میلیارد دلار افزایش داشته است. این نکته را نیز باید افزود که هزینه‌های دفاعی این کشور بطور سالیانه در حال افزایش است؛ بطوری که در سال 2012 به میزان 113.6 میلیارد دلار صرف امور نظامی در این کشور گردید که تقریبا 11.6 درصد بیشتر از هزینه‌های سال 2011 به حساب می‌آید. 
چنانچه آمریکا تصمیمی پیرامون کاهش مخارج نظامی خویش و حل منازعات منطقه‌ای را در ذهن داشته باشد، در مقابل چین، بهبود وضعیت نیروهای استراتژیک، بازسازی و پیشرفته‌نمودن ارتش و نیروی دریایی خود را از مطلوبیت‌های آینده خویش برمی‌شمارد. نشانه‌ها حکایت از آن دارد که تا سال 2025 مجموعه دفاعی چین، به عظیم‌ترین نیروی نظامی دنیا تبدیل گردد. بسیاری از رسانه‌ها پیش‌بینی نموده‌اند که تاکنون مخارج نظامی این کشور از رقم 238.2 میلیارد دلار فراتر رفته است. طرح‌های در دست اجرایش بسیار فراتصور بوده است؛ به‌گونه‌ای که نشانه‌هایی مبنی بر ساخت ناوهای هواپیمابر مدرن و نسل پنجم هواپیماهای نظامی توسط آن به چشم می‌خورد. اما با این حال طی یک نظرسنجی که اخیرا توسط موسسه گالوپ و مرکز پژوهشی وین در کشورها مختلف دنیا انجام شد، ایالات متحده با 24% جایگاه اول کشوری را به خود اختصاص داد که بر اساس آن مردم دنیا بیشترین ترس را آن دارند. جالب آنجاست که پس از پاکستان، چین با 6% آرا در رتبه سوم این جایگاه قرار دارد. شاید درک چرایی جایگاه آمریکا در این نظرسنجی بواسطه نوع سیاست خارجی مداخله‌جویانه این کشور پس از جنگ سرد منطقی به نظر برسد، اما جایگاه چین تا حدودی سوال‌ برانگیز است. شاید موضوع تلاش پکن برای دستیابی به جایگاه قدرت برتر سیاست جهانی و نیز مناقشات این کشور با همسایگان جنوبی و شرقی در شکل‌گیری این جایگاه بی‌تاثیر نبوده باشد. در واقع نکته مبهم عدم حضور چین در جنگ‌های بین‌المللی در طی سه دهه گذشته بوده است. آخرین جنگی که چین در آن حضور داشت، در سال 1979 علیه ویتنام بود. در واقع این سوال مطرح است که چرا کشوری مثل چین که نزدیک به سی سال در تنازع عملیاتی با سایر بازیگران بین‌المللی به سر نبرده است، امروز از سوی غرب ـ که خود نقطه آغاز و پایان بسیاری از منازعات هفتاد سال اخیر بوده است ـ به عنوان یکی از بزرگترین تهدیدات معرفی می‌شود؟