انتخابات ریاستجمهوری آمریکا و جایگاه روسیه؛
تداوم رقابت یا مداخلهجویی؟
در جریان مبارزات انتخاباتی ریاستجمهوری در ایالات متحده در سال 2016، موضوع سیاست آمریکا درقبال روسیه یکی از مسائل اساسی در سخنرانیهای نامزدهای هر دو طرف و مشاوران سیاست خارجی آنها بود. درواقع پدیده غیرمنتظرهای را شاهد بودیم؛ زیرا در کمپینهای انتخابات قبلی، در ارتباط با مسکو نه ازسوی دموکراتها و نه ازسوی جمهوریخواهان چنین موضوعی با این شدت دنبال نمیشد. تمرکز فزاینده بر موضوع روسیه نشان از غیرمعمول بودن روند مبارزاتی در فضای پیش از انتخابات آمریکا دارد.
ازیکسو، علاقه به جهتگیریهای روسی درطول مبارزات انتخاباتی سال 2016 ازسوی دونالد ترامپ نشان از تمایلات آگاهانۀ وی نسبت به موضوع رابطه با مسکو دارد. این موضوع در قالب برنامههای ترامپ، دقیقاً نقطۀ مقابل دیدگاههای هر دو حزب رقیب آمریکا در دورۀ کنونی میباشد، اما چنانچه در چهارچوب مبارزات انتخاباتی، کما فی السابق دیدگاههای دو حزب همچون گذشته بود، آنگاه نباید انتظار میداشت که سیاستمداران و نیروهای تبلیغاتی بر روی آن تمرکز خاصی کنند.
بااینحال، در سوی دیگر، مشاجرات شدید پیرامون این موضوع، منعکسکنندۀ تغییرات کلی در روابط روسیه و آمریکا در سالهای اخیر است و این واقعیت را به ذهن متبادر میکند که اعتماد به نفس نخبگان سیاسی آمریکا دربارۀ برتری مطلق ایالات متحده نسبت به سایر قدرتهای رقیب با تردید مواجه شده است. دراینزمینه، روسیه بهمثابه نماد و تجسم یک رقیب قدرتمند که موجبات نگرانی واشینگتن را فراهم کرده، معرفی میشود. دقیقاً چنین نگرانیهایی در مباحث انتخاباتی منعکس شده است.
این اعتقاد در میان کارشناسان رواج یافته که هیلاری کلینتون بهعنوان نماینده جناح تهاجمی حزب دموکرات میباشد که بهاصطلاح همان «مداخلهگرایان لیبرال» خوانده میشوند؛ و براساس آرای این تفکر، باید از قدرت و نفوذ (حتی نظامی) برای همسانسازی سایر مناطق جهانی با هنجارها و قوانین آمریکایی اقدام کرد. چنین اعتقادی توسط بسیاری از مواضع و اقدامات کلینتون در مناصب مختلفی که درطول یک دهۀ گذشته برعهده داشته، اظهار و پیگیری شده است. موارد بیشماری را از این دست، میتوان در اظهارات او نسبت به روسیه نیز مشاهده کرد.
براساس اظهارات کلینتون و مشاوران ارشد او درطول مبارزات انتخاباتی میتوان جهتگیری روسی حزب دموکرات را چنین خلاصه کرد: در راستای حفظ قدرت خویش، (ایالات متحده) باید همان استراتژی قدیمی را برای مهار فعالیتهای روسیه در نزدیکی مرزهایش دنبال کند؛ همان جایی که برای روسیه از اهمیت فزایندهای برخوردار است، اما همزمان با توجه به شرایط موجود، باید همکاریهای محدودی را با مسکو در سایر بخشهای دورافتادۀ جهان به انجام رسانید. ممکن است که هیلاری کلینتون در آغاز دوران حکومتش تلاش کند تا بر روسیه فشار وارد نماید، بهویژه در مناطقی که اوباما نیز بهدنبال اعمال فشار بر روسها بود. بااینحال، ظرفیتهای موجود نزد واشینگتن برای اعمال چنین فشاری محدود است؛ زیرا درصورت وجود چنین سازوکاری، رهبر کنونی کاخ سفید از آن بهره میجست. یکی از حساسترین و اصلیترین مسیرها برای وارد کردن فشار به مسکو به رهبری آمریکا، موضوع تحریمهای اقتصادی بود که از سال 2014 و متعاقب بحران اوکراین آغاز شد. آمریکا ناگزیر بود تا هماهنگی اروپا را در این تصمیم بههمراه داشته باشد؛ زیرا با توجه به حجم روابط تجاری ـ اقتصادی ایالات متحده و روسیه، تحریمهای یکجانبه واشینگتن علیه مسکو ارزش اصولی برای روسها نداشت. دولت کنونی آمریکا نیز از تداوم همکاری کشورهای اتحادیه اروپا با اقدامات تحریمی علیه روسیه دلسرد شده است؛ زیرا صداهای زیادی از داخل حوزو یورو مبنیبر عدم سودمندی تحریمها برای آنان شنیده میشود.
بهنظر میرسد روسها موضع دونالد ترامپ ـ یعنی تمایل به جستجوی راههای ایجاد روابط مثبت با روسیه براساس یک درک واقعی از منافع مشترک ـ را سریعاً خوشبینانه متصور نمیشوند؛ زیرا روسها دنیای کنونی پیشِ روی خود را براساس تهدیدی به نام ناتو تفسیر میکنند و نه براساس مؤلفههای جنگ سرد. اما این نکته نیز قابل توجه است که ترامپ تلاش دارد تا در سخنرانیهای خود، از صحبت دربارۀ بحران اوکراین و انتقاد نسبت به موضع مسکو در این مورد خودداری کند.
بااینحال چنانچه ترامپ به قدرت برسد، بهغیر از آنچه که بهعنوان نیت و تمایل او شناخته میشود، عوامل دیگری نیز دراینرابطه اثرگذار خواهند بود.
در وهلۀ اول، باید به این نکته توجه داشت که بسیاری از دیدگاههای ترامپ با منافع روسها همسو نیست؛ بهطور مثال ترامپ وعده تجهیز تسلیحاتی مجدد و فزاینده ارتش ایالات متحده آمریکا را داده است که این مسئله در درون خود نوعی عنصر رقابت شبیه دوران جنگ سرد میان دو ابرقدرت را بههمراه خواهد داشت. علاوهبراین، وی نوسازی توانایی هستهای ایالات متحده را خواستار شده است که خود میتواند بهراحتی توافق مسکو و واشینگتن در حوزههای استراتژیک را با چالش مواجه ساخته و آن را نقض کند. علاوهبراین، در اوایل سپتامبر 2016، ترامپ آمادگی خود را برای شرکت در ایجاد پیشرفتهترین سامانه دفاع موشکی اعلام داشته است. درواقع دیدگاههای ترامپ درمورد مدرنسازی همزمان توانایی هستهای و توسعه فعال سیستم دفاع موشکی، بهراحتی میتواند توازن استراتژیک میان آمریکا و روسیه را به ضرر روسها تحت تأثیر قرار دهد و تلاش برای اجرای عملی این طرحها، خود تبدیل بهنوعی تناقض شدید در روابط دوجانبه دو کشور خواهد شد.
ثانیاَ باید توجه داشت که بخشهای اصلی دستگاه سیاستگذاری خارجی ایالات متحده دیدگاههای ترامپ را با نگرشی منفی رصد میکنند. این بخشها از وزارت امور خارجه، وزارت دفاع و کارشناسان اطلاعاتی آغاز میشود و درنهایت به تحلیلگران و روزنامهنگاران بینالمللی این کشور ختم میشوند. درواقع، براساس این گزارهها، و پس از به قدرت رسیدن کاندید جمهوریخواهان باید شاهد نوعی تنش میان نهادهای مؤثر در حوزه سیاست خارجی آمریکا با شخص رئیسجمهور باشیم؛ مسئلهای که مسبوق به سابقه بوده است خصوصاً در دوره ریاستجمهوری بوش پسر در فاصله سالهای 2001 تا 2004. ترامپ نیز نشان داده پس از رسیدن به قدرت، تلاش خواهد کرد در مسیر روندهای بینالمللی ایالات متحده تغییر ایجاد کند که خود زمینههای درگیری میان او و دستگاه سیاست خارجی آمریکا را فراهم خواهد کرد؛ مسئلهای که منجربه کاهش اثرگذاری این دستگاه خواهد شد.
در یک ارزیابی کلی از چشمانداز سیاست خارجی آمریکا در عرصه جهانی باید به تعداد زیادی از شرایط متنوع توجه داشت. این شرایط نشاندهندۀ این مهم هستند که رئیسجمهور بعدی ایالات متحده از فرصتهای محدودی برای ماجراجویی نظامی ـ سیاسی در حوزۀ سیاست خارجی در ارتباط با رقبایی همچون روسیه برخوردار خواهد بود.
اولاً مداخلات مختلف نظامی در غرب آسیا (بهاصطلاح خاورمیانه) در سالهای قبل، منجربه آن شد که ایالات متحده هزینههای مادی و سیاسی عظیمی را متقبل شود درحالیکه هنوز نتایج ملموسی از این هزینهها کسب نکرده است؛ بهطوریکه نخبگان سیاسی آمریکا مخالفت شدیدی را با چنین اقداماتی تجربه میکنند و آزمودن راه پرهزینه گذشته برای آنان آنچنان هم مقرون به صرفه نخواهد بود.
جورج شاپیرو و رابرت ساکولسکی از مؤسسه بروکینگز در واشینگتن اشاره دارند که مبارزه برای رهبری ازدسترفته ازطریق استفاده نیروهای نظامی در سوریه و سایر نقاط، اگرچه ممکن است منجربه استقرار یک سیاست خارجی پویا و همچنین واکنش روزنامه «واشنگتن پست» شود، اما اکثریت قریب به اتفاق جمهوریخواهان و دموکراتها، و همچنین افکار عمومی شروع میکنند به بروز احساسات خشمآلود خود نسبت به مداخلات طولانیمدت که بدون اهداف مشخص، میلیاردها دلار هزینه بههمراه دارد و زندگی آمریکاییها را به خطر میاندازد.
استفان والت، استاد روابط بینالملل دانشگاه هاروارد، اشاره داشته که «دیگر زمان آن گذشته است که ایالات متحده میتوانست موضوعات مختلف جهانی را در این سیّاره بهطور همزمان مدیریت کند. بدون توجه به اینکه مشخص باشد چه کسی برنده انتخابات ریاستجمهوری خواهد بود، واقعیت مهمتر آن است که بودجه فدرال بهشدت همچون سابق محدود شده، و رئیسجمهور بعدی مجبور است انتخابهای دشواری را در اولویتهای خود جای دهد». والت نتیجه میگیرد که «اگر ترامپ در انتخابات شکست بخورد و هیلاری کلینتون بههمراه مداخلهگرایان لیبرال و نومحافظهکاران توبهکار وارد کاخ سفید شود، من اصلاً تعجب نمیکنم که او را مجبور به رفتار محتاطانهتر نسبت به گذشتۀ جنگطلب خود نمایند. درهرصورت هژمونی لیبرال مؤثرتر از دوران شوهر او، دوران جورج بوش پسر و یا حتی دورۀ باراک اوباما نخواهد بود».
این مسئله تصادفی نیست که هم مداخلهگرایان لیبرال و هم نومحافظهکاران زمانی در آمریکا به قدرت میرسند که واشینگتن در اوج تواناییها و ظرفیتهایش نسبت به سایر قدرتهای بزرگ قرار داشته است. احساس قدرت مطلق در میان رهبران آمریکا موجب شده تا آنان تمایل داشته باشند در صحنۀ جهانی بهگونهای کاملاً تهاجمی رفتار کنند، بدون آنکه به منافع کشور خود توجه داشته باشند و بهطور همزمان چنین فعالیتی را با یک نظریه ایدئولوژیک مناسب توجیه میکنند.
هر زمان که رهبران آمریکا، متوجه تأثیر شدید کسری بودجه کشورشان در حوزههای بینالمللی شوند، و یا به موضع دفاعی فرو روند، در آن لحظه رفتار واقعگرایانهتر و مقرونبهصرفهتری از نقطهنظر هزینه منابع برای هدایت سیاست خارجی از خود بروز میدهند.
گذار آمریکا از انگیزههای ایدئولوژیک مداخلهجویانه به یک دورۀ عملگرایانه در دوران اوباما آغاز شد، اگرچه در این دوره متحدان منطقهای، جور بسیاری از تصمیمات مداخلهگرانه را در قالب جنگهای نیابتی برعهده گرفتند، اما با توجه به کاهش پتانسیلهای ساختاری و داخلی آمریکا، پیشبینی میشود که رئیسجمهور بعدی نیز، صرفنظر از اینکه از کدام حزب باشد، رویه فوق را ادامه دهد.
ازیکسو، علاقه به جهتگیریهای روسی درطول مبارزات انتخاباتی سال 2016 ازسوی دونالد ترامپ نشان از تمایلات آگاهانۀ وی نسبت به موضوع رابطه با مسکو دارد. این موضوع در قالب برنامههای ترامپ، دقیقاً نقطۀ مقابل دیدگاههای هر دو حزب رقیب آمریکا در دورۀ کنونی میباشد، اما چنانچه در چهارچوب مبارزات انتخاباتی، کما فی السابق دیدگاههای دو حزب همچون گذشته بود، آنگاه نباید انتظار میداشت که سیاستمداران و نیروهای تبلیغاتی بر روی آن تمرکز خاصی کنند.
بااینحال، در سوی دیگر، مشاجرات شدید پیرامون این موضوع، منعکسکنندۀ تغییرات کلی در روابط روسیه و آمریکا در سالهای اخیر است و این واقعیت را به ذهن متبادر میکند که اعتماد به نفس نخبگان سیاسی آمریکا دربارۀ برتری مطلق ایالات متحده نسبت به سایر قدرتهای رقیب با تردید مواجه شده است. دراینزمینه، روسیه بهمثابه نماد و تجسم یک رقیب قدرتمند که موجبات نگرانی واشینگتن را فراهم کرده، معرفی میشود. دقیقاً چنین نگرانیهایی در مباحث انتخاباتی منعکس شده است.
این اعتقاد در میان کارشناسان رواج یافته که هیلاری کلینتون بهعنوان نماینده جناح تهاجمی حزب دموکرات میباشد که بهاصطلاح همان «مداخلهگرایان لیبرال» خوانده میشوند؛ و براساس آرای این تفکر، باید از قدرت و نفوذ (حتی نظامی) برای همسانسازی سایر مناطق جهانی با هنجارها و قوانین آمریکایی اقدام کرد. چنین اعتقادی توسط بسیاری از مواضع و اقدامات کلینتون در مناصب مختلفی که درطول یک دهۀ گذشته برعهده داشته، اظهار و پیگیری شده است. موارد بیشماری را از این دست، میتوان در اظهارات او نسبت به روسیه نیز مشاهده کرد.
براساس اظهارات کلینتون و مشاوران ارشد او درطول مبارزات انتخاباتی میتوان جهتگیری روسی حزب دموکرات را چنین خلاصه کرد: در راستای حفظ قدرت خویش، (ایالات متحده) باید همان استراتژی قدیمی را برای مهار فعالیتهای روسیه در نزدیکی مرزهایش دنبال کند؛ همان جایی که برای روسیه از اهمیت فزایندهای برخوردار است، اما همزمان با توجه به شرایط موجود، باید همکاریهای محدودی را با مسکو در سایر بخشهای دورافتادۀ جهان به انجام رسانید. ممکن است که هیلاری کلینتون در آغاز دوران حکومتش تلاش کند تا بر روسیه فشار وارد نماید، بهویژه در مناطقی که اوباما نیز بهدنبال اعمال فشار بر روسها بود. بااینحال، ظرفیتهای موجود نزد واشینگتن برای اعمال چنین فشاری محدود است؛ زیرا درصورت وجود چنین سازوکاری، رهبر کنونی کاخ سفید از آن بهره میجست. یکی از حساسترین و اصلیترین مسیرها برای وارد کردن فشار به مسکو به رهبری آمریکا، موضوع تحریمهای اقتصادی بود که از سال 2014 و متعاقب بحران اوکراین آغاز شد. آمریکا ناگزیر بود تا هماهنگی اروپا را در این تصمیم بههمراه داشته باشد؛ زیرا با توجه به حجم روابط تجاری ـ اقتصادی ایالات متحده و روسیه، تحریمهای یکجانبه واشینگتن علیه مسکو ارزش اصولی برای روسها نداشت. دولت کنونی آمریکا نیز از تداوم همکاری کشورهای اتحادیه اروپا با اقدامات تحریمی علیه روسیه دلسرد شده است؛ زیرا صداهای زیادی از داخل حوزو یورو مبنیبر عدم سودمندی تحریمها برای آنان شنیده میشود.
بهنظر میرسد روسها موضع دونالد ترامپ ـ یعنی تمایل به جستجوی راههای ایجاد روابط مثبت با روسیه براساس یک درک واقعی از منافع مشترک ـ را سریعاً خوشبینانه متصور نمیشوند؛ زیرا روسها دنیای کنونی پیشِ روی خود را براساس تهدیدی به نام ناتو تفسیر میکنند و نه براساس مؤلفههای جنگ سرد. اما این نکته نیز قابل توجه است که ترامپ تلاش دارد تا در سخنرانیهای خود، از صحبت دربارۀ بحران اوکراین و انتقاد نسبت به موضع مسکو در این مورد خودداری کند.
بااینحال چنانچه ترامپ به قدرت برسد، بهغیر از آنچه که بهعنوان نیت و تمایل او شناخته میشود، عوامل دیگری نیز دراینرابطه اثرگذار خواهند بود.
در وهلۀ اول، باید به این نکته توجه داشت که بسیاری از دیدگاههای ترامپ با منافع روسها همسو نیست؛ بهطور مثال ترامپ وعده تجهیز تسلیحاتی مجدد و فزاینده ارتش ایالات متحده آمریکا را داده است که این مسئله در درون خود نوعی عنصر رقابت شبیه دوران جنگ سرد میان دو ابرقدرت را بههمراه خواهد داشت. علاوهبراین، وی نوسازی توانایی هستهای ایالات متحده را خواستار شده است که خود میتواند بهراحتی توافق مسکو و واشینگتن در حوزههای استراتژیک را با چالش مواجه ساخته و آن را نقض کند. علاوهبراین، در اوایل سپتامبر 2016، ترامپ آمادگی خود را برای شرکت در ایجاد پیشرفتهترین سامانه دفاع موشکی اعلام داشته است. درواقع دیدگاههای ترامپ درمورد مدرنسازی همزمان توانایی هستهای و توسعه فعال سیستم دفاع موشکی، بهراحتی میتواند توازن استراتژیک میان آمریکا و روسیه را به ضرر روسها تحت تأثیر قرار دهد و تلاش برای اجرای عملی این طرحها، خود تبدیل بهنوعی تناقض شدید در روابط دوجانبه دو کشور خواهد شد.
ثانیاَ باید توجه داشت که بخشهای اصلی دستگاه سیاستگذاری خارجی ایالات متحده دیدگاههای ترامپ را با نگرشی منفی رصد میکنند. این بخشها از وزارت امور خارجه، وزارت دفاع و کارشناسان اطلاعاتی آغاز میشود و درنهایت به تحلیلگران و روزنامهنگاران بینالمللی این کشور ختم میشوند. درواقع، براساس این گزارهها، و پس از به قدرت رسیدن کاندید جمهوریخواهان باید شاهد نوعی تنش میان نهادهای مؤثر در حوزه سیاست خارجی آمریکا با شخص رئیسجمهور باشیم؛ مسئلهای که مسبوق به سابقه بوده است خصوصاً در دوره ریاستجمهوری بوش پسر در فاصله سالهای 2001 تا 2004. ترامپ نیز نشان داده پس از رسیدن به قدرت، تلاش خواهد کرد در مسیر روندهای بینالمللی ایالات متحده تغییر ایجاد کند که خود زمینههای درگیری میان او و دستگاه سیاست خارجی آمریکا را فراهم خواهد کرد؛ مسئلهای که منجربه کاهش اثرگذاری این دستگاه خواهد شد.
در یک ارزیابی کلی از چشمانداز سیاست خارجی آمریکا در عرصه جهانی باید به تعداد زیادی از شرایط متنوع توجه داشت. این شرایط نشاندهندۀ این مهم هستند که رئیسجمهور بعدی ایالات متحده از فرصتهای محدودی برای ماجراجویی نظامی ـ سیاسی در حوزۀ سیاست خارجی در ارتباط با رقبایی همچون روسیه برخوردار خواهد بود.
اولاً مداخلات مختلف نظامی در غرب آسیا (بهاصطلاح خاورمیانه) در سالهای قبل، منجربه آن شد که ایالات متحده هزینههای مادی و سیاسی عظیمی را متقبل شود درحالیکه هنوز نتایج ملموسی از این هزینهها کسب نکرده است؛ بهطوریکه نخبگان سیاسی آمریکا مخالفت شدیدی را با چنین اقداماتی تجربه میکنند و آزمودن راه پرهزینه گذشته برای آنان آنچنان هم مقرون به صرفه نخواهد بود.
جورج شاپیرو و رابرت ساکولسکی از مؤسسه بروکینگز در واشینگتن اشاره دارند که مبارزه برای رهبری ازدسترفته ازطریق استفاده نیروهای نظامی در سوریه و سایر نقاط، اگرچه ممکن است منجربه استقرار یک سیاست خارجی پویا و همچنین واکنش روزنامه «واشنگتن پست» شود، اما اکثریت قریب به اتفاق جمهوریخواهان و دموکراتها، و همچنین افکار عمومی شروع میکنند به بروز احساسات خشمآلود خود نسبت به مداخلات طولانیمدت که بدون اهداف مشخص، میلیاردها دلار هزینه بههمراه دارد و زندگی آمریکاییها را به خطر میاندازد.
استفان والت، استاد روابط بینالملل دانشگاه هاروارد، اشاره داشته که «دیگر زمان آن گذشته است که ایالات متحده میتوانست موضوعات مختلف جهانی را در این سیّاره بهطور همزمان مدیریت کند. بدون توجه به اینکه مشخص باشد چه کسی برنده انتخابات ریاستجمهوری خواهد بود، واقعیت مهمتر آن است که بودجه فدرال بهشدت همچون سابق محدود شده، و رئیسجمهور بعدی مجبور است انتخابهای دشواری را در اولویتهای خود جای دهد». والت نتیجه میگیرد که «اگر ترامپ در انتخابات شکست بخورد و هیلاری کلینتون بههمراه مداخلهگرایان لیبرال و نومحافظهکاران توبهکار وارد کاخ سفید شود، من اصلاً تعجب نمیکنم که او را مجبور به رفتار محتاطانهتر نسبت به گذشتۀ جنگطلب خود نمایند. درهرصورت هژمونی لیبرال مؤثرتر از دوران شوهر او، دوران جورج بوش پسر و یا حتی دورۀ باراک اوباما نخواهد بود».
این مسئله تصادفی نیست که هم مداخلهگرایان لیبرال و هم نومحافظهکاران زمانی در آمریکا به قدرت میرسند که واشینگتن در اوج تواناییها و ظرفیتهایش نسبت به سایر قدرتهای بزرگ قرار داشته است. احساس قدرت مطلق در میان رهبران آمریکا موجب شده تا آنان تمایل داشته باشند در صحنۀ جهانی بهگونهای کاملاً تهاجمی رفتار کنند، بدون آنکه به منافع کشور خود توجه داشته باشند و بهطور همزمان چنین فعالیتی را با یک نظریه ایدئولوژیک مناسب توجیه میکنند.
هر زمان که رهبران آمریکا، متوجه تأثیر شدید کسری بودجه کشورشان در حوزههای بینالمللی شوند، و یا به موضع دفاعی فرو روند، در آن لحظه رفتار واقعگرایانهتر و مقرونبهصرفهتری از نقطهنظر هزینه منابع برای هدایت سیاست خارجی از خود بروز میدهند.
گذار آمریکا از انگیزههای ایدئولوژیک مداخلهجویانه به یک دورۀ عملگرایانه در دوران اوباما آغاز شد، اگرچه در این دوره متحدان منطقهای، جور بسیاری از تصمیمات مداخلهگرانه را در قالب جنگهای نیابتی برعهده گرفتند، اما با توجه به کاهش پتانسیلهای ساختاری و داخلی آمریکا، پیشبینی میشود که رئیسجمهور بعدی نیز، صرفنظر از اینکه از کدام حزب باشد، رویه فوق را ادامه دهد.
نظر شما