تسليحات و نفوذ


از زماني‌كه من اين كتاب را در دهه 1960 به رشته تحرير درآوردم، جهان دستخوش دگرگوني‌هاي بسياري شده است. مهم‌تر از همه اينكه خصومت بين ايالات متحده و اتحاد جماهير شوروي ـ بين ناتو و پيمان ورشو ـ و موضوع كاربرد سلاح‌هاي هسته‌اي كه بر اين خصومت سايه افكنده بود، با فروپاشي اتحاد شوروي و اضمحلال پيمان ورشو ازميان رفته است. از جنگ سرد، روسيه‌اي باقي‌مانده كه هر چند به لحاظ نظامي تاحدودي يك كشور متخاصم محسوب مي‌شود اما (تا آنجا كه من مي‌دانم) هيچ‌كس نگران رويارويي هسته‌اي بين روسيه جديد و ايالات متحده نيست.

شگفت‌انگيزترين تحول طي اين چهل و اندي سال ـ تحولي كه از نظر من هيچ‌كس تصور آن را هم نمي‌كرد ـ اين است كه پس از نخستين مورد استفاده از بمب هسته‌اي عليه ناكازاكي و هيروشيما، در طي جنگ‌هايي كه در پنجاه و پنج سال باقي‌مانده از قرن بيستم رخ داد، حتي در يك مورد نيز از سلاح هسته‌اي استفاده نشد. اكنون كه من درحال نگارش اين پيشگفتار در اوايل سال 2008 هستم، از زمان انفجار دومين و آخرين سلاح هسته‌اي بر فراز يكي از شهرهاي ژاپن، شصت و دو سال مي‌گذرد. از آن زمان تاكنون، پنج يا شش جنگ رخ داده است كه در آن‌ها يكي از طرف‌ها صاحب سلاح هسته‌اي بوده اما از آن استفاده نكرده است. 

در طول دو دوره رياست جمهوري آيزنهاور رسماً اعلام شد كه سلاح‌هاي هسته‌اي به سلاح‌هاي «متعارف» تبديل شده‌اند، ولي پس از آن وقتي در جريان يك كنفرانس مطبوعاتي در سال 1964 از ليندون جانسون سؤال شد كه آيا سلاح‌هاي هسته‌اي در ويتنام در دسترس خواهند بود يا نه، او پاسخ داد، «اشتباه نكنيد. چيزي به‌عنوان سلاح هسته‌اي متعارف وجود ندارد. طي نوزده سال پرمخاطره، هيچ كشوري عليه كشوري ديگر از سلاح اتمي استفاده نكرده است. اينك، انجام چنين كاري تصميمي سياسي است كه بايد در بالاترين سطح اتخاد شود».

آن نوزده سال پرمخاطره اكنون بيش از شصت سال شده است. سلاح‌هاي هسته‌اي در دفاع سازمان ملل متحد از كره جنوبي به‌كار گرفته نشدند. از آنها در جنگي كه متعاقباً با جمهوري خلق چين درگرفت، استفاده نشد. همچنين، از اين سلاح‌ها در جنگ آمريكا در ويتنام استفاده به‌عمل نيامد. سلاح‌هاي هسته‌اي هنگامي كه مصر در سال 1973، دو ارتش خود را در منطقه تحت اشغال اسرائيل در آن سوي كانال سوئز مستقر كرد، به‌كار گرفته نشدند. از اين سلاح‌ها در جنگ بريتانيا با آرژانتين بر سر جزاير فالكلند استفاده نشد و جالب‌تر اينكه اتحاد شوروي از آنها در جنگ طولاني و ملال‌آور خود در افغانستان كه به شكست منتهي شد، استفاده نكرد.

اين «تابو»، به قول معروف، نوعي دارايي است كه بايد قدر آن را دانست. اميد ما اين است كه شصت سال ديگر را مي‌توان بدون جنگ هسته‌اي سپري كرد. 

پيمان منع گسترش سلاح‎هاي هسته‌‎اي، موفق‌تر از آن چيزي بوده كه محققان اين موضوع زماني كه اين كتاب نوشته مي‌شد، آن را محتمل يا حتي ممكن مي‌پنداشتند. در سال 2008، نُه كشور ـ كه احتمالاً اين تعداد به‌زودي به ده خواهد رسيد ـ داراي سلاح هسته‌اي هستند. هنگامي‌كه اين كتاب نوشته مي‌شد، برآوردها حكايت از آن داشتند كه در ظرف يك قرن، تعداد كشورهاي داراي سلاح هسته‌اي سه يا چهار برابر خواهد شد. اين نتيجه تاحدودي بازتاب سياست‌هاي موفق و تا حدودي نيز به دليل از دست دادن علاقه به نيروي برق هسته‌اي، به‌ويژه پس از انفجار راكتور چرنوبيل در اوكراين در سال 1986 بوده است.

از زماني‌كه من اين كتاب را نوشتم، تروريسم دستخوش تغيير شده است. به‌جز برخي هواپيماربايي‌ها كه اكثراً ربطي به منازعات بزرگ‌تر نداشتند، تروريسم عمدتاً پديده‌اي بود كه به منازعات داخلي مانند الجزاير و ويتنام مربوط مي‌شد. از سال 2001 به بعد، به لحاظ خشونت و اهداف تروريسم ابعاد گسترده‌تر و انگيزه‌هاي متنوع‌تري پيدا كرد. آيا اين كتاب براي تفكر درباره سياست‌هايي كه بايد در قبال تروريست‌ها اتخاذ شود رهنمودهايي ارائه مي‎كند؟

پرسش ديگري در اين باره وجود دارد اين است كه آيا مي‌خواهم اين كتاب به دست رهبران گروه‎هاي تروريستي بيفتد؟ آيا از اينكه اين كتاب مورد توجه كساني قرار بگيرد كه به‌نوعي با سلاح‌هاي هسته‌اي تروريستي سروكار دارند، بايد استقبال كنم يا ابراز تأسف كنم؟ چند سال اين مسئله فكر من را به خود مشغول ساخته بود.

پرسش ديگري كه تا حدودي به اين موضوع ربط پيدا مي‌كند اين است كه آيا بايد اميدوار باشم كه در سال‌هاي آينده اشخاص متنفذ در كره شمالي يا هر كشور ديگري كه امكان دستيابي به سلاح‌هاي هسته‌اي را دارد، اين كتاب را خواهند خواند و عاقل‌تر خواهند شد؟ در مورد اين دو پرسش ـ تروريست‌ها و كشورهاي هسته‌اي جديد ـ به نتايجي دست يافته‌ام، البته نه با اطمينان كامل بلكه تا آن اندازه كه جرئت بيان آنها را پيدا كرده‎ام. من چنين نتيجه‌گيري كرده‌ام كه مي‌خواهم آنها، يعني دولت‌هاي سركش يا تروريست‌ها، ارزش كاربرد ديپلماتيك خشونت بالقوه را درك كنند، در مقايسه با ارزشي كه براي كاربرد صرفاً مخرب خشونت قائل‌اند. تروريست‌هاي هوشمند ـ و افرادي كه درصورتي‌كه بتوانند به مواد مواد قابل شكافت هسته‌اي دست پيدا كنند، ممكن است به ساخت وسايل منفجره هسته‌اي مبادرت ورزند، بايد بسيار باهوش باشند ـ بايد درك كنند كه اين سلاح‌ها داراي مزيت نسبي براي تأثيرگذاري و نه صرفاً تخريب هستند. اميدوارم آنها با خواندن اين كتاب درك اين مطالب را بياموزند.

طي چهل سال پس از آنكه كتاب تسليحات و نفوذ براي نخستين بار منتشر شد، جمهوري خلق چين كاملاً به كشوري ديگر تبديل شده است، يعني يك قدرت هسته‌اي محافظه‌كار با اقتصادي شبه‌سرمايه‌داري درحال شكوفايي كه همچنان مصمم است تايوان به‌عنوان كشوري مستقل به‌رسميت شناخته نشود. نيروهاي هسته‌اي آن، بنا بر معيارهاي آمريكايي، در حد متوسط هستند و اعلام شده كه براي وارد آوردن «ضربه اول» استقرار پيدا نكرده‌اند. در زمان نگارش اين كتاب روشن بود و تصور من نيز همين بود كه اتحاد جماهير شوروي و جمهوري خلق چين راه خود را از يكديگر جدا ساخته و جاي آشتي براي خود باقي نگذاشته‌اند، اما همگان بر اين امر معترف نبودند ـ به‌ويژه، دولت‌هاي ليندون جانسون و ريچارد نيكسون وقتي كه مخاطرات موجود در جنگ ويتنام را ارزيابي مي‌كردند. اما ديگر دولت شوروي وجود ندارد و چين و روسيه نيز تنها به لحاظ مرزهاي مشتركشان با يكديگر پيوند دارند. 

براي برخي ممكن است اين پرسش به‌حق مطرح شود كه آيا همچنان اين كتاب از موضوعيت برخوردارست يا اينكه منسوخ شده است، باتوجه به پايان جنگ سرد، بروز رقابت هسته‌اي بين هند و پاكستان، شناسايي «دولت‌هاي سركش» در سياست خارجي آمريكا و احتمال افتادن مواد هسته‌اي به دست تروريست‌هايي كه به افرادي دسترسي دارند كه از دانش كافي براي ساخت مواد منفجره از اين مواد برخوردارند. پيش‌بيني من اين است كه هندي‌ها و پاكستاني‌هايي كه درباره اين امور مي‌انديشند، اين كتاب را مفيد تشخيص خواهند داد. اميد من آن است كه آن دسته از شهروندان كره شمالي‌ و ديگر كشورهايي كه در آستانه هسته‌اي شدن قرار دارند و به اين موضوعات فكر مي‌كنند اين كتاب را روشنگر بيابند. من طبيعتاً، هنگام انجام كارهاي مقدماتي براي اين چاپ جديد، به بازبيني هريك از فصول پرداختم تا به جستجوي مطالب كهنه‌اي بپردازم كه براي خوانندگان قرن بيست‌ويكم بي‌ربط به‌نظر رسيده و غيرقابل فهم هستند.  

درواقع، دريافتم كه جنبه پيشگويانه نخستين جمله پيشگفتار اوليه حتي از آن چيزي كه در دهه 1960 قابل تصور بود، قدرتمندتر است. «يكي از اصول تأسف‌انگيز بهره‌وري بشر اين است كه خراب كردن آسان‌تر از ساختن است». اين اصل اكنون مبناي شديدترين نگراني‌هاي ماست.

مجبور شدم اصطلاحي را ابداع كنم؛ «بازدارندگي» كه براي همگان قابل درك بود. «بازداشتن» بنا بر آنچه در يكي از فرهنگ‌هاي لغت آمده «جلوگيري يا انصراف از كاري به واسطه ترس، شك و امثالهم است» و به تعبير يك فرهنگ لغت ديگر «دست كشيدن يا انصراف از كاري از روي ترس و بنابراين، جلوگيري از كاري از ترس عواقب آن است» كه از واژه‌اي لاتين به‌معناي «ترس از» گرفته شده است. بازدارندگي نه فقط در استراتژي نظامي بلكه در حقوق كيفري نيز كاربرد دارد. بازدارندگي مكمل «مهار» بود كه مبناي سياست ما در قبال بلوك شوروي را تشكيل مي‌داد. اما بازدارندگي انفعالي است؛ بازدارندگي فرض را بر واكنش به امري غيرقابل پذيرش مي‌گذارد اما در غياب اقدامي تحريك‌آميز غيرفعال است. چيزي مانند «دفاع» در مقايسه با «تهاجم» است. ما ديگر وزارت جنگ نداريم بلكه وزارت دفاع داريم، «دفاع» وجه صلح‌آميز عمليات نظامي است.

اما چه نامي بايد روي اقدام تهديدآميزي بگذاريم كه هدفش جلوگيري از يك اقدام خصمانه نيست بلكه هدف آن اين است كه طرف مقابل را مجبور كند كه «از ترس عواقب» كاري را انجام دهد كه دلخواه ما است؟ «اجبار» اين را پوشش مي‌دهد، اما اجبار شامل بازدارندگي ـ يعني جلوگيري از اقدام ـ و همچنين مجبور كردن طرف مقابل به اقدامي ناشي از ترس عواقب نيز مي‌شود. براي صحبت درباره چنين حالتي، نياز به يك واژه داريم و من براي آن واژه «وادارسازي» را انتخاب كردم. اين واژه اكنون تقريباً، اما نه كاملاً، جزئي از واژگان استراتژيك شده است. به‌نظر من، اين واژه در آينده حتي بيشتر از اين ضرورت پيدا خواهد كرد زيرا فقط به تحليل كارهايي نمي‌پردازيم كه ايالات متحده ـ «ما» ـ لازم است انجام دهد؛ بلكه بايد تلاش‌هاي حريف‌هايمان ـ «آنها» ـ براي بهره‌گيري از ظرفيت‌هايشان جهت آسيب‌رساندن به ما را نيز مورد توجه قرار دهيم.

ما شاهد آن بوده‌ايم كه بازدارندگي، حتي بازدارندگي هسته‌اي، همواره كارساز نيست. هنگامي كه كره شمالي به جنوب حمله كرد، سلاح‌هاي هسته‌اي آمريكا مانع از اقدام اين كشور نشد؛ همچنين، اين سلاح‌ها مانع از آن نشدند كه چين با نزديك شدن ارتش آمريكا به مرزهاي چين وارد كره جنوبي نشود (و ايالات متحده نيز در نتيجه تهديدات چيني‌ها دست از اقدامات خود برنداشت). مصر و سوريه در سال 1973 به خاطر سلاح‌هاي هسته‌اي اسرائيل و با وجود اطلاع از وجود آنها، از حمله بازداشته نشدند. شايد مصر و سوريه (به‌درستي؟) معتقد بودند كه مخاطرات اسرائيل باتوجه به تابوي هسته‌اي آن قدر زياد هست كه با استفاده از سلاح هسته‌اي به تهاجم پاسخ ندهد و حتي اين سلاح‌ها را عليه ارتش مصر در صحراي سينا به‌رغم عدم حضور غيرنظاميان در آن نزديكي‌ها به‌كار نبردند.

اما «بازدارندگي متقابل» ايالات متحده و اتحاد شوروي به‌طرز چشمگيري موفق بود. مي‌توان اميدوار بود كه هندي‌ها و پاكستاني‌ها درس خوبي بگيرند. اگر اين كتاب بتواند مقامات كره شمالي، يا مقامات ساير كشورهايي كه ممكن است در فكر ساخت سلاح‌هاي هسته‌اي باشند يا به اين سلاح‌ها دست يافته باشند، متقاعد كند كه درباره بازدارندگي و اينكه چگونه مي‌توان به‌گونه‌اي عمل كرد تا حاصل آن صرفاً تخريب نباشد به‌طور جدي فكر كنند. هم ما و هم آنها در اين خصوص در وضعيت بهتري قرار خواهيم گرفت.