عواطف در سياست بينالملل
فراسوي جريان اصلي روابط بينالملل
نظريهپردازي در رشته روابط بينالملل از ابتدا با مفروض انگاشتن برتري عقلانيت بر عاطفه همراه بوده است. در ادامه سنتهاي فلسفه سياسي، در روابط بينالملل نيز عواطف مخرب تصميمگيري درست پنداشته ميشدند. عواطف عناصري بودند كه براي رسيدن به حداكثر مطلوبيت، بايد آنها را مهار كرد. در اين دوگانگي عقلانيت و عاطفه، دولتها به عنوان كنشگران اصلي روابط بينالملل موجوديتهايي بهحساب ميآمدند كه به دور از احساسات سعي در تأمين منافع ملي داشتند. منفعت ملي نيز بهصورت مادي و عقلايي تعريف و چراغ راه سياست خارجي دانسته ميشد. هرچند نظريههاي روابط بينالملل عواطفي مانند ترس را عاملي مهم در جهت دادن به رفتار دولتها ميدانستند، اما حاضر به پذيرش اهميت هستيشناختي آنها نبودند.
در اين لغزش هستيشناختي اگرچه عواطف، محرك رفتار دولتها بودند اما همواره در مقايسه با عقلانيت، در رديف دوم اهميت قرار ميگرفتند. از اين زاويه ديد، دولتها كنشگراني عقلايياند كه بر اساس منافع از پيش تعريفشده عمل ميكنند. حال اين منافع ميتوانست آنگونه كه واقعگرايان ميگويند جنبه امنيتي و نظامي يا آنگونه كه ليبرالها تأكيد داشتند جنبه تجاري و اقتصادي داشته باشد. در هردو، دخالت عواطف در اعمال دولتها به انحراف از تأمين منافع ملي منجر ميشد. حتي نظريههاي جريان انتقادي نيز اهميت عواطف را درك نكردند. نوك پيكان حمله اين نظريهها به سوي روششناسي و معرفتشناسي جريان اصلي روابط بينالملل بود و براي آنها نيز ناديده انگاشتن يكي از محركهاي اصلي رفتار انساني توسط نظريههاي اصلي مشكلي بهحساب نميآمد. نظريههاي انتقادي بهندرت مبحثي درمورد عاطفه و اثر آن بر رفتار دولتها مطرح كردهاند و حتي سازهانگاري نيز كه بر مشكلِ نبود ارتباط ميان نظريههاي انتقادي با مسائل واقعي سياست فائق آمد، نتوانست به اهميت عناصر عاطفي در سياست خارجي و روابط بينالملل بپردازد. سازهانگاري دغدغههايي ديگر داشت. هرچند سازهانگاران عنصر هويت را بهعنوان عامل تعيينكننده رفتار دولتها به نظريه روابط بينالملل اضافه كردند اما كمتر به دخالت عواطف در فرايند ساخت هويت توجه داشتند. از ديد آنها، هويت محصول تعاملات انسانهايي خردورز بود كه در پي بيشينهسازي منافع خود بر ميآيند.
بهتدريج و با توسعه نظريههاي شناختي در ديگر شاخههاي علوم، مجال براي طرح جايگاه عاطفه در روابط بينالملل و تحليل سياست خارجي نيز باز شد. شناختگرايي، محصول عبور از عقلانيت محض بود و در ميانه دو گرايش خردگرا و روانشناسي قرار ميگرفت. خردگرايي، انسانها را كنشگراني معقول ميدانست كه بهمثابه ماشينهاي حسابگر عمل ميكنند. انسانها نتايج محتمل هر عمل را ميسنجند و با تحليل هزينه و فايده، در نهايت دست به انتخاب گزينهاي ميزنند كه بيشترين دستاورد و كمترين هزينه را برايشان داشته باشد. در نقطه مقابل، روانشناسي، انحراف از رفتار خردگرا و حالتهايي را توضيح ميداد كه در آنها اختلالهاي رواني يا ويژگيهاي شخصيتي، به اشكال موقت يا پايدار، انسانها را از بروز رفتار معقول باز ميدارند. در اين ميان، شناختگرايي با پذيرش اينكه انسانها موجوديتهاي عقلايياند بر اين نكته تمركز ميكرد كه اين موجوديتهاي خردمند ـ بدون آنكه دچار اختلالهاي رواني باشند و فارغ از ويژگيهاي شخصيتيشان ـ در تصميمگيريهاي طبيعي و روزانه خود بر اساس خردِ محض عمل نميكنند. نقطه ثقل نگاه شناختي، عقلانيت محدود بود. نگاه خردگرا انسانها را موجوداتي ميدانست كه در پي بيشينهسازي منافعند و تصميمهايي ميگيرند كه حداكثر دستاورد را بههمراه داشته باشد و كمترين هزينه را به آنها تحميل كند؛ اما برخلاف اين ديدگاه، نگاه شناختي انسانها را كنشگراني دانست كه در تصميمهاي خود بهحدي از تأمين منافع رضايت ميدهند. در اينميان، اقتصاد رفتاري، بيشترين تأثير را بر مطالعه تصميمگيري در سياست خارجي گذاشت و رويكردهاي آن بيشترين استفاده را در تحليل تصميمگيريهاي كنشگران سياسي بر اساس عقلانيت محدود، ميدانست.
با وجود اين، حتي رويكرد شناختگرا نيز با تمركز بر عوامل رفتاري و تصميمگيري در شرايط ريسك، از اهميت عناصر عاطفي در تصميمگيريهاي سياسي غافل بود. تحول مهم، زماني رخ داد كه بهتدريج و با ورود به پارادايم «شناختِ گرم»، نقش عواطف در رفتار انسانها و تصميمگيرندگان سياسي مورد شناسايي قرار گرفت. بهاين ترتيب، از اوايل دهه 1990 با رشد جرياني در روابط بينالملل مواجهيم كه از انتقادگرايي دهههاي 1970 و 1980 فراتر رفته و در پي آن است كه يكي از مهمترين عناصر شكلدهنده به رفتار دولتها يعني عاطفه را مورد مطالعه قرار دهد.
از آن زمان، مجموعهاي از آثار ارزشمند در زمينه نقش عاطفه در روابط بينالملل نگاشته شده است. در اين ميان، دانشمنداني چون ريچارد ند لبوو، نتا كرافورد، جاناتان مركر، ژاك هايمنس، اندرو راس، رولاند بليكر و اما هاچينسون مشاركتهايي ارزشمند در معرفي چگونگي اثرگذاري عواطف بر سياست خارجي و روابط بينالملل داشتهاند. كتاب عواطف در سياست بينالملل: فراسوي جريان اصلي روابط بينالملل در ادامه همين سير پژوهشي است و از زواياي متعدد، جايگاه عواطف در روابط بينالملل را مورد مطالعه قرار ميدهد. يكي از ويژگيهاي متمايز اين كتاب ادغام رويكردهاي نظري با مثالهاي عملي در چگونگي كاربست عواطف براي فهم رفتار دولتها و روندهاي بينالمللي است. علاوهبر اين، در اين اثر، جايگاه عاطفه در روابط بينالملل از زاويه ديد مجموعهاي از برنامههاي پژوهشي و رشتههاي علوم انساني و اجتماعي شامل جامعهشناسي، روانشناسي، اقتصاد بينالملل، تاريخ، حقوق و فلسفه بررسي شده است. اين ويژگي، كتاب پيشِ رو را به منبعي ارزشمند براي مطالعه نقش عواطف در سياست بينالملل و سياست خارجي تبديل كرده است.
از آنجا كه اين ادبيات رو به ظهور در كشور ما ناشناخته مانده است، دست به ترجمه اين كتاب زديم. در ترجمه اين اثر، مترجمان با دشواريهايي مواجه بودند. متن نوشتار در بسياري موارد بسيار ثقيل بود كه اين خود از چند عامل ناشي ميشد: نخست، اين كتاب تجميع مجموعهاي از مقالات است كه توسط نويسندگاني متعدد به نگارش درآمدهاند. اين واقعيت، مترجمان را از همگام شدن با يك سبك نگارشي كه از ابتداي كتاب شروع شود و تا انتها ادامه يابد محروم ميساخت. در هر فصل بايد با يك شيوه قلم زدن و ساختار مرجح زباني كه به نويسنده آن فصل تعلق داشت، همگام ميشديم. دوم، نويسندگان به سنتهاي پژوهشي متفاوت تعلق داشتند و مباحثي از رشتههاي متنوع علوم اجتماعي پيش كشيده ميشد كه ترجمه آنها نياز به آشنايي و گاهي مطالعه عميق آثار در آن رشتهها داشت. اصطلاحات تخصصي فلسفي، جامعهشناسي، روانشناسي، اقتصاد و بانكداري، تاريخ و حقوق بينالملل به كرات در بخشهاي مختلف مورد استفاده قرار ميگرفت كه بايد با معادليابي درست، ترجمهاي ارائه ميشد كه بيشترين سازگاري را با متن اصلي داشته باشد.
هرچند مترجمان تمام سعي خود را براي ارائه متني روان بهكار بردهاند اما صرف برآمدن متن از رشتههاي متعدد، فهم آن را براي خوانندگاني كه تنها در رشته روابط بينالملل تخصص دارند تا اندازهاي دشوار ميسازد. در موارد متعدد، مترجمان سعي كردهاند با توضيح اصطلاحات بهصورت زيرنويس به خوانندگان در فهم مطلب ياري رسانند. بااينحال، درك كامل مطالبي كه با رويكرد بانكداري، اقتصادي، حقوقي، روانتحليلگري و ديگر رويكردهاي اين كتاب نوشته شدهاند نياز به مراجعه خوانندگان به متون مرتبط با مباحث كتاب در اين رشتههاي تخصصي دارد. خوانندگان اين اثر درخواهند يافت كه مشكلات مطرح شده بهصورت مشخص خود را در فصل پنجم نشان ميدهند. در اين فصل، نويسنده تلاشي براي سادهسازي مفاهيم براي خوانندگاني كه اقتصاددان نيستند نداشته است و فهم مطالب به دانش اقتصادي كافي و آشنايي با روندهاي اقتصاد سياسي بينالمللي نياز دارد. مضافبر اين، نوع نگارش متن نيز پيچيده و در موارد متعدد با ابهام و عدم پيوستگي همراه بود كه درك مطالب را براي مترجمين نيز دشوار ميساخت. هرچند در نهايت اين فصل بعد از مشورت با متخصصين اقتصاد و مطالعه در مورد هر كدام از مفاهيم و با دقت فراوان ترجمه شد، اما فهم محصول نهايي همچنان براي خوانندگاني كه در اقتصاد تخصص ندارند، دشوار خواهد بود. در نهايت، از آنجا كه زبان اصلي تمامي نويسندگان ـ كه دانشمنداني شناخته شده و صاحب اعتبار در رشتههاي تخصصي خودند ـ انگليسي نبود، با بيدقتيها و گاه اشتباههايي در ساختارهاي زباني مورد استفاده آنها مواجه بوديم كه كار انتقال معني را دشوارتر ميساخت.
لازم به ذكر است به دليل ناخوانا بودن برخي قسمتهاي نقشههاي صفحات 229، 230 و 238 (نسخهاي از كتاب اصلي كه در دسترس ما قرار داشت)، اين سه نقشه ترجمه نشدند. از اينرو، هنگام برگرداندن متن هركجا به اين نقشهها ارجاع داده ميشد مطلب را به گونهاي منعكس كرديم كه براي خوانندگان قابل فهم باشد و خللي در پيگيري بحث نويسنده ايجاد نشود. عليرغم تمامي اين دشواريها، اين اثر به فارسي ترجمه شده است و در اختيار اساتيد، دانشجويان و علاقهمندان محترم قرار ميگيرد. اميد آنكه توانسته باشيم گاميدر مسير توسعه اين ادبيات در حال ظهور و بسيار مهم در كشورمان برداريم.
التعليقات