آمريكا و اسرائيل:
كدام يك از ديگري بهره بيشتري ميبرد؟
اين فرضيه كه «دولت و دولتمردان آمريكا در تمامي ادوار، به نوعي تحت نفوذ و تأثير خواستههاي دولتهاي اسرائيل قرار داشته و دارند» يك فرض شناختهشده و مقبول است. تأثير لابي اسرائيل بر سياستهاي آمريكا، تلاش روزانه مقامات آمريكايي براي توضيح مواضع خود و آرام كردن مقامات اسرائيلي جنگطلب، دفاع تمامقد آمريكا از اسرائيل در برابر اعتراض افكار عمومي جهاني و دولتهاي مختلف به رفتار آن در اشغال و ستم به ساكنان سرزمينهاي فلسطيني، وتوي بيچون و چراي هرگونه ابتكار جهاني در شوراي امنيت كه بوي مخالفت با برنامهها و سياستهاي اسرائيل را بدهد تنها چند مثال ساده از مصاديق اين فرضيه ميباشند. درهرحال اين نگاه، چه آمريكا را در ارتباط با اسرائيل مستأصل بشمارد و چه آنرا بازيچهاي در دستان اسرائيل بداند، دلايل متعددي براي تأييد داشته و دارد. كار ارزشمند پژوهشي استفن والت و مرشايمر با عنوان The Israel Lobby از تأييديههاي محكم اين فرضيه است.
با اينحال شايد بتوان ادعا كرد، اين روايت روي ديگري نيز دارد و يا حداقل تمامي واقعيت نيست. آيا ميتوان گفت واقعيت مستتر ديگر آن است كه «نهتنها آمريكا تحت تأثير كامل اسرائيل قرار ندارد، بلكه با حفظ ظاهر و صورت مسئله «الزام و تعهد آمريكا به حفظ امنيت اسرائيل»، ايالاتمتحده دارد بهرهاي بهمراتب بيشتر از آنچه تصور ميشود، از اسرائيل ميبرد»؟
نگاهي به برخي محورهاي ذيل، ابعاد اين فرضيه را روشنتر ميسازد:
نخست) ايالاتمتحده نه در ظاهر، بلكه در عمق بسياري از موضوعات و تحولات، از اسرائيل بهعنوان ضربهگير استفاده كرده است. به عنوان مثال اين روزها نشان داده ميشود كه بسياري از مقامات آمريكايي نگران اظهارات هشداردهنده و جنگطلبانه اسرائيل عليه ايران هستند. عدم تعيين زمان براي برنامه هستهاي ايران، مخالفت با هرگونه حمله يكجانبه اسرائيل به تأسيسات هستهاي ايران، ابراز اطمينان نسبت به حفظ امنيت اسرائيل و دهها مورد ديگر، تيتر و محور اخبار اين روزهاست. با اينحال، واقعيت آن است كه در اين فضاي مغشوش، اين اسرائيل است كه بازيگري احساساتي و نامعقول نشان داده ميشود و آمريكا كه بازيگري است معقول (هرچند البته حداقل بخش اول اين عبارت بسيار صحيح است). در همين فضاي بهظاهر مغشوش، آمريكا فرصت ارزيابي بسياري از سياستها را پيدا ميكند. آمريكا ميبيند كه بحث حمله به ايران چه واكنشهايي را دربرخواهد داشت و ميتواند بازسازي صحنه را بيش از هرگونه اقدام، تصور كند. درست است كه اگر حملهكننده اسرائيل باشد، در ظاهر با آمريكا فرق ميكند، اما ايالاتمتحده ميداند كه حمله به ايران دو دسته واكنش ايجاد خواهد كرد: از سوي دولتها و از سوي ملتها. درخصوص ملتها مقامات آمريكايي به اين درك رسيدهاند كه جوامعي كه مخالف حمله به ايران و در نگاهي وسيعتر جنگ و آتشافروزي هستند، با هر دو مخالفند، چه آمريكا و چه اسرائيل. درخصوص دولتها نيز ميداند، آنهايي كه رسما مخالفت ميكنند با هر دو مخالفند و آنهايي كه حمله را تأييد ميكنند، اصولاً دولتهايي هستند كه خيلي به افكار عمومي خود اهميت نميدهند. لذا در مجموع آمريكا ميداند درصورت وقوع هرگونه حمله، هيچكس آن را صرفاً به پاي اسرائيل نخواهد نوشت و اين همان نكته مهم ماجراست. آمريكا در حالحاضر اين فرصت را دارد كه ارزيابي كند فضاي منطقه و فضاي بينالمللي درصورت حمله به ايران چه خواهد بود؟ او ميداند كه بنا به دلايلي كه ذكر شد، افكار عمومي فرقي ميان آمريكا و اسرائيل قائل نيست و لذا اينجا ميتواند از موش آزمايشگاه اسرائيلي بهره ببرد.
دوم) آمريكا همواره اعلام كرده كه ميخواهد به ديپلماسي (بخوانيد تحريمهاي زورمدارانه، يكجانبه و غيرهوشمند) فرصت عمل دهد. هياهوي جنگطلبانه اسرائيل اين امكان را به آمريكا ميدهد كه بدون صرف انرژي كناري بايستد و شاهد راي مثبت كشورها به قطعنامههاي آژانس بينالمللي انرژي اتمي يا شوراي امنيت باشد آنهم به اين توجيه كه با اين آراي مثبت كشورهاي مذكور هنوز ميتوانند نقش نهادهاي بينالمللي در موضوع هستهاي ايران را زنده نگهداشته و قافيه را به اسرائيل نبازند!
سوم) درصورت وقوع هرگونه جنگ يا درگيري دو اتفاق خواهد افتاد: 1) كمترين ميزان خسارت به آمريكا ميرسد و چون اسرائيل آغازكننده حمله است مورد حملات تلافيجويانه ايران قرار خواهد گرفت 2) ميزان بالاي نفرت از اسرائيل در منطقه، به نوعي نفرت از اقدام احتمالي و يا همراهي نظامي آمريكا را روي اسرائيل سرريز ميكند.
چهارم) تقريباً تمامي اقدامات صورتگرفته عليه برنامه صلحآميز هستهاي ايران همچون ترور دانشمندان هستهاي، ويروس استاكسنت، آموزش نيروهاي اپوزيسيون و مخالف همچون گروهك جندالله و اعضاي MKO جهت انجام عملياتهاي بيثباتكننده و ضدامنيتي در داخل كشور، به نام اسرائيل نوشته شده است. اين امر گرچه صحيح است، اما اين فرصت را به نيروهاي اطلاعاتي و امنيتي آمريكا نيز داده كه فارغ از هرگونه درگيري مستقيم، تبعات و تأثيرات اينگونه اقدامها را بررسي نموده، از اسرائيل بهعنوان يك Proxy در نبرد اطلاعاتي و امنيتي خود عليه نظام جمهوري اسلامي ايران بهره ببرند.
پنجم) قابل انكار نيست كه آمريكا براي منطقه مهمي مثل خاورميانه، اهدافي راهبردي دارد. تمركز بر اسرائيل و بحث حمله به ايران و تكرار بيشمار اين موضوع در رسانهها و نمايش مخالفت دائم آمريكا با اين موضوع، ماههاست كه نقطه تمركز رسانهها و افكار عمومي بر خاورميانه را سبب شده. اين در حالي است كه كارگرداني پشتپرده اين وضعيت براي آمريكا حداقل اين سود را درپي دارد كه بخش عمدهاي از توجهات از ساير كانونهاي مدنظر آمريكا منحرف شده است. مهمترين آن كنشها و تحولات اخير در درياي جنوبي چين و قدرتنمايي خزنده چين و آمريكا در آن منطقه است.
ششم) كلاً اينكه اسرائيل همواره بازيگري مسئلهساز و بيثباتكننده در خاورميانه باشد؛ بهدليل اشغال فلسطين، كانون هفتاد ساله آشوبساز در منطقه باشد؛ با تركيه مشكل داشته باشد؛ دائماً با ايران برخورد داشته باشد؛ افكار عمومي اعراب با آن تنش داشته باشند و بسياري مثالهاي ديگر، درنهايت به سود كشوري است كه ميخواهد هميشه نقش ابرقدرتي، موازنهگري و كنترلگرياش در منطقهاي حياتي همچون خاورميانه حفظ شود و در اين راستا چه مهرهاي بهتر از اسرائيل براي آمريكا؟
هفتم) و يك نكته ديگر: اسرائيل ايران را تهديد ميكند؛ دولتهاي نامردمي عرب مثل هميشه ميترسند و آمريكا با لبخند سلاح ميفروشد!
درهرحال همانگونه كه در ابتدا گفته شد، موارد ششگانه فوق به معناي رد فرضيه تأثير و نفوذ فوقالعاده اسرائيل بر آمريكا نيست، بلكه توجه به منافعي است كه آمريكا نيز از اين معادله ميبرد. منافعي كه در بسياري موارد عليرغم ظاهري فريبنده، اما اسرائيل را بازيچه آمريكا ميسازد. عاملي براي ايجاد دائمي ناامني در خاورميانه، توجه دائمي افكار عمومي به اين منطقه و درگيري بخش عمدهاي از انرژي و توان كشورها براي حل مسائل ايجاد شده از سوي اسرائيل و در چند قدم آن طرفتر، جايي كه توجه كمتري به آن است، بازيگري كه سلاح ميفروشد، ابرقدرتهاي درحال ظهور ديگر را كنترل ميكند و معصومانه نقش خيرخواه و موازنهگر و كنترلكننده خود را به ديگران يادآوري ميكند.
التعليقات