چقدر بايد نگران خطر داعش براي آسياي مركزي بود؟


در ماه‌هاي اخير با وارد آمدن ضربات سهمگين بر پيكره داعش در غرب آسيا و تضعيف جدي آن در اين منطقه كه از آن به‌عنوان مركز خلافت جعلي داعش ياد مي‌شد، بحث‌هاي مفصلي در زمينه خروج هزاران عضو داعش از عراق و سوريه و حضور آنها در افغانستان، پاكستان و آسياي مركزي درگرفته شده است. اين مقاله تلاش دارد به بخشي از نگراني‌ها درخصوص احتمال قدرت گرفتن افراط‌گرايان وابسته به داعش در كل پنج جمهوري آسياي مركزي پاسخ دهد. 
فرضيه مقاله بر اين استوار است كه اصولاً دميدن بر آتش خطر فزاينده داعش براي آسياي مركزي مي‌تواند يك سناريوي حساب‌شده از طرف دولت‌هاي اغلب غيردموكراتيك اين منطقه و بعضي كنشگران ذي‌نفوذ در آسياي مركزي باشد. با اين هدف كه حكومت‌هاي اقتدارگرا در منطقه تداوم يابند و درعين‌حال، منافع راهبردي اين قدرت‌ها بيشتر تأمين شود. 
 
چشم‌انداز فعاليت داعش در آسياي مركزي
«دره فرغانه» كه بين سه جمهوري ازبكستان، تاجيكستان و قرقيزستان واقع شده، از واپسين سال‌هاي عمر اتحاد شوروي (اواسط دهه 1980) كانون تبليغ و عضوگيري افراط‌گرايان وابسته به جنبش‌هاي سلفي بوده است. گروه‌هايي مانند حزب التحرير (شاخه آسياي مركزي)، حركت اسلامي ازبكستان (IMU) و حركت جهاد اسلامي (IJU) از همين زمان به‌تدريج در دره فرغانه شكل گرفتند و در دهه 1990 يا تنها به مبارزات اجتماعي ـ سياسي روي آوردند (حزب التحرير) يا درگيري مسلحانه با دولت‌هاي سكولار منطقه را در پيش گرفتند. تحولات افغانستان و تاجيكستان نيز در روند افزايش گرايش به افراط‌گرايي در آسياي مركزي (به‌ويژه دره فرغانه) بي‌تأثير نبودند. عواملي چون برافتادن رژيم كمونيستي در كابل به دست مجاهدين افغان (1991)، جنگ داخلي ويرانگر ميان گروه‌هاي افغان (1992 تا 1995( و سرانجام، روي‌كار آمدن رژيم طالبان با گرايش آشكار به سلفي‌گري افراطي (1996تا 2001)، در كنار آغاز جنگ داخلي تاجيكستان از 1994 تا 1997 ميان دولت امامعلي رحمن و «حزب نهضت اسلامي تاجيكستان» بستر لازم را براي استقرار مبلغان افراطي و تا حدي گرايش به پيكارجويي در دره فرغانه و گسترش آن به كل آسياي مركزي فراهم كردند.
با استقرار رژيم طالبان و حمايت‌هاي سياسي، مالي و نظامي علني پاكستان، عربستان سعودي، امارات متحده عربي و كمك‌هاي غيرمستقيم آمريكا و برخي متحدان اروپايي واشينگتن از آن، اتحاد شوم طالبان ـ القاعده شكل گرفت و گروه‌هايي مثل (IMU) و پيكارجويان چچني و عرب ـ افغان به‌جا مانده از دوران جهاد ضدشوروي در افغانستان و پس از حملات 11 سپتامبر و برافتادن رژيم طالبان، عمدتاً در پاكستان مستقر شدند. اين گروه‌ها در كنار شماري گروه كوچك‌تر تروريستي افغان‌تبار مثل «شبكه حقاني» و «حزب اسلامي» گلبدين حكمتيار و پاكستاني چون لشكر طيبه، لشكر جهنگوي و طالبان پنجابي (از زيرشاخه‌هاي تحريك طالبان پاكستان) ساختار اصلي افراط‌گرايي در افغانستان و آسياي مركزي را شكل دادند. از دل همين تشكيلات، شاخه افغانستان و آسياي مركزي داعش بيرون آمد كه هدف خود را كمك به تأسيس ولايت خراسان اين گروه در گستره‌اي از شرق ايران تا چين عنوان كرده‌اند.
پيشينه نفوذ و فعاليت عناصر داعشي در اين منطقه به سال 2013 بازمي‌گردد. حركت اسلامي ازبكستان به رهبري «عثمان غازي» در آن مقطع با توجه به پيشرفت سريع داعش در سوريه و در راستاي تلاش سازمان القاعده به‌عنوان متحد اصلي "IMU" براي از ميدان خارج كردن داعش در سوريه، نخست در چهارچوب «القاعده» به غرب آسيا پيكارجو اعزام كرد. اين روند بيش از دو سال ادامه يافت، تا آنكه همزمان با موج بيعت گروه‌هاي تروريستي پاكستاني و افغان با ابوبكر بغدادي، خليفه خودخوانده داعش در رقّه، در تابستان 2015 پس از روي‌كار آمدن ملا اختر منصور به‌جاي ملا عمر به‌عنوان رهبر طالبان افغان و تأييد او توسط ايمن الظواهري، رهبر القاعده، غازي نيز به بهانه عدم مشروعيت رهبر جديد طالبان با بغدادي بيعت كرد. از آن پس، روند عضوگيري و اعزام نيرو به سوريه و عراق توسط گروه‌هاي افراط‌گراي آسياي مركزي به‌ويژه حركت اسلامي ازبكستان اغلب براي داعش صورت گرفت كه تا ماه‌هاي اخير هم ادامه داشت.
حال كه ستاره اقبال داعش در غرب آسيا رو به افول نهاده است، گزارش‌هاي زيادي از استقرار احتمالي اكثريت نيروهاي اين گروه با كمك واشينگتن در افغانستان به‌ويژه ولايات شمالي آن كه با سه جمهوري تركمنستان، تاجيكستان و ازبكستان داراي مرز مشترك طولاني هستند، حكايت دارند. طبيعتاً بخشي از اين نيروها شهروندان آسياي مركزي‌اند؛ اما شمار آنها در مقايسه با اتباع اروپايي، آفريقاي شمالي، غرب آسيا و حتي خاور دور، بسيار كمتر برآورد مي‌شود. از مجموع چهارهزار تا پنج‌هزار تروريست مسلح اهل آسياي مركزي كه گفته مي‌شود در سه سال گذشته در سوريه و تا حدي عراق براي داعش جنگيده‌اند، چند نفر اكنون زنده‌اند؟ چند نفر قصد دارند به كشورهاي خود بازگردند؟ يا اصولاً بازگشت به فرض پانصد يا هزار عضو تاجيكستاني يا تركمنستاني به موطنشان چقدر بر گرايش به افراط‌گرايي در اين كشورهاي داراي نظام‌هاي غيردموكراتيك و پليسي تأثير خواهد گذارد؟ براساس گزارش‌ها، بسياري از آنان ازجمله گلمراد خليموف، افسر ارشد واحد ويژه پليس تاجيكستان كه توسط «سيا» آموزش ديد و در سال 2015 به داعش پيوست، در سوريه از پا درآمده يا تمايلي به بازگشت ندارند؛ زيرا مي‌دانند رژيم‌هاي آسياي مركزي مجال فعاليت تبليغاتي هم به اين افراد نمي‌دهند چه برسد به عمليات نظامي. تنها اميد اينگونه افراد تقويت لجستيكي و مالي ازسوي همدستان تروريست آنان در افغانستان و برخي اميرنشين‌هاي حاشيه جنوبي خليج فارس (مثل عربستان و امارات متحده) و شماري از شهروندان متموّل اهل آسياي مركزي است كه ساكن اروپا يا آمريكا هستند. 
با اين اوصاف چگونه مي‌توان از احتمال براندازي دولت‌ها در آسياي مركزي توسط داعش سخن گفت؟ بررسي و تحليل اظهارات و مواضع مطرح‌شده دراين‌زمينه از حدود سال 2014 تاكنون نشان مي‌دهد كه طرح مكرر اين موضوع بيشتر تلاشي ساختگي براي هراس افكندن در دل‌ها و اذهان افكار عمومي منطقه و جهان ازسوي كساني است كه منافعشان در امنيتي‌تر شدن فضاي آسياي مركزي است. در رأس اين افراد و كشورها، روسيه قرار دارد. رئيس‌جمهور، مقامات حكومتي و شماري از كارشناسان و انديشكده‌هاي روس طي بيش از سه سال اخير بارها از احتمال تهديد امنيت دولت‌هاي آسياي مركزي توسط گروه‌هاي تروريستي ـ به‌ويژه داعش ـ سخن گفته‌اند. پوتين و دولتمردان روسي مانند نيكلاي بارد‌‌يوژا، د‌‌بير كل سازمان كشورهاي مستقل همسود‌‌ (CIS)؛ و الكساند‌‌ر بورت نيكوف، رئيس سازمان امنيت فدراسيون روسيه (FSB)، ضمن آنكه شمار نيروها و هواداران داعش در كل آسياي مركزي را دست‌كم هشت‌هزار نفر برآورد كرده‌اند، خطر حمله يا نفوذ بخشي از نيروهاي داعش در افغانستان را كه شمار آنان را بيش از ده‌هزار نفر دانسته‌اند به داخل جمهوري‌هاي آسياي مركزي يادآور مي‌شوند. 
روس‌ها همچنين مدعي‌اند كه ده‌ها هزار سايت و وب‌لاگ متعلق يا نزديك به داعش، انديشه خطرناك آن را به شهروندان آسياي مركزي القاء مي‌كنند؛ اما همين افراد و رسانه‌ها از فعاليت‌هاي تروريستي و كشتار هدفمند شهروندان چچن، داغستان، مسكو و سن پترزبورگ توسط بيش از چهارهزار داعشي در خاك فدراسيون روسيه يا نمي‌گويند يا كمتر مي‌گويند.
اين درحالي است كه مطابق پژوهش‌هاي كارشناسان نظامي در كشورهاي آسياي مركزي، تروريست‌ها به‌خاطر تود‌‌ه‌وار بود‌‌ن، تفرقه فراگير و فعاليت جدا از يكديگر، با مشكلات سياسي و اجتماعي متعددي روبه‌رو هستند. درواقع، گروه‌هاي غيرپيكارجوي سلفي مانند حزب التحرير بيشترين هوادار را در اين منطقه دارند (صدها هزار نفر) كه خود نشان از جنس انديشه مذهبي و سياسي حاكم بر افكار عمومي در آسياي مركزي است. البته اين بدان‌معنا نيست كه مي‌توان خطر افراط‌گرايي را در اين منطقه منتفي يا تضعيف‌شد‌‌ه شمرد؛ اما به باور كارشناساني مثل «آرتور مد‌‌د‌‌بيك‌اف» از قرقيزستان، تعد‌‌اد‌‌ سازمان‌هاي افراط‌گرا در آسياي مركزي مانند غرب آسيا زياد‌‌ است و مهم‌ترين ويژگي همه آنها تمايل شديد اغلب آنها به رهبري حركت‌هاي افراطي در آسياي مركزي است و اينكه مي‌خواهند د‌‌يگر گروه‌ها به آنان بپيوندند. 
البته روسيه به اين اكتفا نكرده و به بهانه مبارزه با داعش، حضور نظامي خود را در نواحي مرزي آسياي مركزي با افغانستان به‌نحو چشمگيري افزايش داده است. به‌علاوه، مسكو همكاري‌هاي گسترده‌اي با دولت‌هاي افغانستان  و پاكستان در ظاهر براي مبارزه با تروريسم و درواقع براي احياء نفوذ سنتي‌اش در آسياي جنوبي در دو سال اخير داشته كه تأثير خاصي بر روند رو به رشد نفوذ داعش در منطقه به‌جا نگذاشته است. درمقابل، رقباي روسيه، ازجمله آمريكا بر تلاش‌هاي خود براي افزايش حضور نظامي و اطلاعاتي در افغانستان افزوده‌اند و ادعاهايي در زمينه ارتباط گرفتن دولت پوتين با طالبان افغان پس از سال 2014 مدام ازسوي واشينگتن و رسانه‌هاي غربي مطرح شده كه مسكو آن را رد كرده است. 
گروه ديگر، آمريكايي‌ها، رسانه‌ها و انديشكده‌هاي وابسته به آنها هستند كه اهدافي مشابه روس‌ها را در آسياي مركزي دنبال مي‌كنند. آنان نيز در مقطعي (بين 2015 تا 2017) بسيار كوشيدند با بزرگنمايي تهديد داعش براي آن منطقه، بر لزوم نزديكي دولت‌هاي آسياي مركزي به غرب و سرمايه‌گذاري سياسي، اطلاعاتي و فرهنگي در آنجا تأكيد كنند. گروه سوم، حكومت‌هاي آسياي مركزي‌اند كه افراط‌گرايي را بزرگ‌ترين خطر براي منطقه جلوه مي‌دهند و بدين‌ترتيب تلاش دارند معضلاتي مثل فقر فزاينده، تبعيض سياسي، قومي و مذهبي، خفقان سياسي ـ اجتماعي و غيره را كمرنگ كنند. تاجيكستان، ازبكستان و تركمنستان در رأس اين حكومت‌ها قرار دارند.