حق با رئيس فدراسيون فوتبال فرانسه بود!
در هفتههاي اخير، اظهارات تحقيرآميز رئيس فدراسيون فوتبال فرانسه، نوئل لوگرائه، عليه بازيكن اسطورهاي سابق و مربي فعلي فوتبال فرانسه، زينالدين زيدان يا زيزو، و سپس عذرخواهي لوگرائه، به عناوين اصلي بسياري از روزنامههاي فرانسه و جهان تبديل شد.
اين قائله كه رئيس فدراسيون فوتبال فرانسه را تا پاي استعفا بُرد، وجود شكافهاي اجتماعي لاينحلي را در فرانسه بهنمايش ميكشد كه ناگهان براي دقايقي از زبان پيرمردي هشتاد ساله افشا ميشود و سپس در هياهوي تبليغات دولت كه ادعاي خدمت به مهاجران و نسلهاي بعدي آنان را دارد گم ميشود.
پس از اظهارات لوگروئه، شبكههاي اجتماعي در فرانسه واكنش منفي شديدي را بازتاب دادند. فرانسويها تصريح كردند زيدان براي فوتبال، فرانسه و فرانسويها مهمتر از نوئل لوگرائه است. جايگاه او به عنوان رئيس فدراسيون فوتبال امري قراردادي است كه فقط تا پايان سال ۲۰۲۴ ادامه دارد، اما زيدان تاريخساز فرانسه و چهرهاي ابدي و بدون تاريخ انقضا براي فرانسه است. پرسش اينجاست كه اگر واقعاً چنين است، چرا اين اولينبار نيست كه يك فرد مانند زيدان با تبار غيرفرانسوي و داراي جايگاه بالاي اجتماعي در جامعه فرانسه اينگونه مورد هجمه واقع ميشود و به احتمال بسيار اين آخرينبار هم نخواهد بود؟
پاسخ آن است كه دولت و فرانسويان دوسوش (افرادي با تبار فرانسوي/بدون اجداد خارجي)، حامي نگاه مهاجرتي هستند كه در آن مهاجران را بهعنوان افرادي براي حضور در جامعه فرانسه ميپذيرند، اما در درون خود آنها را افرادي براي كشته شدن در جنگها، قرباني شدن در طبقات پايين اجتماعي، بهعنوان خدمتكار و كارگر و در مشاغل سخت و پست اجتماعي ميپذيرند. اين بردهداري نوين، تاريخچه هم براي خود دارد. اصطلاح دوسوش كه تعاريف متفاوتي دارد و مشمول هيچ استاندارد يا اجماع علمي نيست، تا آنجا كه كاربرد آن نيز محل مناقشه است، اولين بار از نظر تاريخي توسط راست افراطي فرانسوي از آغاز قرن نوزدهم استفاده شد، اين عبارت گاهي اوقات عليرغم بحثهايي كه در زمينه موضوع ادغام اجتماعي، جامعهگرايي و چندفرهنگگرايي در فرانسه وجود دارد به كار ميرود.
چه باور كنيم يا نه، فرانسه دوسوش يك نهاد زنده و پويا در درون جامعه فرانسوي است كه حتي در بسياري از مواقع موفق شده است مهاجران را نيز در خود جذب كند. ذكر اين نكته بار ديگر اهميت دارد كه دوسوش، ضدمهاجرتي نيست، ضدمهاجران است. مهاجران اجازه دارند در جامعه فرانسه باشند، بدون اينكه نمادهاي فرهنگي خود را حمل كنند، تبليغاتي از فرهنگهاي بيگانه با فرانسه باشند و بدون اينكه به جايگاهي برسند و خود به نمادي از موفقيت در فرانسه براي جامعهاي غيرفرانسوي تبديل شوند. اساس پناهجويي و مهاجرت از ديد اروپا و نهفقط فرانسه، همانگونه كه جوزف بورل چندي پيش در اظهارات خصوصي مطرح كرد، اين است كه مهاجر بپذيرد از جهنم به بهشت قدم گذاشته است. يعني آن اندازه زندگي در خارج از جزيره اروپا، وحشي و بربر است كه يگانه تمدن قابل قبول بشري، اروپايي است. موجودي كه از اين «جنگل وارد بوستان» اروپايي ميشود، بايد آگاه باشد نهفقط از سگها و گربههاي اروپايي، بلكه از يك كيف مارك شنل يا كمربند لوييويتون اهميت كمتري دارد.
اين نگاه راست افراطي در بسياري از مقامات فرانسوي عليه مهاجران ديده ميشود. بهنظر ميرسد مهاجران هيچ زماني بهعنوان شخصي فرانسوي پذيرفته نميشوند، حتي اگر زيداني باشند كه يكي از پرافتخارترين ورزشكاراني است كه زير پرچم فرانسه بازي كرده است. درست بههمينعلت است كه اظهارات اخير مكرون را شاهد بوديم كه قاطعانه گفت حاضر نيست بهخاطر استعمار و كشتارهاي گسترده بهدست عمال فرانسويها در الجزاير از آنها «طلب بخشش» كند، درعوض تلاش ميكند سوءتفاهمها در روابط دو كشور برطرف شود. معلوم نيست چگونه ميتوان به حال حاضر پرداخت، درحالي كه جنايات فرانسه در جنگ الجزاير بهنوبه خود جاي بحث دارد؟ تكليف همين شخص زيدان و همگنان او كه پدرانشان در سياستهاي ضدبشري فرانسه بيوطن و در مرزها بلاتكليف شدند چه ميشود؟
استعمار ۱۰۰ ساله فرانسه در الجزاير و جنگ وحشيانه ۱۹۵۴-۱۹۶۲ براي استقلال، زخمهاي عميقي بر جاي گذاشته است كه مكرون در دوران حرفه سياسي خود گاه اين زخمها را تحريك و گاه ترميم كرده است. در سال ۲۰۱۷، ماكرون، كانديداي وقت رياستجمهوري، اشغال فرانسوي الجزاير را «جنايت عليه بشريت» ناميد. سپس در سال ۲۰۲۰، متعاقب گزارشي كه از بنجامين استورا، مورخ فرانسوي دريافت داشت، توصيه كرد اقدامات بيشتري براي آشتي دادن دو كشور انجام شود و در عين حال «توبه» و «عذرخواهي» را رد كرد. در سال ۲۰۲۱، در آخرين اعتراف پاريس به جنايات دوران استعمار، مكرون براي اولين بار اعتراف كرد سربازان فرانسوي يك شخصيت برجسته استقلال الجزاير را به قتل رساندند و سپس مرگ او را پنهان كردند، اما رهبر فرانسه همزمان اين سؤال را نيز مطرح كرد كه آيا الجزاير قبل از اينكه مستعمره شود به عنوان يك ملت وجود داشته است يا خير كه اين گفته، خشم الجزاير را برانگيخت.
بايد گفت بيشتر مسئولان فرانسوي به اظهارات رئيس فدراسيون فوتبال و حرفهاي مكرون درمورد الجزايريها اعتقاد دارند و رئيس فدراسيون نبايد استعفا دهد چون تمامي مقامات فرانسوي مشابه او فكر ميكنند. ريشههاي راست افراطي جزئي جداناشدني از فرانسه دوسوش شده است. درحالي كه مهاجران الجزايري، كوچندگان اجباري سياستهاي ديروز فرانسه هستند. الجزاير و فرانسه روابط پايدار خود را از طريق مهاجرت، مشاركت در مناقشه استقلال و بازگرداندن مهاجران فرانسوي پس از جنگ حفظ كردهاند و همه موضوعات بين دو كشور، بر زندگي بيش از ۱۰ ميليون نفر الجزايري كه امروزه در فرانسه زندگي ميكنند تأثيرگذار است. ضمن آنكه در دنياي فراموشكاري كه سهم بينظير مهاجران در توسعه اقتصادها اغلب با اين تصور كليشهاي پوشانده ميشود كه مهاجران بيشتر از آنچه در كشور مقصد انجام ميدهند كمك دريافت ميكنند، آخرين جام جهاني فوتبال مُهر پاياني بر اين روايت نخنما و خستهكننده زد و بار ديگر ثابت كرد مهاجرت بايد مورد قدرداني قرار گيرد نه آنكه ترس كشورهاي مهاجرپذير را برانگيزد.
لوگرائه يا ديگري، زيدان يا مهاجر ديگري. امروز آخرينباري نخواهد بود كه شكافهاي اجتماعي فرانسهاي كه مديون تلاش مهاجران است براي لحظهاي از پرده بيرون ميافتد. بايد گفت تا زماني كه افراطگرايي راست و خشونتهاي آن در لايههاي سياسي و اجتماعي فرانسه وجود دارد، باز هم شاهد اين منازعات خواهيم بود. منازعاتي كه در دگرديسي جديد خود موجب ميشوند حتي مهاجران در فرانسه با ابتلا به ازخودبيگانگي، كشورهاي مبدأ را جنگل بپندارند، فرانسه و اروپا را بهشت و به راست افراطي براي كاهش شمار مهاجران، بهويژه مسلمانان شمال آفريقا رأي دهند تا «فرانسهشان» آنگونه كه هست، آنگونه كه مدافع حقوق بشر و آزاديهايي نظير حق انتخاب محل سكونت است باقي بماند. اين فقط سطحي از يك فاجعه سقوط انساني است كه چون در درون آن نيستيم از ابعاد آن بياطلاعيم.
التعليقات