احساس تعلق
در تفكر استراتژيك سياست خارجي ايران
احساس تعلق در تفكر استراتژيك سياست خارجي ايران داراي جايگاه و موقعيت ويژهاي است. اين احساس در حقيقت نشات گرفته از هويت تاريخي، ارزشها و منافع تاريخي ملت ايران و آرمانها، ايدئولوژي و اهداف انقلاب اسلامي 1979 است. نمونه تاريخي اين احساس را ميتوان در چهارچوب در دست گرفتن نقش ژاندارمي منطقه خليج فارس در دهه 1970 از سوي ايران بهتر درك كرد.
در حال حاضر مبناي حقوقي اين احساس در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران ريشه دارد كه سياست خارجي اين كشور را الهام بخش ، رهايي بخش ، فارغ از سلطه جويي، سلطه پذيري و در راستاي حمايت از جنبشهاي آزادي بخش معرفي مينمايد.
احساس تعلق در سياست خارجي ايران داراي دو وجه است. اولين جنبه اين احساس مربوط به تعلق حداكثري مديريت و رهبري تحولات در محيط پيراموني و ترتيبات امنيتي همجوار با ايران است. بر اساس اين جنبه از احساس تعلق، ايران خواهان شناسايي عمق استراتژيك و حقوق طبيعي فرهنگي و سياسي حداكثري خود از سوي بازيگران منطقهاي و بينالمللي و به خصوص قدرتهاي بزرگ است. مخصوصا تاكيد ايران بر عدم مداخله نيروهاي فرامنطقهاي در معادلات محيط پيرامونياش يادآور نوعي دكترين مونروئهاي در سياست خارجي ايران است.
دومين جنبه اين احساس مربوط به تلاش جهت اثرگذاري آرمانها و اهداف ايدئولوژيك و استراتژيك ايران در عرصه تحولات مهم منطقهاي و بينالمللي است. بر اساس اين جنبه، ايران خواهان مشاركت، لحاظ و اثرگذاري ديدگاههاي خود در عرصه مديريت منطقهاي و بينالمللي است. يكي از شاخصهاي اين وجه از احساس تعلق در سياست خارجي ايران را ميتوان در سخنراني مقامات ايراني در سطح نهادها و سازمانهاي بينالمللي و از جمله مجمع عمومي سازمان ملل متحد بعد از انقلاب 1979مشاهده نمود.
در طول نزديك به 32 سال گذشته هر كدام از اين دو جنبه از احساس تعلق در سياست خارجي ايران داراي كاركردها و پيامدهاي خاصي بودهاند.
هر چند كه احساس تعلق در طول 32 سال گذشته روندي كلان و روح كلي نهان در سياست خارجي ايران را تشكيل داده ولي تحقق عملي شاخص هاي مهم اين احساس با چالشهاي زيادي نيز مواجه بوده است.
يكي از مهمترين اين چالشها مربوط به "معماي امنيت" و "احساس ناامني" بوده است كه باعث "امنيتيزدايي" از منافع ملي ايران از سوي قدرتهاي بزرگ شده است. در پيش گرفتن سياستهايي همانند مهار، ايران هراسي، شيعه هراسي ، تجاوز نظامي عراق به ايران (1980-1988)، اتخاذ سياست تهديد و تحريم بر عليه اين كشور، فشار بر اين كشور در ارتباط با رويكردهاي حقوق بشري، امنيتي و ديدگاههاي مقاومت جويانه و غير سازشكارانهاش در ارتباط با موضوع صلح اعراب و اسرائيل از جمله نمونههاي آشكار و واضحي هستند كه باعث محدوديتهاي جدي براي اين احساس سياست خارجي ايران از سوي بازيگران نظام بينالمللي شدهاند. مخصوصا اين فشارها از سوي كنسرتي از قدرتهاي بزرگ به رهبري آمريكا بر عليه ايران در طول سه دهه گذشته اعمال و دنبال شده است.
دومين چالش اين احساس سياست خارجي ايران مربوط به رقابت و تعارض ايران با بازيگران منطقهاي و رقبا است. مخصوصا در 32 سال گذشته بازيگراني همانند عراق، اسرائيل، عربستان، تركيه، مصر و ... در اين راستا رقابتهاي پيدا و پنهاني با ايران داشته اند.
سومين چالش سياست خارجي ايران در اين راستا متعلق به محيط نا امن و غير پايدار مجموعههاي امنيتي پيراموني ايران است. در طول يك دهه گذشته محيط پيراموني ايران شاهد نوسانات امنيتي زيادي بوده است. حضور بازيگران فرا منطقهاي همانند ناتو و آمريكا، اشغال افغانستان و عراق، ظهور دولتهاي ورشكسته ، ظهور بازيگران شبكهاي (همانند القاعده) ، توسعه ايدئولوژي هايي همانند سلفي گري، وهابيت و طالبانيسم و ... در همسايگي ايران از جمله دلايل به چالش كشيده شدن اين احساس و كاهش ضريب امنيتي اين كشور و "قرباني شدن" منافع ملي اين كشور بوده اند.
يكي ديگر از چالشهاي ايران در مسير عملياتي كردن اين احساس معطوف به امكانات و قدرت ملي اين كشور در مقايسه با ديگر بازيگران بينالمللي است. علي رغم اين كه ايران از شاخصهاي اقتصادي و سياسي خوبي در مقايسه با ديگر بازيگران بينالمللي برخوردار است ولي محدوديتها و فشارهاي بينالمللي تا حدودي باعث ايجاد موانعي در تحقق عملي ايدههاي مورد نظر و اهداف ايران در نظام بينالمللي شده است.
نتيجه اين كه ابعاد و كاركردهاي متفاوتي از اين احساس تعلق در طول دهههاي گذشته در سياست خارجي ايران بروز و ظهور پيدا كرده است. با اين وجود چالشهاي قابل توجهي نيز در مسير عملياتي شدن اين احساس وجود دارد. در وضعيت موجود، احساس تعلق در تفكر استراتژيك سياست خارجي ايران همزمان با وقوع خيزشهاي آزادي خواهانه در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا به صورت تدريجي به ذهن و قلب ملتها و افكار عمومي منطقه رسوخ كرده و باعث بيداري مردم اين منطقه در مقابل ايدئولوژيهاي اقتدارگرايي و امپرياليسم شده است. همين مساله استراتژيستهاي غربي همچون فريد ذكريا را به اين نتيجه رسانده است كه با توجه به در دست گرفتن سكان هدايت تحولات منطقه، آمريكا بايد "راهي پيدا كند تا به جاي حمايت از پادشاهان به حمايت از مردم منطقه بپردازد."
التعليقات