ديپلماسي فرهنگي فرانسه؛ به مثابه ابزارپيشبرد سياست خارجي


 

    هرگاه از ديپلماسي سخن به ميان مي‌آيد توجه اصلي مخاطبان، به مباحث سياسي، نظامي و بعضا اقتصادي معطوف مي‌شود؛ اين نگاه در سده اخير برجسته و غالب بوده است لاكن در طول سه دهه اخير، بخصوص پس از جنگ سرد، شاهد شكل‌گيري ابعاد ديگر و البته بديعي از ديپلماسي، يعني، ديپلماسي عمومي، ديپلماسي رسانه‌اي و ديپلماسي فرهنگي بوده‌ايم كه در اين رهگذر توجه غالب به ابعاد نرم قدرت و اثرگذار بر فكر و انديشه مخاطب است. حال آنكه در عرصه ديپلماسي سياسي و نظامي بعد سخت قدرت مورد توجه است و باعث تحميل هزينه‌هاي سنگين‌تر، خسارات بيشترو اثرگذاري كمتر است. البته طول دوره يا عمر اثرگذاري نيز به مراتب كمتر خواهد بود. در مقابل، ديپلماسي فرهنگي كه از طريق ذهن و انديشه و با استفاده از ابزارها و روش‌هاي نرم در محيط فرهنگي و باورهاي كشورهاي ديگر رسوخ ميكند با هزينه هاي كمتر، ابزارهاي موجه‌تر، حساسيت كمتر نزد مخاطبان و ماندگاري بيشتر همراه است. از اين روي، بديهي است، عقلاي حاكم بر كشور، كه مقصودشان حكمراني مطلوب[1] است مسير كم هزينه‌تر و نتايج بهتر و ماندگارتر را ارجح دانسته و نظام تصميم گيري خود را در عرصه سياست خارجي و روابط بينالملل، بر مدار ديپلماسي‌هاي نوين و از جمله ديپلماسي فرهنگي تنظيم نمايند.